انتشار بخشی از خاطرات تکان دهنده علی کروبی، در بند؛ به تاریخ بهمن

انتشار بخشی از خاطرات تكان دهنده علی كروبي، در بند؛ به تاريخ بهمن
پیک ایران
پیک ایران - ۱۶ اسفند ۱۳۸۹

سحام نیوز: پانزده روز پیش در چنین روزی به علی گفته شد حصر منزل پدرت به اتمام رسیده و می توانی برای دیدن پدر و مادر به آنجا بروی. رفتن داوطالبانه علی همانا و دستگیری و تفتیش دفتر و منزلش و همزمان انتشار ادعاهای واهی رسانه های وابسته به جریان حاکم مبنی بر جاسوسی علی کروبی برای دولت های خلیج فارس. اتهامی که به گفته برادرانش آنقدر مضحک و سخیف است که بعید است عاقلی در اردوگاه حاکمیت نیز آن را باور کند. صرف نظر از چنین اتهامی ابلهانه، علی ۱۵ روز است که در بند است. دستگیری وی در سایه مظلومیت مهدی کروبی، فاطمه کروبی، میر حسین موسوی و زهرا رهنورد به فراموشی سپرده شده است.

"سحام نیوز: پانزده روز پیش در چنین روزی به علی گفته شد حصر منزل پدرت به اتمام رسیده و می توانی برای دیدن پدر و مادر به آنجا بروی" ظاهرا بهمن، ماه گرفتاری و سختی برای علی و خانواده شهید پرور اوست. سال گذشته علی در ۲۲ بهمن دستگیر و در خانه خدا از سوی لباس شخصی ها سخت ترین شکنجه های جسمی و روحی را تحمل کرد. بعد از ساعت ها تحمل شکنجه و اهانت هنگامیکه از دست آن قوم وحشی رهید و در اختیار مقامات انتظامی قرار گرفت، دور جدیدی از شکنجه را تجربه کرد. به یاد و نام علی بخشی از خاطرات تلخ او را که در دیدار های رجال سیاسی کشور نظیر آیت الله هاشمی رفسنجانی، حجت الاسلام و المسلمین سید محمد خاتمی و نوادگان بزرگوار حضرت امام و اعضای محترم آن دفتر بیان شده بود را منتشر می کنیم. این خاطرات نمونه کوچکی از سرنوشت تلخ فرزندان دلیر این کشور است که تنها جرم شان فریاد آزادی بود.

داستان تلخ علی کروبی برگی از فجایع صورت گرفته در این کشور است زیرا همانطور که او بارها تاکید می کرد “خدا می داند اراذل خودمختار با دست بازی که دارند با فرزندان بی نام و نشان این کشور چه می کنند.” در بخشی از اظهارات علی چنین گفته شده است. …. وقتی در مسجد فهمیدند که فرزند مهدی کروبی هستم، آنچنان آن لباس شخصی ها خوشحال شده بودند که سر از پا نمی شناختند. پس از فحاشی های بسیار و کتک زدن مرا به داخل اتوبوس بردند. در مسجد آنقدر توسط برخی قمه کشان کتک خوردم که صدای اعتراض برخی از خودشان در آمده بود!  در اتوبوس احساس خوبی داشتم چون فکر می کردم تمام آن کتک ها تمام شده و من قرار است به اوین برده شوم.

"رفتن داوطالبانه علی همانا و دستگیری و تفتیش دفتر و منزلش و همزمان انتشار ادعاهای واهی رسانه های وابسته به جریان حاکم مبنی بر جاسوسی علی کروبی برای دولت های خلیج فارس"ناگهان یک آدم بسیار تنومند وارد اتوبوس شد. چند صندلی آنطرف تر، مادر و دختری نیز دستگیر شده بودند. این مرد با ادبیاتی که تاکنون نشانی از‌آن ندیده بودم آن دو زن بی پناه را به باد ناسزا گرفت. کلماتی که هر انسان شرمش می آمد بشنود، چه رسد به آنکه پیش نامحرم گفته شود. سپس گفت “علی کروبی کیه؟” من دستم رو بالا بردم.

پشت گردنم را  گرفت و در میان اتوبوس به طرز فجیحی شروع به کتک زدن نمود. سپس مرا از داخل ماشین به پایین پرت کرد و از من خواست که بر پشت وانتی که آنجا بود سوار شوم. توانی برای انجام این کار نداشتم. به همین دلیل مچم را گرفت و مرا بر روی زمین می کشاند. کاملا ناتوان و درمانده شده بودم.

"اتهامی که به گفته برادرانش آنقدر مضحک و سخیف است که بعید است عاقلی در اردوگاه حاکمیت نیز آن را باور کند"مرا پشت وانت انداختند و به محله ای بردند که گویا محله همان دسته اراذل و اوباش خودشان بود. فحاشی کردند و شروع به انداختن آب دهان بر روی من کردند. برایم تمامی صحنه ها غیر قابل باور بود. ناسزاهایی که تا به حال نشنیده بودم، از دهان چفیه به گردن هایی در میامد که به ظاهر آبروی نظام بودند!! ولی در واقع اراذل و اوباشی بودن که معلوم نبود سوابق ارزشی شان در حوزه فعالیتشان چه میزان بود؟ سپس مرا به مقر یگان ویژه بردند. آنجا نبز چنین شد .

…  بدلیل کتک های بسیاری که در مسجد و ساختمان نیروی انتظامی خوردم دیگر توان صحبت کردن نداشتم. احساس می کردم آخرین لحظات زندگی من در حال سپری شدن است، با خود گفتم چرا اینقدر طولانی. من را به شمشاد های بیرون بسته بودند و سرم را داخل آن کرده بودند به طوری که در لحظه اول احساس کردم چشمانم کور شد، سرما تمام وجودم را گرفته بود و پیراهنم غرق خون بود. در این هنگام مردی با جلیقه خبرنگاری و ظاهری آراسته، ریش تراشیده به سراغم آمد. با خود فکر کردم در میان این جماعت وحشی یک انسان هم پیدا شد، زیر لب زمزمه کردم خدای شکرت.

"دستگیری وی در سایه مظلومیت مهدی کروبی، فاطمه کروبی، میر حسین موسوی و زهرا رهنورد به فراموشی سپرده شده است" او به من نگاه کرد و سپس به سربازان گفت بداخل اتاق بیاوردیش. خوشحال شدم، سربازی به جلو آمد دستم را گرفت و بلند کرد و به آرامی در گوشم زمزمه کرد که من یک لر بختیاری هستم و از این بابت بسیار شرمنده ام، او گفت ببخشید کاری نمی توانم بکنم. همدردی این سرباز نقطه امیدی بود در آن تاریکی. من را با خود به داخل اتاق برد و بلافاصله خرمایی برایم آورد و اصرار کرد آن را تا ماموران نیامدند، بخورم. خرما راخوردم چند دقیقه بعد مرد به ظاهر خبرنگار آمد و گفت “می خوام بات مصاحبه کنم”.

نگاهش کردم بدون آنکه چیزی بگویم. دوربین را بر پایه گذاشت و سپس آن را روشن کرد. از من پرسید، خودت را معرفی کن، من که توان سخن گفتن نداشتم به آرامی پاسخ دادم: علی کروبی فرزند سوم مهدی کروبی هستم. تا سر را بالا آوردم دیدم بالای سرم است و محکم سر من را به دیوار پشت سرم کوفت. دنیا برایم سیاه شد و برای چند دقیقه چیزی نفهمیدم.

"سال گذشته علی در ۲۲ بهمن دستگیر و در خانه خدا از سوی لباس شخصی ها سخت ترین شکنجه های جسمی و روحی را تحمل کرد"خون از سرم جاری شد. در آن هنگام این حیوان به ظاهر انسان، کثیف ترین الفاظ را بر زبان نجسش جاری ساخت و آنچه مصداق عملی در خانواده خودش بود به من و همسرم که خواهر سه شهید جنگ است نسبت داد. من در آن موقع … بخش های دیگری از خاطرات علی را بزودی منتشر خواهیم کرد. علی اسیری بود در دست گروهی که می خواستند انتقام پدر را از پسر بستانند و امروز هم او هم پدر و هم مادر در بند گرفتارند

منابع خبر

اخبار مرتبط