عکس هوایی صبح امروز از پلاسکو

تئوری‌های انقلاب هریک بر مجموعه ای از عوامل تأکید گذاشته‌اند. پاره‌ای بر تضادهای طبقاتی، پاره‌ای بر اهمیت نهاد‌ها و توازن یا عدم‌توازن بین خرده‌نظام‌های سیستم، و پاره‌ای بر اهمیت ساختارها و رابطه‌ی دولت و برگزیدگان جامعه تأکید داشته‌اند. تأکید بسیاری بر عامل نارضایی فزاینده‌ی مردم است، اما بعضی دیگر این عامل را کافی ندانسته و توانایی بسیج منابع خواه توسط مخالفانِ رژیم و یا توسط رژیم بر علیه مخالفان را تعیین‌کننده دانسته‌اند
اخبار روز
جهان نیوز - ۲ بهمن ۱۳۹۵

با شروع سال ۲۰۱۷ یک قرن از انقلاب‌ها‌ی بزرگ فوریه و اکتبر ۱۹۱۷ در روسیه می‌گذرد؛ انقلاب‌هایی که نقطه‌عطفِ بزرگ‌ترین تحولات اجتماعی و الهام‌‌بخشِ انقلاب‌های متعدد دیگر در قرن بیستم بوده‌اند. هدف بررسی حاضر مرور تجربیات پاره‌ای از مهم‌ترین انقلاب‌های قرن بیستم و درس‌های گرفته یا نگرفته از این انقلاب‌ها است. از این مجموعه، به‌مناسبتِ درگذشت فیدل کاسترو پیش‌تر مروری بر انقلاب کوبا منتشر شد.[1] این سلسله مقالات بر پایه‌ی منابع و پژوهش‌های متعدد درباره‌ی انقلاب‌های روسیه، آلمان، چین، کوبا، نیکاراگوا و نمونه‌های دیگر تهیه و تنظیم شده است و به‌مرور منتشر خواهد شد. نخستین بخش این مقالات نگاهی نظری به پدیده‌ی انقلاب دارد. بخش‌های بعدی به‌تدریج تکمیل و منتشر خواهد شد.

مقدمه

برکنار از انقلاب‌های عظیمِ دوره‌های تاریخی گذشته، از جمله انقلاب کبیر فرانسه، انقلاب‌های ۱۸۴۸ اروپا،[2] ریزورجیمنتوی ایتالیا[3] و کمون پاریس (۱۸۷۱)، قرن بیستم شاهد انقلاب‌های بسیار از جمله انقلاب ۱۹۰۵ روسیه، انقلاب مشروطه‌ی ایران (۱۹۰۶)، انقلاب مکزیک (۱۹۱۰)، انقلاب‌های ۱۹۱۷ روسیه، انقلاب آلمان (۱۹۱۸)، انقلاب چین (۱۹۴۹)، انقلاب ویتنام، انقلاب‌های امریکای مرکزی و جنوبی، انقلاب ۱۳۵۷ ایران، و پاره‌ای از دیگر انقلاب‌ها بود.

"هدف بررسی حاضر مرور تجربیات پاره‌ای از مهم‌ترین انقلاب‌های قرن بیستم و درس‌های گرفته یا نگرفته از این انقلاب‌ها است"با آن‌که این انقلاب‌ها در زمینه‌های تاریخی متفاوت و به دلایل گوناگون صورت گرفتند و درنتیجه تفاوت‌های بسیاری با یکدیگر دارند، اما تشابهات بسیاری را نیز در آن‌ها می‌توان دید. بررسی تمامی این تفاوت‌ها و تشابهات در یک یا چند نوشته ممکن نیست و نظریه‌پردازان و تحلیل‌گران انقلاب‌ها آثار باارزش متعددی را بر پایه‌ی نظریه‌‌های مختلف انقلاب عرضه کرده‌اند.[4] در نوشته‌ی حاضر و نوشته‌های بعدی با مرور پاره‌ای از مهم‌ترین انقلاب‌های قرن بیستم، به مهم‌ترین وجوه تشابه این انقلاب‌ها و پی آمد‌های آن‌ها به‌اختصار اشاره خواهد شد.

انقلاب سیاسی، درگیری قدرت بین نیروهای متخاصم ِخواهان تغییرِ وضع موجود (مخالفان فعال رژیم) از یک طرف و نیروهای حافظ وضع موجود (رژیم حاکم و حامیان آن) از طرف دیگر است و در شرایط ویژه‌ای رخ می‌دهد که از یک طرف این دو نیرو نمی‌توانند به‌طور مصالحه‌جویانه به توافق برسند، و از سوی دیگر طرفداران تغییر با بسیج منابع مختلف و سازمان‌دهی وسیع مردم به موقعیتی دست می‌یابند که با توسل به قهر می‌توانند رژیم حاکم را که حمایت مردمی، مشروعیت و قدرت سرکوب‌اش را از دست داده، به چالش جدی کشند و نهایتاً با شکست آن ساختار قدرت را تغییر دهند. به عبارت دیگر، انقلاب سیاسی زمانی رخ می‌دهد که نیرو‌های تغییر یا گروه‌های قدرتمند مخالف رژیم خواست‌هایی را طرح می‌کنند و پیش می‌برند که رژیم حاکم قادر به تأمین آن‌ها نیست، و توان سرکوب این خواست‌ها را نیز ندارد.

نیروهای تغییر می‌توانند، ملت زیر سلطه‌ی استعمار (کلنیالیسم)/امپریالیسم در یک انقلاب رهایی‌بخش ملی علیه استعمار باشند، یا مردم زیر سلطه‌ی دیکتاتوری یا استبداد در یک انقلاب ضد دیکتاتوری، یا نیروهای مذهبی خواهان استقرار یک حکومت مذهبی باشند؛ ویا نیروهای ضد سرمایه‌داری و پیش‌برنده‌ی یک انقلاب سوسیالیستی باشند. مورد اخیر مقدمه‌ای است بر یک انقلاب اجتماعی.

انقلاب‌ِ اجتماعی، یا انقلابِ انقلاب‌ها، هدف مورد نظر مارکس و چپ‌های سوسیالیست، عظیم‌ترین نوع انقلاب است که علاوه بر ساختار‌های سیاسی، تغییر روابط تولیدی و طبقاتی و گذار از یک شکل‌بندی (فرماسیون) اجتماعی به شکل‌بندی والاتر را که نهایتاً سوسیالیسم است، در بر دارد. این انقلابی است درازمدت که به‌قول خود مارکس «مبتنی بر جنبشِ مستقل و خودآگاهِ اکثریت عظیم» است.

انقلاب دربرگیرنده‌ی جنبش‌های اجتماعی گوناگون است.

هر جنبش اجتماعی تلاش مصرانه و سازمان‌یافته‌ی بخش نسبتاً وسیعی از مردم برای ایجاد تغییر است؛ مثل جنبش کارگری، جنبش زنان، جنبش همجنس گرایان و دو جنسیتی، جنبش دانشجویان، جنبش بیکاران، جنبش دهقانان، جنبش اقلیت‌های قومی و نژادی، و به‌‌طور کلی دیگر جنبش‌های ترقی‌خواهانه‌ی چپ، ازجمله جنبش حفظ محیط زیست، جنبش ضد جنگ و غیره. این جنبش‌ها به‌درجات مختلف نقش سوژه‌های انقلاب را بازی می‌کنند. جنبش‌های اجتماعی لزوماً به حرکت‌های ترقی‌خواهانه محدود نیست و جنبش‌های ارتجاعی یا راست را نیز شامل می‌شود، مثل جنبش ضد پناهندگان و مهاجرین، جنبش‌های نئونازی، جنبش‌های برتری نژاد سفید، جنبش‌های واپس‌گرای مذهبی، جنبش‌های ضد سقط جنین، و بسیاری دیگر.

انقلاب‌ها دارای بُعد عینی و بُعد ذهنی و زمینه‌های متفاوت مادی مانند بحران اقتصادی، تشدید تضاد‌های طبقاتی، سرکوب‌های سیاسی، اشغال خارجی، یا جنگ از یک سو و نحوه‌ی بسیج و سازمان‌دهی متفاوت از سوی دیگر اند. به‌علاوه شرایط انقلابی به‌هیچ‌وجه محدود به عوامل درونی نیست، و عامل خارجی همیشه نقش بسیار مهم و گاه تعیین‌کننده داشته است. بنابراین کلیت انقلاب، ماتریسی از عوامل عینی/ذهنی، و داخلی/خارجی است.

به‌طور کلی، در تبیین دلایل انقلاب به ترکیبی از عوامل ازجمله تضادهای طبقاتی، نابرابری‌های اقتصادی، نابرابری قومی، مذهبی، جنسیتی، منطقه‌ای، بحران اقتصادی، جنگ، اِشغال خارجی، فقر، بیکاری، نارضایتی و عاصی شدن بخش وسیع مردم، اختناق، نبود آزادی‌های سیاسی و دموکراسی تأکید می‌شود.

"با آن‌که این انقلاب‌ها در زمینه‌های تاریخی متفاوت و به دلایل گوناگون صورت گرفتند و درنتیجه تفاوت‌های بسیاری با یکدیگر دارند، اما تشابهات بسیاری را نیز در آن‌ها می‌توان دید"با آن‌که این دلایل بسیار مهم‌اند و بدون آن‌ها اصولاً موردی برای انقلاب مطرح نمی‌شود، اما وجود یک یا چند عامل از این عوامل به‌خودیِ خود سبب انقلاب نخواهند شد. چنانچه بخش وسیعی از کشورهای جهان به‌نوعی در این شرایط به‌سر می‌برند. تغییر این شرایط به یک اپوزیسیون سازمان‌یافته با استراتژی قاطعانه و واقع‌بینانه نیاز دارد که گروه‌های مختلف اجتماعی را حول یک هدف مشترک گرد آورد و هدایت کند. اما آن سوی شرایط انقلابی، قدرت و توان رژیم حاکم است یعنی تا چه حد قادر به استفاده دستگاه های سرکوب، ایدئولوژیک و اقتصادی خود برای پاسخ‌گویی به پاره‌ای از خواست‌های مردم و نیروهای مخالف یا سرکوب قاطعانه‌ی آن‌ها باشد. مادام که حکومت امکانات مالی ـ نظامی برای حفظ و تقویت دستگاه‌های سرکوب و ایدئولوژیک دارد و می‌تواند جنبش را مهار کند، این جنبش‌ها محکوم به شکست خواهند بود.

از این نظر انقلاب دو وجه دارد، یکی این‌که نیروهای طرفدار تغییر بتوانند حکومت را تضعیف و به عقب‌نشینی و شکست وادارند، و دیگر آن‌که حکومت توان مقابله با اپوزیسیون را از دست بدهد، یا بر عکس. کار انقلاب حتی به این‌جا نیز ختم نمی‌شود و عامل خارجی، همان‌طور که اشاره خواهد شد، می‌تواند بسیار تعیین‌کننده شود.

تئوری‌های انقلاب هریک بر مجموعه ای از عوامل تأکید گذاشته‌اند. پاره‌ای بر تضادهای طبقاتی (نظریه‌هایِ مختلفِ مارکسیستی[5])، پاره‌ای بر اهمیت نهاد‌ها و توازن یا عدم‌توازن بین خرده‌نظام‌های سیستم (نظریه‌های نهادگرا و نظام‌گرا[6])، و پاره‌ای بر اهمیت ساختارها و رابطه‌ی دولت و برگزیدگان جامعه (نظریه‌های ساختارگرا [7]) تأکید داشته‌اند. تأکید بسیاری بر عامل نارضایی فزاینده‌ی مردم است، اما بعضی دیگر این عامل را کافی ندانسته و توانایی بسیج منابع خواه توسط مخالفانِ رژیم و یا توسط رژیم بر علیه مخالفان را تعیین‌کننده دانسته‌اند.

از نظر نیل به هدف‌های انقلابی مقایسه‌ی جالب‌توجهی بین دو نوع انقلاب از سوی آنتونیو گرامشی طرح می‌شود. او با اشاره به تجربه‌ی ایتالیا در اواسط قرن ۱۹، در جریان جنبش ریزورجیمنتو، دو نوع انقلابِ «فعال» (اکتیو)، به رهبری مازینی، وانقلاب «آرام» (پاسیو)، به رهبری کاوور را مطرح می‌کند.

"این انقلابی است درازمدت که به‌قول خود مارکس «مبتنی بر جنبشِ مستقل و خودآگاهِ اکثریت عظیم» است.انقلاب دربرگیرنده‌ی جنبش‌های اجتماعی گوناگون است"مازینی انقلابی بزرگ ایتالیا، رهبر «ایتالیای جوان» برای وحدت این سرزمین به شورش و راه‌های قیام و انقلاب متوسل می‌شد، و در تمام قیام ها از ارتجاع شکست خورده و بارها ناچار به تبعید می‌شد. اما کاوور با سیاست‌های ظریف و نزدیک کردن چپِ میانه و راستِ میانه، اولین نخست وزیر ایتالیای متحد شد. مفهوم «انقلاب آرام»، ازجمله به تجربه‌ی ایتالیا اشاره داشت، که برعکس فرانسه راه انقلابی را پیش نگرفت، اما متحول هم شد. انقلاب آرام مبتنی بر تلاش برای ایجاد «هژمونی فرهنگی» و تغییر ذهنیت مردم و «آگاهی همگانی» از طریق آموزش، زبان، برخوردِ متفاوت مذهب، و نفوذ ‌در رسانه‌ها است. تأکید گرامشی در انقلاب آرام، تدارک صبورانه‌ی انقلاب همراه با «تغییرهای ذره‌ای ـ ملکولی» در ذهنیت مردم بود.

وی در مورد ایتالیا اشاره می‌کند که شاید هر دو به‌نوعی لازم بودند.

تناقض‌ها و فرایندهای مشابه

نگاهی به تجارب انقلاب‌های سیاسی در کشورهای مختلف جهان ـ که به مهم‌ترین آن‌ها در بخش‌‌های بعدی اشاره خواهد شد ـ نشان می‌دهد که انقلاب‌ها به‌رغم تفاوت‌های‌شان، کمابیش با فرایند‌های نسبتاً مشابهی روبرو بوده‌اند.

عامل خارجی، جنگ، بحران بین‌المللی و سلطه‌ی استعماری/امپریالیستی از مهم‌ترین عوامل تأثیرگذار بر تمام انقلاب‌های تاریخیِ قرن‌های نوزدهم و بیستم بوده‌اند. حتی در انقلاب کبیر فرانسه (۱۷۸۹) تأثیر جنگ‌های هفت‌ساله، و جنگ‌های مربوط‌ به استقلال امریکا و وخیم‌تر شدن بدهی‌ها و ورشکستگی دولت بر اثر شکست‌ها، از عواملِ مهم تأثیرگذار بر انقلاب بود. در انقلاب‌های ۱۸۴۸ به‌ویژه در فرانسه، بحران مالی بین‌المللی ۱۸۴۶ اروپا وضعیت اقتصادی را خراب‌تر و نارضایی‌های طبقات مختلف را تشدید کرد و سقوط‌ سلطنت لوئی فیلیپ را به همراه آورد. در مرحله‌ی بعد کمون پاریس در ۱۸۷۱ نتیجه‌ی مستقیم شکست و دستگیری بناپارت سوم (لویی بناپارت ـ که در ۱۸۴۸ با انتخاب مردم به ریاست جمهوری رسیده بود، اما در ۱۸۵۲ به جمهوری پایان داده و خود را امپراتور نامیده بود) در جنگ با پروس بود. انقلاب ۱۹۰۵ روسیه سخت متأثر از شکست روسیه از ژاپن بود.

"به‌علاوه شرایط انقلابی به‌هیچ‌وجه محدود به عوامل درونی نیست، و عامل خارجی همیشه نقش بسیار مهم و گاه تعیین‌کننده داشته است"در انقلاب ۱۹۱۷ نیز، جنگ عامل بسیار تعیین‌کننده‌ای بود، و پس از پایان جنگ نیز مداخله‌ی‌ قدرت‌های خارجی و تشدید جنگ داخلی، کمک انگلیس، امریکا و ژاپن به روس‌های سفید، بر مسیر انقلاب تأثیرات فراوان گذاشت. انقلاب چین، انقلاب ویتنام، انقلاب کوبا، انقلاب نیکاراگوا، در رابطه با جنبش ملی بر علیه استعمار و امپریالیسم به‌وقوع پیوستند. سقوط اردوگاه شوروی، برکنار از مسایل داخلی، تا حد زیادی تحت تأثیر عامل خارجی و فشارهای قدرت‌های امپریالیستی، به‌ویژه امریکا بود. عامل خارجی در پیش‌روی انقلاب و یا پیش‌گیری از آن در کشورهای مختلف نقش مهمی ایفا کرده، و قدرت‌های خارجی مستقیم یا غیرمستقیم اجازه داده‌اند که انقلاب پیشروی کند (مثل برخورد امریکا در زمان کارتر نسبت به شاه ایران و سوموزا در نیکاراگوا) یا مانع آن شوند (مثل سیاست امریکا در قبال رژیم مبارک در مصر قبل از بهار عربی، و حفظ نظام حاکم آن کشور پس از مبارک)، مداخله‌ی انگلیس در شکست کمونیست‌های یونان که در جنگ با نازی‌ها قسمت اعظم یونان را تحت کنترل داشتند، مداخله‌ی شوروی در مجارستان در ۱۹۵۶، و مداخله‌ی امریکا در کوبا، السالوادور، گواتمالا، مکزیک، شیلی، نیکاراگوا، و غیره نمونه‌های دیگرند.

عامل طبقاتی، نابرابری‌ها و استثمار، که بنیان نظریه‌های مارکسیستی است، بی‌تردید از عوامل بسیار مهم در همه‌ی انقلاب‌ها بوده است. در انقلاب ۱۸۴۸ فرانسه طبقه‌ی نوزای کارگر و محرومیت‌هایش نقش مهمی در حرکت‌های انقلابی داشت.

بسیاری از آن‌ها در جستجوی کار از روستاها به شهرهای بزرگ سرازیر شده بودند، و با تشدید بحران به مبارزین سنگربندی‌ها پیوستند. دهقانان که به‌ویژه بر اثر افت شدید برداشت محصول در ۱۸۴۶ فقیر‌تر و عاصی‌تر شده بودند، شورش‌های دهقانی متعددی را دامن زدند و سخت تار و مار شدند. نویسندگان و شعرای مترقی فقر و فلاکت زحمتکشان را با قلم به تصویر کشیدند، و آگاهی عمومی را نسبت به تفاوت‌های طبقاتی ارتقا دادند. در دیگر انقلاب‌ها نیز همان‌طور که اشاره خواهد شد، مسأله‌ی‌ طبقات، نابرابری‌ها و تضاد‌ها نقش عمده ای را در بسیج مردمی بر علیه رژیم‌های حاکم بازی کرده است. تضادهای ناشی از نظام سرمایه‌داری و صدماتی که به نیروی کار و به بخش فزاینده‌ای از مردم وارد ساخت، این نیروهای اجتماعی را به درجات مختلف به مقابله با نظام کشاند.

طبقه‌ی متوسط جدید، به‌ویژه روشنفکران و هنرمندان، نقش بسیار مهمی در تمامی انقلاب‌ها داشته‌اند، و در واقع هدایت‌کننده و جهت‌دهنده‌ی حرکت‌های انقلابی بوده‌اند.

"با آن‌که این دلایل بسیار مهم‌اند و بدون آن‌ها اصولاً موردی برای انقلاب مطرح نمی‌شود، اما وجود یک یا چند عامل از این عوامل به‌خودیِ خود سبب انقلاب نخواهند شد"روشنفکران که عمدتاً از نظام کهن بهره گرفته‌اند و درواقع خود محصول تحول اجتماعی آن نظام‌اند، برعلیه رژیم حاکم برمی‌خیزند و با استفاده از بحرانی که رژیم را تضعیف کرده مردم را بسیج می‌کنند. به‌رغم همسویی‌‌های بخشی از طبقه‌ی متوسط جدید و طبقه‌ی کارگر در جریان انقلاب، تفاوت‌های موقعیت اجتماعی و خواست‌ها، این دو نیروی مهم را به اشکال و درجات مختلف از هم جدا می‌کند.

با اوج‌گیری مقابله بین مخالفین و رژیم، دستگاه حاکم دست به سرکوب می‌زند. اگر مجموعه‌ی توان سرکوب، ایدئولوژیک، و اقتصادی‌اش قوی‌تر از مجموع نیروی اپوزیسیون باشد، انقلاب را مهار می‌کند، و در مواردی در پی سرکوب به اصلاحاتی نیز دست می‌زند. در صورتی که با عدم موفقیت مواجه شد، دست به عقب‌نشینی و اصلاحات وسیع‌تر می‌زند. اگر این اصلاحات سیاسی و اقتصادی موفق به فروکش کردن مبارزات و تضعیف مخالفان و اپوزیسیون گردد، انقلاب را مهار می‌کند.

اما اگر اصلاحات موفق نباشد و اپوزیسیون به مقابله ادامه دهد، هر چه که رژیم عقب‌نشینی کند، انقلابیون پیشروی می‌کنند.

قدرت دولتی این‌سان عمل می‌کند که هر چه قوی‌تر و متمرکزتر شود، از یک سو مانع پیشروی طرفداران تغییر می‌شود و قدرت سرکوب بیش‌تری می‌یابد، و از سوی دیگر با تمرکز بیش‌تر، خود را در معرض اعتراضات و حمله‌ های بیش‌تر قرار می‌دهد. واضح‌ترین نمونه‌ی این تناقض را در دیکتاتوری‌های فردی و یا دیکتاتوری‌های الیگارشی می‌توان دید. دیکتاتور با تقویت موقعیت خود، مکانیزمِ تمایل به مرکز را به‌کار می‌اندازد و تمرکز به حدی می‌رسد که با ضعیف‌شدن مراکز مختلف تصمیم‌گیری، همه‌ی تصمیمات عمده باید توسط شخص دیکتاتور یا گروه رهبری گرفته شود، و اقلیتی از برگزیدگان در اطراف آن‌ها جمع می‌شوند. به‌این ترتیب است که این فرد یا گروه مسئولِ همه‌ی «موفقیت»‌ها و شکست‌‌های نظام می‌شوند. اما با شروع بحران و عدم توانایی حل مشکلات اکثریت مردم، مکانیزم دیگری روند وارونه‌ی گریز از مرکز را آغاز می‌کند و حرکت‌های انقلابی کلّ نظام را نشانه می‌گیرد، و با تضعیف رژیم حتی بخشی از حاکمیت از رژیم جدا شده و پشت آن را خالی می‌کند.

تحولات پساانقلابی نیز در تحقق آرمان‌های انقلاب تعیین کننده است.

"تغییر این شرایط به یک اپوزیسیون سازمان‌یافته با استراتژی قاطعانه و واقع‌بینانه نیاز دارد که گروه‌های مختلف اجتماعی را حول یک هدف مشترک گرد آورد و هدایت کند"نیروهای انقلابی که در سقوط ‌رژیم متحد بودند، به‌محض کسب قدرت دچار اختلاف می‌شوند، و میانه‌رو‌ها و تندرو‌ها از هم فاصله می‌گیرند و رودرروی یکدیگر قرار می‌گیرند. تمام انقلاب‌های تاریخ سه جریانِ سیاسی، یعنی محافظه‌کاران، میانه‌رو‌ها، و رادیکال‌ها را به شکل‌های گوناگون عرضه کرده است. در فرانسه‌ی ۱۸۴۸ لیبرال ـ دموکرات‌ها به رهبری لامارتین، سوسیالیست‌های اصلاح‌طلب به رهبری لوئی بلان، و انقلابیون رادیکال به رهبری اگوست بلانکی حضور فعالی داشتند. در انقلاب‌های روس شاهد بلشویک‌های رادیکال و منشویک‌های اصلاح‌‌طلب بودیم، در انقلاب ۱۹۱۸ آلمان اسپارتاکیست‌های رادیکال، و سوسیال دموکرات‌های ملی‌گرا، و همین طور است جریاناتِ دیگر انقلاب‌ها که به آن‌ها اشاره خواهد شد. در اغلب این انقلاب‌ها اول میانه‌رو‌ها قدرت دولتی را می‌گیرند، و سپس رادیکال‌ها جای آن‌ها را اشغال می کنند.

در تجربه‌ی انقلاب‌های قرن بیستم، رادیکال‌های در قدرت خود به‌تدریج با کسب موقعیت ممتاز، طبقه‌ی حاکم جدیدی را به‌وجود می‌آورند.

رژیم جدید بسته به ترکیب اعضایش سیاست‌های رادیکال‌تری را با مصادره کردن‌ها و ملی‌کردن‌ها به پیش می‌برد، اما با رویارویی واقعیات و محدودیت‌های اقتصادی، سیاست‌های احتیاطی و میانه‌روانه را در پیش می‌گیرد. با وخیم‌تر شدن اوضاع و رشد نارضایی‌ها، دولت انقلابی به امید یک‌دست کردن تفکر جامعه دست به «انقلاب فرهنگی» می‌زند، روشنفکران و هنرمندان بیش‌تری را از صحنه می‌راند، زندانی و یا سر به نیست می‌کند، اما با این کار حقانیت خود را بیش از پیش به زیر سوال می‌برد.

به‌طور کلی، تحولات سریعِ اجتماعی ناشی ازتغییر تند قدرت سیاسی بر اثر انقلاب یا انتخابِ یک حکومت رادیکال، دوراهه‌ی پیچیده‌ای را پیش روی گردانندگانِ رژیم جدید قرار می‌دهد. اگر با تغییر سریع نظام سیاسی، رژیم جدید در رویارویی با واقعیت‌ها و محدودیت‌ها قاطعانه برخورد نکند و تغییرات رادیکالِ سیاسی و اصلاحات جدی اقتصادی و اجتماعی را در پیش نگیرد، ساختار کهن که کماکان مستقر است به‌همراه عاملین و عناصر وابسته‌اش به‌شکل فزاینده‌ای مانع تغییر درعرصه‌های مختلف می‌شوند، و با عملی نشدنِ وعده‌ها، مردم دلسرد و ناامید شده، نظام کهن با ظاهری جدید و بازیگرانی جدید اما با همان ماهیت قبلی‌اش ادامه می‌یابد. اما اگر رژیم جدید قاطعانه برخورد کرده و قصد آن کند که تغییرات اساسی را در تمامی عرصه‌‌های وعده داده شده به‌وجود آورد، با رویارویی با این واقعیت که منابع و امکانات مالی و انسانی لازم برای تأمین بلافاصله همه‌ی وعده‌ها را ندارد، ناچار به عقب‌نشینی می‌شود و با توجیه‌های مختلف وعده‌‌ها و خواست‌ها را مدام تعدیل و در صورت لزوم سرکوب می‌کند. مقابله با دشمن داخلی و خارجی، حفظ امنیتِ نظام را به اولویت نخست تبدیل می‌کند و منابع و امکانات وسیعی را که می‌بایست برای تأمین وعده‌ها و استقرارِ عدالت اجتماعی مصرف شود، به حفظ امنیت اختصاص می‌دهد.

"مادام که حکومت امکانات مالی ـ نظامی برای حفظ و تقویت دستگاه‌های سرکوب و ایدئولوژیک دارد و می‌تواند جنبش را مهار کند، این جنبش‌ها محکوم به شکست خواهند بود"با از دست دادن حمایت مردمی و ظهور یک جنبش جدید بر علیه حکومت، نظام سرکوبگر جدیدی به‌وجود می‌آید.

تجربه‌ی جنبش‌های انقلابی و اصلاحیِ سوسیالیستی نشان می دهد که میزان رادیکالیسم هر جنبش باید بر اساسِ شرایط مشخص و واقعیت‌های عینی و ذهنی بهینه‌یابی یا اُپتیمیزه شود؛ در صورتی که حرکت‌های رادیکال سنجیده نباشند حاصلی جز شکست نخواهند داشت. جنبش‌ها یا پیشرفت می‌کنند یا پس‌رفت. اگر این جنبش‌ها به اندازه‌ی کافی رادیکال نباشند، از نیروهای ارتجاع شکست می‌خورد. از سوی دیگر اگر میزان رادیکالیسم از حدِ بهینه فراتر رود، به آوانتوریسم بدل می‌شوند و حاصلی جز شکست نخواهند داشت. انقلاب‌ها و مبارزات اصلاحیِ سوسیالیستیِ گذشته، به‌درجات مختلف، نتوانستند حد بهینه حرکتِ رادیکال را دریابند و پی‌گیری کنند.

مادام که بی‌عدالتی و نابرابری‌های گسترده اقتصادی واجتماعی که مشخصه‌ی نظام‌های طبقاتی ازجمله سرمایه‌داری و به‌ویژه سرمایه‌داری نولیبرالی است وجود دارد و مادام که حکومت‌های غیردموکراتیک و سرکوبگر وجود دارند، گرایش‌های شورشی و انقلابی هم وجود خواهند داشت.

اما این بدان معنی نیست که لزوماً هر خواست یا حرکت انقلابی به انقلاب ختم می‌شود، و یا هر انقلابی می‌تواند جامعه را به پیش برد. تنها انقلابی که شانس ایجاد تحول‌های جدی ساختاری را دارد، انقلابی است مبتنی بر جنبش مستقل و خودآگاه اکثریت عظیم که خود متکی است به مبارزه‌ای طولانی در زمینه های تحول فرهنگی، سیاسی و اقتصادی در عرصه‌ی ملی و جهانی.

پی‌نوشت‌ها

[1] سعید رهنما، فیدل کاسترو و انقلاب کوبا، www.akhbar-rooz.com

[2] انقلاب‌های ۱۸۴۸ که «بهار ملت‌ها» نامیده شد از فرانسه آغاز و کشور های متعددی را دربرگرفت. نارضایی وسیع از رهبران سیاسی، مهاجرت وسیع از روستاها و فقر و استثمار شدید کارگران؛ خواست مشارکت و دموکراسی (رأی مردان)، ناسیونالیسم، از جمله عوامل موثر در انقلاب ها بودند. اما نیروهای ارتجاٰعی متکی به سلطنت، اشراف، ارتش، و دهقانان، انقلاب‌ها را شکست دادند. با این حال تغییرات متعددی اتفاق افتاد.

"از این نظر انقلاب دو وجه دارد، یکی این‌که نیروهای طرفدار تغییر بتوانند حکومت را تضعیف و به عقب‌نشینی و شکست وادارند، و دیگر آن‌که حکومت توان مقابله با اپوزیسیون را از دست بدهد، یا بر عکس"در فرانسه سلطنت لوئی فیلیپ پایان یافت، و جمهوری دوم به رهبری لوئی ناپلئون ایجاد شد.

[3] جنبش ایدئولوژیک، ادبی و سیاسی قرن ۱۹ برای اتحاد ایتالیا

[4] – Defronzo, James (۲۰۱۱), Revolutions and Revolutionary Movements, fourth Edition, Boulder: Westview Press.

– Foran, John (۲۰۰۵), Taking Power: On the Origins of Third World Revolutions,

Cambridge, UK: Cambridge University Press.

– Goldston, Jack A. (ed.) (۲۰۰۲), Revolutions: Theoretical, Comparative, and Historical Studies, Beverly, MA: Wadsworth.

– Joll, James, (۱۹۷۴), The Second International: ۱۸۸۹-1914, Routledge & Kegan Paul: London and Boston, second edition.

– Katz, Mark (۲۰۰۸), Revolutions and Revolutionary Waves, St. Martin Press: New York.

-Parsa, Misagh, (۲۰۰۰), States, Ideologies, and Social Revolutions: A comparative Analysis of Iran, Nicaragua, and the Philippines, Cambridge, UK: Cambridge University Press.

– Robertson, Priscilla (۱۹۷۱), Revolutions of 1848, Princeton: New Jersey.

– Skocpol, Theda (۱۹۷۹), Stat and Revolutions: A Comparison of France, Russia, and China, Cambridge, UK: Cambridge University Press.

-Tilly, Charles, (۱۹۷۸), From Mobilization to Revolution, Reading, MA: Addison-Wesley.

[5] از یک نظر مفهوم انقلاب از دیدگاه مارکس (و انگلس) تحول دوران‌های تاریخی بر اساس شیوه‌ی تولید مسلط است، و انتقال از یک دوران به دوران بعدی یک انقلاب محسوب می شود. مارکس در نوشته‌های اولیه‌ی خود حتی درهم‌شکستن ساخت سنتی روستای هندی توسط استعمار انگلیس را «اولین انقلاب اجتماعی» می‌نامد. تأکید بر تضادهای طبقاتی، و در نظام سرمایه‌داری بر نقش طبقه‌ی کارگر است، و آنچه که انقلاب اجتماعی را به بار می‌آورد، «جنبش مستقل و خودآگاه اکثریت عظیم» است.

بر کنار از این مفاهیم، مارکس و انگلس در دوران جوانی به انقلاب‌های سیاسی دوران خود نیز، از جمله انقلاب های بلانکیستی (رهبری یک اقلیتِ آگاه به نیابت از اکثریت نا آگاه مردم) توجه داشتند. دیگر نظریه‌های مارکسیسیتی انقلاب ضمن تأکید بر تضادهای طبقاتی، شیوه‌های مختلفی را برای نیل به تحول اجتماعی طرح‌ کردند. لنین بر این باور بود که باید آگاهی را از بیرون به طبقه‌ی کارگر وارد کرد و حزب انقلابیون حرفه‌ای انقلاب را به نمایندگی از طبقه کارگر هدایت خواهد کرد. از نظر او انقلاب زمانی می‌آید که توده‌ها آماده‌ی قیام باشند، و طبقات حاکم قادر به حفظ نظم کهن نباشند. دیگر رهبران سوسیالیست سایر انقلاب‌ها با تفاوت‌هایی که اشاره خواهد شد، پیرو نظریه‌ی انقلاب لنینی بودند.

[6] نظریه‌های نظام‌گرا یا سیستم‌ها خود اشکال مختلف دارد، یکی از آن‌ها «ساختی ـ کارکردی» است که معتقد است انقلاب زمانی رخ می‌دهد که ساخت اجتماعی قبل از انقلاب به‌ هر دلیلی قادر به ارایه‌ی کارکردهای عمده‌ی خود نیست و نظام شکست می خورد.

"کار انقلاب حتی به این‌جا نیز ختم نمی‌شود و عامل خارجی، همان‌طور که اشاره خواهد شد، می‌تواند بسیار تعیین‌کننده شود.تئوری‌های انقلاب هریک بر مجموعه ای از عوامل تأکید گذاشته‌اند"بُعد دیگر نظریه‌ی سیستم‌ها تأکید بر کل‌گرایی و بررسی عوامل متعدد و مرتبط به‌هم است و با جنبه‌هایی از کل‌گرایی مارکسی انطباق دارد. نظریه‌های نهادگرا نظیر ساخت‌گراها بر نهادها به‌ویژه دولت و توانایی‌ها و ناتوانی‌های آن در ایفای نقش‌های خود تأکید دارد.

[7] نظریه‌ی ساخت‌گرا شبیه نظر مارکسی تأکیدش بر ساخت است. بَرینگتون مور با بررسی چند جامعه‌ی روستایی چنین نتیجه‌گیری کرد که در جوامع روستایی با تغییر ساخت اقتصادی زمانی که انتقال به کشاورزیِ سرمایه‌داری رخ می‌دهد، اقتصاد زراعتی سنتی دچار بحران شده و زمینه‌ی جنبش‌های دهقانی را فراهم می‌‎آورد. از نظر چارلز تیلی، انقلاب زمانی رخ می‌دهد که نیروهای متخاصم که منابع کافی برای مقابله با دولت حاکم را بسیج کرده‌اند، خواست‌هایی را مطرح می‌کنند که دولت قادر به ارضای آن‌ها نیست، و نیز توانایی سرکوب این خواست‌ها را نیز ندارد. برای مطالعه‌ی این‌که آیا در جامعه‌ای انقلاب رخ می‌دهد یا نه، به رویه‌ی چارلز تیلی، سوالاتی مطرح است از جمله، چه گروه‌های اجتماعی‌ای برای کسب قدرت مبارزه می‌کنند؟ چه خواست‌هایی دارند؟ چه توانایی‌هایی برای تجهیز منابع انسانی، مالی، نظامی، اطلاعاتی، و رهبری برای پی‌گیری خواست های خود دارند؟ اسکاچپول، نظیر دید مارکسی، به هر دو بعُد ذهنی و عینی انقلاب (ساخت اقتصادی، سیاسی، اجتماعی) تأکید داشت.

با این تفاوت که از یک‌سو دولت را، نه ارگان کنترل طبقاتی، که وسیله‌ای برای حفظ وضع موجود و نیز حفظ منافع اقتصادی و نظامی ملی در مقابل دیگر ملت‌ها می‌داند. انقلاب را نیز نه نتیجه‌ی تحولات تکنولوژیک و اقتصادی داخلی، بلکه نتیجه‌ی رقابت ملت‌ها با درجات تحول تکنولوژیک و اقتصادی گوناگون در عرصه‌ی جهانی می‌داند. از نظر او شرایط عینی انقلاب در کشورهایی رخ داد که از نظر تکنولوژیک عقب‌مانده‌تر بودند و در مقابله با کشورهای پیشرفته که با امکانات وسیع‌تر بر آن‌ها فشار می‌آوردند، دچار بحران شدند. ناتوانی آن‌ها در دفاع از کشور، حقانیت آن‌ها را زیر سوال برد، به‌ویژه که این دولت‌های عقب‌مانده برای مقابله با کشورهای پیشرفته مالیات‌ها را اضافه کرده و به نارضایی‌ها می‌افزودند. ادامه‌ی استثمار خارجی و غارت منابع ملی، جمعیت بیش‌تری را ناراضی و به‌سوی جنبش‌های انقلابی سوق می‌داد.

هدف این انقلاب‌ها صرفاً سیاسی بود، یعنی خواستار تغییر دولت بودند.

اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

منابع خبر

اخبار مرتبط