سوگند می خورم به افق؛ به هنگامه ای که خورشید می زاید و خونِ جاری ی من در نیلی ی پگاه می ریزد. سوگند می خورم به نسیم؛ به هنگامه ای که با بامدادان می آید

سوگند می خورم به افق؛ به هنگامه ای که خورشید می زاید و خونِ جاری ی من در نیلی ی پگاه می ریزد. سوگند می خورم به نسیم؛ به هنگامه ای که با بامدادان می آید
اخبار روز
اخبار روز - ۲۱ مرداد ۱۳۹۵

 
"برای هرمز گرجی بیانی که اَمُرداد (نامیرا) است و اندوهش همسنگِ شهریور."

سوگند می خورم به افق؛
به هنگامه ای که خورشید می زاید
و خونِ جاری ی من در نیلی ی پگاه می ریزد.
سوگند می خورم به نسیم؛
به هنگامه ای که با بامدادان می آید
و رایحه ی سرشتِ خوبِ تو می آرد!
به بامدادان، به نسیم و به تو سوگند؛
رویِ تو را دیگر به یاد نمی آرم!
رنگِ تو را در این غزلِ شوریده می جویم
عطر تو را در یاد های گمشده می بویم
یاد تو پا برجاست!
آسمان ابری است
و این ابر سنگین و خیس؛
نمی بارد.

اسن، مرداد ۱٣۹۵

اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

منابع خبر

اخبار مرتبط