آیلان، امپراطوری رسانه‌ای استکبار را به چالش کشید/ کفش‌های کوچکش، ویرانگر هزاران موشک و سلاح هسته‌ای است

خلق‌ های سه قاره (آسیا، آفریقا، آمریکای لاتین) امروز با پروژه توسعه سیستم امپریالیستی موسوم به نولیبرال جهانی رویارو شده اند که دست کم چیزی جز ساختمان «آپارتاید در مقیاس جهانی» نیست. آیا نظم جدید امپریالیستی مستقر به چالش کشیده خواهد شد؟ چه کسی این چالش را انجام خواهد داد؟ از این چالش چه به دست می آید؟
اخبار روز
خبرگزاری فارس - ۱۵ شهریور ۱۳۹۴

* بن بست سرمایه‌داری با روشنی نمایان در گستره مسئله ارضی رونما می‌شود

راه توسعه سرمایه ‌داری تاریخی، استوار بر تصرف خصوصی زمین کشاورزی، پیروی تولید کشاورزی از ضرورت های «بازار»، و با عزیمت از آن جا، اخراج تدریجی و شتابمند جمعیت روستا به سود شمار کوچکی از کشاورزان سرمایه دار است که دیگر جزو دهقانان نیستند، بلکه فقط نماینده درصد ناچیزی از جمعیت (۵ تا ۱۰%) اند، اما از توانایی تولید کافی برای تغذیه کردن (مناسب) مجموع مردم کشورهای مربوط و حتی صادر کردن اضافه‌ ی تولید مهم برخوردارند. این راه که توسط انگلستان در قرن ۱٨ (با «زمین‌ های محصور») گشوده شد و به تدریج در مجموع اروپا در قرن ۱۹ توسعه یافت، گوهر راه تاریخی توسعه سرمایه‌ داری را مشخص می‌ کند.
این راه سرمایه‌ داری تنها به خاطر این ممکن بود که اروپایی‌ ها سوپاپ امنیتی عظیمی را در اختیار داشتند که تجلی آن در مهاجرت به سوی قاره آمریکا بود که دامنه بسیار بالای آن را دیده ‌ایم. اینک، این امکان مهاجرت به سادگی برای خلق‌ های پیرامون ‌های امروز وجود ندارد. وانگهی، صنعتی شدن مدرن فقط توانست اقلیت ناچیزی از جمعیت ‌های روستایی مربوط را جذب کند؛ زیرا در مقایسه با صنایع قرن بیستم، صنایع امروز پیشرفت ‌های تکنولوژیک- و شرایط کارایی شان- را به نحوی به هم می ‌آمیزد که باعث صرفه جویی استخدام نیروی کار می‌ شود.

"این راه که توسط انگلستان در قرن ۱٨ (با «زمین‌ های محصور») گشوده شد و به تدریج در مجموع اروپا در قرن ۱۹ توسعه یافت، گوهر راه تاریخی توسعه سرمایه‌ داری را مشخص می‌ کند"راه سرمایه ‌داری این جا فقط می‌ تواند «سیاره حلبی آبادها» (که در جهان سوم سرمایه‌داری معاصر آشکار است) را بوجود آورد که بی نهایت کار ارزان را تولید و بازتولید می ‌کند. به این دلیل است که این راه از حیث سیاسی ناممکن است. در اروپا، در آمریکای شمالی و در ژاپن راه سرمایه ‌داری، در پیوند با عرصه مهاجرت و به نفع امپریالیسم، دیرتر و به وجه مطلوبی، شرایط سازش اجتماعی سرمایه- کار- را بوجود آورد (این امر به ویژه در پس از جنگ دوم جهانی با دولت رفاه که البته شکل‌ های کم تر روشن آن پیش از این، از پایان قرن ۱۹ وجود داشتند، آشکارا دیده می ‌شود). شرایط سازش این مدل در پیرامون‌ های امروز وجود ندارند. در مثل راه سرمایه‌ داری در چین یا ویتنام نمی ‌تواند استوار بر اتحاد مردمی وسیع باشد که طبقه کارگر و مجموع روستاییان را متحد کند؛ این راه پایه اجتماعی اش را فقط می ‌تواند در طبقه‌ های جدید متوسط که سودبرندگان انحصاری این توسعه اند، پیدا کند.

راه «سوسیال- دموکراسی» این جا ممنوع است. آلترناتیو اجتناب ناپذیر همانا آلترناتیو مدل توسعه «روستایی» است.
نگاه واپس به تاریخ جامعه‌ های دنیای پیشین در کشورگشایی اروپا می ‌تواند این جا به گفتگوی ما روشنی بخشد و حتی می ‌تواند به پاسخ‌ های سوسیالیستی کارآ در چالش عصر ما الهام بخشد. چین قرن‌ ها پیش از دخالت خشن اروپایی ‌ها از ۱٨۴۰ مدل توسعه ارضی متفاوت از مدلی که راه سرمایه ‌داری «زمین‌های محصور» را گشود، بکار برد. راه چین – که امکان مهاجرت توده ای دهقانان اضافی ‌اش را نداشت، استوار بر افزایش تولید (با بازده‌ های در حال پیشرفت در هکتار) بنابر شرکت مقدار فزاینده [نیروی] کار، معلومات بهبود یافته درباره طبیعت، ابداع های فنی مناسب و توسعه سپهر مبادله ‌های تجاری غیر سرمایه داری بود.

" این راه سرمایه‌ داری تنها به خاطر این ممکن بود که اروپایی‌ ها سوپاپ امنیتی عظیمی را در اختیار داشتند که تجلی آن در مهاجرت به سوی قاره آمریکا بود که دامنه بسیار بالای آن را دیده ‌ایم"این فرمول توسط چین مائوئیست و حتی پسا مائوئیست دنبال شده است و در عصر خود در قرن ۱٨ مورد ستایش اروپایی ‌ها قرار گرفت (کتاب اتی آمپل اروپای چینی به طور گویا گواه آن است) و الهام بخش فیزیوکرات‌ های فرانسه بوده است؛ اما امروز آن را فراموش کرده اند. توجه مهم ویژه کتاب جیوانی آریگی در این است که آن را به یادِمان می آورد. این راه است که خصلت ویژه انقلاب دهقانی اش را به انقلاب فرانسه داد، با آن درآمیخت و به تدریج توسط بورژوازی فرمانروا شد.
آیا راه سرمایه ‌داری «کارآتر» است؟ ایدئولوژی فرمانروا- ایدئولوژی سرمایه ‌داری- در پاسخ خود، درآمدزایی برای سرمایه و کارآیی اجتماعی را در هم می آمیزد. در مثل، اگر راه سرمایه‌ داری، افزودن تولید توسط کارگر روستایی را در یک زمان معین به ده برابر ممکن سازد، این امر می‌ تواند به روشنی یک کارآیی مسلم بنظر آید.

اما اگر در همان زمان شمار شغل‌ های روستایی به پنج برابر تقسیم شود، کارآیی اجتماعی این راه در چیست؟ تولید کلی دو برابر افزایش می ‌یابد. اما چهار روستایی حذف شده از پنج روستایی نمی توانند نه خودشان را تغذیه کنند و نه مازاد ناچیزی برای بازار تولید کنند. اگر راه روستایی که رقم جمعیت روستا را متعادل نگه می دارد، در همان زمان تولید سرانه خود را به دو برابر افزایش دهد، تولید کلی دو برابر شده، همه روستاییان را تغذیه می ‌کند و مازادی برای عرضه کردن به بازار به وجود می‌ آورد که می ‌تواند بیشتر از مازادی باشد که توسط راه سرمایه ‌داری عرضه می‌ شود. از آن زمان از این راه خود مصرفی روستاییان را نتیجه می ‌گیرند که آن [راه] را حذف می ‌کند. یک مقایسه بین «راه فرانسه» و «راه انگلیس» در قرن ۱۹ روشنگر گفتگوی ما است.

"راه سرمایه ‌داری این جا فقط می‌ تواند «سیاره حلبی آبادها» (که در جهان سوم سرمایه‌داری معاصر آشکار است) را بوجود آورد که بی نهایت کار ارزان را تولید و بازتولید می ‌کند"وانگهی، راه دوم تنها به موهبت مهاجرت توده ای و بهره کشی دیوانه وار از مستعمره ‌ها ممکن گشته است. تاریخ دانان چینی گاه از درستی این مقایسه بین دو راه به شدت الهام گرفته ‌اند (ون تیه جون آن را در مقاله درخشان دشوار فهم، به یادمان می ‌آورد). جیووانی اریگی (بنگرید به آدام اسمیت در بای جینگ)، آندره گوندر فرانک، همچنین بنگرید به روبه اورینت، همان طور تاریخ دان فرانسه چین ژان شستو. این‌ها از دیگر مرجع‌ ها در این بررسی هستند.

۴- به سوی دومین موج رهایی خلق‌ها: سوسیالیسم قرن ۲۱
 
بنابراین، مرحله اوج سیستم کوتاه است و به زحمت به یک قرن می ‌رسد.

قرن ۲۰ قرن نخستین موج انقلاب‌ های بزرگ است که به نام سوسیالیسم (روسیه، چین، ویتنام، کوبا) و رادیکال شدن مبارزه‌ های رهایی بخش آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین (پیرامون‌ های سیستم امپریالیستی- سرمایه ‌داری) رهبری شد که بلندپروازی‌ های آن در خلال «پروژه باندونگ» (۱۹۵۵-۱۹٨۱) در بیان آمده است.
این همراهی ثمره تصادف نیست. گستردگی جهانی شده سرمایه ‌داری-امپریالیسم که برای خلق ‌های پیرامون ‌ها بزرگ ترین تراژدی تاریخ بشریت را تشکیل می ‌دهد بدین ترتیب خصلت ویرانگر انباشت سرمایه ‌داری را به نمایش می ‌گذارد. قانون فقر عمومی (paupérisation) که توسط مارکس فرمول بندی شد در مقیاس سیستم هنوز با خشونتی زیادتر از آن چه که پدر اندیشه سوسیالیستی تصور می‌ کرد، چهره خود را نشان می ‌دهد! این صفحه تاریخ ورق خورده است. خلق ‌های پیرامون‌ ها دیگر سرنوشتی را که سرمایه ‌داری برای شان رقم زده است، بر نمی‌ تابند.

" نگاه واپس به تاریخ جامعه‌ های دنیای پیشین در کشورگشایی اروپا می ‌تواند این جا به گفتگوی ما روشنی بخشد و حتی می ‌تواند به پاسخ‌ های سوسیالیستی کارآ در چالش عصر ما الهام بخشد"این دگرگونی رفتار اساسی برگشت ناپذیر است. معنی آن این است که سرمایه ‌داری به مرحله افول اش گام نهاده است.

باندونگ و نخستین جهانی شدن مبارزه‌ها (۱۹۵۵-۱۹٨۰)
 
دولت‌ ها و خلق‌ های آسیا و آفریقا در ۱۹۵۵ در باندونگ اراده خود را برای نوسازی سیستم جهانی بر پایه شناسایی حقوق ملت‌ ها تا سر حد فرمانروایی اعلام داشتند. این «حق توسعه» که پایه اساسی جهانی شدن آن دوره را تشکیل می ‌داد در چارچوب مذاکره های چند قطبی به امپریالیسم تحمیل شد و آن را واداشت که خود را با ضرورت‌ های جدید تطبیق دهد.
پیشرفت‌ های صنعتی شدن که طی عصر باندونگ آغاز شد مقدم بر منطق گسترش امپریالیستی نیست، بلکه بر اثر پیروزی ‌های خلق ‌های جنوب تحمیل شده است. بدون شک، توهم «رسیدن به کشورهای پیشرفته» تغذیه کننده این پیشرفت‌ ها، که بنظر می ‌آمد در حال واقعیت یافتن است، بوده است.

در صورتی که در واقع امپریالیسم او را به تطبیق دادن خود با ضرورت ‌های توسعه پیرامون‌ ها وامی دارد که به مطابقت دادن دوباره ی خود، پیرامون شکل‌ های جدید فرمانروایی بپردازد. اختلاف دیرپای «کشورهای امپریالیستی-کشورهای فرمانبر» که مترادف با اختلاف «کشورهای صنعتی شده- کشورهای صنعتی نشده» بود، رفته رفته جای اش را به اختلاف جدید که استوار بر تمرکز بیشتر در پیوند با «پنج انحصار جدید» مرکزهای امپریالیستی (کنترل تکنولوژی‌ های جدید، منابع طبیعی، سیستم مالی جهانشمول، ارتباط ها و سلاح‌ های ویرانگر جمعی) است، داده است.
آیا افول درازمدت سرمایه ‌داری مترادف با گذار بلند مدت مثبت به سوسیالیسم خواهد بود؟ برای این که چنین باشد لازم است که قرن ۲۱ قرن ۲۰ را امتداد دهد و هدف‌ های دگرگونی اجتماعی ‌اش را به طور ریشه ‌ای دنبال کند. این کار کاملن ممکن است. اما شرایط آن باید مشخص شود.

"چین قرن‌ ها پیش از دخالت خشن اروپایی ‌ها از ۱٨۴۰ مدل توسعه ارضی متفاوت از مدلی که راه سرمایه ‌داری «زمین‌های محصور» را گشود، بکار برد"با نبود آن، افول درازمدت سرمایه ‌داری از راه ویرانی پیاپی تمدن بشری نمودار می ‌گردد. من این‌ جا به آن چه که در این باره بیش از ۲۵ سال پیش زیر عنوان «انقلاب یا انحطاط» نوشتم، بازگشت می‌ دهم (بنگرید به طبقه و ملت، انتشارات مینویی، ۱۹۷۹ (صص ۲٣٨-۲۴۵)
افول هم چنین روندی پیوسته و خطی نیست. از این رو، جنبه ‌هایی از «نوسازی»، ضد حمله سرمایه و همانند روش ضد حمله طبقه ‌های رهبری نظام قدیم در آستانه انقلاب فرانسه را، نفی نمی‌ کند. جنبه کنونی از این سرشت است. قرن بیستم نخستین فصل آزمون دراز فرارفت از سرمایه ‌داری و آفرینش شکل‌ های جدید زندگی سوسیالیستی توسط خلق ‌ها را بنابر تکرار اصطلاح قوی دومنیکو لوسوردو تشکیل می‌ دهد (بنگرید به گریزش تاریخ، دلگا، ۲۰۰۷).

من بنا بر دید او به تحلیل توضیح اش با عبارت‌ «ناکامی» (سوسیالیسم، استقلال ملی)، آن گونه که تبلیغات چی ‌های واپس گرای امروز می‌ کوشند با آب و تاب آن را بیان کنند، نمی ‌پردازم. برعکس، این کامیابی‌ ها و نه ناکامی ‌های نخستین موج آزمون سوسیالیستی و ملی توده‌ ای هستند که خاستگاه مسئله‌ های دنیای معاصرند. من طرح‌ های این نخستین موج را در اصطلاح‌ های سه خانواده پیشرفته اجتماعی و سیاسی تحلیل کرده ام که نمایشگر دولت رفاه غرب امپریالیستی (سازش تاریخی سرمایه-کار) سوسیالیسم‌ های واقعاً موجود شوروی و مائوئیستی و سیستم‌ های ملی مردمی عصر باندونگ اند. من آن ‌ها را در اصطلاح ‌های تکمیلی و هم ستیزانه شان در سطح جهانی (چشم اندازی متفاوت از چشم‌ انداز «جنگ سرد» و دو قطبی بودن پیشنهادی امروز توسط مدافعان «سرمایه‌داری به مثابه پایان تاریخ» که روی خصلت چند قطبی بودن جهانی سازی قرن بیستم تکیه می ‌کنند) تحلیل کرده‌ ام. تحلیل تضادهای اجتماعی خاص هر یک از این کشورها، کارهای تردیدآمیز ویژه این نخستین پیشرفت ‌ها، از نفس افتادن و در نهایت شکست و نه ناکامی شان را توضیح می ‌دهد (سمیرامین، فراسوی سرمایه ‌داری فرتوت، puf ۲۰۰۲، صص ۱۹-۱۱).
بنابراین، این از نفس افتادن، شرایط مساعدی برای ضد حمله سرمایه جاری بوجود آورده است و آن عبارت است از «گذار خطرناک» جدید از آزادسازی‌ های قرن ۲۰ به آزادسازی‌ های قرن ۲۱.

"این راه است که خصلت ویژه انقلاب دهقانی اش را به انقلاب فرانسه داد، با آن درآمیخت و به تدریج توسط بورژوازی فرمانروا شد"بنابراین، اکنون باید مسئله سرشت این جنبه «توخالی» را که دو قرن را جدا می‌ کند و یکی کردن چالش‌ های جدید را که برای خلق‌ ها به نمایش می ‌گذارد، مورد بحث قرار داد.

فراسوی ضد حمله سرمایه ‌داری در حال افول
 
خلق‌ های سه قاره (آسیا، آفریقا، آمریکای لاتین) امروز با پروژه توسعه سیستم امپریالیستی موسوم به نولیبرال جهانی رویارو شده اند که دست کم چیزی جز ساختمان «آپارتاید در مقیاس جهانی» نیست. آیا نظم جدید امپریالیستی مستقر به چالش کشیده خواهد شد؟ چه کسی این چالش را انجام خواهد داد؟ از این چالش چه به دست می آید؟
بدون شک، تصویر واقعیت فرمانروا، پنداشتن به چالش کشیدن بی میانجی این نظم را ممکن نمی ‌سازد. طبقه ‌های رهبری کشورهای جنوب به هم ریخته و ورشکسته، ایفای نقش کمپرادوری فرودست را پذیرفته ‌اند. خلق‌ های فرومانده که سرگرم مبارزه برای بقای روزانه اند، اغلب بنظر می‌رسد سرنوشت کنونی شان را پذیرفته ‌اند، یا حتی بدتر، گرفتار توهم‌ های جدیدی هستند که طبقه‌های رهبری آن‌ ها را تلقین می ‌کنند (اسلام و هندوئیسم سیاسی نمونه‌ های بسیار فاجعه بار در این زمینه هستند). اما از سوی دیگر، اوج جنبش های مقاومت علیه سرمایه‌ داری و امپریالیسم، کامیابی ‌های به دست آمده - حتی در انتخابات- توسط چپ های جدید در آمریکای لاتین (با وجود محدودیت ‌هایی که این پیروزی‌ ها در بر دارند)، رادیکال شدن ترقی خواهانه بسیاری از این جنبش‌ ها، آغاز موضع گیری‌ های انتقادی توسط دولت ‌های جنوب درون سازمان جهانی تجارت (OMC)، وثیقه‌ ای هستند که «دنیایی دیگر»، دنیای واقعاً بهتری را ممکن می‌ سازند.

استراتژی تعرضی لازم برای نوسازی جبهه خلق‌ های جنوب، بنیادی شدن مقاومت‌ های اجتماعی در برابر تعرض سرمایه امپریالیستی را ایجاب می ‌کند.
طبقه ‌های رهبری برخی کشورهای جنوب آشکارا استراتژی ای را برگزیده اند که استراتژی پیروی تأثیرپذیر از نیروهای فرمانروا در سیستم جهانی و یا استراتژی رویارویی اعلام شده در برابر این سیستم نیست، بلکه استراتژی دخالت‌ های فعال است که آنان بر پایه آن امیدهای شتاب دادن توسعه کشورشان را بنا می‌ نهند. چین بنا بر استواری ساخت ملی که انقلاب و مائوئیسم آن، با گزینش ویژه خود برای حفظ کردن پول خود و به گردش در آوردن سرمایه‌ ها و امتناع از به چالش کشیدن مالکیت جمعی زمین (دستاورد اساسی انقلاب دهقانان) بوجود آورد، بهتر از دیگران توانست برای عملی کردن این گزینش و بدست آوردن نتیجه ‌های مُسلَم درخشان مجهز شود. آیا این آزمون می‌ تواند دنبال شود؟ محدودیت‌ های ممکن آن کدام ‌اند؟ تحلیل تضادهای متکی بر این گزینش مرا به این نتیجه ‌گیری سوق داد که پروژه سرمایه ‌داری ملی، مستعد تحلیل کردن خود در برابری با پروژه قدرت‌ های مهم سیستم جهانی، به وسعت توهم ‌هایی را بر می انگیزد. شرایط عینی به ارث رسیده از تاریخ اجازه نمی ‌دهند سازش اجتماعی تاریخی سرمایه-کار-روستاییان که ثبات سیستم را تضمین می‌ کنند، عملی شود و بنابراین واقعیت یا می ‌تواند به راست منحرف شود که در این صورت با جنبش‌ های اجتماعی روزافزون طبقه‌ های مردمی روبرو می ‌شود، یا به سمت چپ تحول یابد که سرانجام «سوسیالیسم بازار» را به عنوان مرحله گذار دراز سوسیالیسم می ‌آفریند.

" آیا راه سرمایه ‌داری «کارآتر» است؟ ایدئولوژی فرمانروا- ایدئولوژی سرمایه ‌داری- در پاسخ خود، درآمدزایی برای سرمایه و کارآیی اجتماعی را در هم می آمیزد"مسئله ‌های مربوط به ویتنام نیز از همان سرشت اند. گزینش‌ های به ظاهر همانند که توسط طبقه‌ های رهبری کشورهای دیگر موسوم به «نوخاسته» انجام یافته، از این نیز شکننده ترند. برزیل و هند از آن جا که انقلاب رادیکالی مثل چین را از سر نگذراندند ، مستعد مقاومتِ به همان اندازه نیرومند در برابر فشارهای یکپارچه امپریالیسم و طبقه ‌های محلی واپس گرا نیستند.
با این همه، جامعه‌ های جنوب، یا دست کم برخی از آن‌ ها امروز مجهز به وسیله‌ هایی هستند که به آن ها امکان می ‌دهند، فشارهای «انحصارهای» مرکزهای امپریالیستی به هیچ برسانند. این جامعه‌ ها بدون فرو افتادن در وابستگی با تکیه بر خویشتن توسعه می ‌یابند.

آن‌ها از توان فرمانروایی تکنولوژیکی برخوردارند که به آن‌ ها امکان می‌ دهد از آن به نفع خود استفاده کنند. آن ‌ها می‌ توانند با پس گرفتن حق استفاده از منابع طبیعی شان، شمال را وادار کنند که خود را با روش مصرف کمتر زیان بخش تطبیق دهد. آن ها می ‌توانند از جهانی سازی مالی خارج شوند. آن ها اکنون قبضه کردن سلاح ‌های ویرانگر جمعی را که ایالات متحد می‌ کوشد در انحصار خود داشته باشد به چالش کشیده‌ اند. آن‌ ها می ‌توانند مبادله‌ های جنوب- جنوب را که در ۱۹۵۵ تصورپذیر نبود، توسعه دهند.

"در مثل، اگر راه سرمایه‌ داری، افزودن تولید توسط کارگر روستایی را در یک زمان معین به ده برابر ممکن سازد، این امر می‌ تواند به روشنی یک کارآیی مسلم بنظر آید"در آن هنگام همه این کشورها از داشتن صنایع و فرمانروایی تکنولوژیک بی بهره بودند. اکنون ناپیوستگی بیش از همیشه دردستور روز ممکن قرار گرفته است.
آیا این جامعه ‌ها دست به این کار می ‌زنند؟ این کار را چه کسی انجام خواهد داد؟ طبقه‌ های رهبری بورژوایی فرمانروا؟ من در این مورد تردید دارم. آیا طبقه‌ های مردمی به قدرت رسیده از پس این کار بر می‌ آیند؟ به احتمال در نخستین فرصت، نظام‌ های گذار با سرشت ملی-مردمی در این کار پیش قدم خواهند بود.

برای نوسازی سوسیالیستی در قرن ۲۱: چالش سرمایه‌داری- سوسیالیسم و چالش شمال-جنوب پرهیز ناپذیرند.
چالش شمال-جنوب (مرکزها-پیرامون‌ها) داده نخستین در سراسر تاریخ توسعه سرمایه ‌داری است. از این رو، مبارزه خلق‌ های جنوب برای رهایی خود- از این پس پیروزمند در گرایش عمومی‌اش- با به چالش کشیدن سرمایه ‌داری پیوند می ‌یابد.

این پیوستگی اجتناب ناپذیر است. چالش‌های سرمایه‌داری-سوسیالیسم و شمال-جنوب جدایی ناپذیر است. سوسیالیسم جدا از رستگاری که برابری خلق‌ ها را ایجاب می ‌کند، ادراک پذیر نیست. در کشورهای جنوب اکثریت مردم قربانیان سیستم‌ اند. در کشورهای شمال آن‌ ها سودبرندگان آن هستند.

"اما اگر در همان زمان شمار شغل‌ های روستایی به پنج برابر تقسیم شود، کارآیی اجتماعی این راه در چیست؟ تولید کلی دو برابر افزایش می ‌یابد"البته، هر دو آن‌ها کاملن این را خوب می‌ دانند که اغلب آن‌ ها در آن جا (در جنوب) تسلیم می‌ شوند یا در شمال از وضع رضایت دارند. بنابراین، اتفاقی نیست، اگر دگرگونی بنیادی سیستم در شمال در دستور روز قرار ندارد. در صورتی که جنوب همواره «منطقه توفان ‌ها»، شورش های پیاپی بالقوه انقلابی است. بنابراین واقعیت، نوآوری‌ های خلق‌ های جنوب، چنان که سراسر تاریخ قرن بیستم گواه آن است، در دگرگونی جهان تأثیر قطعی داشته است. توجه کردن به این واقعیت امکان می ‌دهد که مبارزه‌ های طبقاتی در شمال را در چارچوب آن‌ ها قرار دهیم: چارچوب مبارزه‌ های اقتصادی مطالباتی به طور کلی مالکیت سرمایه و نظم جهانی امپریالیستی را به چالش نمی‌ کشد.

این امر به ویژه در ایالات متحد در چارچوب فرهنگ سیاسی همرایی (consensus) نمایان است. وضعیت در اروپا بنا بر واقعیت فرهنگ سیاسی چالش آمیزش که راست و چپ را از زمان روشنگران و انقلاب فرانسه، سپس سرانجام، با شکل گیری جنبش کارگری سوسیالیستی و انقلاب روسیه (بنگرید به سمیرامین، ویروس لیبرالی، ۲۰۰٣) رویاروی هم قرار می ‌دهد، بسیار بغرنج است. با وجود این، آمریکایی شدن جامعه‌ های اروپا از ۱۹۵۰ این اختلاف را به تدریج کاهش داد. بنابراین، واقعیت دگرگونی‌ های رقابتی بودن تطبیقی اقتصادهای سرمایه‌ داری مرکزی در پیوند با توسعه‌ های نابرابر مبارزه ‌های اجتماعی، شایسته قرار گرفتن در مرکز دگرگونی‌ های سیستم جهانی، در کانون شکل‌ های متفاوت ممکن ارتباط ها میان ایالات متحد و اروپا آن طور که بسیاری از هواداران پروژه اروپا می‌ اندیشند، قرار ندارد. شورش ‌های جنوب، از سوی خود، هنگامی که رادیکال می‌ شوند، با چالش‌ های کم توسعه یافتگی روبرو می‌ شوند.

"اما چهار روستایی حذف شده از پنج روستایی نمی توانند نه خودشان را تغذیه کنند و نه مازاد ناچیزی برای بازار تولید کنند"«سوسیالیسم» آن‌ ها بنا بر این واقعیت، همواره در بر دارنده تضادها بین هدف‌ های نقطه عزیمت و واقعیت‌ های ممکن است. پیوستگی ممکن اما دشوار بین مبارزه ‌های خلق‌ های جنوب و مبارزه ‌های خلق‌ های شمال یگانه وسیله فراتر رفتن از محدودیت‌ های هر دو است. این پیوستگی، خوانش من از مارکسیسم را مشخص می ‌کند؛ خوانشی که از مارکس عزیمت می ‌کند، و توقف در او یا لنین و مائو را رد می‌ کند. مارکسیسم به عنوان روش تحلیل و کنش (دیالک تیک ماتریالیستی) نه به عنوان مجموع پیشنهادهای بیرون کشیده از کاربرد آن درک شده و بنابراین، مارکسیسمی است که از رد کردن برخی نتیجه گیری ‌ها -ولو مطرح شده از جانب مارکس- و مارکسیسم بدون ساحل و همواره ناتمام، نمی هراسد.

برگردان: مردادماه ۱٣۹۴

اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

منابع خبر

اخبار مرتبط