مادر مصطفی کریم بیگی: پسرم در راه حسین(ع) و با پیراهن عزا کشته شد

مادر مصطفی کریم بیگی: پسرم در راه حسین(ع) و با پیراهن عزا کشته شد
کلمه
کلمه - ۴ آذر ۱۳۹۱

چکیده : مصطفی به خاطر خدا به خاطر عدالت رفت. عدالت بزرگترین هدف حسین بود و می گفت ما باید فکر حسین را ترویج دهیم. آن فکر مهم تر بود. این که در چه راهی و با چه هدفی رفت. و مصطفای عزادار من اون روز هم با لباس مشکی و به اعتراض رفت.

"آیا اینکه اعتراض کرده باید هدف تیر قرار بگیرد؟...کلمه – زهرا صدر: مادر شهید روز عاشورا هنوز حرف های تازه دارد"تیر به سمت چپ پیشانیش خورده بود. پسر من کار خلافی نکرده بود. آیا اینکه اعتراض کرده باید هدف تیر قرار بگیرد؟...

کلمه – زهرا صدر: مادر شهید روز عاشورا هنوز حرف های تازه دارد. داغ دلش کهنه نشده و برای مردم، همراهان جنبش سبز و آملی لاریجانی و حتی پلیس امنیت پیام هایی دارد.

به گزارش کلمه، مادر مصطفی کریم بیگی آخرین حانواده  شهیدی بود که زهرا رهنورد را پیش از حصر خانگی اش دید و مادرانه در کنار یکدیگر اشک ریختند و همراه و همدل دست یاری به هم دادند تا یکدیگر را در این راه سبز اما سخت تنها نگذارند.

مادر مصطفی کریم بیگی می گوید: آن روز مصطفی مشکی به تن داشت و داغدار حسین بود. مصطفی همیشه می گفت هدف حسین مهم است.

حسین در راه هدفی که رفته بود به شهادت رسید. می گفت ما درست است که باید عزاداری کنیم برای حسین اما مهمتر آن است که ببینیم حسین فکر و هدفش چه بود و به خاطر چه چیزی رفت و کشته شد. به خاطر این رفت کشته شد که حرفش را بزند. به خاطر زنده نگه داشتن اسلام رفت.

مصطفی کریم بیگی در روز عاشورا در حوالی خیابان نوفل لوشاتو مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به شهادت رسید. خانواده کریم بیگی تا روزها پس از شهادت او هیچ گونه اطلاعی از این موضوع نداشتند و تصور می کردند

که وی در روز عاشورا بازداشت شده تا اینکه هفته ها بعد خانواده وی جسد فرزندشان را در پزشکی قانونی شناسایی کردند.

"می گفت ما درست است که باید عزاداری کنیم برای حسین اما مهمتر آن است که ببینیم حسین فکر و هدفش چه بود و به خاطر چه چیزی رفت و کشته شد"با اینکه منزل این شهید در تهران است، اما ماموران امنیتی اجازه دفن او را در این شهر ندادند و خانواده وی مجبور شدند او را در جایی دور از محل سکونت خانواده اش یعنی شهریار کرج به خاک بسپارند.

‎سرانجام در روز ۲۲ دی ماه، تنها با حضور پدر، مادر و خواهر مصطفی و هنگام غروب آفتاب، پیکر شهید کریم بیگی در شهریار به شکل مظلومانه ای به خاک سپرده می شود.

متن کامل گفتگوی کلمه با مادر این شهید که بارها متوقف شد تا اشک هایش آرام بگیرند و نفسش برای ادامه ی حرف زدن تازه شود را با هم می خوانیم:

در این سه سال بارها شرح آنچه گذشت در عاشورای ۸۸ را از شاهدان و خانواده ها شنیده و دیده ایم، امروز از حس و حال مادری بگویید که فرزندش یک شهید عاشورا است.

این روزها که می آید و بوی محرم می پیچد نمی توانم از حال و روزم بگویم. نمی دانم شما مادر هستید یا نه اما دردناک است. خاطرات ۳ سال پیش مرتب در ذهنم تکرار می شوند و دوباره یاد حرف ها و کارهای مصطفی می افتم و خیلی آزارم می دهد. گرچه من به فکر و هدف مصطفی احترام می گذارم من یک مادرم و دلتنگی های خودم را دارم. دلم برای بوی تنش، برای صدایش و برای همه چیزش دلتنگ می شود.

آیا در این مدت پیگیری های قانونی داشته اید؟ پاسخ و برخورد مقامات قضایی با شما چه بوده است؟

آنها که هیچ جوابی به ما ندادند و فقط می گویند بیایید دیه تان را بگیرید.

من هم گفتم که من خون بچه ام را با پول معاوضه نمی کنم. پلیس امنیت تقریبا دو ماه پیش من را خواستند مصاحبه نکنم و اگر مصاحبه کنم از کار بیکار می شوم. بعد هم گفتند که دیه ات را بگیر و برو. من به آنها هم گفتم که من دیه نمی خواهم. حتی اگر ایران را هم به نام من کنید و سندش را به نامم بزنید به درد من نمی خورد.

"به خاطر زنده نگه داشتن اسلام رفت.مصطفی کریم بیگی در روز عاشورا در حوالی خیابان نوفل لوشاتو مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به شهادت رسید"تنها یک کار می خواهم برایم انجام دهید. با خوشحالی گفت چه کاری؟ گفتم مصطفای من را به من برگردانید. آیا می توانید این کار را انجام دهید؟ که سرش را انداخت پایین و گفت شرمنده. گفتم پس می خواهید خون بچه من را با پول معاوضه کنید؟ نه من آدمش نیستم.

آقای لاریجانی چند وقت پیش گفته بودند فقط یک نفر در این جریان کشته شده است. اما وقتی به شما از دیه گفته اند پس پذیرفته اند که فرزند شما هم کشته شده و در مقابل شما انکار نمی کنند درست است؟

والا آقا لاریجانی نمی دانم یا خودشان را به آن راه می زنند یا خبر ندارند.

مگر می شود؟ من در مصاحبه قبلی ام هم گفته بودم که آقای لاریجانی یک سری به بهشت زهرا بزنند ببینند در بهشت زهرا چه خبر است. بیایند شهریار سر خاک فرزند من ببینند چه خبر است. حتی من گفته بودم با اینکه برای یک مادر خیلی سخت است اما حاضرم نبش قبر کنند و دوباره بچه من را ببرند پزشکی قانونی و گلوله را در سرش ببینند. خودشان ببینند که ظهر روز عاشورا بچه ی من را با گلوله کشته اند. من ۱۴ روز دنبال بچه ام گشتم.

"خاطرات ۳ سال پیش مرتب در ذهنم تکرار می شوند و دوباره یاد حرف ها و کارهای مصطفی می افتم و خیلی آزارم می دهد"۱۴ روزی که هر روزش بر من ۱۰۰۰ روز گذشت. شبانه با موبایل مصطفی زنگ می زدند به موبایل پدر مصطفی. صدای نفس می آمد ولی حرفی نمی زدند. آخر هم بچه ام را در کهریزک و پزشک قانونی پیدا کردم. با چه شرایط سختی که جلوی پای ما گذاشتند.

چه تعهداتی که از ما گرفتند. ساعت ۴ بعد از ظهر ۲۲ دی ماه به من درآمدند زنگ زدند گفتند اگر بچه تان را می خواهید ببینید الان بیایید کهریزک، پزشک قانونی و بچه تان را ببینید. از آنجا با ماموران امنیتی که ۲ تا ماشین اسکورت می کردند بچه من را آوردند بهشت زهرا شست و شو دادند. و از آنجا راهی شهریار کردند و ساعت هشت و نیم شب ۲۲ دی ماه بچه من را دفن کردند. و الان هم که می خواهم برای بچه ام مراسم بگیرم نمی گذارند.

"پلیس امنیت تقریبا دو ماه پیش من را خواستند مصاحبه نکنم و اگر مصاحبه کنم از کار بیکار می شوم"من را صدا کردند گفتند یا ما باید در مراسم باشیم یا مراسم نگیر که اگر بگیری ما مهمانهایت را می بریم. همه ی این ها را انکار می کنند؟

در هفته های اخیر بعد از ماجرایی که برای ستار بهشتی پیش آمد بارها دلسوزان گفتند که اگر به موارد قبلی رسیدگی می شد دوباره شاهد چنین مواردی نبودیم. شما به عنوان یک قربانی این بی قانونی ها نظرتان چیست؟

اگر خرداد که ندا و سهراب و علی حسن پور و بقیه کشته شدند، عاملین جنایت را پیدا و محاکمه می کردند دیگر فاجعه ی کهریزک را نمی دیدیم و اگر کهریزک که این اتفاق افتاد را پیگیری می کردند دیگر عاشورایی نبود و اگر عاشورا را پیگیری می کردند دیگر ۲۵ بهمن و چهارشنبه سوری و بهنود رمضانی را شاهد نبودیم و اگر همه ی اینها پیگیری می شد الان این اتفاق برای ستار نمی افتاد. می دانید اینها به خاطر چیست؟ به خاطر این که اینها به این ظلم ها اهمیت نمی دهند. دنبال این نیستند که عاملان را پیدا و محاکمه کنند.

و من متاسفم که چطور ما را داغدار می کنند. با اینکه سه سال گذشته ما هنوز به خودمان نیامدیم. درست است که ما زنده ایم اما زندگی نمی کنیم. برای من برای پدرش برای خواهر مصطفی همینطور همه این خانواده ها. شاید … مثل مردم معمولی در خیابانها می رویم ولی زندگی نمی کنیم.

"گفتم پس می خواهید خون بچه من را با پول معاوضه کنید؟ نه من آدمش نیستم.آقای لاریجانی چند وقت پیش گفته بودند فقط یک نفر در این جریان کشته شده است"مصطفی ثمره ی زندگی من بود ثمره جوانی من بود. شما نمی دانید که مرگ یک اولاد چقدر سخت است.

گریه امکان ادامه ی گفت و گو را مختل کرده است، می گویم: خانم کریم بیگی می توانم بعدا تماس بگیرم.

نه نه.. ناجوانمراده بچه من را می کشند و شبانه خاک کنند. یک زن یک مادر یک انسان می فهمد من چه می کشم. یک دختر بچه وقتی عروسکش را بغل می کند نسبت به آن عروسکش عشق میورزد اگر آن عروسکش را از دستش بگیرند گریه می کند داد می زند اعتراض می کند.

بعد ببینید که مادری که بچه اش را به دنیا می آورد بزرگش می کند بهش شیر می دهد بعد به ثمر می رساند. درست زمانی که می خواهد از این ثمره ی زندگیش استفاده کند و در فکر تشکیل خانه و خانواده برای بچه اش است باید کارش به آنجا برسد که هر هفته برود سر خاک بچه اش. شما نمی دانید چقدر سخت است. مادر ستار هم همین حال من را دارد همه ی مادرها. چه بگویم که چه زجر می کشیدند همه ی این بچه ها بچه های سالمی بودند.

ببخشید اگر حال شما را بد کردم.

"اما وقتی به شما از دیه گفته اند پس پذیرفته اند که فرزند شما هم کشته شده و در مقابل شما انکار نمی کنند درست است؟والا آقا لاریجانی نمی دانم یا خودشان را به آن راه می زنند یا خبر ندارند"گرچه درد شما خیلی بزرگ است اما برای زنده ماندن نام و راه مصطفی باید حرکت کنیم.

نه شما تقصیر ندارید این حال هر روزه ی من است. اگر شما ۱۰ سال دیگر هم به من زنگ بزنید همین است. این داغ برای من همیشه تازه است. نه تنها برای من برای همه ی مادر ها. همه ی جوان هایی که کشته شدند.

مصطفی، بهنود، رامین رمضانی همه ی اینها اولاد ما هستند همه ی اینها جوانان این مملکت هستند همه اینها آینده سازهای این مملکت هستند. اما الان کجایند؟ توی گورستان؟ این ستار بهشتی یک داغ جدید است روی دل من. انگار که دوباره مصطفای من کشته شد. مگر ستار با مصطفی چه فرقی داشت؟ مگر بهنود چه فرقی با مصطفی دارد و یا محمد مختاری؟ هرکدامشان در یک روز.

کسانی که از مردم و حضور مردم هراس داشته و دارند عزاداران حسینی را در روز عاشورای سال ۸۸  متهم به بی دینی  و فتنه گری کردن و  برچسب مخالفت با امام حسین زدند و در رسانه های خود از دین به عنوان ابزاری برای توجیه سرکوبگری استفاده کردند. مصطفی یکی از حاضران در روز عاشورا بود.

"مگر می شود؟ من در مصاحبه قبلی ام هم گفته بودم که آقای لاریجانی یک سری به بهشت زهرا بزنند ببینند در بهشت زهرا چه خبر است"از روحیات او برای ما بگویید.

آن روز مصطفی مشکی به تن داشت و داغدار حسین بود. مصطفی همیشه می گفت هدف حسین مهم است. حسین در راه هدفی که رفته بود به شهادت رسید. می گفت ما درست است که باید عزاداری کنیم برای حسین اما مهمتر آن است که ببینیم حسین فکر و هدفش چه بود و به خاطر چه چیزی رفت و کشته شد. به خاطر این رفت کشته شد که حرفش را بزند.

به خاطر زنده نگه داشتن اسلام رفت. به خاطر خدا به خاطر عدالت رفت. عدالت بزرگترین هدف حسین بود و می گفت ما باید فکر حسین را ترویج دهیم. آن فکر مهم تر بود. این که در چه راهی و با چه هدفی رفت.

"حتی من گفته بودم با اینکه برای یک مادر خیلی سخت است اما حاضرم نبش قبر کنند و دوباره بچه من را ببرند پزشکی قانونی و گلوله را در سرش ببینند"و مصطفای عزادار من اون روز هم با لباس مشکی و به اعتراض رفت. تیر به سمت چپ پیشانیش خورده بود. پسر من کار خلافی نکرده بود. آیا اینکه اعتراض کرده باید هدف تیر قرار بگیرد؟

نزدیک به ۲ سال است که خانم رهنورد در حبس خانگی هستند. آخرین دیدار ایشان قبل از حبس و راهپیمایی ۲۵ بهمن با شما و خانواده تان بود.

من درود می فرستم به خانم رهنورد و شجاعتشان و انشا الله که همیشه سلامت باشند که غمخوار ما خانواده ها بودند.

خانم رهنورد به خانه ی بسیاری از خانواده ها رفتند و با آنها دیدار و همدلی کردند. وقتی آمدند منزل من، خیلی خوشحال و دلگرم شدم. صورت مصطفی را که دیدند گریه کردند و گفتند این پسر جوان چقدر پاک است. چه صورتی دارد. چه سیمایی دارد.

"ساعت ۴ بعد از ظهر ۲۲ دی ماه به من درآمدند زنگ زدند گفتند اگر بچه تان را می خواهید ببینید الان بیایید کهریزک، پزشک قانونی و بچه تان را ببینید"از اول که آمدند و نشستند تا لحظه آخری که تشریف بردند برای مصطفی اشک ریختند. خیلی محبت داشتند به من و از نظر عاطفی که غمخوار من بودند و دلداری می دادند. با دل ما یار بودند. سلامتی و آزادی شان را از خداوند خواستارم.

اگر بخواهید خطاب به مردمی که صدای شما را می شنوند سخنی بگویید چیست؟

ما مادران کنار همدیگر هستیم. تا زمانی که ما زنده هستیم صدای ما خاموش نمی شود.

مگر اینکه مرگ صدای ما را خاموش کند. این شعار نیست و همیشه هم گفتم فریاد من بلند است. مگر اینکه صدای من را خاموش کنند. چرا بچه های ما را کشتند؟ بچه های ما را آیا واقعا حق بود که ظهر روز عاشورا بزنند و بکشند؟ یا جوانانی که در این سه سال کشته شدند آیا اعتراض باید با گلوله کشته شود؟ بر فرض مثال به گفته این آقایان که گفتند بچه ات خلاف کرده و برای اعتراض آمده، در خیابان آیا نمی توانستند ببرند و زندانش کنند و دادگاهیش کنند؟

شما مادران شهدای دیگر را می بینید؟

ما مادران کنار همدیگر هستیم. دست به دست هم می دهیم و مثل یک دیوار محکم در کنار هم هستیم و با صدای بلند فریاد می زنیم.

"از آنجا با ماموران امنیتی که ۲ تا ماشین اسکورت می کردند بچه من را آوردند بهشت زهرا شست و شو دادند"من صدای مصطفی ام من صدای ستارم. نه من تنها که همه س مادرها صدای همه ی فرزندانمان هستیم و هیچ وقت صدایمان خاموش نمی شود.

امیدوارم خدا به دلتان آرامش بدهد و همچنان همین قدر پر قدرت و سربلند و روسفید باشید. لحظه هایی که دلتان شکسته است برای زندانیان هم دعا کنید.

دل من همیشه گرفته است. این روزهای محرم هم که می شود نمی دانید دل من چه حالی دارد. یاد آن روزها می افتم و تمام آن خاطرات برای من زنده می شود.

فقط می خواهم شما هم من را دعا کنید. همه ما را دعا کنید. ممنون از اینکه به یاد ما هستید. هر کدام شما و دوستانی که زنگ می زنید من خوشحال می شوم که به یاد ماهستید و ما را فراموش نکرده اید. از شما سپاسگزارم و درود و سلام من را خدمت همه برسانید و بدانید تا زمانی که زنده هستیم صدای ما خاموش نمی شود.

اشتراک‌گذاری:
  • رایانامه
  • چاپ
  • بیشتر
.

منابع خبر

اخبار مرتبط