هنوز نمی‌دانیم در اتاق عمل چه گذشت

تابناک - ۲۵ خرداد ۱۳۹۳

سریال پرستاران را یادتان هست؟ محصول کشور استرالیا بود و سال‌های اخیر از شبکه یک سیما پخش می‌شد. نمی‌دانم بخاطر این‌که صرفاً یک اثر نمایشی بود مناسبات حاکم بر روابط بیمار و پرسنل بیمارستان آنقدر آرمانی بود؟ و در واقعیت، آسمان خدا همه جا یک رنگ است؟ یا اینکه واقعاً ما باید یک چیزهایی را از آن‌ها یاد بگیریم؟ در آن سریال وقت گذاشتن برای بیمار و همراهان، برخورد مناسب و منطقی، توجیه و شفاف‌سازی مسائل مربوط به بیماری افراد، از جمله حقوق هر بیمار و اصول و ضوابط کاری پرسنل بیمارستان بود. نکاتی که متأسفانه در برخی از بیمارستان‌های کشور کمتر رعایت می‌شوند و دست کم هر کداممان یک خاطره‌ی تلخ از برخوردهای نادرست پرستاران و پزشکان در آنها داریم. معصومه ایواز، بانوی دردکشیده‌ای است، که پس از گذشت حدود ۴۰ روز از مرگ تنها دخترش در پی یک بیماری کبدی، هنوز از برخوردهای نامناسب تیم پزشکی پیوند اعضای شیراز گله‌مند است. این مادر داغدار هنوز به درستی نمی‌داند چه مشکلی منجر به مرگ دختر جوانش شده و هیچ یک از پزشکان تیم پیوند عضو، حاضر به ادای توضیحاتی شفاف در این خصوص نشده است.

"سریال پرستاران را یادتان هست؟ محصول کشور استرالیا بود و سال‌های اخیر از شبکه یک سیما پخش می‌شد"وی دوشنبه‌ی گذشته به دفتر هفته‌نامه آوای خوزستان آمد تا از آنچه که در طول هفت ماه از زمان تشخیص بیماری تا مرگ دختر جوانش، بر او و خانواده‌اش گذشت بگوید.

با یک ناراحتی معده شروع شد

معصومه ایواز صحبتش را از اینجا آغاز کرد: دخترم؛ مارال شجری موسوی، ۲۸ ساله بود. اردیبهشت‌ماه سال پیش دچار یک ناراحتی معده شد، در اصفهان به دکتر مراجعه کردیم. دکتر دستور سونوگرافی داد که در پی آن متوجه شدیم یک توده در کبد دخترم وجود دارد. دکترش در اصفهان تصمیم به عمل جراحی گرفت، ولی بعد گفت نمی‌شود اینجا عملش کرد. برای این‌که ممکن است در حین عمل نیاز به پیوند کبد داشته باشد.

باید بروید شیراز در لیست پیوند کبد قرار بگیرید. به ما نامه‌ای داد که رفتیم شیراز و به دکتر مرکز پیوند اعضاء دادیم.

او جلوی چشم ما نامه را مچاله کرد و دور انداخت. گفت؛ باید بروید کمیسیون پزشکی و ضرورت پیوند کبد را آن‌ها تشخیص بدهند. از ۱۰تا۱۲ پزشک اعضای کمیسیون، فقط دونفر از آن‌ها که یکی‌شان هم ایرانی نبود معاینات و دقت بیشتری به خرج دادند.

"نکاتی که متأسفانه در برخی از بیمارستان‌های کشور کمتر رعایت می‌شوند و دست کم هر کداممان یک خاطره‌ی تلخ از برخوردهای نادرست پرستاران و پزشکان در آنها داریم"در نهایت ارجاع داده شدیم به آخرین دکتری که بر اساس مطالعه‌ی پرونده‌ی دخترم و نامه‌ی کمیسیون گفت که باید در لیست پیوند کبد قرار بگیرد. روی پرونده‌ هم نامه‌ای گذاشت مبنی بر این که نفر اول فهرست باشد.

کبد خراب بود

مادر مرحوم مارال شجری ادامه داد: حدود هفت ماه گذشت و خبری نشد. دخترم در این مدت مرتب به اتاق پیوند سر می‌زد که فراموشش نکنند. ولی خبری نمی‌شد. وقتی پیگیری کردیم یک نفر به ما گفت که باید در حد ۳۰تا۴۰ میلیون تومان خرج کنید به عنوان کمک به مؤسسه‌ یا بیمارستانی که گفته می‌شد در حال ساخت است، تا به شما توجهی شود.

قرار شد از طریق یکی از آشنایان ۱۰ میلیون تومان پول بپردازیم که ناگهان آشنایی یافتیم و با توصیه وی روند تغییر کرد.

آن‌وقت تازه بعد از هفت ماه انگار تازه بیدار شدند، که دختر من جوان است و توده‌ی کبدش در حال رشد، و می‌بایست زودتر از این‌ها مورد توجه و رسیدگی قرار می‌گرفت. بعد از آن دو بار دخترم را برای پیوند صدا زدند ولی گفتند که کبد اهدائی خراب بوده است. بار دیگر ابتدای فروردین بود، که رفتیم و پزشکِ خودش حضور نداشت. پزشک دیگری غیر از کسی که نامش روی پرونده‌ی مارال ثبت شده بود آمد.

"معصومه ایواز، بانوی دردکشیده‌ای است، که پس از گذشت حدود ۴۰ روز از مرگ تنها دخترش در پی یک بیماری کبدی، هنوز از برخوردهای نامناسب تیم پزشکی پیوند اعضای شیراز گله‌مند است"او می‌خواست دخترم را مستقیم ببرد برای پیوند عضو، در حالی‌ که پزشک خودش گفته بود تلاشش بر این است که بخش سالم کبدش را نگه دارد. آن‌ها اصلاً به این‌که پرونده‌ی بیمار را دقیق و با احساس مسئولیت مطالعه کنند مقید نبودند.

برای هر کبد بین ۶ تا هشت نفر از واجدین گروه خونی همخوان را صدا می‌زدند. که هرکدام از شهری آمده بود. تصور کنید مردمی که هر کدام گرفتار بیماری عزیزانشان هستند و شرایط روحی مناسبی ندارند، اغلب حدود ۱۲ ساعت غذا نخورده، همراه بیمارانی با وضعیت جسمانی ضعیف، از بینشان یکی انتخاب می‌شد.

در اتاق عمل باز می‌شد و صدای فریادی که در نهایت سردی می‌گفت: «رزرو بمونه، بقیه برن!» یا خیلی راحت به همه اعلام می‌شد: «کبد خراب بود، نمونین…»

دخترم رفت و دیگر برنگشت

ایواز ادامه داد: دخترم به آن‌ها یادآور شد که دکتر من فلانی بوده و گفته ممکن است بشود کبد خودت را نگه داشت. گفتند پس می‌توانی تا بعد از ۱۳ نوروز صبر کنی تا پزشک خودت را ببینی. نوبت ما برای یک روز یکشنبه‌ی بعد از سیزدهم بود. بعد از هفت تا هشت ساعت انتظار، دکتر حوالی ساعت یازده شب کیفش را برداشت و گفت: «من خسته‌ام، دیگه بیمار نمی‌بینم، برید سه‌شنبه بیایید».

همان سه شنبه به ما اطلاع دادند که فردا یک کبد می‌رسد.

"این مادر داغدار هنوز به درستی نمی‌داند چه مشکلی منجر به مرگ دختر جوانش شده و هیچ یک از پزشکان تیم پیوند عضو، حاضر به ادای توضیحاتی شفاف در این خصوص نشده است"وقتی پیش دکتر رفتیم، در حالی که انگشتش را به حالت خط و نشان کشیدن تکان می‌داد به دخترم گفت: «ببین! دارم بهت می‌گم، فردا احتمالش کمه که عملت کنم، اگه مریض بدحال بود اول اونو عمل می‌کنم.» شاید به این خاطر که دخترم از نظر ظاهری سرپا بود و علیرغم جثه‌ی لاغر، بیماری‌اش نمود ظاهری نداشت و نسبت به مبتلایان به سرطان کبد بنظر نمی‌رسید که مشکلی داشته باشد.

صبح چهارشنبه ساعت هفت و ۳۰ دقیقه، ما پشت در اتاق پیوند بودیم. حوالی ۹ صبح از بین بیمارانی که منتظر بودند دخترم را صدا زدند. کبدی که قرار بود پیوند زده بشود یک کیست کوچک داشت و برای اینکه بقیه بچه بودند نمی‌شد از نصف آن برای بچه‌ها استفاده شود. گفتند: «شجری بدو صدات زدن!» دخترم با حالتی سرشار از امید و آرزو رفت، و دیگر برنگشت.

این مارال من است؟!

مادر داغدار افزود: از ساعت ۹ صبح که وارد اتاق عمل شدند، تیم پزشکی پیوند عضو ساعت چهار بعد از ظهر بیرون آمدند و باز ۲۰ دقیقه بعد همه به اتاق عمل برگشتند.

بعد از عمل هم که مارال بی‌هوش بود و به بخش آی.تی.یو منتقل شد. ساعت یک بامداد که بالای سرش رفتم، تنش آنقدر ورم کرده بود که باورم نمی‌شد این دختر من باشد. دو پزشک عمومی در حال معاینه‌اش بودند. فشار دخترم چهار روی دو بود. گفتم: «چرا فشارش اینجوریه؟!» گفتند که طبیعی است.

"از ۱۰تا۱۲ پزشک اعضای کمیسیون، فقط دونفر از آن‌ها که یکی‌شان هم ایرانی نبود معاینات و دقت بیشتری به خرج دادند"پرسیدم چه زمانی به هوش می‌آید؟ گفتند خودمان داروی خواب‌آور تزریق می‌کنیم برای اینکه باید فعلاً به این حالت بماند.

روز جمعه دختر برادرم که ساکن شیراز است آمد بیمارستان، گفت که با یکی از پرستارهای اتاق آی.تی.یو آشناست. رفت که بپرسد حال مارال چطور است. وقتی که بیرون آمد حالتش کمی دگرگون بود. بعد فهمیدم که بدن دخترم در همان حین عمل کبد را پس زده و اعضای بدنش در حال از کار افتادن بود.

دکتر قلب که باید برای معاینه‌اش می‌آمد، تا ۴۸ ساعت نیامد و بعد توضیح ‌داد که همه چیز به من گزارش می‌شده است.

برخورد آقای دکتر

ایواز در ادامه گفت: روز شنبه؛ ۳۰ فروردین یکی از دکترهای اصلی، آن هم تنها به این دلیل که هر شنبه کل تیم پزشکی معمولاً می‌آمدند و جلسه داشتند، آمد. رفتم به سراغش و گفتم: «آقای دکتر، خواهش می‌کنم به من بگین بچه‌ی من در چه وضعیتیه؟» با حالت بی‌تفاوت و نسبتاً غیرمؤدبانه‌ای گفت: «کیو می‌گی؟» گفتم: «شجری…» با همان حالت توهین‌آمیز جواب داد: «همون که سرطان داره؟ خانم دخترت اصلاً حالش خرابه، داغونه! سرطان تمام بدن دخترتو گرفته بود!» در حالی که هنوز جواب پاتولوژی نیامده بود. شوکه بودم و فقط انگار خدا به من نیرویی داده بود که آن لحظه نیفتادم. من همین یک دختر را داشتم که تمام زندگی من بود.

دکتر رفت داخل اتاق و وقتی که بیرون آمد باز رفتم قسمش دادم و گفتم: «دکتر تو رو خدا حال بچه‌ی من چطوره؟» رو ترش کرد و با لحن تند گفت: «خانوم یه بار بهت گفتم حالش خرابه، هیچ جا توی دنیا اینو پیوند نمی‌زدن، ما این کارو کردیم، برو خدا رو شکر کن(!) حالشم خرابه!» این در حالی بود که روز قبل به ما گفته بودند؛ شنبه صبح ممکن است دوباره یک کبد برسد و ما یک پیوند مجدد برای دخترتان انجام بدهیم.

"در نهایت ارجاع داده شدیم به آخرین دکتری که بر اساس مطالعه‌ی پرونده‌ی دخترم و نامه‌ی کمیسیون گفت که باید در لیست پیوند کبد قرار بگیرد"برای من جای سؤال است وقتی در مدت هفت ماه کبد پیدا نمی‌شده، آیا عادی است که فقط در طول چهار روز دو بار کبد برسد؟!

رفتارهای غیر انسانی را از یاد نمی برم

وی افزود: شنبه عصر باز دخترم را به اتاق عمل بردند که برای قلبش بالون بگذارند. ولی هنوز ۲۰ دقیقه نشده بود که برش گرداندند. گفتند که تا آن زمان برایشان مسجل نبوده که شرایط کبد برای پیوند مجدد آماده است یا نه، ولی حالا معلوم شده و تصمیم بر آن است که این کار را انجام بدهند. در حالی که به ما گفته بودندکه فشار خون دخترم پایین است و ضربان قلبش منظم نیست. ساعت ۱۱ شب دوباره مارال را به اتاق عمل بردند.

ساعت دو یا سه بامداد بود که او را آوردند و هنوز به بخش نرسیده بود که ایست قلبی کرد. احیایش کردند و حوالی ۹ صبح بود که بر اثر ایست قلبی، فوت کرد. از آن زمان تا به حال، حتی یکی از پزشکان عضو تیم پیوند، حاضر نشده پنج دقیقه برای ما وقت بگذارد و توضیح بدهد که دخترم چه مشکلی داشت؟ در اتاق عمل چه اتفاقی افتاد؟

هر اطلاعاتی که کسب می‌کردیم در راهروی بیمارستان بود، دنبالشان می‌دویدیم. هیچ‌کدام حاضر نبود بنشیند و چند دقیقه با ما حرف بزند. من نادیده نمی‌گیرم، پزشکی که از اتاق عمل بیرون می‌آید خسته است، انتظار ندارم با من خوش و بش کند، ولی توقع دارم بایستد برای من توضیح شفافی بدهد.

یکی از دکترها که با همان وضعیت در راهرو از او سؤال کردیم گفت: «عمل بسیار سخت بود و توده همه‌جا را گرفته بود!» ولی جالب اینجاست که هفته‌ی گذشته جواب پاتولوژی آمد و مشخص شد که دخترم اصلاً سرطان نداشته است!

من نمی‌دانم در اتاق عمل چه گذشت، شاید واقعاً تیم پزشکی مرتکب هیچ اشتباهی هم نشده باشد ولی چیزی که به چشم خودم دیدم رفتار غیر انسانی آنها بود.

زهرا انوشه / هفته نامه آوای خوزستان

منابع خبر

اخبار مرتبط

دیگر اخبار این روز

تابناک - ۲۵ خرداد ۱۳۹۳
تابناک - ۲۵ خرداد ۱۳۹۳