امضا کردن مصوبه تمدید تحریم‌ها علیه ایران روسیاهی ابدی را برای اوباما به دنبال دارد / سیاست مقاومت در کشور جواب داده است

سکوتی که بر سلامت روان حاکم است و داغ ننگی که جامعه برآن می زند، حساب شده است. محصول امتناعی است نهادی دربارهٔ صحبت کردن از تاثیرات جدی شرایط اجتماعی - سیاسی در به وجود آمدن آن. برخی از مردم افسرده، یا روانی می شوند، و ما فکر می کنیم این عوارض ناشی از عدم تعادل شیمیائی و یا ضربه های بعد از یک تجربهٔ مصیبت بار می باشد
اخبار روز
خبرگزاری میزان - ۱۹ آذر ۱۳۹۵


شما در رختخواب هستید، عرق کرده و لرزان، تحت تاثیر یک سری مسکن و آرامبخش های گیاهی. صداهای بیرون شما را از جا می کند. قلب شما دیوانه وار و خشمگینانه میزند و ضربان قلبتان به هم می ریزد. برای مدت کوتاهی، ده یا بیست دقیقه، به خواب می روید. صدای آژیر ماشین پلیس شنیده می شود و شما را ازخواب می پراند، از ترس خیس عرق شده اید.

"به آرامی گریه می کنید، سعی می کنید کسی را از خواب بیدار نکنید، و بعد، بدون اینکه بدانید چرا، کنترل از دستتان خارج می شود"و این چرخه ایست که تکرار می شود.

تلاش می کنید بر نفس های خود تمرکز کنید، اما دل پیچه دارید؛ حالت تهوع شدید دارید. هیچ چیز جای خودش نیست، اشیاء فراواقعی می شوند. به آرامی گریه می کنید، سعی می کنید کسی را از خواب بیدار نکنید، و بعد، بدون اینکه بدانید چرا، کنترل از دستتان خارج می شود.

از نظر من "سلامت روان" نامگذاری بدی ست.

یک مرض روحی ظاهرا می تواند یکی ازجسمانی ترین تجربه هایی موجود باشد. در حالی که عامل مسئله اکثرا (اما نه همیشه) موقعیتی، احساسی، و ذهنی ست، تاثیرات خودش را در بدن نشان می دهد. ‌ذهن در شکم و سینه مستقر می شود. شما نمی توانید اضطراب و افسردگی را دور سازید. شما نمی توانید آن را "به ته ذهن خود" برانید.

"در حالی که عامل مسئله اکثرا (اما نه همیشه) موقعیتی، احساسی، و ذهنی ست، تاثیرات خودش را در بدن نشان می دهد"نمی توانید با آن بجنگید. چه کسی می تواند در جنگ علیه ذهن خود برنده شود.

فروپاشی ذهنی. این یک اصطلاح قدیمی است؛ احتمالا از منظر سیاسی یا پزشکی صحیح نیست؛ اما تا بحال این تنها واژهٔ دارای تاکید لازمی ست که برای توضیح حسم در شروع سال ۲۰۱٣ پیداکردم. من به دنبال خودکشی بودم، و تصمیم گرفته بودم اگر اوضاع بهتر نشود خودم را بکشم.

بنا به گفتهٔ سازمان بهداشت جهانی بیش از چهارصدو پنجاه میلیون نفر در جهان مشکل سلامت روان دارند.

در انگلستان که من زندگی می کنم، از هر چهارنفر یک نفر در طی سال دچار مشکل سلامت روان می شود و این یعنی بیست و پنج درصد جمعیت. با این وجود، سلامت روان مشکلی است که بیشتر ما درکی از آن نداریم. دربارهٔ آن حرف نمی زنیم. بجای آن، فقط امیدواریم که دچارش نشویم.

واقعیت آن است که مشکل سلامت روان دارد نادیده گرفته می شود، این برچسب را فقط به کسانی می زنند که برای مبارزه با مشکلات روانی تلاش می کنند.

"این یک اصطلاح قدیمی است؛ احتمالا از منظر سیاسی یا پزشکی صحیح نیست؛ اما تا بحال این تنها واژهٔ دارای تاکید لازمی ست که برای توضیح حسم در شروع سال ۲۰۱٣ پیداکردم"به همین دلیل، مشکل سلامت روان مخفی می ماند و مسبب های آن- که می تواند مربوط به احساسات، یا اجتماعی و مزیت های مادی باشد - بدون تحقیق باقی نگه داشته می شود. در سال ۱۹۰۱ سیبوم روانتری (Seebohm Rowntree) نشان داد که فقر تقصیر فقرا نیست. دولت های نولیبرال همه کاری کردند تا این بینش از ریشه کنده شود. همراه با افزایش نابرابری در دوران اخیرِ پدرشاهی سرمایه و کشیده شدن مردم به فقر، روابط ناسالم، و درماندگی، ایدئولوژی بازار آزاد می گوید که ما لایق این شرایط هستیم. کسی که به اندازهٔ کافی تلاش نکرده، نباید مورد حمایت دولت قرار بگیرد.



در چنین شرایطی، جای تعجب است که چرا تعداد بیشتری از ما مریض نیستیم.

بیکاری بی پایان، زندگی با ۵۶/۲۵ پوند در هفته بعنوان مستمری جویندگان کار، برگشتن پیش پدر و مادر و با آن ها زندگی کردن، رها شدن از طرف شریک زندگی، مبارزه کردن برای هویت جنسی، عدم تعلق به هیچ گروهی، و احساس ناامیدی شرایطی بود که در آن به سر می بردم. این تجربه ایست که بسیاری از مردم، به خصوص آن هایی که از نسل دهه هشتادی ها هستند، تجربه کرده اند؛ بسیاری خیلی بدتر از آن را از سرگذرانده اند. الآن متوجه هستم که این وقایع به جای اینکه دلایلی برای آن پیامدها باشد، کاتالیزوری برای پیدایش مسائل عمیق تر شد.

به تدریج دیگر نمی توانستم بطور طبیعی رفتار کنم. وقتی وضعم خراب می شد، دیگر نمی شنیدم.

"من به دنبال خودکشی بودم، و تصمیم گرفته بودم اگر اوضاع بهتر نشود خودم را بکشم.بنا به گفتهٔ سازمان بهداشت جهانی بیش از چهارصدو پنجاه میلیون نفر در جهان مشکل سلامت روان دارند"آنقدر در بدبختی خودم گیر کرده بودم که صدای مردم انگار از فاصله ای زیاد بگوشم می خورد و فقط بطور مبهمی قابل درک بود. دیگر نمی توانستم بخورم. مرتبا بالا می آوردم، بدون آنکه غذائی باشد که بالا بیاورم. خواب موجب پدیدآمدن ترس شدیدی می شد. یکساعت خواب در بین خواب و بیداری، به مکافات بیدارشدنش نمی ارزید.

نمی توانستم بخوانم و یا به موسیقی گوش دهم- کلمات بطور بی معنائی شناور می شدند، و آواها یک حالت حسی بسیار دردناکی را در ذهنم بالا می آورد. حتی نوشتن هم غیرممکن شده بود.

همانطور که شروع کردم به از دست دادن توانائی انجام کارها، بطور مستمر و وسواس گونه ای به فکر فرو می رفتم. در سایه یک انزوا، و یک دنیای فانتزی، به نوعی دوباره ۱۸ ساله شدم. پنج سال گذشتهٔ زندگی من، مهم ترین زمان رشد، ایجاد روابط اجتماعی و کشف هویت، به ناگهان - از ذهن من- پاک شد.

"در انگلستان که من زندگی می کنم، از هر چهارنفر یک نفر در طی سال دچار مشکل سلامت روان می شود و این یعنی بیست و پنج درصد جمعیت"

طی چند هفته در ترانسفورمیشن ( Transformation) به ما مقاله هایی می دادند که دربارهٔ رابطهٔ بین روان و سیاست با استناد به تغییرات شخصی و اجتماعی سوال می شد. عدم سلامت روان نه یک راز است، و نه تنها برای دیگران اتفاق می افتاد: همانقدر ساختاری ست که فردی.

سکوتی که بر سلامت روان حاکم است و داغ ننگی که جامعه برآن می زند، حساب شده است. محصول امتناعی است نهادی دربارهٔ صحبت کردن از تاثیرات جدی شرایط اجتماعی - سیاسی در به وجود آمدن آن. برخی از مردم افسرده، یا روانی می شوند، و ما فکر می کنیم این عوارض ناشی از عدم تعادل شیمیائی و یا ضربه های بعد از یک تجربهٔ مصیبت بار می باشد.

یا اینکه آن ها فقط تنبلند و یا دلایلی سرهم می کنند. ما در مورد ریاضت، فقر، تخریب ناشی از بیکاری، انگ زدن - با هدف سیاسی - به گروه هایی که از حداقل امتیازها برخوردارند، حرفی نمی زنیم. آیا جای تعجبی دارد که ناراحتیم؟

زمانی که سه کار قراردادی صفر-ساعت داری و این تنها چیزی است که پیدا کرده ای؛ وقتی دوسوم حقوقت را می پردازی تا در یک قوطی کپک زده ای به نام اتاق زندگی کنی، احساس گندی خواهی داشت. شرکت ها در همدستی با رسانه ها و سیاستمداران مذبوحانه تلاشی می کنند تحمیل سازمانیافتهٔ عدم برخورداری از امکانات را نفی کنند و به ترویج آنچیزی بپردازند که برخلاف واقعیت است. برخورداری از امتیازات ویژهٔ آن ها توجیه می شود.

"واقعیت آن است که مشکل سلامت روان دارد نادیده گرفته می شود، این برچسب را فقط به کسانی می زنند که برای مبارزه با مشکلات روانی تلاش می کنند"آن ها می گویند کسانی که ازنظر روانی سالم نیستند، فقط تنبلند، پرده ها را کشیده و تمام روز در رختخواب دراز می کشند؛ بیشتر مریضی ها و ناتوانائی ها فقط یک بهانه است برای تامین هزینهٔ اعتیاد.

خجالت آور این است که ما این پارادایم را قبول می کنیم. "خانواده های سختکوش" که به افسانهٔ ریشه داشتن بدبختی در عدم سختکوشی گرایش دارند، در لگدمال کردن آن هائی که ثروت کمتری دارند خود را ذیحق می دانند.

ازهم پاشیدگی روانی من یک دوران درهمریختگی و روان پریشی بود. هنوز مراجعه به مرکزکاریابی برای امضادادن هفتگی ۵۶ پوندی در ذهنم حک شده.

همه آن نادرستی ها - یعنی صف مردم کنارگذاشته شدهٔ بدبخت و محروم با کفش های سوراخ- در جلوی چشمانم است. زنانی که با یکدیگر می جنگیدند. کارگران خسته و کوفته ای که برخوردی از بالا با کارگران خسته و کوفته جوان داشتند. و بوروکراسی حاکم برای تیک زدن و پرکردن فرم ها تا طرف را متقاعد کنی که مستحق خوردن غذا در این هفته هم هستی.

این سیاستی است که طی آن تنها چیزی که شخص را ارزشمند می کند، بازار بالقوهٔ کار است. شاید بزرگترین موفقیت حکومت نولیبرالی تجدید سازمان "کار" بعنوان یک کالای عمومی غیرقابل بحث - با هر حد از خرحمالی و جان کندن وبی شخصیتی- به جای حس تعلق به اجتماع، همدردی و حمایت است.

"به همین دلیل، مشکل سلامت روان مخفی می ماند و مسبب های آن- که می تواند مربوط به احساسات، یا اجتماعی و مزیت های مادی باشد - بدون تحقیق باقی نگه داشته می شود"

تحت چنین رژیمی، سلامت روان به سادگی یک عملکرد اقتصادی است. سازمان خدمات بهداشتی انگلیس امکانی برای نشان دادن مشکلات است، اما به مصرف دارو اشتیاق دارد. بالاخره بیش از هر چیز به کارگر کارا نیاز است. داروها می توانند نجات دهندهٔ جان باشند، اما به نظر نمی رسد تعداد اندکی آن را مبتنی بر پیش فرضی سیاسی بدانند. مایکل ریچموند اشاره کرده، معالجات ارائه شده توسط سازمان خدمات بهداشتی، به شکل قابل توجهی شکل یک دورهٔ کوتاه معالجهٔ رفتار شناختی به خود می گیرد.

این مورد علاقهٔ بنگاه های اقتصادی قرار می گیرد که خواهان نیروی کار گوش به فرمان و راضی به کار بیش از حد ولی دارای دستمزد پایین است.

هرچند که اکثر اوقات معالجات به بیماران کمک می کند، اما روش معالجه - صحبت با بیماران - می تواند بعنوان فرایندی برای سیاست زدائی از درد و رنج عمل کند. در اتاق آبیِ مشاوره، راه به عرصهٔ سیاست مسدود است. در معالجه، همچون ایدئولوژی نولیبرالیسم، خانواده ها مشکل تلقی می شوند؛ ما شیوه هایی را که در آن، ستم های ساختاری- یعنی سرمایه داری، پدرسالاری، برتری سفیدپوستان- که بوجودآورندهٔ بدبختی ست نادیده می گیریم. در یک بستر سیاسی، خانواده امر مضری می شود؛ ساختارها دربارهٔ افراد اند.

با جایگزین کردن دارو یا معالجه روانشناختی در برخورد به سلسله مراتب اجتماعی، دولت و شرکت های دارویی جهانی می توانند به راحتی همدردی جمعی را از بین ببرند و یا مانع پدیدآمدن آن شوند و ممکن است همزمان نقش آن را تحلیل ببرند.



واقعیت این است که زندگی بهتر و کامل تر از تغییرات جدی سیاسی و اجتماعی حاصل می شود- هم درمورد اینکه چگونه بر ما حکومت شود و هم اینکه یاد بگیریم چگونه با هم ارتباط داشته باشیم. 

نویسنده: رای فیلار
برگردان: برگردان: الف ابراهیم- گروه پژوهشی راه
منبع: اوپن دمکراسی

اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

منابع خبر

اخبار مرتبط