بمباران اتمی هیروشیما و سینمای پس از جنگ ژاپن
۶۹ سال پیش آمریکا در پایان جنگ جهانی دوم برای واداشتن ژاپن به تسلیم، بمب اتمی روی شهر هیروشیما انداخت
شاید دور از حقیقت نباشد اگر بگوییم که بمباران اتمی هیروشیما با همه فاجعه انسانی که بر جا گذاشت، پایانی بر قوانین سخت و سنگین سامورایی با گرایشهای دیکتاتوری نیز شد.
کار سینماگران پس از جنگ مثل کندن زخمی فاسد از ریشه بود که با درد و خون همراه است. و چه بسا بارها تجربه شده هنری که از درد و رنج واقعی پدید آید هنری ماندگار و سازنده است.
در فرهنگ سامورایی شکست به هر دلیلی، یعنی ننگ و بدنامی ابدی، که تنها با عمل "هاراکیری" یعنی خودکشی با شمشیر حیثیت از دست رفته جبران میگردد. این عمل یا داوطلبانه یا به دستور مقام بالاتر انجام میگیرد. البته فرهنگ سلسله مراتبی و اطاعت بیچون و چرا مشخصه دیگر ساموراییهاست.
فردی که به دستور مقام مافوق عمل هاراکیری را انجام میدهد و خودکشی میکند نیز یک قهرمان ملی به حساب میآید. این فرهنگ نسل به نسل از کیمونوپوشان و شمشیرداران تا نظامیان و تفنگداران ارتش ادامه یافته است.
تخمین زده میشود که حدود ۷۰ تا ۱۴۰ هزار نفر در این بمباران اتمی هیروشیما یا بر اثر تبعات آن کشته شدند
از شاخصترین فیلمهای فرهنگ پیروزی مطلق یا شکست و نابودی مطلق و قهرمانسالاری ژاپنی فیلم "جنگ روی دریا از هاوایی تا مالایا" ۱۹۴۲ ساخته کاچیرو کاماموتو است که حمله هوایی به "پرل هاربر" را به تصویر میکشد و با کمک مینیاتورهایی کوچک جلوههای ویژه بینظیری را پدید آورده است.
فیلمهای گودزیلایی در دهههای ٥٠ و ٦٠ میلادی نیز با الهام از این شیوه آفریده شدهاند.
آکیرا کوروساوا در فیلمی به همین شیوه میهن پرستی و قهرمان گرایی به نام "سوگاتا سانشیرو" ۱۹۴۳ ساخت.
"البته فرهنگ سلسله مراتبی و اطاعت بیچون و چرا مشخصه دیگر ساموراییهاست.فردی که به دستور مقام مافوق عمل هاراکیری را انجام میدهد و خودکشی میکند نیز یک قهرمان ملی به حساب میآید"این فیلم داستان نوجوانی است که برای یادگیری فنون رزمی "جودو" از روستا به شهر می رود و در پایان در یک مبارزه با بوکسور غربی پیروز میدان میشود.
با آنکه این فیلم نیز پیروزی ژاپن را نمایش میدهد ولی علامت سوالی را نیز بسیار ظریفانه در ذهن تماشاگر به جا میگذارد که آیا به راستی ما ژاپنیها، همیشه قهرمان و مستحق قهرمانی هستیم؟
در جنگ با ایالات متحده آمریکا و متحدانش پس از بمباران اتمی، ژاپن شکست خورد؛ ملتی که تار و پودش با فرهنگ پیروزی مطلق سامورایی رشد و نمو کرده بود.
آمار کشته شدگان به دو و نیم تا سه میلبون نفر رسید و مردم تا گلو در خون و خاک و آوار، چشم به امپراتورشان دوخته بودند که او چگونه با این شکست کنار خواهد آمد، آیا امپراتور خودکشی میکند؟
امپراتور هیروهیتو شکست را پذیرفت چون جان مردم را مهمتر از پاسداری سنتهای آهنین سامورایی می دانست
امپراتور خطاب به مردم از رادیو سراسری ژاپن در تاریخ ۱۴ اوت ۱۹۴۵ یعنی چند روز پس از فاجعه بمباران اتمی گفت: "دشمن دارای اسلحه جدید و بس خوفناک با قدرت از بین بردن جانهای بسیاری و قدرت تخریب بیحد و اندازهای هست که ادامه این جنگ نه تنها به نابودی نهایی و محو ملت ژاپن بلکه زوال تمدن بشریت را هم در بر خواهد داشت."
امپراتور هیروهیتو در حالی این سخنان را میگفت که کیمونوی امپراتوری را از تن کشیده و کت شلوار غربی به تن کرده بود.
او شکست را پذیرفت چون جان مردم را مهمتر از پاسداری سنتهای آهنین سامورایی میدانست، که هرچند شاید این انتخاب بسی دردناکتر از اقدام به هاراکیری برای امپراتور با آن فرهنگ دیرینه و قبول زندگی پس از شکست بوده باشد.
این حرکت امپراتور آغاز یک دوره فشرده برای بازسازی ژاپن شد. مردم با شکست کنار آمده و همه هماهنگ به سوی بازسازی پیش رفتند و کار کردند بهگونهای که در مدت سی سال ژاپنی که با خاک یکسان شده بود، دومین قدرت اقتصادی جهان شد.
"هیروهیتو" تنها به عنوان سرمشق برای فیلمسازان کافی نبود بلکه آنها در این راه پا را فراتر نهادند و آیین مطلقگرا در شکست یا پیروزی را در اصل خودش نیز نقد و تحقیر کردند.
برخلاف بسیاری از کشورهای دنیا که بعد از جنگ در فیلمها و رسانهها به شدت از ملت خود ستایش میکنند و خود را قربانی یا قهرمان نشان میدهند، فیلمسازان ژاپنی بر عکس، تمامی سعیشان این بود که ضعف و علت این فاجعه را در خود جستجو کنند.
فیلم "زندگی اوهارو" ۱۹۵۲ به کارگردانی "کنجی میزوگوچی" زندگی زنی است از قشر مرفه سامورایی که عاشق مردی از طبقه پایینتر از خود میشود و با این کار، خودش و خانوادهاش به دهکدهای دور تبعید میگردند و آخر روزگارش به گدایی و روسپی گری میرسد.
آکیرا کوروساوا فیلمی میهن پرستانه به نام "سوگاتا سانشیرو" ساخت
میزوگوچی از معدود فیلمسازانی بود که قبل از جنگ هم هیچ وقت به مدح و ستایش سامورایی نپرداخت و همیشه حس مخالفت در او دیده میشد. او تا پایان عمر هنری خود به موضوع سامورایی و تبعیض طبقاتی در اجتماع پرداخت. زن و روسپیگری نقطه مرکزی فیلمهای میزوگوچی هستند.
تنها میزوگوچی نبود که بعد از دوران جنگ با فیلم هایش مثل کارد و ساطور به جان جامعه وقت افتاد و نقاط ضعف و تاریک جامعه را مثل کثافتهای گوشت جدا میکرد.
کارگردانهای بسیاری با خلق شاهکارهایی یکی پس از دیگری و از زاویههای مختلف، خود و جامعه را نقد و کالبد شکافی کردند. آنها تصویر واقعی مردم را در آیینه نشان دادند و سینمای ژاپن را جهانی ساختند.
در همان سالهایی که کوروساوا با ساختن "راشومون" ۱۹۵۰ توجه سینماگران امریکا و اروپا را به سمت ژاپن برد، میزوگوچی با " زندگی اوهارو" و "داستان اوگتسو" برنده جوایز جشنواره ونیز شد و یاسوجیرو ازو با فیلم "داستان توکیو" هنر سینمای ژاپن را به جهانیان معرفی کرد.
سینمای دهه پنجاه ژاپن شاید دوره طلایی سینمای این کشور باشد.
اکثر فیلمها روحیه تاریک و افسرده دارند. گرچه مستقیم به جنگ یا بمباران اتمی اشاره نمیکنند اما سایه افسردگی در اکثر این فیلمها دیده میشود.
اما در کنار این افسردگی، چیزی که تمام این فیلمها به شدت به آن پرداخته است، حس و نیروی مهار نشدنی مردم برای کار است. مردم در فیلمهای دهه پنچاه در هر حرفهای که هستند سخت کار میکنند. گویا همان سختجانی و آرمان سامورایی را برای بهترین بودن را این بار مردم در کار روزانه به کار گرفتهاند تا بهترین و با کیفیتترینها را تولید کنند.
در کنار این نوع فیلمهای انتقادی، فیلمهای دیگری نیز ساخته شدند که به طور مستقیم در فضای داستانی دیگری، به خود موضوع بمباران اتمی اشاره کردند.
"شوهی ایمامورا" از جمله کارگردان هایی بود که در فیلم "باران سیاه" ۱۹۸۹ به طور مستقیم به بمباران اتمی ژاپن میپردازد. داستان این فیلم در مورد قربانیان رادیواکتیو بمب اتمی است که سالها بعد یکی پس از دیگری جان خود را از دست میدهند.
کارگردان این فیلم در مصاحبهای تاکید کرد "فیلم درباره بمباران اتمی باید ساخته شود، نه به این خاطر که ما خود را قربانی نشان دهیم بلکه وظیفه نسل ماست که فاجعه انسانی که با بمب اتم دیدهایم را به دیگر انسانهای دنیا نشان دهیم تا از استفاده مجدد آن در دنیا پیشگیری شود."
آلن رنه با فیلم "عشق من هیروشیما" در سال ۱۹۵۹ داستان عشقی پیچیدهای بین مرد ژاپنی و زن فرانسوی را ساخت.
"گویا همان سختجانی و آرمان سامورایی را برای بهترین بودن را این بار مردم در کار روزانه به کار گرفتهاند تا بهترین و با کیفیتترینها را تولید کنند"آلن رنه معاشرت سی و شش ساعته و سرانجام جدایی آنها که نماد بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی است را نشان میدهد.
او با استفاده از تصاویر مستند بمباران و بعد از بمباران و روشهای ویژه فلش- بک فیلمی به یاد ماندنی ارایه میدهد که یکی از فیلمهای شاخص موج نوی فرانسه است.
آلن رنه با فیلم "عشق من هیروشیما" در سال ۱۹۵۹ داستان عشقی پیچیدهای بین مرد ژاپنی و زن فرانسوی را ساخت
کانهتو شیندو فیلم "بچه های هیروشیما" ۱۹۵۲ را ساخت. ژاپن در همین سال استقلال خود را گرفته بود و این اولین فیلم است که مستقیما به بمباران هیورشیما پرداخته است. کانهتو شیندو که خود متولد هیروشیما است دوباره به این شهر بازگشته و فیلم می سازد. اگر چه این فیلم داستانی هست اما شهر و ویرانی هایش همه واقعی اند
زبان انتقادی نسبت به جامعه در اشکال و فرمهای مختلف سینمایی ادامه پیدا کرد و تنها در همان دهه پنجاه نماند.
ماساکی کوبایاشی در دهه شصت تا توانست فیلمهای سامورایی ساخت و سامورایی را با همان روش هاراکیری محاکمه کرد.
ایمامورا تا پایان عمر هنریاش دست از ساخت فیلمهای انتقادی بر نداشت و حوزه کاری او روز به روز گستردهتر شد. هیروشی تشیگاهارا در دهه شصت با فیلمهای آوانگارد و روانشناسی سبک جدیدتری از سینمای ژاپن را به جهان معرفی کرد.
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران