«خودکشیهای دیگرکُشانه»

«خودکشیهای دیگرکُشانه»
بی بی سی فارسی
بی بی سی فارسی - ۱۸ مرداد ۱۳۹۲

چند وقت پیش، مراسم نماز جمعۀ شیعیان در پاکستان هدف حملۀ انتحاری، یا «خودکشی دیگرکشانه» قرار گرفت.

سلام. یک شنوندۀ بزرگوار که خیال کرده است علی آباد این بندۀ حقّ برای خودش شهر بزرگی است، با این الفاظ شریف پرسیده است که «شما که دربارۀ همه چیز حرف می زنید و بعضی از حرفهایتان هم عمیقاً به دل آدم می نشیند، چرا تا حالا یک کلمه دربارۀ بمبگذاری انتحاری حرف نزده اید؟»

من بقیۀ حرفهای این شنوندۀ بزرگوار را نقل نمی کنم، چون می بینم که خیلی بیش از من دربارۀ علّتها و انگیزه های فردی، اجتماعی، مذهبی و سیاسی «بمبگذاری انتحاری» فکر و مطالعه کرده است، و در این زمینه ها من چیزی ندارم بگویم که به علم و آگاهی شنونده هایی مثل او چیزی اضافه کند.

از این گذشته، اگر صحبت از کارهایی مثل «دیگر کشی خود زنده نگهدارانه» و «خودکشی دیگر کشانه» در میان باشد، من اصلاً دلم نمی خواهد مزاحمِ تحقیقها و نظریه های «علمی» و حکمها و تفسیرهای مذهبی بشوم.

ها؟ می گویید «دیگر کشی خود زنده دارانه» و «خودکشی دیگر کشانه» یعنی چی؟ اوّلیش همان کاری است که سربازها در جنگ می کنند، و دوّمیش کاری که «بمبگذارهای انتحاری» می کنند و هر دوشان ... نه، بهتر است نگویم، چون در این قضیه اختلاف نظرها خیلی زیاد است!

«دیگر کشی خود زنده نگهدارانه» آرزوی همۀ سربازهای سرتاسر تاریخ بوده است، امّا متأسّفانه در جنگ برای هر دو طرف حلوا خیر می کنند!

راستش را بخواهید ... چی دارم می گویم؟ کی هست که همیشه راستش را نخواهد؟ ولی خودش گاهی وقتها به نفعش نباشد که راستش را بگوید؟ ... بله، می خواستم بگویم من همیشه دربارۀ هر چیزی اوّل به دلم مراجعه می کنم و بعد به عقلم، و اگر دیدم که جوابِ هر دوشان یک چیز است، آنوقت «احساسِ دل» برایم «مذهب» می شود و «اندیشۀ عقل» برایم «علم».

می دانید چرا این طور فکر می کنم؟ برای اینکه «دل» و «عقل»، پایه های اصلی زندگی آدمیزادند و آفریدگار عالم هر دو را، از یک جنس و با یک کیفیت، به خواست خودش، به همۀ خلیفه های خودش که تک تکِ ما آمیزادهای روی زمین باشیم، عطا کرده است.

بنا بر این هرکس توی این دنیا کاری بکند که برای خودش، «در نهایت»، نفعی نداشته باشد و برای دیگران، «از بدایت»، ضرر داشته باشد، نه به حرف دلش درست گوش کرده است، نه با عقلش مشورت کرده است! حالا فرض کنید که همۀ شما که الآن صدای مرا با گوشها یا چشمهاتان می شنوید، مثل آن شنوندۀ بزرگوار از من پرسیده باشید:

هنرپیشه ای در نقش «کلیستِن»ِ یونانی، یکی از چند تا پدر باستانی دموکراسی که سیاستمدارهای امروزیِ دنیا آدم را از آنها بیزار می کنند.

«شما که دربارۀ همه چیز حرف می زنید و بعضی از حرفهایتان هم عمیقاً به دل آدم می نشیند، چرا تا حالا یک کلمه دربارۀ بمبگذاری انتحاری حرف نزده اید؟»

برای این حرفی نزده ام که نمی خواهم وارد سیاست بشوم.

برای اینکه سیاستمدارهای عالم مرا از هر چه سیاست است، حتّی سیاستِ ارسطو و جمهوریِ افلاطون و همۀ پدرهای دموکراسی، از «دراکون» (Drakōn) و «سولون» (Solon) و «کلیستِن»ِ (Cleisthenes) یونانی گرفته تا «تامس جفرسون» (Thomas Jefferson) آمریکایی بیزار کرده اند!

می فرمایید: «دربارۀ بمبگذاری انتحاری» حرف زدن چه ربطی به سیاست دارد؟ اختیار دارید! از من می پرسید، اگر به چیزی ربط داشته باشد، آن چیز فقط سیاست است، چون در اصل زاییده و پروردۀ سیاست است، وگر نه چرا تا حالا سیاستمدارهای تمام عالم یکصدا نشده اند و به این جوانهای آمادۀ شهادت نگفته اند: «جوانهای عزیز، زندگی خودتان و دیگران را حرام نکنید! خدا تا موقعی که زنده اید، توی دل شما و توی عقل شماست! بعد که مُردید، نیستید، و خدا هم دیگر کاری به کارتان ندارد!»

منابع خبر

اخبار مرتبط