از شیر بیاموزیم؛ دیکتاتوری هم آداب دارد

از شیر بیاموزیم؛ دیکتاتوری هم آداب دارد
کلمه
کلمه - ۱۷ اسفند ۱۳۹۱

چکیده :پنجه در پنجه ضعیف کردن، ملت را به زور دشنه و دشنام پس زدن، مخالفان را از حقوق قانونی خود محروم کردن و بعد محکوم ساختن و بر این هنر خود خنده کردن، و خود را قادر و عامل به دین دانستن، عین ضعف و عین فروریختن است. کسی بر شکستن ضعیفی از جانب قوی حکم قوت نمی زند!...

کلمه – شهریار اتابک:

روزگاری پیش از این، در تابستان ۸۷ که هنوز باغ وحش ارم در اول اتوبان کرج روبه راه بود و حیواناتی داشت و شیرها و پلنگ ها به یمن مدیریت باتدبیر و آینده نگر ما، نمرده بودند و نیز، بر شور و عشقی که در نسل ما می تپید و آنشی زیر خاکستر داشت، خاک مرگ نپاشیده بودند و البته این همه مرگ ها که برای انسان ها در خانه و کوچه و خیابان و زندان و بازداشتگاه غیرقانونی و کهریزک رخ داد، رخ نداده بود، به باغ وحش رفته بودم. نگهبان شیرها مردی قوی جثه و نیرومند بود و خودش بزرگترین شیر باغ وحش که نامش را سلطان نهاده بود، از ۱۸ سال پیش بزرگ و تربیت کرده بود. با او آشنا شده بودم. آن روز شنبه بود و نوبت غذای تمام گوشتخواران؛ دوشنبه ها، که گوشت الاغ بود و نزدیک ترین گوشت به گوشت شکار، قرمز و کم چربی.

"نگهبان شیرها مردی قوی جثه و نیرومند بود و خودش بزرگترین شیر باغ وحش که نامش را سلطان نهاده بود، از ۱۸ سال پیش بزرگ و تربیت کرده بود"میان ما صحبتی درگرفت که از علاقه من به حیوانات و از شوق و تجربه او در نگهداری آنها بر می خواست. گفتم من فکر می کنم این شیرها از لحاظ غذا چندان سختگیر نباشند و هر غذایی را به عنوان خوراک بخورند. فرقی نمی کند گوشت چه باشد؛ خرگوش یا مرغ! اینطور نیست که فقط گوشت قرمز نزدیک به شکار، که گوشت الاغ باشد را بخورند. نگهبان در فکر رفت و به من نگاهی کرد که حاکی از پختگی و بلوغ تجربه بود. گفت اینطور نیست.

شیر هر گوشتی نمی خورد. گفتم چطور؟ آخر حیوان است. برایش چه فرقی می کند؟ حال هر گوشتی باشد. گفت نه. شیر گوشت حقیر نمی خورد! گفتم به گمانم تو از روی علاقه و حس اسطوره به این شیرها نگاه می کنی.

"آن روز شنبه بود و نوبت غذای تمام گوشتخواران؛ دوشنبه ها، که گوشت الاغ بود و نزدیک ترین گوشت به گوشت شکار، قرمز و کم چربی"به هرحال آن نزدیکی و مؤانستی که تو با اینها داشته ای من ندارم. من از بیرون نگاه می کنم. حرف تو بیشتر از روی علقه است. گفت نه. کاری ندارد.

می توانی این شانس راداشته باشی که خودت ببینی. گفتم چطور؟ گفت پس فردا، دوشنبه که وقت غذای شیرهاست بیا باغ وحش. صبح ساعت ۹٫ و افزود خودم هم هماهنگ می کنم که راهت بدهند چون صبح به علت غذا دادن به حیوانات، مردم حق ورود ندارند. گفتم می آیم و سپاسگزار و شادان رفتم که مهیای دیدن غذا خوردن شیرها شوم. گاه حرف نگهبان در گوشم زنگ می زد که “شیر گوشت حقیر نمی خورد”.

"میان ما صحبتی درگرفت که از علاقه من به حیوانات و از شوق و تجربه او در نگهداری آنها بر می خواست"و بعد می گفتم فکر نمی کنم این سخن چندان واقعی باشد. بیشتر ناشی از علاقه و احترام او به شیرهاست. دوشنبه صبح به باغ وحش رفتم. نزدیک قفس شیرها که رسیدم، نگهبان که خرگوشی در دست داشت، به من گفت الان وقت غذای اینهاست و خیلی گرسنه اند. گفتم خب! الان به نظر تو هر چیزی نمی خورند؟ گفت نه.

نگاه کن. و بعد ناگهان خرگوش را از دریچه ای داخل قفس شیر انداخت!. “سلطان” لم داده بود و با دمش بازی می کرد. همان شیری که از هیبتش، پشت همان میله ها می لرزیدی! تکان نخورد. حتی صورت برنگرداند و تکان نخورده بود.

"گفتم من فکر می کنم این شیرها از لحاظ غذا چندان سختگیر نباشند و هر غذایی را به عنوان خوراک بخورند"منتظر بودم باز هم کاری دیگر کند اما هرگز نکرد. یک نگاه بی میلی به خرگوش کرد و باز رو به سوی دیگر چرخاند. این داستان ۲۰ دقیقه طول کشید. بعد نگهبان نیم تنه الاغ را آورد و از دریچه مخصوص داخل قفس انداخت و سلطان که اکنون دیگر در حال قدم زدن بود آنچنان به سراغ گوشت رفت، تو گویی که ماهی است خوراکی نخورده است! من هیچ نمی گفتم. حرفی نمانده بود.

نگهبان نگاهش بر زمین بود. بعد سربالا کرد و به من گفت چه گفتم؟ شیر گوشت حقیر نمی خورد! گفتم درست است. شیر اگر گوشت حقیر بخورد که «شیر» نیست.

***

من آن مدعا را تا ندیدم باور نکردم. سخت است. حیوان از شکوه، از غرور، از فخر، از فضیلت و از گذشت که اوج شجاعت است، چه تصوری دارد؟ از تحقیر نکردن خود و حفظ شئوناتش چه تصویری دارد؟ اساسا چرا باید از خصال انسانی که فضیلت انسانی می سازد، چیزی داشته باشد؟

شیر در تمثیل های اخلاقی و سیاسی و تاریخی، واجد معنا بوده و هست.

"فرقی نمی کند گوشت چه باشد؛ خرگوش یا مرغ! اینطور نیست که فقط گوشت قرمز نزدیک به شکار، که گوشت الاغ باشد را بخورند"آنگاه که کسی شجاعانه و مغرور می ایستاده و می جنگیده یا در حالیکه قدرتمند بوده اهل شفقت و مهر شناخته می شده یا آنگاه که خشم خود فرو می برده و بر سر ضعیف تر ویران نمی شده، «شیر صفت» شناخته می شده است. بویژه وقتی می توانسته با شکوه و مبتنی بر عدل در سنت قدمایی، نمایش اقتدار دهد، مقتدر باشد و دستگیر ضعیفان و بخشنده معترضان به خود باشد. در سنت قدمایی اسلامی و ایرانی جایی برای ملت و شهروند و حقوق بشر و حقوق مردم نبوده اما مردم داری و شفقت بر خلق، مفهومی گسترده و گشاینده بوده و فراوری از صرف معنا در این موضوع، ذیل رفتار شاهان یا قدرتمندان یا صاحب حکومت با هر شیوه ای، امری پسندیده و ستایش برانگیز شمرده می شده است.

در حقیقت حتی در وضع کنونی سیاست در ایران نیز، از آنجا که نهاد سیاست بر خلاف «سیاست»، پشت به دموکراسی راه می رود و نسبت بدان به خلاف عمل می کند، می توان چنین تصور یا چنین تحلیلی از نهاد سیاست در ایران و حاکمان آن داشت. می توان انتظار برد که اگر به دموکراسی، به تکثر و به آزادی و عدالت روی خوشی ندارند، دیکتاتوری شکوهمند داشته باشند. اگر خطر کنم می گویم حال که آزادی را نمی پذیرید، عادلانه رفتار نمی کنید، حقوق بشر را رعایت نمی کنید و با این مبانی که برای ساختار حاکمیت فعلی ترسیم کرده اید، نمی توانید این همه را بپذیرید یا رعایت کنید یا حداقل همدلی با آن داشته باشید، آداب دیکتاتوری را نگه دارید! با شکوه و دور از ابتذال ، یکه تازی کنید.

غرورتان را حفظ کنید و بگویید ما که ولایت امر و رهبری مسلمانان را در ید خود داریم، خاورمیانه ، مصر و عراق ما را الگو گرفته اند، لبنان و سوریه شیشه حیاتشان به کف ماست و فلسطین چون آرمان مظلومان است، آرمان ما و فخر ماست، و قرار است جهان را به نور اسلام روشن کنیم و ملت اروپا و آمریکا را از دست حکام منحرف و ستمگرشان برهانیم و علم ولایت را در سرزمین دلار – که فعلا به بلع ریال ما مشغول است و به بلع جان فرزندان و پیران و جوانان ما – برفراز سازیم، به عنوان شایسته ترین و صالح ترین و درست کارترین حاکمان جهان – با حمایت از فاسدترین دولت تاریخ این مرز و بوم؛ چه در سیاست، چه در فرهنگ و چه در اقتصاد، آنقدر شجاع، بزرگوار، با سعه صدر و رئوف هستیم، آنقدر اشداء علی الکفار رحماء بینهم هستیم، آنقدر عظمت داریم که اجازه نمی دهیم با همه سختی ها، با تمام اعتراضاتی که به ما می شود، با همه مشکلاتی که شما برای ما ساخته اید، باز هم صبر ما و تحمل ما در برابر مردم خودمان، خانواده خودمان، دولتمردان و وکیلان سرزمینمان، فرزندان کشورمان که همینجا به دنیا آمده اند و در همین آب و خاک برآمده اند و به همین کشور خدمتها کرده اند و کم و زیاد، همینجا مانده اند و ساخته اند و اکنون هم می سوزند، لبریز نمی شود. از خود نمی رانیم. طردشان نمی کنیم. قهری در کار نیست. در کناره می مانیم و صبر می کنیم اما حصر نمی کنیم.

"شیر گوشت حقیر نمی خورد! گفتم به گمانم تو از روی علاقه و حس اسطوره به این شیرها نگاه می کنی"ما آنقدر شکوهمندیم، آنقدر بزرگوار و رحیمیم که هرگز اجازه نخواهیم داد مردمان را در خیابان بزنند چون این فروکاهنده مقبولیت عمومی ماست. فروکاهنده حب الناس است. فروکاهنده مشروعیت است که به کفر می ماند و به ظلم نمی ماند. مانع رسیدن ملتی به فلاح است از آنجا که صدایشان بی هراس و بی لکنت به گوش حاکمانشان نمی رسد. بقای حکومت در گرو بقای لوازم آن است که از جمله آن رضایت مردم و پراکندن شادی میان آنان و ترویج صراحت لهجه در بیان قول حق است.

از این رو هرگز نمی گذاریم دولتمردان سابق سرزمین که برای بقای ایران زیر آتش و دود و خون، پایمردی کردند و تا حد گذشتن از جان رفتند ساده ترین زندگی ها را داشتند و دستشان به هیچ فسادی آغشته نشد، به صرف مخالفت با ما یا نقد ما یا حتی حمله کلامی به ما، در خانه خود به حصر و حبس شوند. مگر ما اینقدر ضعیفیم که از مخالف خود بترسیم؟ مگر از آنان می هراسیم که نمی توانیم آزادیشان را تاب آوریم؟ مگر می گذاریم دختران مخالفان ما که ناموس سرزمین و ملت اند و ما خود در برابرشان مسئولیم، با وجود مخالفت پدرانشان با ما طعمه‌ی دست مشتی تندروی بی اخلاق شوند که از انسانیت بویی نبرده اند، آن هم به نام عزت ولایت! به نام غیرت اسلامی!؟

این کدام غیرتی است که از بی غیرتان پس از عاشورا هم پیشی گرفته و امان به خاندان مخالف را هم معتبر نمی شمرد. در عصر عرب جاهلی هم مخالفت دو کس با هم به تیغ کشیدن بر ناموس او نمی انجامید. آنوقت در دار الاسلام، ذیل سایه ولایت، با ناموس مخالف و ملت چنین شود. ولایت جدای از هر چیز، جدای از هر عامل تعینی و معنا بخش و واجد اخلاق؛ شکوه و غروری دارد، عزت و شوکتی دارد که از قضا برای باوراندن به مردم در حوزه عمومی و بیگانگان در خارج از کشور، بیش از هر چیز دیگر کارایی دارد.

"صبح ساعت ۹٫ و افزود خودم هم هماهنگ می کنم که راهت بدهند چون صبح به علت غذا دادن به حیوانات، مردم حق ورود ندارند"وقتی این شکوه و غرور شکست با هزار وصله و بند نظریه و تئوری، با بهترین فرض ها هم نمی توان این چینی شکسته را بند زد و باز نم پس می دهد. نم شکستن شکوه و عزت. نمی که از عدم رعایت آداب حکومت برآمده است. اگر حتی کسانی تفسیر معوج کنونی از ولایت فقیه را مترادف با جباریت بگیرند و تلائم موضوعاتی چون «خود را میزان حق و باطل دانستن» و «عدل و صدق کامل پنداشتن» و «سیر تدوین قوانین را به فهم رهبری و چشیدن مذاق او متصل دانستن» و «مخالفان رهبری را یک به یک حذف کردن یا متفاوت اندیشان با وی را از هر حقی در حوزه عمومی محروم ساختن» را با جباریت و مصادیق حاکمیت توتالیتر یکسان گیرند، باز در جایی انگشت می نهند که به گفته محققان تاریخ و عالمان سیاست، آداب جباریت است؛ حفظ شئونات دیکتاتوری! و آخر دیکتاتور بودن و زور ورزیدن و خود را میزان حق و باطل در دین و سیاست و اخلاق دانستن آداب و شئونی دارد. مرزهایی دارد که دیکتاتور با گذر از آنها از شکوه و عظمت امپراطوری خویش عدول کرده، خود را نازل ساخته است.

پنجه در پنجه ضعیف کردن، ملت را به زور دشنه و دشنام پس زدن، مخالفان را از حقوق قانونی خود محروم کردن و بعد محکوم ساختن و بر این هنر خود خنده کردن، و خود را قادر و عامل به دین دانستن، عین ضعف و عین فروریختن است.

کسی بر شکستن ضعیفی از جانب قوی حکم قوت نمی زند! کسی که جدال شیر و خرگوش را می بیند شیر را تمسخر می کند که ببین چه خودش را حقیر کرده است! با آن که یک صدم او هم قدرت ندارد به جدال برخاسته و آیا این جدال اساسا جدال است یا عملی که از سر حقارت سر می زند تا ضعفی را بپوشاند؟

آنگاه که حکومتی با تمام قدرتی که دارد دست بر بازداشت روزنامه نگاران مملکت می برد و حکم جاسوس بر آنها می زند و دوست دارد نشان دهد اینهمه جاسوس و خبررسان در مملکت تحت حکومت ما وجود دارد و از اثبات حتی یک مورد هم ناتوان است، وقتی بر ناموس مخالفانش خشونت می ورزد و تهدید به جان و مال او می کند و بعد از او در انظار عمومی عذرخواهی نمی کند و بر کرده نادرست خود اقرار نمی کند، وقتی یک آدم ساده وبلاگ نویس را در بازداشت می کشد و به خانواده اش پاسخی نمی دهد و قاتل را قصاص نمی کند، وقتی دختر یک مخالف سیاسی را که پنجاه سال برای آزادی و استقلال مملکت زجر کشیده و سختی کشیده، در مراسم تشییع پدرش می کشد و قاتل را حتی عزل هم نمی کند تا چه رسد که مجازاتش کند، وقتی به انواع و اقسام نهادهای مدنی و مطبوعاتی سرک می کشد و می گوید در باب فلان موضوع حق اظهار نظر ندارید، و وقتی که سعی می کند در تمام جوانب و جزئیات مسائل عمومی داخل شود تا ببیند آنچه خواسته محقق شده یا نه و همه طبق سلیقه او سخن می گویند و لباس می پوشند یا نه و مثلا وقایع خرداد ۸۸ را حتما! فتنه ۸۸ می خوانند یا نه؟ در واقع با مدیریت خود، با حاکمیت خود، با حکومت خود چه کرده است؟حاکم چقدر باید خود را کوچک کند و هم در رفتار و هم در حوزه عقاید و هم ایده ها، عزتش را به ثمن بخس بفروشد تا کارگزارانش مراقب باشند که حتی در کار چیدن میز و صندلی در یک کلاس دانشگاه هم نظر او متبع باشد و خلاف مذاق وی رفتار نشود! چه رسد به موارد اخلاقی که برشمردیم. واقع قصه اینست که شاید از جهاتی حفظ شئونات و آداب دیکتاتوری از حفظ شئونات دموکراسی هم سخت تر باشد، چون در اینجا شما با ساختاری از روابط روبرویید که تاریخی کهن از شکوه امپراتوری را هم در گذشته خود داشته است. حتی خلافت اسلامی را پیشینه خود دانسته و مشروعیتش را از عمل به نص مقدس دینی می داند که در آن حفظ حرمت و عزت و کرامت انسان از اصول اولی سیاست است. انسانی که بر کار و کرده خود آزادی و اختیار نداشته باشد اساسا از انسانیت فروکاهیده شده است و حاکم بر او لاجرم، با غصب آزادی او، عزت و حرمت و کرامت خود، حکومت و ولایتش را نیز ویران کرده است. هیچ چیز شنیع تر از پروردن ملتی ضعیف نیست که با سلب آزادی ایشان، شخصیت و روحیه ای را در آنان رواج دهیم که بی اتکا و ایمان به خدا و خود و ملتشان، مدام منتظر نجات به دست بیگانه باشند و حاضر باشند هستی خود را برای مشتی پول که به دنائت در برابرشان گذارده ایم به حراج گذارند.

"نزدیک قفس شیرها که رسیدم، نگهبان که خرگوشی در دست داشت، به من گفت الان وقت غذای اینهاست و خیلی گرسنه اند"مجال دست و دلبازی در حراج شرف و غیرت، حتی برای جبار هم چیزی از جباریتش باقی نمی گذارد. حسن الولایه ای که از شفقت پیامبر اسلام بر امتش ناشی می شده است تا آنجا که خود را برای راحتی آنان به سختی می افکنده است. بدل کردن مخالفت قانونی به خصومت شخصی و اعمال کینه به جای اعمال قانون، و زهر پاشیدن در نهان به جای تنبیه در عیان چه چیزی جز از هم پاشیدگی شئونات حکومت مستقر دارد؟ اگر جز این بود که به چه اجباری تن به کاری چنین حقیر سپرد؟

***

فرو پاشی نظام اخلاقی در ساختار کنونی کشور ما، تنها با از میان بردن ذره ذره سلول های بنیادین قوام بخش آن ممکن است. آنچه این روند را تسریع می بخشد، فروکاهیدن حقارت آمیز اجزای نظام اخلاقی است که شامل از میان رفتن مبانی معنادار رفتارها و کنش های فردی سیاسی و اجتماعی دولتمردان شده است. ترویج روحیه دلالانه در سیاست، تشویق به سند سازی و مچ گیری و نهراسیدن از هتک حیثیت و حرمت انسان و بی پروایی در اتهام زنی از جمله مصادیق این رفتار خرد کننده است که نظام سیاسی را به جایی می رساند و آیینه رفتارهای او را به گونه ای نشان می دهد که از آن به حقارت یاد می کنیم.

حقارت در شکستن شئونات یک اسلوب یا نهاد سیاسی یا فرهنگی یا تاریخی نهفته است. و کیست که نداند شکستن شئونات یک منصب یا نهاد، ناشی از چیزی جز ضعف و هراس از فروپاشی نیست. اینجا هراس از فروپاشی است که خود فروپاشی را باعث می شود. هراسی که در مثل معروف ما «دزد را لو می دهد و دستش را رو می کند». در این آشکار شدن راز، شکستن غروری نهفته است و مصادف با شکستن غرور یک نهاد یا خدشه افتادن بر روح آن است که ریزش نیروهای هوادار و حامیان پیرامونی رخ می دهد و با تداوم این فرایند، تسریع می شود.

"بعد نگهبان نیم تنه الاغ را آورد و از دریچه مخصوص داخل قفس انداخت و سلطان که اکنون دیگر در حال قدم زدن بود آنچنان به سراغ گوشت رفت، تو گویی که ماهی است خوراکی نخورده است! من هیچ نمی گفتم"حتی اگر هر روز فریاد برآوریم که بر تعداد حامیان ما افزوده شده و رویش ها داشته ایم، وجدان هیچ ملتی فریب این نمایش را نخواهد خورد، چه مدعای رویشی شده ایم که از سر هراس و ترس و تهدید رخ داده است و ریشه در سراب دارد!

***

کیست که نداند اگر شیر بر خرگوش چنگ برده بوده و خوراک خود کرده بود، دیگر ما با «شیر» روبرو نبودیم. با وجود ضعیفی روبرو بودیم که لابد می ترسد چنگ در چنگ جانوری هم قدرت خود فکند، چنگ بر خرگوش ضعیف و بی پناه کشیده است! آنوقت ما با جسم شیر روبرو بودیم اما با معنای شیر؟ پاسخ منفی است و البته درس آموز اینکه «سلطان گوشت حقیر نخورد». آنوقت واقعا این مثل به یادم آمد که «شیر شیر بود/ گرچه به زنجیر بود».

اشتراک‌گذاری:

منابع خبر

اخبار مرتبط