بایسته های تحول در فلسفه اسلامی

بايسته هاي تحول در فلسفه اسلامي
خبرگزاری فارس
خبرگزاری فارس - ۲۴ خرداد ۱۳۹۰

خبرگزاری فارس: می گویند فیلسوف مثل کسی است که بر بالای هستی می ایستد و هستی را نظاره می کند. نگاه کلانی به سر و ته هستی. ابتدا و انتها و مبدأ و معاد را. بنابر این انسان شناسی اگر بخواهد متحول شود باید نگاه هستی شناسانه ما متحول شود. آنچه در ادامه می خوانید سخنرانی حجت الاسلام محسن غرویان، عضو هیأت علمی جامعه المصطفی العالمیه در همایش تحول در علوم انسانی با عنوان بایسته های تحول در فلسفه اسلامی است ***** بسم الله الرحمن الرحیم به سهم خودم تشکر می کنم از همه متولیان تشکیل این جلسه که امیدواریم ان شاء الله جلسه پرباری باشد در رشد و بالندگی علوم انسانی در حوزه دین.

"خبرگزاری فارس: می گویند فیلسوف مثل کسی است که بر بالای هستی می ایستد و هستی را نظاره می کند"چون فرصت کم است من به ناچار مطالب خودم را خیلی خلاصه در چند محور مطرح می کنم و البته هر کدام از این محورها فرصت و مجال بیشتری می خواهد برای توضیح رساتر اما به هر حال همین مقدار هم فکر می کنم که باز شاید بتواند خلاءی را ان شاء الله پر بکند. من چند نکته را یادداشت کردم و فکر کردم که متناسب با این همایش این جا مطرح کنم. یک نکته این است ما در این گونه همایش ها سعی بکنیم فکر بکنیم تأمل کنیم اندیشه کنیم که حرف نویی مطرح بکنیم یا حداقل به نظر خودمان حرف نویی باشد. ممکن است حرفی را من فکر کنم به نظر خودم حرف نویی باشد اما وقتی مطرح کردم شما بگویید حرف نویی نیست ولی به هر حال گویندگان و کسانی که ارائه بحث می کنند یک فکر و تأملی قبلاً داشته باشند که یک حرف جدید و تازه ای مطرح بشود، البته در چارچوب و قاعده مند و آن حرف را به نقد بگذارند ارائه کنند تا صاحب نظران نقدش کنند و آن حرف عمیق تر بشود و پیراسته تر بشود. نکته دیگر این است که برای تحول در علوم انسانی باید یک فضاسازی در جامعه علمی بکنیم یعنی یک فضایی را باید ایجاد بکنیم با برگزاری همایش ها، مقالات، مجلات، کتب تا فضای کشور، فضای علمی آمادگی پیدا کند برای یک تحولات عظیم.

این گونه همایش ها نقشش همین است. بحث هایی هم که مطرح می شود باید به گونه ای باشد که به هر حال برای این فضا سازی برای تحول و انقلاب علمی موثر باشد. می خواهم این جا اشاره بکنم که یک مقداری بعضی حرف ها را باید صریح و شفاف مطرح کرد. برای فضا سازی نمی شود در پرده و خیلی با ملاحظه و این ها حرف زد. بعضی چیزها را باید شفاف گفت در فضای علمی هیچ اشکالی هم ندارد.

"یک نکته این است ما در این گونه همایش ها سعی بکنیم فکر بکنیم تأمل کنیم اندیشه کنیم که حرف نویی مطرح بکنیم یا حداقل به نظر خودمان حرف نویی باشد"خب صاحب نظران همه تحمل دارند، حوصله دارند و آن حرف ها را نقد می کنند. ما باید این فضا را برای تحول در علوم انسانی هم ایجاد کنیم. نکته دیگر این است که تحول در علوم انسانی مثل تحولات سیاسی یا تحولات اجتماعی و این ها ممکن است گاهی از یک جرقه خیلی بسیط و ساده ای آغاز شود که اول هیچ کس به ذهنش نمی آید که این جرقه ممکن است کم کم به اصطلاح گُر بگیرد و تبدیل شود به یک جریان. این اتفاقات در عالم سیاست افتاده است نمونه اش هم مقاله ای بود که علیه امام رضوان الله علیه در روزنامه اطلاعات من یادم است آن آقا نوشت و تعبیری کرد درباره امام "سید هندی " و بعد همین بین طلبه ها در قم یک ولوله ای ایجاد کرد و از همان جا شروع شد از همان مقاله. البته زمینه هایش بود برای انقلاب ولی به هر حال این جرقه ای شد همان مقاله ای که روزنامه اطلاعات چاپ کرد.

شاید خود آن ها فکر نمی کردند که چاپ این مقاله یک دفعه باعث تحول عظیم اجتماعی سیاسی بشود. در عالم علم هم بنده معتقدم که این ممکن است یعنی یک جرقه ای از یک جا شروع بشود. حالا من یک نمونه اش را اشاره می کنم. الان در بحث اصالت وجود که در فلسفه مطرح می شود، اساتید ما می فرمایند که یک جمله ای فارابی گفته که "تَشَخُّص به وجود است " می گویند آن منشاء حرف ملاصدرا است در واقع؛ یعنی بعد ملاصدرا آمده پی گرفته حرف فارابی را. تَشَخُّص به وجود است نه به عوارض مشخصه ی ماهوی.

"بحث هایی هم که مطرح می شود باید به گونه ای باشد که به هر حال برای این فضا سازی برای تحول و انقلاب علمی موثر باشد"این را ملاصدرا گرفت و بعد تبدیلش کرد به نظریه اصالت وجود. یعنی یک جرقه کوچکی در حرف های یک فیلسوفی یک عالمی گفته شده شاید خود آن گوینده هم توجه نداشته که این جمله اش ممکن است مبدأ یک تحول عظیم در ساحت آن علم بشود ولی شده و نمونه هایش هم است. این یک نکته بود. نکته دیگر این است که در تحول علوم انسانی یک مقدار جرأت و جسارت هم لازم است. حالا به هر حال باید برای فضاسازی و تحول یک مقدار جرأت و جسارت داشته باشیم.

مثل حضرت امام که در زمانی که آیت الله استادی می فرمودند ما از جلو مدرسه فیضیه می خواستیم رد شویم یک دکّه روزنامه فروشی بود سرمان را بر می گرداندیم که چشممان به دکه روزنامه فروشی نیفتد که وقتی می رویم در مدرسه به ما نگویند سیاسی است این طلبه ولی الان خب امام در آن شرایط آمدند یک حرف هایی زدند که آقا دیانت عین سیاست است و حکومت اسلامی و این جرأت است و امام آن زمان در آن فضا این جرأت را داشتند که یک مطلبی که به ذهنشان حق رسیده بود، آمدند با جرأت بیان کردند، پای آن ایستادند، دفاع کردند و به هر حال بحث حکومت اسلامی و نظام اسلامی و این ها را مطرح کردند که رسید به این انقلاب عظیم و شکوهمند. به هر حال یک مقداری جرأت هم لازم است. حدس جسورانه ای که پوپر می گوید، حدس ها و ابطال ها او همین را می گوید، می گوید حدس جسورانه بزنید توی ساحت یک علم. حالا فیزیک است. شیمی است.

"البته زمینه هایش بود برای انقلاب ولی به هر حال این جرقه ای شد همان مقاله ای که روزنامه اطلاعات چاپ کرد"شنیده اید که در قدیم معتقد بودند زمین مسطح است. یک نفر عادی کنار دریا ایستاده بود، از آمدن کشتی و به تدریج پیدا شدن سیاهی کشتی و بزرگ شدنش یک دفعه حدس زد. گفت من حدس می زنم که زمین کروی باشد مسطح نیست. گرفت. بعدی ها آمدند همین حرف را گرفتند.

یک حدس جسورانه را و بعدها هم به این نتیجه رسیدند که زمین کروی است و مسطح نیست. این نمونه هایی از حدس های جسورانه باز در ساحت علم است و می توان پیدا کرد. یک نکته ای را من یادداشت کردم برای تحول در علوم انسانی و یا تحول در علوم دیگر ما باید ادبیات خاصی هم ارائه بدهیم. یعنی شاید ابتدایی ترین گام در تحول در علوم انسانی این است که ما ادبیاتش را عوض کنیم. بحث لفظی نه.

"شاید خود آن ها فکر نمی کردند که چاپ این مقاله یک دفعه باعث تحول عظیم اجتماعی سیاسی بشود"نمی خواهم بگویم اساس کار تحول در الفاظ است ولی نقش ادبیات تحول، ادبیات یک انقلاب علمی هم نباید نادیده گرفته شود. اگر ما بخواهیم در علوم انسانی رایج یک تحول ایجاد بکنیم باید یک ادبیات جدیدی را هم بیاوریم به میدان، ادبیات جدید مقصودم این است که ما مثلا می توانیم در ساحت فلسفه که خودش یکی از علوم انسانی شمرده می شود؛ در جامعه شناسی در روان شناسی، برویم به سراغ متون دینی از داخل متون دینی خودمان یک الفاظی یک مصطلاحاتی را استخراج بکنیم و آن ها را توضیح بدهیم. با آن ادبیات حرف بزنیم. حقایق عالم را با ادبیات مختلفی می توان بیان کرد. ما که می گوییم تحول در علوم انسانی از منظر دین، خب یک ادبیات دینی هم باید طراحی کنیم به فکرش باشیم که با آن ادبیات حرف بزنیم حقایق عالم را با آن ادبیات بیان کنیم.

اظهار کنیم. این هم یک قدم است. گر چه اصل این نیست ولی به هر حال این هم یک مرحله ای است که باید طی کنیم. من در مورد آن جرقه هایی که عرض کردم؛ بله این جرقه را هم توضیح بدهم. گاهی از یک جای کوچکی اشاره کردم یک جرقه ای تولید می شود و این منشاء یک تحولاتی می شود.

"یعنی یک جرقه کوچکی در حرف های یک فیلسوفی یک عالمی گفته شده شاید خود آن گوینده هم توجه نداشته که این جمله اش ممکن است مبدأ یک تحول عظیم در ساحت آن علم بشود ولی شده و نمونه هایش هم است"جسارت هم عرض کردم که اگر همراهش باشد. من این جا یادداشت کردم مثلاً ببینید همه شنیده اید که بطلمیوس قائل بود به زمین مرکزی و بعد گالیله و کپرنیک یک دفعه آمدند یک انقلاب کپرنیکی، یک انقلابی در هیأت آن زمان ایجاد کردند. آن زمان کلیسا حاکم بود. بطلمیوس نظریه اش حاکم بود. اما این ها یک جرقه ای زدند یک جرأتی به خرج دادند، یک جسارتی به خرج دادند و گفتند نه این طور نیست.

خورشید مرکزی را مطرح کردند و بعد هم پی اش را گرفتند. من این ها را یادداشت کردم که تعجب نباید کرد که حالا یک حرف جدیدی زده شود. بگویند این که نمی شود. نشدنی است. زمان می برد.

"حدس جسورانه ای که پوپر می گوید، حدس ها و ابطال ها او همین را می گوید، می گوید حدس جسورانه بزنید توی ساحت یک علم"مدتی بگذرد. رویش کار بشود. تأمل بشود ممکن است من و شما هم به همان عقیده برسیم و آن را باور کنیم. یک نمونه دیگری من عرض کنم مارکس وقتی آمد دیالکتیک را از هگل گرفت اما یک تعبیری به کار برد گفت که دیالکتیک هگل و آن چه که او مطرح می کند مثل مخروطی است مثل کله قندی است که هگل آن را از نوکش می خواهد روی زمین قرار دهد و استوار بکند، من این دیالکتیک را قبول دارم اما می گویم این مخروط باید برگردد. درست صد و هشتاد درجه تغییر بکند و بر قاعده بنشیند.

این هم یک انقلابی ایجاد کرد در دیالکتیک. دیالکتیک را گرفت اما گفت این به نظر من باید تحول و تغییر در آن ایجاد شود و گفت که من دیالکتیک را بر قاعده می نشانم. هگل ایده آلیست بود ولی مارکس ماتریالیست بود. این ها را من از این جهت دارم عرض می کنم که این گونه حوادث در ساحت فکر، اندیشه، فلسفه، علم اتفاق افتاده و زمانش هم هیچ وقت تمام نمی شود. یعنی حوزه علم و اندیشه و تفکر، حد یقف ندارد.

"یک نفر عادی کنار دریا ایستاده بود، از آمدن کشتی و به تدریج پیدا شدن سیاهی کشتی و بزرگ شدنش یک دفعه حدس زد"همچنان به پیش می رود. تحول در ساحت فکر و فلسفه و اندیشه و علوم انسانی و علوم تجربی امکان پذیر است. بله در علوم پایه علوم عقلی مثل ریاضیات و هندسه یک سری بدیهیاتی است که آن ها قابل تحول نیست ولی در غیر آن بدیهیات و مسلمات کاملا بدیهی امکان تحول همیشه است. نباید ما یک فضایی را ایجاد کنیم یک طوری حرف بزنیم که اصلا امکان ندارد غیر از این باشد نه این طوری نقد است. مشیء علما، اندیشمندان، متفکرین این طور نبوده است.

این را باز ما باید کمک کنیم که در جامعه فضایش ایجاد بشود. باز من یک نمونه دیگر هم یادداشت کرده ام. در قدیم شنیده اید که قائل به عناصر اربعه بودند: آب، هوا، خاک، آتش. خب بعد علم طبیعیات رشد کرد. بعد شیمی رشد کرد.

"یک نکته ای را من یادداشت کردم برای تحول در علوم انسانی و یا تحول در علوم دیگر ما باید ادبیات خاصی هم ارائه بدهیم"رسید به جایی که مندلیف آمد جدولی درست کرد برای عناصر که گفت صد و خرده ای عنصر داریم و هنوز هم این جدول بسته نشده است. می گویند ممکن است یک حقایق ناپیدایی در عالم باشد که ما هنوز به آن نرسیده ایم. عناصری در عالم باشد که با یک خاصیت و ویژگی خاصی که ما هنوز کشفش نکرده ایم. شاید در آینده کشف بشود. در حقایق ظاهری و تجربی عالم این چنین است چه برسد به حقایق معنوی و باطنی عالم که آن جا بسیاری از عوالم، اسرار عالم هنوز کشف نشده، کسی نمی تواند ادعا بکند که من در باطن عالم، حقیقت های متافیزیکی، ماوراء الطبیعه، همه اسرار را ما کشف کردیم.

این چنین نیست. کسی ادعا نکرده و نمی توان ادعا بکند. راه باز است برای این عرصه ها. حالا این ها یک مقدمه ای بود. من در باب علوم انسانی این جا یک نکته ای باز یادداشت کردم و عرض کردم محورها را اشاره وار بحث می کنم.

"نمی خواهم بگویم اساس کار تحول در الفاظ است ولی نقش ادبیات تحول، ادبیات یک انقلاب علمی هم نباید نادیده گرفته شود"اجازه بفرمایید قبل از آن که آن را بگویم به منطق هم اشاره کنم. در منطق که از علوم عقلی و هم از علوم انسانی است، ارسطو آمد ادعا کرد گفت من به هر حال فرمول های ذهن انسان را حرکه العقل من المعلوم الی المجهول، از معلوم تصوری به مجهول تصوری، از معلوم تصدیقی به مجهول تصدیقی، این ها را کشف کردم و به هر حال بحث معرف و حجت که مستحضر هستید و خب منطق هم از علوم انسانی است. اما فرفریوس بعدش آمد و گفت نه ارسطو به همه مطالب منطقی نرسیده. بحث کلیات خمس را اضافه کرد. بعد شیخ الرئیس آمد.

در بین منطق دانان اسلامی علمای اسلامی شیخ الرئیس هم باز اضافاتی کرد. بعضی از چیزهایی که ارسطو گفته بود آن ها را فسخ کرد یا در آن مناقشه زد تبصره زد به هر حال در منطق اشارات و منطق شفا یک سری بحث هایی را ابن سینا اضافه کرده است پس در بحث های علوم انسانی از جمله منطق باز می بینیم این اتفاقات افتاده و راه هم همچنان باز است. باید ما به فکر این باشیم که یک سری زوایای جدیدی را کشف کنیم عرضه کنیم و به نقد بگذاریم. هیچ کس هم نباید ادعا بکند که این که من می گویم آخرین حرف است و حرف دیگری بالاتر از این نیامده است. خود ملاصدرا مستحضر هستید در اسفار می گوید من قبلا خودم کاملا و به شدت دفاع می کردم از اصالت ماهیت بعد معتقد شدم به اصالت وجود.

"ما که می گوییم تحول در علوم انسانی از منظر دین، خب یک ادبیات دینی هم باید طراحی کنیم به فکرش باشیم که با آن ادبیات حرف بزنیم حقایق عالم را با آن ادبیات بیان کنیم"که اشاره کردم باز اساتید ما بزرگان می فرمایند که ملاصدرا هم از همان جمله تَشَخُّص به وجود است نه به عوارض ماهوی از فارابی منتقل شده بود. این اصالت وجود را مبنا قرار داد ملاصدرا و بعد بر اساس آن تشکیک وجود، حرکت جوهریه، این ها را مطرح کرد و یک دستگاه فلسفی صدرایی حکمت متعالیه را ملاصدرا تأسیس کرد. حالا اگر ملاصدرا این جا باشد و ما از ایشان سوال کنیم این ها که شما فرمودید دیگر آخرین حرف ها است در فلسفه، قطعا ملاصدرا می گوید نه ما همچنین ادعایی نکردیم آخرین حرف ها نیست. بنده به نظرم می رسد که برای تحول در علوم انسانی از دیدگاه اسلام ما باید برویم سراغ انسان شناسی. چون وقتی می گوییم علوم انسانی، علم یعنی معرفت.

یعنی شناخت. مُتَعَلَّق این شناخت هم انسان است. موضوعش انسان است. علوم انسانی را ما بخواهیم درباره اش بحث کنیم بدون شناخت انسان مگر می شود؟ گیاه شناسی خب موضوعش گیاه است باید گیاه را بشناسیم. همه علوم وابسته به گیاه هم آخرش می رسد به گیاه شناسی.

"گاهی از یک جای کوچکی اشاره کردم یک جرقه ای تولید می شود و این منشاء یک تحولاتی می شود"علوم انسانی هم که ما می گوییم، جامعه شناسی، حقوق، اقتصاد، روان شناسی، حقوق و منطق و فلسفه و همه علوم انسانی به هر حال می رسد به انسان. پس تحول در علوم انسانی بدون تحول و یا نگاه جدیدی به انسان به نظر بنده امکان پذیر نیست. یعنی باید انسان شناسی را ما در آن تأمل کنیم. انسان شناسی هم چون انسان جزئی از کل است. جزئی از هستی است.

یک موجودی است در این عالم هستی. خب انسان شناسی بدون هستی شناسی نمی شود. انسان را ما یک موجودی می دانیم در مجموعه نظام وجود. نظام هستی. پس انسان شناسی بدون هستی شناسی نمی شود.

"من این جا یادداشت کردم مثلاً ببینید همه شنیده اید که بطلمیوس قائل بود به زمین مرکزی و بعد گالیله و کپرنیک یک دفعه آمدند یک انقلاب کپرنیکی، یک انقلابی در هیأت آن زمان ایجاد کردند"هستی شناسی همان می شود به یک معنا فلسفه، جهان بینی، نگاه کلان ما به مبدأ و معاد عالم. به هر حال سر و ته وجود. می گویند فیلسوف مثل کسی است که بر بالای هستی می ایستد و هستی را نظاره می کند. نگاه کلانی به سر و ته هستی. ابتدا و انتها و مبدأ و معاد را.

بنابر این انسان شناسی اگر بخواهد متحول شود باید نگاه هستی شناسانه ما متحول شود. در هستی شناسی اسلامی هم خب الان بحث فلسفه است. می گویند باید ببینیم اصالت با چیست؟ اصالت با وجود است؟ اصالت با ماهیت است؟ شیخ اشراق، اشراقیون قائل به اصالت ماهیت شدند در اشیاء و موجودات. حالا اصالت معنایش چیست؟ در یک کلمه: منشاء اثر. به هر حال این حقایق و اشیائی که در این عالم هستند منشاء اثر اند.

"اما این ها یک جرقه ای زدند یک جرأتی به خرج دادند، یک جسارتی به خرج دادند و گفتند نه این طور نیست"هر کدام اثاری دارند. آب برای خودش آثاری دارد. خورشید و همه موجودات بالاخره اثری دارند. ملاصدرا و پیروان او آمده اند گفته اند که نه خیر منشاء اثر در اشیاء و در حقایق عالم در واقعیات اشیاء وجود است نه ماده. یک نزاع اساسی منفصله حقیقیه به نظر مشهور شده یا اصالت با وجود است یا اصالت با ماده است.

این به عنوان یک اصل است. بعد می گوید نظام فلسفی شیخ اشراق بر اساس ماهیت است. حالا آن هم یک بحثی دارد. استوار شدن نظام فلسفی و جهان بینی و دیدگاه ملاصدرا روی اصالت وجود است. این یک دیدگاه فلسفی است آن هم یک دیدگاه.

"دیالکتیک را گرفت اما گفت این به نظر من باید تحول و تغییر در آن ایجاد شود و گفت که من دیالکتیک را بر قاعده می نشانم"این یک مشرب؛ آن هم یک مشرب؛ ابن سینا هم می گویند مشّایی است. پیرو دستگاه منطقی ارسطو. او را هم منسوبش کردند به اصالت وجود. گفتند مشّا است و اصالت وجودی باید حسابش کنیم. به هر حال فلسفه اسلامی موجود الان این دو تا مشرب را دارد.

بنده یک وقتی فکر می کردم سه تا نمی شود؟ چرا باید این حصر باشد که اصالت از دیدگاه فلسفه اسلامی یا با وجود است یا با ماهیت. چرا باید این چنین باشد. این چرایش را هنوز هیچ کس به من پاسخ نداده است. خیلی هم تحقیق کردم که چرا باید اصالت یا با وجود یا با ماهیت باشد. در این بحث حالا داستانش مفصل است من از شماره ۲۵ نشریه آفاق مال جامعه المصطفی شروع کردم به نوشتن.

"این ها را من از این جهت دارم عرض می کنم که این گونه حوادث در ساحت فکر، اندیشه، فلسفه، علم اتفاق افتاده و زمانش هم هیچ وقت تمام نمی شود"هفت هشت ده تا مقاله من نوشتم. سه چهار تا نقد بر من نوشتند. من پاسخ دادم. در آفاق می توانید آرشیو پیدا کنید مطالعه کنید. شروعش هم از فرمایش علامه جعفری بود که گفتند: نزاع اصالت وجود و ماهیت به نظر من نزاع لفظی است.

به هر حال من داستانش را هم نوشتم آن جا که این بحث از کجا در ذهن بنده جدی شد. بعد یک جرقه ای من از قرآن گرفتم. در این آیه بود "سبحان الذی بیده ملکوت کل شیء " من گفتم قرآن را الان بگذاریم. قرآن به حرف دربیاید. ملاصدرا و شیخ اشراق را هم بنشانیم، به نظر من قرآن به حرف بیاید به ملاصدرا می گوید شما برای چه گفتی: اصلات وجود؟ من که در قرآن اصلاً وجود به کار نبردم.

"بله در علوم پایه علوم عقلی مثل ریاضیات و هندسه یک سری بدیهیاتی است که آن ها قابل تحول نیست ولی در غیر آن بدیهیات و مسلمات کاملا بدیهی امکان تحول همیشه است"شما این وجود را از کجا آوردی که گفتی اصل در اشیاء و در واقعیت حقیقت عالم هستی، وجود است. به نظر من این آیه قرآن با ملاصدرا صحبت می کند. می گوید جناب ملاصدرا " سبحان الذی بیده ملکوت کل شیء " من گفتم ملکوت هر شیء شما چرا گفتی وجود هر شیء؟ قبل از این قرآن به نظر من یک سوال از ملاصدرا می پرسد. می پرسد این آیه من بحث فقهی است؟ بحث جغرافیاست ؟ بحث چیست؟ به من جواب بده؟ سبحان الذی بیده ملکوت کل شیء " این بحث تاریخ است؟ هیچ کدام از این ها نیست. این بحث، بحث فلسفی کلامی است.

خب از این آیه شما نمی توانید دربیاورید که اصالت با ملکوت اشیاء است؟ من دارم می گویم "ملکوت کل شیء " شما چرا گفته اید وجود کلی شیء؟ به شیخ اشراق هم می گوید شما چرا گفتی ماهیت کل شیء؟ من اصلا در قرآن درباره ماهیت گفتم؟ نیامده. البته من این ها را که گفتم توجه دارید نگویید که مگر می خواهی بحث لفظی بکنی؟ بحث لفظ نیست. گفتم ادبیات. ما ادبیاتمان چرا ادبیات قرآنی نباشد در بحث اصالت؟ ما می گوییم ملکوت هر شی ء اصیل است. منشاء اثر در هر شیء ملکوت هر شیء است.

"نباید ما یک فضایی را ایجاد کنیم یک طوری حرف بزنیم که اصلا امکان ندارد غیر از این باشد نه این طوری نقد است"بعد شما می گویید ملکوت چیست؟ من می گویم وجود چیست؟ شمایی که گفتید اصالت با وجود است، وجود چیست؟ شما می گویید وجود دیگر معلوم است. من هم می گویم ملکوت هم معلوم است. حالا من دیگر نمی خواهم این بحث را طول بدهم. وقتم تمام شد. جمع بندی باید بکنم.

آن چه که بنده به آن رسیدم این است که از دیدگاه قرآن، نه اصالت با ماهیت است نه اصالت با وجود است. اصالت با ملکوت اشیاء است. بنده روی این حرف هستم. حاضر هم هستم که این را ادامه اش را توضیحش را تبیینش را در فرصت بیشتر داشته باشم. جلسات مکرر داشتم.

"رسید به جایی که مندلیف آمد جدولی درست کرد برای عناصر که گفت صد و خرده ای عنصر داریم و هنوز هم این جدول بسته نشده است"مقالات متعدد هم نوشتم. افق حوزه هم چاپ کرده. عرض می شود صاحب نظران هم خوانده اند. مجمع عالی حکمت هم در قم رفتم این را مطرح کردم آخرین حرف اساتید فلسفه حوزه مثل حاج آقای فیاضی آقای آقا سید جمال حیدری و جمعی از فضلا و مدرسین فلسفه بودند، آخرش گفتند: قابل تأمل است. من گفتم: احسنت.

یعنی همین اندازه که بفهمیم قابل تأمل است، این قدم بسیار بزرگی است. قابل تأمل است یعنی رد نمی شود کرد. یحتمل است. ما در تحول علوم انسانی باید قدم به قدم پیش برویم. عرض بنده این است که برای این که علوم انسانی اسلامی ایجاد کنیم تحول ایجاد کنیم ادبیاتمان را باید عوض کنیم.

"من در باب علوم انسانی این جا یک نکته ای باز یادداشت کردم و عرض کردم محورها را اشاره وار بحث می کنم"ادبیات را از قرآن و حدیث بگیریم. هیچ اشکالی ندارد. ما واژه هایی داریم. معادل هایی داریم. می توانیم.

من خدمت حاج آقای میرباقری دیروز آمدیم برای ضبط برنامه می گفتند این علم الیقین مرحوم فیض را من می خواهم یک اصطلاحاتی که عجیب که اصلا هیچ نمی فهمیم در روایات آمده "ثرابغات جلال " "لوح محو و اثبات " لوح محفوظ، کتاب مبین، عرش، کرسی، این ها چرا ما با این الفاظ هیچ انس نداریم. آنقدر رفتیم در تصور وجود و بداهت وجود و فرق واژه وجود و موجود بحث کردیم. وجود با موجود فرق می کند. موضوع فلسفه را باید موجود بگوییم تا اعم باشد از مباحث وجود و ماهیت. نرفتیم سراغ لوح که در قرآن آمده.

"باید ما به فکر این باشیم که یک سری زوایای جدیدی را کشف کنیم عرضه کنیم و به نقد بگذاریم"لوح محفوظ آمده. کتاب مبین آمده. عرش آمده. کرسی آمده. فکر نکردیم اصلا.

سرمایه گذاری نکردیم که این ها را بفهمیم. بعدش هم می گوییم اصالت با وجود است یا اصالت با ماهیت است. غیر از این دو تا هم هیچی نمی شود گفت. از کجا گفته. چه دلیلی؟ ما فکر نکردیم.

"هیچ کس هم نباید ادعا بکند که این که من می گویم آخرین حرف است و حرف دیگری بالاتر از این نیامده است"وقت صرف نکردیم. سرمایه گذاری نکردیم که این ها را بنشینیم دربیاوریم. نمی گویم به عمقش می رسیم. کما این که به عمق وجود هم نرسیم. همان وجودی که می گوییم تصدیقا و تصورا بدیهی است پس ملاهادی سبزواری چه می گوید؟ ماهیت هم که در شیخ الرئیس می گوید این ها عرض خاص است.

این ها ذاتیات نیست. ما به ذاتیات اشیاء راه نداریم. شما که در ماهیت به این جا می رسید. در وجود هم که به آن جا می رسید. چرا نیامدید در ملکوت که یک واژه قرآنی است، این قدر وقت صرف کنید ببینید ملکوت چیست؟ حالا گیرم که نمی رسید به آخرش و نمی رسیم ولی همین اندازه که درباره آن ها بحث کردیم، چرا درباره این بحث نکنیم؟ عذرخواهی می کنم.

"خود ملاصدرا مستحضر هستید در اسفار می گوید من قبلا خودم کاملا و به شدت دفاع می کردم از اصالت ماهیت بعد معتقد شدم به اصالت وجود"والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته. انتهای پیام/

منابع خبر

اخبار مرتبط