مکافات می‌شود اگر یه وَخت ماشین گیر بکند توی رَمل‌های کنار جاده هیچکس نیست بیاید هُل بدهد بچه‌های عبدالخان می‌ایستند نگاه می‌کنند از دور، لبخند می‌زنند،

اخبار روز - ۲۴ مرداد ۱۳۹۸

 
 صُبح که شد سواری دربست می‌کنم می‌رَم اهواز
از گاراژ پیاده نشده یه راس می‌رَم بازار عبدالحمید
کفنِ تَبَرّکی می‌خرم
حاجی‌ها همیشه دو سه تا اضافه با خودشون میارن
می‌فروشند کمک خرج سفر مکّه
مکافات می‌شود اگر یه وَخت ماشین
گیر بکند توی رَمل‌های کنار جاده
هیچکس نیست بیاید هُل بدهد
بچه‌های عبدالخان می‌ایستند نگاه می‌کنند از دور،
لبخند می‌زنند،
البته زورش را هم که ندارند
مردان ده بیشتر ها رفته‌اند قاچاق چایی و صابون و رادیو ترانزیستوری و . . .
از مسیرهای کرخه و دشت عباس،
یا اونطرف‌ترها هویزه و هورالعظیم
اگر ژاندارم‌ها بهشون تیر نزنند سلامت برگردند
شانس بیاری یکی دو نفر از قهوه‌‌خانه بیایند بیرون کمک
گرم خواب بودم دیشب
یه ناشناس تقه زد به پنجره، در رفت
صدای پای یک عده آمد در تاریکی‌های کوچه،
بعد هم صدای کتک‌کاری،
داد، فریاد، التماس، حرف‌‌های درهم و برهم
یهویی صداها همه باهم خاموش شد
تردید ندارم ریخته بودند سرش خفه‌اش کردند
حتماً تمام مدت دنبالش بودند
دیدند دارد چیزی را لو می‌دهد که نباید
همونجا دوزاریم افتاد که، ای داد و بیداد
بعد از اینهمه سال تازه الآن دارم می‌فهمم،
که تن من سفینه‌یی است با سیزده سرنشین
آمده است زمین مأموریت
نمونه‌برداری از شوش، تنگ بازُفت،
درّه لار، زنگنه، اسفندقه،
منظریه، آمُل، و چند جای دیگر
که بعد هم عقب‌گرد کند ببرد برساند به مرکز
برای تجزیه
و ذخیره در بانک داده‌ها
که بعدها، معلوم نیست کی،
نتیجه را برگردانند به خودم و دیگر سرنشینان،
که خدا رفته رفته آگاهی‌هاش تکمیل شود
پا شدم کورمال کورمال رفتم پشت بام
چارچشمی خیره شدم به صورت‌های آسمانی
سیاهی‌های بین ثور و جوزا
ببینم راست گفته بود آن ناشناس
که جانش را گذاشت سر رساندن یک رمز ساده
گشتم دنبال یه چشمک‌زدن غیرعادی،
یه هامِ مرموز،
تیک تاک یه مترونوم،
یا یه جرس،
هرچی. .

.
هیچی ندیدم
دست از پا دراز تر برگشتم اتاق
سر گذاشتم بر بالش، خیره به تاریکی‌های سقف
این روزها همه برا خودشون شده‌اند یه پا فیلسوف
نظر می‌دهند درباره‌ی خیّام، شوپنهاور، نیچه،
داستایوسکی و تورگنیف هم مصون نمانده‌اند این وسط،
اِبن عربی که دیگه هیچ
شیخ اشراق هم نفهمیده بود با آن عظمتش
چه رسد به من و امثال من
حلّاجش را هم دیگه شک دارم امروز
مولانا که میگن شب آخر همه‌اش داشت بی‌تابی می‌کرد
و می‌خواند، به کجا می‌روم اینک ننمایی وطنم
حسام‌الدین تمام مدت ایستاده بود با نگرانی نگاش می‌کرد
خوب شد دست‌کم دفتر ششم را تمام کرد
برای من و امثال من
که همگی رویهم قد یک اُردک هم سر در نیاوریم
از داستان در داستان‌های مثنوی
و وحدت اندر وحدت‌های آن
منهم عجب مسخره‌بازی‌یی راه انداخته‌ام برا خودم
سفینه‌یی با سیزده سرنشین!
آمده زمین برای نمونه‌برداری!
که تجزیه بشوند در مرکز!
نتیجه را برگردانند به تو برای بایگانی!
شرط می‌بندم که این مجسمه‌ی برنزی هم نفهمیده
پس از اینهمه سال که خیره بوده است به رهگذران
از بالای این تاقِ سَبْک روکوکو
چه رسد به بددهنی نظیر اردوغان،
یا آن کمیته‌چیِ بد هیبتِ پست بازرسیِ ورودیِ پُلدختر
این روزها هرکسی را می‌بینی
برای خودش شده یه پا فیلسوف

لقمان تدین نژاد‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
‫‫آتلانتا، ۲۲ ژوئیه ۲۰۱۹‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

منابع خبر

اخبار مرتبط