روایت همسر شهید هدی صابر از شکنجههای او در زندان ۵۹ سپاه
چکیده :ایشان با هدف کمک به جوانان محروم، برای اجرای طرح کارآفرینی به محلات محروم سیستان و بلوچستان رفت تا با فراهم آوردن کسب و کار، شرایط زیست بهتر را برایِ جوانانِ و زنانِ آن خطّهِ محروم پدید آورد. موفقیت این طرح بشردوستانه و همچنین محبوبیتِ ایشان در زاهدان دلیلی شد برای دستگیری غیرقانونی شان، آن هم بدون حکم قانونی و با توسل به زور در خیابان....
همسر شهید هدی صابر می گوید او بعد از بازداشت سال ۱۳۷۹، یک سال و نیم در زندان ۵٩ سپاه در انفرادی بوده و در تمام طول روز با یک پروژکتور ثابت که نور مستقیم به چشمش می انداخت، شکنجه می شد؛ به طوری که چشمش تیک عصبی گرفته بود. اما با ان حال، حاضر به اعتراف تلویزیونی نشد.
به گزارش کلمه، فریده جمشیدی با اشاره به شهادتنامه ۶۴ زندانی سیاسی درباره ضرب و شتم و شهادت هدی صابر، تصریح می کند: من خودم آدم سیاسی نیستم و کاری به سیاست ندارم امّا هیچ گاه نخواهم گذاشت که خون همسرم هدر برود. در تاریخ ایران تاکنون چنین مسئلهای سابقه نداشته که ۶۴ نفر شهادت بدهند که نخبه این مملکت را در زندان ضرب و شتم کرده اند و کشته اند. صابر یکی از نخبه های ایران بود.
"در تاریخ ایران تاکنون چنین مسئلهای سابقه نداشته که ۶۴ نفر شهادت بدهند که نخبه این مملکت را در زندان ضرب و شتم کرده اند و کشته اند"اگر به این سادگی نخبه کشی می کنند که واقعا باید تاسف خورد به حالِ این جماعت!
این مصاحبه، از جمله مطالبی است که در یادنامه چهارمین سالگرد شهادت هدی صابر منتشر شده است. این یادنامه موضوع محوری خود را «بررسی منش در کار هدی صابر» قرار داده و مشتمل بر گفتوگو با خانم فریده جمشیدی (همسر شهید صابر) و مقالاتی از تقی رحمانی، امیرخسرو دلیرثانی، جواد رحیمپور و میکائیل عظیمی است.
خانم جمشیدی در این گفتوگو تصریح میکند که چهار سال پس از شهادت صابر، «زندگی ما با تمام مشکلاتش هنوز جاریست و ما هم سرپا، چراکه زندگی من و آقای صابر از اول هم بر روی ساده زیستی و بدون وابستگی صِرف به شخص یا نهادی پایه گذاری شد و الان هم خدا را شکر مراحل درمان بیماری ام و زندگی بچه ها هم گواه این مطلب است. اگرچه کماکان در لحظه لحظه زندگی مان کمبود آقای صابر حس میشود و طریقه رفتنشان ما را عذاب می دهد، ولی با لطف خدایِ پایِ کار بچه ها در این چهار سال اخیر در زندگی شخصی شان به موفقیت های علمی و تحصیلی دست پیدا کردند»
تقی رحمانی در این یادنامه در مقالهای با عنوان «خدای هدی و هدای خدا» به بررسی رویکرد به خدا در کار هدی صابر پرداخته و معتقد است: « تلاش هدی صابر به این خاطر بود که احساس میکرد متن و خدا در روابط میان انسانها گم میشود. وی با خوانش پرتوی از قرآن تلاش کرد تا خدا را زنده در رابطه میان انسانها کند و این خدا را در تمام عرصه با حاضر و ناظر کند و هم داور؛ نه جبار و نه اجبارگر. بسیاری درکی منطقی از این خدا ندارند اما چنین خدایی در تلقی بسیار جای دارد.
حال تلاش هدی برای بسیاری که نیاز به چنین خدایی دارند میباید در سابقه تاریخی این درک از خدا باز و گشوده شود که وی وامدار کیست. در چه عرصههایی تلقی را بازتر کرده است. با چه متدی و چه استفاده از چه گرایش علمی و چه نوع بینشی در بحث باب بگشا وارد شده است. بیگمان چنین تبیینی از باور هدی صابر از خدا و قرآن امری موردنیاز است.».
امیرخسرو دلیرثانی در مقالهای با عنوان «هدی صابر: منشی برخاسته از ایمان» نگاهی به منش هدی صابر در بند ۳۵۰ در ۵ محور ۱. احساس مسئولیت نسبت به محیط اطراف و همبندیان؛ ۲.
"اگر به این سادگی نخبه کشی می کنند که واقعا باید تاسف خورد به حالِ این جماعت!این مصاحبه، از جمله مطالبی است که در یادنامه چهارمین سالگرد شهادت هدی صابر منتشر شده است"تلاش برای ایجاد وفاق و همدلی در بند؛ ۳. دقت و توجه به اعمال مشی دموکراتیک در همه امور؛ ۴. حساسیت در انجام وظایف جمعی و امور مشترک در مورد خود و دیگران؛ ۵. احترام به پیشکسوتان و تلاش برای حفظ شان و جایگاه زندانی سیاسی داشته است.
گزیده از دستنویس شهید هدی صابر برای سخنرانی در سالگرد مرحوم دکتر مصدق و دو نوشته دیگر از وی، بخشهای دیگری از این یادنامه را تشکیل میدهند.
نسخه الکترونیک یادنامه از اینجا قابل دریافت است.
متن مصاحبه فریده جمشیدی، همسر شهید صابر، را هم در ادامه بخوانید:
خانم جمشیدی به عنوان اولین سوال دوست داشتم بپرسم که با توجه به اینکه بنده اطلاع دارم که شما فرد سیاسی ای نیستید، آیا در حال حاضر با تمام مشکلات و بیماری هایی که مشغول درمان آن هستید، هنوز هم از لحاظ اعتقادی به عقائد و کارهای آقای صابر افتخار می کنید؟
خوشبختانه زندگی ما با تمام مشکلاتش هنوز جاریست و ما هم سرپا، چراکه زندگی من و آقای صابر از اول هم بر روی ساده زیستی و بدون وابستگی صِرف به شخص یا نهادی پایه گذاری شد و الان هم خدا را شکر مراحل درمان بیماری ام و زندگی بچه ها هم گواه این مطلب است. اگرچه کماکان در لحظه لحظه زندگی مان کمبود آقای صابر حس میشود و طریقه رفتنشان ما را عذاب می دهد، ولی با لطف خدایِ پایِ کار بچه ها در این چهار سال اخیر در زندگی شخصی شان به موفقیت های علمی و تحصیلی دست پیدا کردند و این باعث افتخار من و شاد شدن روح پدرشان است.
من در این چهار سال تنها هدفی که دنبال می کردم این بود که بچه ها به دور از غوغا و مسائل زاید سیاسی بتوانند در آرامش به زندگی شان ادامه دهند.
سکانس آشنایی شما با آقای صابر از کجا آغاز شد و استارت زندگی شما به عنوان یک زوج از کجا شروع شد؟
ما در دانشگاه علامه با هم آشنا شدیم و کلاس ها و پژوهش های متعددی با هم داشتیم که به نزدیک تر شدن روابط مان انجامید. پس از یک سال من و آقای صابر در سال ۵٨ با هم زندگی مشترک مان را تشکیل دادیم. چون آن موقع هم ابتدا جنگ بود و شرایط نیز سخت بود، آقای صابر مجبور شدند از ١٩ سالگی در صداوسیما کار کنند تا بتوانیم زندگی مشترک مان را زیر یک سقف آغاز کنیم، کارهای ایشان آنجا بیشتر پژوهشی بود و این اواخر هم تهیهکنندگی فیلمهای مستند.
اولین دستگیری ایشان در چه زمانی بوده است و علت دستگیری ایشان چه بود؟
اولین دستگیری ایشان در سال ٧٩ و در زمان دولت اصلاحات آقای خاتمی، مقاله ای نوشتند در مورد حکومت حزب موتلفه بر اقتصاد ایران بود. این مقاله ۶ بهمن چاپ شد، ٩ بهمن برایشان احضاریه آمد.
چندی بعد ریختند داخل منزل و همه چیز را هم بردند. آن موقع ما در اختیاریه مستاجر بودیم. وقتی به خانهِ ما ریختند، خیال کردند ما آنجا را بازسازی کردیم یعنی صحنه آرایی کردیم.
"وی با خوانش پرتوی از قرآن تلاش کرد تا خدا را زنده در رابطه میان انسانها کند و این خدا را در تمام عرصه با حاضر و ناظر کند و هم داور؛ نه جبار و نه اجبارگر"چون ظاهر زندگیمان خیلی ساده بود. آن افرادی که آمده بودند میگفتند خانه واقعی آقای صابر کجاست؟! اینقدر مزاحمت ایجاد کردند که مالک بعد از سکونت ١٣ ساله ما در آنجا، از ما خواست که برویم. برای خانواده خیلی سخت بود؛ چون آن موقع ما با این چیزها آشنایی نداشتیم. بعد ما کمکم با شرایط آشنا شدیم.
آقای صابر و مهندس سحابی به اتهام براندازی نظام به بند ۵٩ زندان نظامی عشرت آباد منتقل شدند. هدی یک سال و نیم در آنجا در بازداشت انفرادی بود. در تمام طول روز در سلول با یک پروژکتورِ ثابت، مستقیما نور به چشم شان انداخته بودند که منجر به تیک عصبی چشمشان شده بود. سلولی که در آن بودند آن قدر کوچک بود که حتی امکان دراز کشیدن و خوابیدن را نداشت.
سخت ترین دوره بازداشت ایشان هم همان زمان بود چونکه فشارهای زیادی برای گرفتن اعتراف تلویزیونی به ایشان و خانواده من وارد کردند که با توکّل به خدا این امر تحقق نیافت و هدی در آن تنهایی محض با نزدیکی و بِده بِستان با خدایِ پاکش، آن سختی ها را از سر گذراند.
وضعیت آقای صابر در زندان آن موقع چگونه بود؟
آن وقتها شرایط مثل حالا نبود و بسیار سخت بود. اجازه تماس تلفنی هم بسیار کم و تعداد ملاقاتها بسیار بسیار کم بود. حتی وقتی ١٩ روز بعد از دستگیریشان مادرم به رحمت خدا رفتند هم به ایشان مرخصی ندادند. فقط همان روز اجازه دادند یک تلفن بزنند. ولی من چیزی در این مورد نگفتم.
"حال تلاش هدی برای بسیاری که نیاز به چنین خدایی دارند میباید در سابقه تاریخی این درک از خدا باز و گشوده شود که وی وامدار کیست"تمام مدت این بازداشت در انفرادی بودند. با پروژکتور نور به چشمشان انداخته بودند و خودشان تعریف میکردند سلولی که در آن بودند حتی امکان دراز کشیدن و خوابیدن را نداشت.
آقای صابر سه برهه را در زندان گذراندند و از خانواده دور بودند، ولی به نظر می آید که بازداشت آخر ایشان تراژدی تلخی را برای ایشان و خانواده شما رقم زد، آیا شما از دلائل بازداشت ایشان مطلع بودید و اینکه در این زندان آخر چه ناملایماتی بر آقای صابر تحمیل شده است؟
دلیل بازداشت هنوز هم برای ما نامشخص است، ایشان بدون حکم قانونی با توسل به زور در خیابان دستگیر شدند و برای آخرین بار روانه زندان. ایشان در حال اجرای طرح کارآفرینی در زاهدان بودند. آقای صابر با هدف کمک به جوانان محروم به تبعیضِ قومیتی و فقر به محلات محروم سیستان و بلوچستان از قبیل: شیرآباد، کریمآباد و… رفت تا با فراهم آوردن کسب و کار، شرایط زیست بهتر را برایِ جوانانِ و زنانِ آن خطّهِ محروم پدید آورد. امّا متاسفانه موفقیت این طرح بشردوستانه که از زمره طرح های توانمندسازی بانک جهانی بود، و همچنین محبوبیتِ ایشان در زاهدان دلیلی شد برای دستگیری غیرقانونی شان. طرح کارآفرینی ایشان در زاهدان موجبات اشتغال بسیاری از جوانانِ آن خطه محروم را پدید آورد.
ایشان روی ساده زیستی تاکید بسیاری داشتند و اینکه آدم وابستگی صرف به کسی نداشته باشد را مهم میدانستند. منش مردانگی ایشان چه در ورزش چه در اقتصاد و چه در سیاست بسیار شاخص بود. در این زندان اخیر چهره های سرشناش در طبقه بالای بند ٣۵٠ اوین مستقر بودند ولی آقای صابر در طبقه پایین که امکاناتش کمتر بود ماندند چون احساس میکردند بچه های پایین که گمنامند و به قولی کفِ خیابانیِ اند، در سه کنج قرار می گیرند و فراموش می شوند. اکثر جوانانی که در تظاهراتها دستگیر میشدند بچه هایِ کم سن و سالِ در معرض خطر و تهدید بودند، هدی خودش را موظف می دانست که حمایتشان کند فرقی هم برایش نمی کرد آن شخص به چه گروهی وابسته است و یا چه عقیده ای دارد، او تنها برایش انسانیت مطرح بود. یعنی میشود گفت که آقای صابر روی همین سادهزیستی و همراه بودن با جوانها و توده مردم، جانشان را گذاشتند.
با اینکه خیلی از روشهای جوانها مورد پسند ایشان نبود ولی با همه مدارا میکردند. در همین زندان اخیر هنگام ملاقاتها آقای صابر میآمدند یک سلام میدادند و بعد میرفتند از بقیه خانوادههای زندانی احوالپرسی میکردند. ما هم که میرفتیم در سالن انتظار همه میآمدند و با ما سلام میکردند بخاطر اینکه بچهها از آقای صابر پیش خانوادههایشان تعریف میکردند. اکنون هم که فوت کردند بیشتر از رفتار ایشان در زندان گفتهاند. در زندان هم ایشان کلاسهایی داشتند.
"بیگمان چنین تبیینی از باور هدی صابر از خدا و قرآن امری موردنیاز است.».امیرخسرو دلیرثانی در مقالهای با عنوان «هدی صابر: منشی برخاسته از ایمان» نگاهی به منش هدی صابر در بند ۳۵۰ در ۵ محور ۱"این بار در این زندان آخر خیلی به ایشان سخت گذشته بود. هر چه هم که ما به ایشان میگفتیم به طبقهی بالا برود اصلا گوش نمیکردند. میخواستند پایین بمانند چون احساس میکردند بچههای پایین که گمنامند در یک کنجی قرار گرفتهاند و فراموش شدهاند و در معرض خطر قرار داشتند. جوانها در زندان خیلی وضعیت بدی داشتند. مهندس سحابی یک بار که آمده بود به ما میگفت بگویید برود بالا.
برای چه پایین مانده؟ ولی هدی آنجا یک سری کلاسهایی مثل اقتصاد و… گذاشته بود. هر کلاسش حدود ٣٠ نفر بود. با آنها خیلی اخت شده بود
آخرین باری که آقای صابر را ملاقات کردید در چه مکانی و در چه تاریخی بود؟
آخرین باری که صابر را دیدم دوشنبه ۱۶ خرداد در زندان اوین بود، هر دو گریه می کردیم آقای صابر در آن طرف شیشه و من این طرف، به او می گفتم هدی اعتصابت را بشکن می گفت نمی توانم هاله مظلومانه کشته شد این تنها کاری است که از دستم بر می آید، نگران نباش حالم خوب است. حتی صبح همان روز با بچهها ورزش کرده و دویده بودند. واقعا نمی دانم در بهداری چه اتفاقی افتاد که به اینجا کشیده شد؟! اگر یک رسیدگی سطحی هم می شد الان هدی پیش ما بود… اینان خودشان می دانند که هدی در مظلومیت و ناجوانمردانه به شهادت رسید.
"وقتی به خانهِ ما ریختند، خیال کردند ما آنجا را بازسازی کردیم یعنی صحنه آرایی کردیم"من خودم آدم سیاسی نیستم و کاری به سیاست ندارم امّا هیچ گاه نخواهم گذاشت که خون همسرم هدر برود. در تاریخ ایران تاکنون چنین مسئلهای سابقه نداشته که ۶۴ نفر شهادت بدهند که نخبه این مملکت را در زندان ضرب و شتم کرده اند و کشته اند. صابر یکی از نخبه های ایران بود. اگر به این سادگی نخبه کشی می کنند که واقعا باید تاسف خورد به حالِ این جماعت!
روز به روز غم از دست دادن او را بیشتر احساس می کنیم و هر چه زمان می گذرد داغمان تازه تر می شود، آن هم با این مظلومیتی که از دست رفت. واقعا ناجوانمردانه بود بعد هم جسد چنین مردی را ۲۴ ساعت بگذارند آنجا و به ما اطلاع ندهند، به بیمارستان ببرند به ما اطلاع ندهند… واقعا ما چنین انتظاری را نداشتیم…من و فرزندانم یک لحظه هم نمی توانیم یاد او و مظلومیتش و ستمی که به خانواده من رفت را فراموش کنیم.
خود من مریض هستم، این غم چنان برای من سنگین است که با وجودی که آدم ورزشکاری هستم دارم توانم را از دست می دهم و فلج می شوم. به زور خودم را می کِشم و سعی میکنم استواء باشم، سعی می کنم بچه ها ناراحت نباشند اما نمی شود! دو سال هم گذشته دستگاه عدلّیه کشور به جای رسیدگی به فاجعه شهادت هدی و برخورد با عاملان این جنایت، مدام در صدد عادی جلوه دادن قتل او و مختومه کردن پرونده است. ما انتظار داشتیم که هر چه زودتر او از زندان آزاد شود اما به این شکل اسف بار جسد صابر را به من تحویل دادند! آقای صابر هیچ کار خطایی نکرده بود و فقط دغدغه دار مردم این مَرز و بوم بود! این واقعا دردناک و ناجوانمردانه است…
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران