انتقاد نهاوندیان از کسانی که می‌خواهند عقیده خود را به جامعه تحمیل کنند

اکبر گنجی، با گیر انداختنِ خود در چنبرِ چنین دوگانگیِ مغلوطی، همان طرزِ فکری را به نمایش می‌گذارد که شکستِ «جنبش سبز» را بر گردنِ «رادیکال شدن» و «رهبر را هدف قرار دادن» انداخت، و نه به گردنِ محدودیت‌های تحمیل شده بر آن توسطِ همین گفتمانِ به اصطلاح اصلاح‌طلبانه
اخبار روز
آفتاب - ۱۹ شهریور ۱۳۹۴

اکبر گنجی، یکی از شخصیت‌های شناخته شده‌ی طیفِ موسوم به «اصلاح‌طلبان» حکومتی، به تازگی اقدام به نوشتن عریضه‌ای در مورد توافق هسته‌ای ۵+۱ با جمهوری اسلامی کرده است، و آن را به امضای برخی شخصیت‌های برجسته و قابل احترام رسانده است.(۱) اما این عریضه شامل برخی از استدلال‌های سوال برانگیز است که باید به آن‌ها رسیدگی شود تا بتوان واکنش‌های متفاوت به توافق را به درستی درک کرد.
استدلال اول گنجی این است که «این توافقنامه، که تضمین می‌کند ایران از انرژی هسته ای استفاده صلح آمیز خواهد کرد، به طور کامل قابل دفاع است، و تنها جنگ طلبان مخالف آن هستند.» این دوگانگی کاذب، مردم را به دام می‌اندازد که یا باید از این توافقنامه حمایت کنند یا خواهان جنگ شوند. این استدلال من را به یاد یکی از بیانیه های جورج بوش قبل از حمله او به عراق می‌اندازد که «شما یا با ما هستید یا با دشمنان ما.»” این منطق استفاده شده توسط آقای گنجی تکرار همان جبری است که توسط اصلاح طلبان برای توجیه اعمال خود در درون ساختار قدرت یک رژیم استبدادی استفاده می‌شود. گنجی با ایجاد سیاست ترس و همچنین ایجاد امید نادرست و بیهوده، مردم را به «انتخاب» میان بد و بدتر وادار می‌کند.
با این حال، انتخاب سومی هم وجود دارد که مدتی طولانی است توسط سیاستمداران مصدقی که در پارادایم «استقلال» و «آزادی» عمل می‌کنند، حمایت می‌شود. قابل توجه ترین آن‌ها اولین رئیس جمهور اسبق ایران ابوالحسن بنی صدر و استاد فیزیکدان هسته ای برجسته مهران مصطفوی هستند. هر دو آن‌ها بارها و بارها استدلال کرده‌اند که رژیم باید غنی سازی اورانیوم را به عنوان یک معضل اقتصادی در نظر بگیرد و به مردم بگوید که غنی سازی در کشوری که بیش از چند معدن کوچک اورانیوم ندارد اما منابع کافی و قابل دسترسی نفت، گاز، انرژی خورشیدی و بادی دارد، چیزی بیش از ضرر اقتصادی نیست.

"گنجی با ایجاد سیاست ترس و همچنین ایجاد امید نادرست و بیهوده، مردم را به «انتخاب» میان بد و بدتر وادار می‌کند"این کار به رژیم اجازه می‌داد تا به طور داوطلبانه تمام فرآیند غنی سازی را تعطیل کند و بر این اساس با قدرت های غربی مذاکره کند تا آنها اهرم اعمال بیش از ۱۰۵ مورد الزامات مندرج در موافقتنامه وین که معادل حقارت و تسلیم برای ایران است را نداشته باشند.(۲)
گنجی به خوبی آگاه است که موافقتنامه وین تنها اجازه می‌دهد که جمهوری اسلامی دو درصد از سوخت هسته ای تنها راکتور هسته ای اش را تولید کند. به علاوه، او به خوبی می‌داند که جمهوری اسلامی مجاز به تولید این میزان شده تا مقام رهبری بتواند در برابر ملت با سیلی صورت خود را سرخ نگه داشته و حفظ آبرو کند. سوالی که افرادی مانند گنجی باید پاسخ دهند این است که چرا ایران باید رنج و محنت تحریم های فرسایشی را مانند زخمی که همچنان خونریزی می‌کند بپذیرد، تنها برای حفظ آبروی یک دیکتاتور؟!
گنجی همچنین با گفتن اینکه با تحمیلِ «شرایط ۱۴ جولای در وین، قدرت‌های غربی به رهبری ایالات متحده مسیر دست یافتن ایران به سلاح هسته ای را مسدود کرده‌اند – اگر بشود گفت ایران تاکنون به دنبال بمب اتم بوده است»، بر حقیقتِ قصدِ رژیم برای ساخت بمب اتم پرده می‌کشد. دشوار است تصور کرد که گنجی نمی‌داند پس از اینکه پاکستان سلاح های هسته ای خود را آزمایش کرد، جمهوری اسلامی سردار علی شمخانی، یکی از فرماندهان سپاه پاسداران، را برای خرید سه بمب اتم به پاکستان فرستاد. پاکستان حاضر به فروش بمب اتم به ایران نشد، اما در نهایت نسل اول سانتریفیوژهای خود را به ایران ارائه کرد.(۳) به همین دلیل است که تیم بازرسی سازمان ملل متحد می‌خواهد با این فرمانده سپاه گفتگو کند.
قابل ذکر است که مطابق گزارش سی آی ای، جمهوری اسلامی تلاش برای ساخت بمب را در سال ۲۰۰۳ پایان داد.

با این وجود، دولت اسراییل و نومحافظه‌کاران، برای مشروعیت بخشیدن به حمله احتمالی به ایران، همچنان به ترویجِ این ترس که جمهوری اسلامی در حال ساخت سلاح هسته ای است ادامه دادند.
عریضه گنجی استدلالِ اصلاح طلبانه دیگری هم دارد. او اینطور استدلال می کند که «برای رسیدن به دموکراسی باید پیش-شرطهایی وجود داشته باشد، که بدون آنها نمی‌شود به دموکراسی دست یافت». به عبارت دیگر، او استدلال می‌کند که ایرانیان به طور خاص و مردم خاورمیانه به طور عام برای دموکراسی آماده نیستند، زیرا پیش-شرطهای دموکراسی یا وجود ندارد و یا به اندازه کافی توسعه نیافته است. بنابراین ما باید صبر کنیم! این استدلال شبیه منطق قدرت‌های استعماری است، که «ماموریت متمدن سازی» را به منظور توجیه استعمار کشورها و مردم بومی ایجاد کرده بودند. مفهوم «مسئولیتِ انسانِ سفیدپوست» از چنین شیوه ای برخاسته است.

"با این حال، انتخاب سومی هم وجود دارد که مدتی طولانی است توسط سیاستمداران مصدقی که در پارادایم «استقلال» و «آزادی» عمل می‌کنند، حمایت می‌شود"در هر دو مورد، فرض بر این است که افراد خاصی هستند که برای دموکراسی آماده نیستند و یا باید برای رسیدن به دموکراسی صبر کنند تا پیش-شرط آن به ثمر برسد، و یا استعمار را برای به اندازه کافی «متمدن» شدن قبول کنند.
با این حال، طرفداران دیدگاه نخبه گرایانه دموکراسی باید توضیح دهند که چرا ایرانی بسیار توسعه یافته تر و آموزش دیده تر در سال ۱۹۷۹ برای دموکراسی آماده نبوده، اما در سال ۱۹۵۱ که این کشور تحت نخست وزیری محمد مصدق، نخست وزیر دموکراتیک ایران بود (تجربه‌ای که پایانی ناگهانی یافت با کودتای ۱۹۵۳ توسط سازمان سیا و ام آی سیکس) برای دموکراسی آماده بوده است؟ ایران همچنین خیلی قبل تر نیز دموکراسی را در دوران انقلاب مشروطه که در نهایت از طریق مداخله نظامی روسی و کودتای انگلیسی به استقرار رژیم پهلوی منجر شد تجربه کرده بود.
واضح است که دموکراسی در وطن رشد می‌کند و یک کالای وارداتی نیست. اما بحث در مورد «پیش-شرط»های دموکراسی، به منظور توجیه اعمال در فضای ارائه شده توسط یک رژیم دیکتاتوری، نشان‌دهنده چشم انداز نخبه گرایانه کسانی است که تصمیم می‌گیرند آیا مردم برای دموکراسی آماده هستند یا نه. اما دموکراسی یک هدف نیست که در پایانِ مبارزه و سیاستمداری ایستاده باشد، بلکه شرایطی است که در خودش تعبیه شده است. این شرایط باید به طور فعال از همان ابتدا وجود داشته باشد. دموکراسی باید در پیش شرط های خود موجود باشد.

دموکراسی پیش-شرطِ خودش است، و با ادامه فرایند دموکراتیزاسیون، دموکراسی گسترش پیدا می‌کند و هر چه عمیق‌تر در زندگی اجتماعی نفوذ می‌یابد.
چنین است که اصلاح طلبانی مانند اکبر گنجی به محافظتِ رهبر در برابرِ دموکراسی نیاز پیدا می‌کنند. با ایجاد یک دوگانگی کاذب که مردم را وادار می‌کند به انتخاب بین دو گزینه قدرتِ ضددموکراتیک، یعنی یا پذیرش موافقتنامه وین و روابط قدرت آن و یا حمایت از حمله نظامی و روابط قدرت آن، افرادی مثل گنجی، به جای تولیدِ جایگزینِ مستقل و دموکراتیک، نقش خود به عنوان «روشن‌فکر» را نادیده می‌گیرند.
اکبر گنجی، با گیر انداختنِ خود در چنبرِ چنین دوگانگیِ مغلوطی، همان طرزِ فکری را به نمایش می‌گذارد که شکستِ «جنبش سبز» را بر گردنِ «رادیکال شدن» و «رهبر را هدف قرار دادن» انداخت،(۴) و نه به گردنِ محدودیت‌های تحمیل شده بر آن توسطِ همین گفتمانِ به اصطلاح اصلاح‌طلبانه. برای گنجی، اراده‌ی ایرانیانی که نمی خواستند «صغیر» و «یتیم» باشند بلکه می‌خواستند «شهروند» شمرده شوند رادیکال بوده است.
زمانی که مردم خواستند حقوق شهروندی‌ِ خود را درون یک سیستم «جمهوری» واقعی که در آن رئیس دولت توسط خدا نصب نشده بلکه توسط مردم انتخاب شده و به آن‌ها پاسخگو است تجربه کنند، این باز هم برای گنجی تقاضای رادیکالی بود. در هر حال، دلیل دفاع از چنین مواضعی توسط گنجی و امثال او، هر چه که باشد، می‌توان گفت که حقیقت اولین قربانی این طرز تفکر و استدلال بوده است؛ چرا که این موضعگیری خیانتی بوده است به نقشِ روشنفکران، که قرار است قدرت را از موضعِ حقیقت نقد کنند نه اینکه از آن دفاع کنند.

* این مقاله اول بار در هافینگتون پست منتشر و توسط آویده مطمئن‌فر به فارسی برگردانده شده است.

* www.huffingtonpost.com
(۱) www.huffingtonpost.com
(۲) https://www.jewishvirtuallibrary.org/jsource/images/Iran/irandeal.pdf
(۳) www.washingtonpost.com
(۴) www.radiofarda.com

اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

منابع خبر

اخبار مرتبط