در ایران بارها و بارها مردم تلاش کردهاند با بازنویسی و بازاندیشی در سازشهای پیشین ونهادهای ملی راهی به رهایی از استبداد بجویند، اما هیچ بر و باری غیر از ناکامی و تباهی نیافتهاند. آن که انقلابیها را دست کم می گیرد از عمق ناامیدیهای ملی و تباهیهای جاری بیخبر است و آن که اصلاحطلبها را مسالهی خود کرده است، از تاریخ توسعه و توشهی تغییر پایدار بیبهره است
در ایران و شاید در شرق میانه به گونهای خیرهکننده درک مناسبی از آمریکا و قدرتهای دمکراتیک جهانی در میان نیست؛ همین "نبود یا کمبود" نقش بسیار مهم و ویرانگری در بسیاری را انتخابهای تاریخی ما دارد، و شوربختانه گاهی تا نفی و نهی دمکراسی، حقوق بشر و ارزشهای همبافتهی آنها هم پیش می رود؛ و همنظری بر سر آنها را نایابتر از پیش میکند. ریشه این بدفهمیها کجاست؟ و چهگونه میتوان از آنها برگذشت؟
به تازهگی گفت و گویی داشتم با دوستی قدیمی و بسیار خوش فکر, او از بنیانگذاران حزب وفاق ایران بود؛ حزبی که در کشاکش دوم خرداد و در بهار اصلاحات متولد شد. آخوندی سکولار که در جریان تدوین مرامنامهی کم و بیش لیبرال حزب، همواره در کنار و در میانهی حرکتی بود که در تکاپوی گریز از آسیبهای سنتگرایی، اسلامگرایی و چپروی جاری در ایران بود. در نتیجه، بسیارعجیب بود وقتی میشنیدم او با اشاره به برخی از شواهد رسانهای و جهانی میگوید "دارم از آمریکا و آنچه همیشه بودهام و ستودهام بیزار و دور میشوم". میگفت "وقتی به اجساد تکهتکه شدهی کودکان یمنی میاندیشم سرم گیج میرود." و "شمارهی سریال بمبهای آمریکایی که در بیبیسی به نمایش درآمد، دایم در ذهنم رژه میروند." میگفت "به شواهدی که عربستان را به فاجعهی یازده سپتامبر گره میزند و رفتار آمریکاییها فکر کن! این انتظاری است که ما از یک دمکراسی لیبرال داریم؟"
میگفت "احساس می کنم همه ی باورهایم در مورد دمکراسی، حقوق بشر، آزادی، عدالت و توسعه جا به جا می شود؛ ایمانم را به این ارزشها و یا اگر بهتر بگویم ایمانم به کشورهای توسعهیافتهای همانند آمریکا که پرچمدار این ارزشها بودند و هستند را از دست میدهم."
هستهی سخت این مساله چیست؟ و کجاست؟ آیا نقدهایی از این دست، زمان پریشانهاند؟ یا از حقیقتی پرده برمیدارند که به ضرب زور جهانگیر رسانههای لیبرال پوشیده مانده است؟ در میان عشق و نفرتی که ما ایرانیها به آمریکا - هم چون نماد و نمود جهانهای جدید – داریم، چهگونه میتوان راهی به رهایی از چنگال خونی آمریکاستیزی که روی دیگر توسعهستیزی هم است، بازگشود.
"آخوندی سکولار که در جریان تدوین مرامنامهی کم و بیش لیبرال حزب، همواره در کنار و در میانهی حرکتی بود که در تکاپوی گریز از آسیبهای سنتگرایی، اسلامگرایی و چپروی جاری در ایران بود"و آیا بازخوانی مناسب این مساله میتواند به برونشد از جدالهای نظری و سیاسی در مورد ایران امروز کمک کند؟ نیز باید پرسید این دست نقدها چه نسبتی با دستهایی دارند که کودکان سوری را تکهتکه می کنند و کردند؟
یکم. هستهی سخت غربستیزی و آمریکاستیزی در منطقه و در ایران تا حد بسیاری به توسعهنایافتهگی - به ویژه در پهنهی درک ما از جهان و مناسبات جهانی و سیاسی – بازمیگردد. شوربختانه ما هنوز پیچیدهگیهای جهانهای جدید و مناسبات حاکم را درک نمیکنیم. ما بسیار از توسعه، دمکراسی، آزادی، برابری و حقوق بشر حرف میزنیم. اما به نظر میرسد هنوز به گرانیگاه این برساختههای مدرن (و حالا پسامدرن) راه نبردهایم.
ما وقتی به آزادی، عدالت، حقوق بشر، دمکراسی و مفاهیمی از این دست میاندیشم به گونهای باورنکردنی در بهترین حالت از درکی شخصی، پیشینی، ذاتگرا و حتا رومانتیک بهره میگیریم که تا حد بسیاری از درک دمکراتیک، پسینی, نامگرا و واقعی از این مفاهیم - که بازتاب پیچیدهگیهای جهانهای جدید هم هست- بیگانه است؛ در نتیجه عجیب نخواهد بود اگر در پیچیدهگیهای جاری در جهانهای جدید و دشواریهای طاقت فرسای مدرن و پسامدرن بودن کمبیاوریم و دلمان برای بازگشت به سادهگی جهانهای آرام و آسان گذشته قنج برود.(۱) و همهی بافتهها و داشتههای خود را به آب دهد.
درک پیشینی از این مفاهیم و ارزشهای دیگر در نبود درک مناسب از نهادها و مناسبات پیچیدهی ،سیاسی، مدنی و جهانی به یک بدفهمی بزرگ راه میبرد که در نهایت به رو در رویی با جهانهای جدید، نمادهای آن و حتا همان ارزشها خواهد رسید.
به عنوان نمونه آزادی، برابری و دمکراسی تا پیش از دمکراسیهای مدرن امروز تنها برآمد نکتهسنجیهای فلسفی، الهیاتی و فردی بودهاند، در نتیجه وقتی پای آنها به میان میآمد، باب گفت و گوهایی بیپایان هم باز میشد. اما امروزه و پس از دمکراسیها مدرن و پسامدرن بخش مهمی از درک ما از این مفاهیم به توافقها، سازشها و تاریخی بازمیگردد که برآمد تعادلات دمکراتیک و پیشین هستند. امروز به طور نمونه در امریکا نمیتوان از این مفاهیم و ارزشها یادی به میان آورد، بدون آن که به قانون اساسی آمریکا و مطالعات حقوقی و جدالهای سیاسی برآمده از آنها اشاره کرد. به زبانی دیگر هر تعریفی از آزادی، برابری و دمکراسی در آمریکا تا حد بسیاری به درک حقوقی و سیاسی و تاریخی ما از این مفاهیم در ساختار سیاسی و حقوقی آمریکا باز میگردد و نمیتواند در پیچ و تابهای نظری و فلسفی پیشاقانون اساسی رها شود.(۲)
در نبود چنین درک نامگرایانهای است که ممکن است ما با داوریهای ذاتگرای خود بر آن چه در آمریکا میگذرد خرده بگیریم و تا انکار دمکراتیک، عادلانه و آزاد بودن این جامعهی شگفتانگیز پیش رویم. آن که میگوید این ساختار سیاسی و حقوقی با سازوکارهای حقوق بشری هماهنگ نیست، تاریخ آن را نخوانده است! آن که میگوید در این کشور آزادی و دمکراسی رعایت نمیشود، مردم آمریکا و پیچیدهگی اجتماعات تو در توی آن را نمیشناسد.
"در نتیجه، بسیارعجیب بود وقتی میشنیدم او با اشاره به برخی از شواهد رسانهای و جهانی میگوید "دارم از آمریکا و آنچه همیشه بودهام و ستودهام بیزار و دور میشوم""آن که میگوید در آمریکا دمکراسی حاکم نیست، درک مناسبی از مناسبات پیچیدهی فرایند سازشهای ملی ندارد. او در درکی پیشینی و شخصی از دمکراسی و ارزشهای اقماری آن وامانده است و نوشی از پیچیدهگیها و پویاییهای جهانهای جاری و دشواریها و شکنندهگیهای هرمنوتیک صلح نبرده است. او در بهترین حالت ممکن است گرفتار دریافتی باشد که پارهای از لیبرالهای اروپای شمالی از دمکراسی و ارزشهای محوری آن دارند. نمیخواهم در درستی یا نادرستی این باورها و داوریها چون و چرا کنم! اما ناگفته آشکار است که هم خوانشهای گوناگونی از دمکراسی در میان است و هم بستر اجتماعی سازشها بر سر دمکراسی در کشورهای مختلف و مناطق گوناگون بسیار اند.
بگذارید برای آشکاریدن پهنهی گفت و گو در چشم اندازی که جان راولز ایستاده است بایستیم و درک او از عدالت را سنجه قرار دهیم؛ در این افق پیشانهادی عجیب نخواهد بود اگر دمکراسی آمریکا را تا اندازهای نامنصفانه و در نتیجه ناعادلانه بینیم؛ چه، از قیل و قالهای مدرسه - در بهترین حالت – تا سازشهای شکنندهی دمکراتیک در اجتماعات تبآلود سیاسی راه بسیاری مانده است! آن که این مسیر طولانی و دشوار و دشواری گذار از آن را نمیشناسد، نیازمند بازگشت به مدرسه و مطالعه در انسانشناسی و علومسیاسی است.
اگر جان راولز را برآمده پرشکوه این اجتماع پسامدرن و پساسکولار است به این تاریخ سنجاق کنیم، آن گاه آشکار است که از ذهن، زبان و کتاب راولز تا مناسبات حقوقی و انتخابهای سیاسی مردم آمریکا راه درازی مانده است و نمیتوان دشواری بار هستی را به شانههای نحیف ذهنهای عجول، رومانتیک و پریشان سپرد. مدنیت و توسعه با همهی هزینهها و دشواریها تا حد بسیاری گام زدن در مرز رویا و واقعیت هم هست. رویایی که هزینههای پیشرفتن را میهموارد و واقعیتی که بار سنگین هستی و پابرجایی را به یاد ما میآورد. مدنیت و توسعه نام دیگر رویای صلح در اجتماعات تو در تو و پیچیدهی امروز است که در پابرجایی ساختار سیاسی دمکراتیک و انتقال آرام قدرت نهادینه می شود.
مساله تنها این دوست روحانی من نیست! روشنفکران بسیاری هستند و در تاریخ ما به فراونی دیده میشود که وقتی پای قدرتهای دمکراتیک جهان به میان می آید، به آسانی منافع تردید در داوریهای خود را که می تواند به درکی همدلانه از دیگری منتهی شود، از قدرتهای دمکراتیک دریغ میکنند.
"هستهی سخت غربستیزی و آمریکاستیزی در منطقه و در ایران تا حد بسیاری به توسعهنایافتهگی - به ویژه در پهنهی درک ما از جهان و مناسبات جهانی و سیاسی – بازمیگردد"و به جای اندیشدن در دشواریهای اجتماعات دمکراتیک در رسیدن به دریافتهای مناسب، دمکراسی و دریافت آنها از دمکراسی و ارزشهای اقماری آن را به چالش می کشند.
آنها به این نکته که بمب یمنی بیشتر و پیشتر از هرجایی در جامعهی آمریکا و در دادگاه رسانهای آن منفجر شده است، کاری ندارند! آنها از کنار این نکته که بمب، فاجعه، بدنهای تکهتکه شدهی کودکان یمنی، مارک و شماره سریال آمریکایی بمب بارها و بارها از رسانههای آزاد آمریکایی مخابره میشود، میگذرند و با بازگشت به تصور سادهدلانهای که از جهان و تصمیمگیریهای ملی و جهانی دارند، به آسانی درک آمریکاییها را از دمکراسی، حقوق بشر، آزادی و عدالت به سخره میگیرند و به تیز طعنه و کین میکشند.
آن که آمریکا را نمیشناسد، البته نمیداند که در دانشگاهها، رسانهها و پهنهی عمومی آن همیشه این دست نقدها و نظرها جاریاند و در تکاپوی آن هستند که راه خود را به دالانهای قانون و بزنگاههای سیاست بگشایند! او البته با عینکی تیره و تار آمریکا را خواهد دید! اما او که در امریکا زندهگی میکند و هنوز از دریافتی آلوده به توهمهای بسیار رنج میبرد و نمیتواند با وجود باورها و داورهای شخصی از جامعهی آزاد، عادلانه و دمکراتیک آمریکا هواداری کند، گرفتار کجفهمی و نادانی مرکب است.
اگر درک مناسبی از این ارزشها در میان باشد، باید همهی نقدهای پیش از سازش به ناگزیر به کریدورهای علمی و رسانهای محدود شود و به آسانی به ساختارها، نهادها و توافقهای پس از سازش نرسد. در این دست اجتماعات آن چه از کریدور حقوقی بیرون می آید عادلانه است. آن چه از ساختار محاط به حقوق بشر بیرون می آید متناسب با ارزشهای حقوق بشری است. آن چه برآمد و محاط به تعادلات دمکراتیک است، ناچار دمکراتیک است.(٣)
نباید فراموش کرد که دمکراسیها طریق حل و فصل مسایل نیستند؛ آن ها طریق جست و جوی راه حلها هستند؛ در نتیجه طبیعی است که بروندهی دمکراسیها همیشه درست و راست نیست؛ چه همین مفاهیم هم مفاهیمی پیشینی اند و در یک اجتماع مدرن و پسامدرن به گونهای دیگر درک می شوند.
دمکراسیها برونشدی بر عبور از جنگها و نزاعهای داخلی اند. به عبارت دیگر ما دمکراسیها را میپذیریم به خاطر آن که در دمکراسیها امکان رفع تنازع هموارتر و کمهزینهتر است. ما به دمکراسیها تن میدهیم به خاطر آن که در دمکراسیها تنازعها بر سر قدرت، ثروت و شان به گونهای پایدارتر حل و فصل شده است. ما دمکراسی می خواهیم به خاطر آن که در دمکراسیها بر سر جدالهای نظری جاری در اجتماع در مورد دمکراسی، حقوق بشر و ارزشهای دیگر جنگ و نزاع در نمیگیرد؛ و جامعه میداند و میتواند چهگونه راه خود را با کمترین هزینه به پیش بگشاید. ما دمکراسی میخواهیم چون از جنگ، خشونت و برادرکشی بیزاریم، و می خواهیم باهم و کنارهم زندهگی کنیم.
"اما به نظر میرسد هنوز به گرانیگاه این برساختههای مدرن (و حالا پسامدرن) راه نبردهایم"تنها در دمکراسیها است که هم امکان گفت و گوهای بیپایان و هم امکان سازشهای دورهای و موقت فراهم است.
نقد دمکراسیها و رفتارها و تصمیمهای دمکراتیک یک مساله است و به پرسش کشیدن دمکراسیها مسالهای دیگر! اولی به درک بیشتر پیچیدهگیها کمک می کند و دومی با دامن زدن به انگارههای نیزنگ بر پیچیدهگیهای جاری میافزاید.
دوم. تلقی یکسر مثبت از دمکراسی و ارزشهای دیگر روی دیگر دشواری فهم این مفاهیم و برساختهها در اجتماعات توسعهنایافته است. در چنین چشماندازی است که هر گاه و هر جا با پیآمدهای ناخواسته و حتا نامطلوب رو به رو میشویم، دمکراسی و دمکراتیک بودن کشورهای توسعهیافته را میچالیم.
به عنوان نمونه به انتخابات ریاست جمهوری در آمریکا نگاه کنید.
چه گونه می توان چنین انتخابی را با ارزشهای حاکم در آمریکا هماهنگ و همسو دید؟ و آیا انتخاب مردمفریب و کلاهبرداری همانند ترامپ به معنای نبود، کمبود یا پایان دمکراسی در آمریکا است؟ چه گونه می توان از توهم ویرانگر اشکال گوناگون نظارت استصوابی (که در بهترین حالت برای دور نگاه داشتن کسانی همانند ترامپ از قدرت تدارک و استدلال می شود) در ایران و منطقه گذشت و گرفتار آسیبهای رنگارنگ پوپلیسم (که در کشورهای دمکراتیک آسیبآفرین مینماید) نگشت؟
مسالهی نخست تحولی فلسفی، حقوقی، مدنی و سیاسی است و به امکانات تاریخی و تمدنی یک کشور- ملت برای سازش پایدار با یکدیگر بازمیگردد، که می تواند یک ملت – کشور را در آستانهی توزیع پایدار و انتقال آرام و هموار قدرت قرار دهد. مساله نخست مسالهی جنگ و صلح است که در آستانهی مدرنیته و توسعه می تواند انتخاب صلح و انتخابات آزاد را به هم پیوند دهد. اما مسالهی دوم، به رشد ساختاری، فرهنگی، حقوقی، سیاسی و مدنی یک کشور- پس از دمکراسی باز میگردد؛ که میتواند هر روز بیش از دیروز جامعه را در برابر کلاشان سیاسی ایمن کند.
مدنیت و توسعه چه می تواند باشد مگر تن دادن به بار سنگین آزادیهای گوناگون؛ رهایی از شر انگارههای گوناگون لطف (که نظارت استصوابی چهرهای از آن است)؛ ارادهای ملی و هاضمهای فراخ که به انتخابات آزاد و هزینههای ناشناختهی آن تن میدهد و آرام آرام راه را بر کلاشان سیاسی و مردمفریب برمیبندد.
تلقی یک سر مثبت از دمکراسی و ارزشهای جهان جدید و تا حدی ناامیدی از آنها در ایران روی دیگر باور به لطف و "فره ایزدی" است که در فرهنگ شیعی با باور به عصمت، علم لدنی، امامت و انتظار ادامه یافته است. چنین تاریخی در پهنهی سیاست با خشم، خشونت، ناخشنودی مستمر و ناپیوستهگی و انقلابهای بیشمار همراه بوده است. شیخ و شاه و حتا درهمآمیختهگی آنها در برساختهی نامبارک ولایت فقیه نمود و ادامهی این تاریخ بیقراری و ناپیوسته است.
"اما امروزه و پس از دمکراسیها مدرن و پسامدرن بخش مهمی از درک ما از این مفاهیم به توافقها، سازشها و تاریخی بازمیگردد که برآمد تعادلات دمکراتیک و پیشین هستند"تاریخی که در دوگانهی تسلیم و انقلاب یا انتظار و انتحار فشرده می شود.(۴) انگار این نهاد ناآرام - یعنی ایران و ایرانیان- در اساس با نهادینیدن و آرامیدن قدرت بیگانه است.
سوم. ایران خسته است؛ بخش بسیار گستردهای از ایرانیان با ساختار حاکم بیگانه هستند و از حاکم نابهکار، ستمگر و فاسد آن بیزار اند. اصلاحطلبها از پیشبرد بسیاری از شعارها و برنامههای خود واماندهاند و انقلابیها هنوز نتوانستهاند اشتهای طبقهی متوسط و شهری را برای قماری دیگر تحریک کنند. شرایط هر روز دشوارتر از دیروز است. ناامیدی به گونهای روزافزون در ایران قربانی میگیرد و به ایرانیان خشمگین، بیبرنامه و بیآینده زور و نیرو میدهد.
در چنین شرایطی منتقدان و دشمنان اصلاحطلبی با تمام قد پا به میدان گذاشته اند و بر آن اند که از این نیروی سرگران و ناامید پشمی برای کلاه خود بچینند! آسیبشناسی این ناکارآمدی، خستهگی، ناامیدی، و عبور از بحران تا حد بسیاری به درک ما از پازل ایران و فاجعهی جاری برمیگردد. بدون یک آسیبشناسی دقیق و عمیق، تاریخ ناگزیر تکرار خواهد شد؛ دیکتاتوری جایگزین دیکتاتور حاکم خواهد شد و ایران گرفتار پاندول تسلیم و انقلاب، گامی به پیش نخواهد گذاشت.
درک ایرانیان و ساختار غیردمکراتیک و استبدادی حاکم، کم و بیش در پرتو آن چه در بالا و در مورد آمریکا آمد آسانتر است. ایران و منطقه توسعهنایافته است و توسعه نایافتهگی تا حد بسیاری در مناسباتی که به جنگ و صلح ختم می شود آشکار است. ما از روی بیمسوولیتی-که به آن معتادیم- دیگران را در انبوه جنگهای جاری در منطقه سرزنش و متهم کنیم. نمیخواهم تلاشهای نابخرادانهی برخی از قدرتهای جهانی در منتطقه را نادیده بگیرم یا انکار کنم.
"امروز به طور نمونه در امریکا نمیتوان از این مفاهیم و ارزشها یادی به میان آورد، بدون آن که به قانون اساسی آمریکا و مطالعات حقوقی و جدالهای سیاسی برآمده از آنها اشاره کرد"اما مسالهی اصلی منطقه، ناتوانی ما در انتقال آرام قدرت و توزیع ناپایدار آن است.
تعادلات دمکراتیک چه میتواند باشد، مگر تکاپوهای یک اجتماع توسعهیافته برای گریز از جنگ! جنگ و توسعه نایافتهگی، جنگ و استبداد دو روی یک سکه اند و کشور-ملت هایی که درک مناسبی از شکنندهگی ها اجتماعات خود ندارند روی گسلهای جنگ زندهگی می کنند. گرایشها و استدلالهای پیشامشروطه از سوی صاحبان قدرت و طرح مطالبات و خواستهای پیشاملی از سوی برخی از جریانهای منتقد و مخالف دو روی یک سکه و نمودگار توسعهنایافتهگی و گفت و گوهای نامسوولانه و پیشینی است.
ایران و ایرانیان در گفت و گوهای بسیاری بر سر مسایل گوناگون گرفتارند؛ اما این گفت و گوها از ناهمدلیها و ناهمزبانیهای بسیاری رنج میبرد. مسالهی ایرانیان همانند آمریکاییها تنها سازش بر سر پاسخها نیست! به زبانی دیگر ما ایرانیها و مردمان منطقه در شرق میانه بیش و پیش از هر چیز نیازمند صلحی پایداریم که بتواند اختلافهای ما را با کمترین هزینه حل و فصل کند. در این چشمانداز بازگشت به هر ایده، انگاره و ارزشی که یکپارچهگی و آشتی ملی را در خطر قرار دهد، خطرناک، غیرملی و پیشامدرن است.
اشتباه نشود، گرانیگاه این نگاه بیش از هر جریان برانداز و روند غیرملی گریز از مرکزی به قدرتها و صاحبان آن دوخته شده است که با ادعاهای پیشاملی و نادانیهای پیشامدرن بیش از هردشمنی به دشمنی با این ملت برخاسته اند و فرایند فروپاشی ملی را پیش میبرند.
به زبانی دیگر مساله نخست ایران امروز ایستادهگی در برابر قدرتهای پیشاملی و پیشامشروطه است؛ که می تواند ایران را از فروپاشی کامل نجات دهد. اما همهی مساله در ایستادهگی خلاصه نمیشود و نباید باشد؛ چهگونهگی ایستادهگی و درک ما از قدرتهای پیشاملی، پیشامدرن و پیشامشروطه هم اهمیت دارد! بازگشت به ارزشهای پیشاملی و گفت وگوهای پیشامشروطه – حتا اگر در اساس قابل دفاع باشد - در شرایط موجود و پیش از دمکراسی نامناسب و خطرناک است و می تواند همهی دستآوردهای ملی را نابود کند. ملت و کشور توسعهیافته ملتی است که می تواند از خود محافظت کند، بدون آن که به خودکشی ملی یا قمارهای سیاسی بیندیشد. اهمیت ندارد ما چه میگویم و چه ادعایی داریم؛ ملتی که پیش از سازشهای پایدار جدید سازشهای قدیم – حتا اگر نارسا و ناتمام اند- را زیر پا می گذارد، توسعهنایافته است. ملتی که تاریخ و نهاد ندارد، توسعهنایافته هم است.
توسعهنایافتهگی هستهی سخت هر مسالهای در ایران است
"فرایند" و "نهاد" برساختهایی پربسامد در فرهنگ فاربی اند، اما درک ما از این برساختهها دستکم در سطح ملی بسیار نارسا است.
"آن که میگوید در آمریکا دمکراسی حاکم نیست، درک مناسبی از مناسبات پیچیدهی فرایند سازشهای ملی ندارد"برآیند این نارساییها در تکاپوها و گرتهبرداریهای ما از کشورهای توسعهیافته نیز خود را نشان داده و میدهد. این که ما به راهها، نهادها و فرایندها اهمیت نمی دهیم روی دیگر ناپیوستهگی تاریخی ما است. انقلابهای پی در پی در ایران نماد و نشانهی بیماری و نابهسامانی است که از کمبود یا نبود راهها و نهادها ملی برای تغییر مناسب و مستمر رنج می برد. انقلابهای پی در پی در ایران روی دیگر امتناع گفت و گو در سطح ملی و ناتوانی ما در درانداختن سازشهای ملی است.
توسعه نایافتهگی نام بزرگ مسالهی ایران است.
و توسعهنایافتهگی چه میتواند باشد، مگر ناتوانی ما در سازش با دیگری و پیشبرد سازشهای پیشن! برای روبه رویی خردمندانه و کارگر با این مساله نیازمند تغییرات گستردهای در ساختار حاکم، مردم و حکمرانی جاری در ایران هستیم. هیچکس راهحل آسانی ندارد. دایلمای ایران امروز دایلمای تاریخ ایران هم است. هم اصلاحطلبها(۵) و هم انقلابیها(۶) هیچکدام بیبته و بیپشتوانه بالا نیامده اند. هر کدام شواهد، روایتها و قهرمانهای خود را دارند.
درک ابهت، بزرگی و دشواری مساله، گام نخست هر برونشدی است.
"او در درکی پیشینی و شخصی از دمکراسی و ارزشهای اقماری آن وامانده است و نوشی از پیچیدهگیها و پویاییهای جهانهای جاری و دشواریها و شکنندهگیهای هرمنوتیک صلح نبرده است"هر جریانی که راهحل سادهای دارد و همآوردان، منتقدان و دشمنان خود را یک سر نابهکار و نادان تلقی میکند بیراهه میرود و دیر یا زود (حتا اگر موفق شود) فاجعه خلق خواهد کرد. آن که راهی به سازش نمیگشاید، راهی به رهایی هم ندارد؛ آن که سازشهای پیشین را نمیشناسد و محترم نمیدارد، گرفتار توسعهنایافتهگی و کوربینی تاریخی و حتا بیتاریخی است. آنان که مردم را در دوگانهی تسلیم و انقلاب معلق کرده اند (اهمیت ندارد چه نامی بر خود گذاشته اند) ستون فقرات توسعهنایافتهگی در ایران اند.
توسعه چیست؟ مگر ایستادهگی مسوولانه در برابر این رویابافان توهمفروش!
در ایران بارها و بارها مردم تلاش کردهاند با بازنویسی و بازاندیشی در سازشهای پیشین ونهادهای ملی راهی به رهایی از استبداد بجویند، اما هیچ بر و باری غیر از ناکامی و تباهی نیافتهاند. آن که انقلابیها را دست کم می گیرد از عمق ناامیدیهای ملی و تباهیهای جاری بیخبر است و آن که اصلاحطلبها را مسالهی خود کرده است، از تاریخ توسعه و توشهی تغییر پایدار بیبهره است. سوگنامهی تاریخ ما آنجاست که انقلابیها در حالی که قدرتمندترین نقد خود به اصلاحطلبی را از کم نتیجه و بینتیجه بودن تکاپوهای دو دهه ی اخیر می گیرند، به ناکامیهای ملی در دو سده ی گذشته که با چند انقلاب پرهزینه و بهارهای آزادی پریشان بی نتیجه مانده است بی توجه اند.
پانویسها
۱- در آرام و آسان بودن جهانهای قدیم البته گفت و گوهای بسیاری هست و در بیان زیبای صاحب تبریزی چهرهی امروز تنها در آیینهی فرداست که زیبا مینماید. در این چشمانداز کم و بیش روانشناسانه هر امروزی فردا نکو خواهد بود.
۲- آشکار است که هر سرنامی سر گفت و گویی بیپایان را باز می کند؛ در این مورد ویژه ذیل قانون اساسی هم گفت و گویی بیپایان تصورپذیر است و از همین روست که دادگاه قانون اساسی و نهاد تفسیر و تعبیر قانون اساسی همچون پایانی بر این دست گفت و گوهای بیپایان اهمیت پیدا میکند. به زبان دیگر گفت و گوهای بیپایان بر سر دمکراسی هم باید دمکراتیک حل و فصل شود.
٣- آمریکاییها به این فرایند "سازش" یا کامپرومایزینگ می گویند و آن را میستایند و عجیب نیست اگر در فرهنگ فاربی چنین واژهای پر از نقد و نکوهش است.
۴- آسیب مزمن و اندمیک انقلابیگری را در ایران باید ادامهی این ناکامی و ناآرامی ملی دید؛ چه، این نهاد ناآرام در اساس با نهادینیدن و آرامیدن قدرت بیگانه است! او بیش و پیش از این جایگاه به آن که در این جایگاه می نشیند اهمیت می دهد! چنین پنداری بیگمان برآمد این سنت تاریخی درازآهنگ شیعی است که با نامگرایی و سازش بیگانه است. چه، هر حاکم و حکومتی برآمد خواست و انتخابهای پیشین دست کم پارهای از مردم است.
"او در بهترین حالت ممکن است گرفتار دریافتی باشد که پارهای از لیبرالهای اروپای شمالی از دمکراسی و ارزشهای محوری آن دارند"این بخش نه کتمانپذیر است و نه اجتنابپذیر. هیچ راه حل آسانی وجود ندارد. مدنیت چیست؟ مگر پذیریش دیگری! باید با یکدیگر ساخت و سازشهای پیشین را پذیرفت و برای سازشهای مناسبتر تلاش کرد.
۵- اصلاحطلبها در بهترین خوانش با تکیه بر تاریخ ایران و انقلاب اسلامی هزینه و برآمد انقلابها و رفتارهای براندازانه را غیرقابل تحمل می دانند و با همهی دشواریهای موجود بر این باورند که اگر خواستها و آرمانهای مردم را در رفتارها و تاکتیکهای اصلاحطبانه و رفرمیستی محدود نکنیم، دمکراسی و توسعه در ایران پا نخواهد گرفت. آنها میگویند باید به این تاریخ ناپیوسته، پاندولی و بیپایان پایان داد و همهگان را به تن دادن به دشواریهای تعادلات دمکراتیک و هرمنوتیک صلح دعوت کرد. در باور بسیاری از اصلاحطلبها سازش و ایستادهگی دو روی یک سکه اند.
چه، بدون ایستادهگی هیچ سازشی بدست نخواهد آمد و بدون سازش هیچ ایستادهگی معنا نخواهد داشت.
۶- انقلابیها به تاریخ چهل سالهی جمهوری اسلامی و انبوه شکست و ناکامی در آن اشاره میکنند. آنها بر این باورند که در ساختار جاری هیچ روزنهای به رهایی و اصلاح دیده نمیشود. آنها هزینههای براندازی جمهوری اسلامی را بسیار کمتر از هزینههایی میدانند که صرف پیشبرد پروژههای ناکام اصلاحطلبی میشود. آنها راهی به سازش با حاکم، حکومت جاری و ساختار موجود نمیبینند و برانداختن آن را تنها راه رهایی از استبداد میدانند. آنها حتا به سازش با اصلاحطلبها هم نمیاندیشند.
"مدنیت و توسعه با همهی هزینهها و دشواریها تا حد بسیاری گام زدن در مرز رویا و واقعیت هم هست"نه آن که آنها سازش را نمیشناسند و دوست ندارند؛ آنها برای سازش پیششرطهایی میگذارند، که جایی برای سازش نمیماند. شوربختانه آنها همهی دشمنان و منتقدان را کتبسته و بازنشسته میخواهند! و این آغاز فاجعهای دیگر است.
اگر عضو یکی از شبکههای زیر هستید میتوانید این مطلب را به شبکهی خود ارسال کنید:
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران