حسام (هاشمی) هم رفت، بهمن امینی

حسام هم رفت - بهمن امینی
اخبار روز
گویا - ۹ بهمن ۱۳۹۱

حسام (هاشمی) هم رفت، بهمن امینی »
» نسخه قابل چاپ
» ارسال به بالاترین
» ارسال به فیس بوک »

دیروز تا ظهر پیش حسام بودم. کاترین و دخترش هم بودند. زیر اکسیژن و زیر مُرفین، در حالتی شبیه خواب فرو رفته بود. گاهی چشم هایش را باز می کرد. نگاهش پشت پرده ای از مه گم بود.

"حسام (هاشمی) هم رفت، بهمن امینی » » نسخه قابل چاپ » ارسال به بالاترین » ارسال به فیس بوک » دیروز تا ظهر پیش حسام بودم"نمی توانستم باور کنم حسام در بستر مرگ است.

با کاترین از علاقه او به کتاب صحبت کردیم. از صمیمی بودنش، دوست بودنش، درست بودنش. برایش گفتم که کم هستند مثل حسام که در شرایط دشوار، خودشان بمانند. ارزش های انسانی شان را حفظ کنند و باورشان را به خوب بودن و خوبی از دست ندهند. حسام که چشم باز می کرد، کاترین سر و صورت او را غرق در بوسه می کرد و می گفت عشق من گوش می کنی، داریم از تو حرف می زنیم.

به ما نگاه می کرد و دوباره چشم هایش را می بست. خسته بود. معلوم بود که دیگر خسته شده است. از درد کشیدن. از انتظار کشیدن.

.

منابع خبر

اخبار مرتبط