پرداخت دیه ۵ عضو یک خانواده در گروی مدارک راننده خاطی/ یک تکه کاغذ بلای جان خانواده داغدار

پرداخت دیه ۵ عضو یک خانواده در گروی مدارک راننده خاطی/ یک تکه کاغذ بلای جان خانواده داغدار
خبرگزاری فارس
خبرگزاری فارس - ۲۰ شهریور ۱۳۹۶

پرداخت دیه ۵ عضو یک خانواده در گروی مدارک راننده خاطی/ یک تکه کاغذ بلای جان خانواده داغدار

یک حادثه تلخ تصادف رانندگی، ۵ عضو یک خانواده ۷ نفری را با خود برد. حالا یک دختر و یک پسر دیگر این خانواده، روزها و ماههاست که دنبال دیه هستند؛ حقی که به دلیل امتناع راننده خاطی از تحویل مدارک بیمه و خودرو تاکنون معطل مانده است.

مریم عرب‌انصاری ـ خبرگزاری فارس: 

پسر لاغر اندام است. هنوز لباس تیره به تن دارد. وقتی صحبت می‌کند صدایش می‌لرزد؛ لرزش صدایش هنگامی که آن واقعه مرگبار را مرور می‌کند چند برابر می‌شود؛ سعی می‌کند خود را نبازد: 

«10 ماه گذشته، ۱۰ ماهِ تلخ و زجرآور. 

خواهرش در رشته پزشکی قبول شده بود و مادر و پدر با خواهر و برادر دیگرش همه با خوشحالی و شادی سوار بر خودروی پژو ۲۰۶ خود از بهبهان عازم دزفول شدند تا خواهر  را در دانشگاهی که قبول شده بود ثبت نام کنند؛ شادمانی در خانواده موج می‌زد؛ قرار بود دختر خانواده پزشک‌ آینده کشور شود؛ اما ... اما این ذوق و شادی دیری نپایید.

"پرداخت دیه ۵ عضو یک خانواده در گروی مدارک راننده خاطی/ یک تکه کاغذ بلای جان خانواده داغداریک حادثه تلخ تصادف رانندگی، ۵ عضو یک خانواده ۷ نفری را با خود برد"یک دستگاه کامیون تمام آرزوهای این خانواده را به گور فرستاد. 

خبر این تصادف تلخ به سرعت بر روی خروجی سایت‌ها و خبرگزاری‌ها قرار گرفت؛ قدرت‌الله حاجی‌زاده، رئیس حراست برق شرکت بهبهان ـ آزاده و جانباز ۵۰ درصد ـ همراه با همسر، دو دختر و یک پسر به دیار باقی شتافت و یک پسر و یک دختر دیگر را تنها گذاشت. 

به همین راحتی ۵ عضو یک خانواده فدای خطای راننده کامیون شدند؛ راننده‌ای که حتی گواهینامه رانندگی نداشت».

پسر برایم مدارک را زیر و رو می‌کند، ورق می‌زند، توضیح می‌دهد، عکس‌ها را برایم نشان می‌دهد، اما وقتی که نگاهش می‌کنم می‌فهمم که دلش را چنگ می‌زند.

خواهر در کنارش نشسته؛ آرام و متین اما در چشمانش هیچ کورسوی امیدی نیست؛‌ غم در پستوی نگاهش جا خوش کرده؛ می‌گوید: «پدرم ۸ سال در موصل اسیر بود، با شهید ابوترابی اسیر بود، جانباز هم بود، ۵۰ درصد...» که ناگاه برادر حرفش را می‌بُرد و بقیه مدارک را نشان می‌دهد. 

پسر می‌گوید: «10 ماه است که این حادثه تلخ رخ داده اما هنوز دادگاهی برگزار نشده؛ تازه بعد از این همه پیگیری قرار است ۳ بهمن دادگاه برقرار شود یعنی یکسال و ۶ ماه بعد از حادثه تصادف».

نگران است و حیران که چرا دادگاه با این همه تأخیر برگزار شده؛‌از وضعیت راننده سؤال می‌کنم می‌گوید با قید وثیقه آزاد است؛‌ گله می‌کند از عدم پیگیری سریع پرونده، از واریز نشدن دیه؛ می‌گوید کپی برابر اصل بیمه‌نامه را در پرونده داریم، اما بیمه ایران اصل بیمه را می‌خواهد و راننده خاطی نیز با پررویی می‌گوید اگر بیمه‌نامه را می‌خواهید باید رضایت دهید. 

دختر سکوتش را می‌شکند؛ این بار با بغضی که در صدایش آشکار است می‌گوید راننده طلبکار است انگار ما عزیزانش را کشته‌ایم.

پسر می‌گوید: کپی بیمه‌نامه را دادگاه برابر اصل کرده اما بیمه زیر بار نمی‌رود و دیه را پرداخت نمی‌کند، نمی‌دانم چه کنیم؛ باید بمانیم تا راننده هر وقت که دلش خواست اصل بیمه را بیاورد یا نه کار دیگر باید کنیم؛ نمی‌دانم به هر کجا که می‌رویم و می‌گوییم باور نمی‌کنند؛ حتی به یکی از مراجعی که مراجعه کردیم آنها به بیمه زنگ زدند و گفتند که فکر کنید بیمه‌نامه سوخته آن وقت چه می‌کردید... ولی باز هم خبری نشده است.

پسر نامه‌نگاری‌های جدید را نشان می‌دهد از نامه سرپرست دادگاه عمومی بخش شاوور به مدیریت بیمه برایمان می‌گوید که علی‌رغم تماس‌های مکرر این مرجع نیز راننده جهت تحویل اصل مدارک مورد نیاز بیمه مراجعتی نداشته است.

پسر می‌گوید و می‌گوید و من مانده‌ام که آیا ادعاهای این فرد درست است؟ آیا این مدارک نشان‌دهنده آن است که راننده خاطی به راحتی توانسته یک خانواده را از حق قانونی‌شان بازدارد؟

آیا قوه قضاییه به عنوان پیگیری‌کننده پرونده‌ نتوانسته متهم را ملزم به دادن اصل مدارک کند؟ آیا اگر مدارک سوخته یا از بین رفته بود باز هم باید دیه این خانواده معطل می‌ماند؟ اینها همه سؤالاتی است که فکر مرا درگیر خود ساخته است.

حرف‌های پسر تمامی ندارد؛ باز عکس‌ها را ورق می‌زنند؛ مادرشان را نشانم می‌دهند؛ عکس‌های خواهر کوچولو، برادر نوجوان و حتی عکس‌های جنازه‌هایشان ... .

 

این درد تمامی ندارد؛ این همه راه از بهبهان آمده‌اند به تهران تا شاید کسی دستشان را بگیرد؛ کسی قانعشان کند که چرا دادگاه با این همه تأخیر برگزار می‌شود؛ چرا بیمه حقشان را نمی‌دهد؛ چرا راننده خاطی باید زور بگوید... 

حرف‌هایشان که تمام می‌شود قصد رفتن می‌کنند اما باز سؤال‌هایشان تمامی ندارد؛ می‌پرسند که به کجا باید برویم، از کجا حقمان را طلب کنیم؟ 

دارند می‌روند و من فقط نگاهشان می‌کنم؛ دلم آرام نمی‌گیرد و فقط به برادر می‌گویم:«مواظب خواهرت باش».

انتهای پیام/

منابع خبر

اخبار مرتبط