تربیت بدون فریاد!می شود آیا؟

تابناک - ۱۷ تیر ۱۳۹۳

 یک ساعتی می شود که تمام مراحل قبل از خواب را انجام داده ایم،مسواک زدیم،آهنگ گوش دادیم،تمام کتاب قصه ها را یک به یک ورق زدیم و راجع به همه عکس هایش حرف زدیم،در آخر در آشپزخانه صف کشیده ایم و تا جا داشتیم آب خورده ایم.همه سر جایمان مستقر می شویم(طاها و تارا روی تخت هایشان و ما پایین روی زمین در فضای  یک متری بین دو تخت)  بابا امیر برق را خاموش می کند تا بقیه اعمال از قبیل بسم الله و صلوات و تشکر از خدا و...را سر جایمان به جا بیاوریم.به محض خاموش شدن برق تارا از جایش بلند می شود و آب طلب می کند،با هزار ترفند  برایش توضیح می دهم که به اندازه یک بشکه آب خورده و دلش درد می گیرد و داستان دل دردهایش در شب های گذشته را برایش تداعی می کنم تا دست از آب خواستن بر دارد.اما زهی خیال باطل...طبق اصول تربیتی بی توجه به غرغرهایش همراه طاها مراسم قرآن خوانی را به جا می آوریم  در حالی که تارا سفت و سخت مقاومت می کند که حرف نزنیم و بسم الله نگوییم و ...یک بند پشت سر هم نق می زند. یکباره انگار چیز جدیدی به ذهنش رسیده باشد شروع می کند به جیغ زدن و اصرار بر اینکه از تختش پایین بیاید و کنار ما بخوابد،کاسه صبرم در حال لبریز شدن است.سعی می کنم از شیوه پرت کردن حواسش استفاده کنم و شروع می کنم به قصه گفتن راجع به تمام وسایل موجود در اتاق و پشت سر هم از خودم داستان های تخیلی می سازم که مثلا ساعت باید سر جای خودش بخوابد و لباس ها در کمد،سر جای خودشان هستند،فرش و تخت و پنجره و پرده همه در جای خودشان هستند و خرس و الاغ و سگ و گربه و ...همه باید سر جایشان بخوابند و ...تارا تمام مدت گوش می دهد و به محض تمام شدن هر قصه  شروع می کند به نق زدن که "من می خوام پایین بخوابم"،طاها خوابش برده،چشمهای خودم سنگین شده طوری که قربان صدقه اش که می روم دو تایش را در خواب می گویم و یکی را در بیداری اما دست بر دار نیست.بابا امیر وارد صحنه می شود و پیشنهاد می دهد که همه بیرون می رویم و در سالن کنار هم می خوابیم،اما تارا پایش را در یک کفش کرده که باید در اتاق کنار ما بخوابد،همه خسته ایم.بابا تهدیدش می کند که اگر آرام نشود بیرون می رود و تارا باید تنها بماند،صدای نق نق هایش حتی کم هم نمی شود،می ترسم طاها هم بیدار شود،کلافه شده ام،واقعا خوابم می آید و  می دانم خودش هم خسته شده اما انگار با زبان خوش و جانم قربانت آرام نمی گیرد.

قاطی می کنم و از کوره در می روم و با یک جیغ ماورا بنفش(بدون ترس از بیدار شدن طاها)اولتیماتوم می دهم که:" تارا بس کن،خستم کردی،از این رفتارت بدم میاد،دیگه نمی خوام صداتو بشنوم."و آخرش هم یک "دختر ِ بی ادب"ِ جانانه اضافه می کنم تا حسابی دلم خنک شود.همه این ها را با عصبانیتِ تمام در صدمی از ثانیه آنقدر بلند فریاد می زنم که امیر وحشت می کند.و تارا به عنوان آخرین دفاع از خودش می گوید "من بی ادب نیسم،مامان بدِ" و خاموش می شود.بالاخره سکوت حاکم می شود اما من دیگر خوابم نمی برد،نه از عذاب وجدان ِ جیغی که کشیده ام ،که خیلی هم کار خوبی کرده ام و به نتیجه رسیدم و دخترک بعد از این همه کشمکش آرام شد.خوابم نمی برد از عصبانیت از دست تمام مشاورها و روانشناس ها وهمه اصول تربیت ِ بدون فریاد،که واقعا گاهی حرف مفت می زنند،که خونسرد باشید و تهدید نکنید و برچسب نزنید و چه وچه...من مانده ام که این همه مطالعه در جهت کسب آمادگی برای رفتار با کودک را این موقع شب کجای دلم بگذارم؟؟؟تیتر تمام مقاله ها و سایت ها و کتاب هایی که دو سال است همه زندگی مادرانه ام را پر کرده و باعث شده فکر کنم عجب مامان روشن فکر و با مطالعه ای هستم مقابلم رژه می رود و سعی می کند وجدانم را قلقلک دهد ،اما من کوتاه نمی آیم ،حداقل الان در این شرایط از برخوردم پشیمان نیستم.

یعنی چه؟؟اصلا لازم است گاهی بچه را دعوا کرد.اصلا این ها چه می دانند بچه نق نقو و اعصاب خورد کن داشتن یعنی چه که اینقدر برای خودشان تز می دهند،الحق که نفسشان از جای گرم بلند می شود. اصلا گور بابای تمام نکات و روش های تربیتی و کتاب های مختلف برخورد با کودک.

مامان نرگس/ وبلاگ روزهای زندگی

منابع خبر

اخبار مرتبط

دیگر اخبار این روز

خبرگزاری فارس - ۱۷ تیر ۱۳۹۳
تابناک - ۱۷ تیر ۱۳۹۳