ده سوال از نگارندهی نامه به موسوی و کروبی: انصافتان کجا رفته؟!
چکیده : آیت الله مرتضوی پاسخ به نامه حائری شیرازی را در ده بند و با طرح ده پرسش به رشته تحریر درآورده است که غالب آنها با اتکا به متون دینی و استدلال های منطقی و اعتقادی بیان شده است و همه آنها را حول یک مفهوم می توان صورتبندی کرد: "انصاف"....
دو هفته از انتشار نامه ای که آیت الله حائری شیرازی خطاب به آقایان موسوی و کروبی نوشته بود، گذشته است. این نامه یکسویه که فرستنده آن عضو دفتر رهبری است و گیرنده های آن به طور غیر قانونی در بازداشت خانگی هستند، پاسخ کوتاه میرحسین موسوی را در پس داشت.
به گزارش کلمه، پاسخ نخست وزیر دوران دفاع مقدس همزمان اقتدار و مظلومیت او را نشان می داد. او از سویی به صراحت برای پاسخگویی درباره اتهاماتی که در این پنج ساله بی محابا به وی وارد شده و اکنون حائری شیرازی به زبانی نرم تر آنها را بازگو کرده، اعلام آمادگی کرد؛ و از سوی دیگر با اظهار اینکه متن نامه به دست وی نرسیده و زندانبانان از دریافت هر نامه و روزنامه ای محرومش کرده اند، شدت مظلومیت و شرایط نابرابر و غیر اخلاقی حاکم بر وضعیت خود را نشان داد.
هرچند پاسخ اصلی میرحسین را باید از زبان خود او شنید و به قلم خودش خواند، اما برخی از چهره های دلسوز و آزاداندیش نیز در این مدت به پاسخگویی به نامه آیت الله حائری برخاسته اند. یکی از جدیدترین پاسخ ها را آیت الله سید ضیاء مرتضوی از استادان مستقل و نواندیش حوزه علمیه قم نگاشته است.
مرتضوی پاسخ به نامه حائری شیرازی را در ده بند و با طرح ده پرسش به رشته تحریر درآورده است که غالب آنها با اتکا به متون دینی و استدلال های منطقی و اعتقادی بیان شده است و همه آنها را حول یک مفهوم می توان صورتبندی کرد: “انصاف”.
متن یادداشت آیت الله مرتضوی را به گزارش جرس در زیر بخوانید:
۱- در روزهای اخیر از سوی یکی از نمایندگان محترم مجلس خبرگان نامهای به ظاهر محترمانه، خطاب به جناب آقای مهندس میرحسین موسوی، و جناب حجتالاسلام و المسلمین آقای کروبی، ادام الله حفظهما، منتشر شد. این نامه از مخاطبان خود میخواهد که خودشکنی کنند و مشکلی را که به گفته ایشان مانند آتش زیر خاکستر باقی مانده و به تعبیر دیگر ایشان «شمعک» آن روشن است، با تخطئه خود و توجه به اینکه یوسف پیامبر(ع) نیز گفت «وَ مَا أُبَرِّیءُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّیَ إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَّحِیمٌ» حل کنند.
"این عالم محترم در تاکید بر لزوم خودشکنی افزوده است که نباید در پی محبوبیت و قهرمان شدن پس از مرگ بود"این عالم محترم در تاکید بر لزوم خودشکنی افزوده است که نباید در پی محبوبیت و قهرمان شدن پس از مرگ بود. به نظر نویسنده نامه آقای موسوی و آقای کروبی با تخطئه خود در آنچه که در پی انتخابات ۸۸ پیش آمد، بر خدمات بزرگی که در پرونده خود به اسلام و انقلاب دارند میافزایند. استدلال ایشان بر اینکه برای رفع «مشکل» باید از این سو اقدام به «تخطئه خود» شود این است که «اگر نظام حرف خود را پس بگیرد تا آنها قهرمان شوند، پس از این، نظام نسبت به موارد مشابه جز آنکه سر تسلیم فرود آورد چه میتواند بکند؟!» و این به معنای نفی خود است.
در فضای کنونی امکان پرداختن به همه نکات مورد نظر در این نامه که بازتاب قابل توجهی نیز در رسانهها یافت، وجود ندارد. چنان که حتی مخاطبان آن نیز نمیتوانند پاسخی به آن بدهند و اگر نظری یا توضیحی جز «تخطئه خود» داشته باشند، نمیتوانند آشکارا مطرح کنند. با این حال نگارنده ذکر برخی نکات را هر چند کلی، مفید میداند؛ با این نگاه که «انصاف» اقتضا دارد کسانی که مانند این عالم محترم و با نگاه و رویکرد ایشان، در صدد کاهش مشکلات موجود کشور از جمله معضل مورد اشاره این نامه هستند، از این نکات نیز دور نمانند و حتی اگر به هر دلیل طرح و پیگیری عمومی و آشکار آن را به مصلحت خود یا جامعه نمیبینند اما در تلاشهای خود برای حل مشکل از آن غافل نباشند.
«سکندر به انصاف نام آورست / و گر نی ز ما هر یک اسکندرست».
۲- انسان هر چند در گوهر آفرینش خود موحد است و بر «فطرت خداپرستی» آفریده شده اما اقتضای خطاکاری نیز در وی نهاده شده است. قرآن در اشاره به ویژگی نفس آدمی، نخست الهام تکوینی «تقوا» و «فجور» را خاطرنشان کرده و سپس به تزکیه آن فرا خوانده و از آلوده ساختن آن باز داشته است: «وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّاهَا. فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا. قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا. وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا.» این است که آدمی از درون خود زمینه ارتکاب خطاء و گناه را دارد مگر اینکه عامل تقوای درونی یا موانع بیرونی مانع آن گردد.
"به نظر نویسنده نامه آقای موسوی و آقای کروبی با تخطئه خود در آنچه که در پی انتخابات ۸۸ پیش آمد، بر خدمات بزرگی که در پرونده خود به اسلام و انقلاب دارند میافزایند"رسالت پیامبران و اولیای الهی در کنار عقل به عنوان پیامبر درونی، همین بوده و هست که آدمیان را به تقوای درون و بیرون در معنای جامع خود فرا خوانند و گاه به آن وا دارند و از «فجور» در معنای عام آن باز دارند. این واقعیت در میان آدمیان چنان فراگیر است که پیامبران و اولیای خاص الهی نیز به دلیل جایگاه ویژه خود و لزوم اعتماد کامل مردم و اعتبار رفتار و گفتار آنان، تنها به مدد و ضمانت الهی، مصون از خطا و گناه بوده و بر این ویژگی معرفی شدهاند. این است که حتی امیرالمومنین علی(ع) نیز در تشویق مردم به اینکه با او راحت سخن بگویند و از نظرات و مشورتدهی خود دریغ نکنند، به همین واقعیت اشاره میکند که من اگر خودم باشم و خودم، از اینکه ممکن است دچار خطا شوم خود را برتر نمیدانم؛ همراه با اشاره حضرت به حقیقتی دیگر که ویژه اوست و آن جایگاه «عصمت» است که تنها و تنها به خواست و توفیق ویژه خداوند تحقق دارد.
چنان که جناب یوسف صدیق(ع) نیز در وقتی که با گواهی بانوان درگیر ماجرا از یک سو و اقرار صریح همسر عزیز مصر از سوی دیگر، از تهمت آلودگی دامن رهایی یافت و در آستانه به «قدرت» رسیدن و عزیز مصر شدن، با جملهای که در نامه یادشده نیز به آن استناد شده و بازگو کردیم، به همین واقعیت اشاره کرد که گفت: «نفس خود را تبرئه نمیکنم، به راستی که نفس فرمانده به بدی است، مگر اینکه پروردگارم رحم کند؛ که به راستی پروردگارم بخشنده و مهربان است». این است که به جز معصومان که افرادی خاص و معدود بودهاند، همه در معرض خطا و گناه به سر میبرند و هیچ کس نمیتواند خود را با اطمینان از آن دور بداند.
یک پرسش: آیا زمامداران مسلمان در جوامع اسلامی ما به پیروی از جناب یوسف صدیق(ع)، شجاعت و توفیق تکرار دایمی جمله درسآموز یادشده و پایبندی کامل به لوازم آن را داشته و دارند؟
۳- گناه هر چه باشد زشت است و باید از آن پرهیز کرد. خطا نیز پیآمد دارد و باید تلاش کرد هر چه کمتر صورت گیرد و هر چه بیشتر جبران گردد، اما آنچه میزان دوری و نزدیکی انسان به خطاء و گناه و ارزشگذاری وی بر پایه آن است، پیداست تنها کمی و زیادی تعداد خطاء و گناه نیست؛ بلکه کوچک و بزرگی آن نیز هست.
چنان که بزرگی گناه نیز امری نسبی است و بسته به موارد و افراد فرق میکند. دلیل اینکه در روایات ما میان بخشش گناه عالم و جاهل آن همه فرق گذاشته شده همین است که از یک سو بر آنان حجت بیشتر تمام است و از سوی دیگر پیآمد سوء آن بسی بیشتر است. این است که هر چه جایگاه اجتماعی فرد بالاتر و پیآمد خطا یا گناه او بیشتر باشد، مسئولیت بیشتر دارد و زشتی کار ناصواب او فزونتر است. چنان که قرآن کریم حساب زنان پیامبر(ص) را از دیگر زنان در خطا و صواب جدا میکند و افزون بر خطابات عام خود به آنان هشدار ویژه میدهد. رهبران رسمی و غیر رسمی جوامع اسلامی نیز به فراخور جایگاه خود چنین وضعی دارند.
"چنان که حتی مخاطبان آن نیز نمیتوانند پاسخی به آن بدهند و اگر نظری یا توضیحی جز «تخطئه خود» داشته باشند، نمیتوانند آشکارا مطرح کنند"چه بسا در پیشگاه خداوند گناه و خطای کوچک آنان بارها و بارها از خطاها و گناهان بزرگ دیگران بزرگتر باشد. این است که اهتمام آنان به دوری از خطا و گناه، و رفتارشناسی آنان نسبت به خود و جبران اشتباهات خویش، جایگاهی بس بالاتر و اهمیتی بس فزونتر دارد. اگر دیگران نباید خود را مصون از خطا بدانند و باید در پی «تخطئه خود» و رفتارهای نادرست و جبران زیانهای آن باشند، اینان که در جایگاه هدایت و مدیریت و رهبری جوامع اسلامی قرار دارند، به مراتب باید اهتمام بیشتری داشته باشند و اگر عموم مردم نیازمند ناظران و مراقبانی دلسوز و آگاه هستند که آنان را به خطاهای خود آگاه سازند و راه چاره را پیش روی آنان بگذارند، اینان بسی نیازمندتر میباشند.
یک کاستی بزرگ در جوامع ما این است که نیاز یادشده را همواره یا بیشتر در عموم میبینیم تا رهبران و زمامداران خود. چنان که یک مشکل بزرگ دیگر این است که همواره یا نوعاَ نگاه به عیوب و کاستیهای دیگران داریم و درباره «خود» و «خودی»، زبان حال و قال ما چیزی جز «تبرئه» نیست. این است که به عنوان مثال وقتی از دیگران و به عبارتی از «غیر خودی»ها میخواهیم از خودگذشتگی کنند و به «تخطئه خود» بپردازند تا به گمان ما یک مشکل اجتماعی یا سیاسی یا فرهنگی یا اقتصادی حل شود، از کنار عیوب خود و تخطئه رفتارهای مشابه یا بدتر از آن در میان خودیها نه تنها به راحتی میگذریم؛ بلکه گاه به ستایش یا تبرئه آن نیز میپردازیم؛ امری که نه تنها در روایات بسیاری نکوهش شده بلکه در قرآن نیز به گونه پرسشی انکاری که پاسخ آشکاری دارد هشدار داده است که «آیا مردم را به نیکی فرا میخوانید و خودتان را فراموش میکنید؛ در حالی که کتاب الهی را میخوانید؟! آیا خرد نمیورزید؟»[۱] چنان که در سخنی از امام صادق(ع) آمده است که «وقتی دیدید کسی پیگیر گناهان مردم است و گناه خود را فراموش میکند، بدانید او فردی فریبخورده است».[۲] جناب عیسی بن مریم(ع) نیز چنین افرادی را به عنوان «بندگان سوء» نکوهش کرد که «مردم را بر پایه «گمان» سرزنش میکنید و خودتان را به رغم «یقین» بر خطا و گناه نکوهش نمیکنید؟!»[۳] و این همان نگاه اربابمنشانه با غیر خودیها و نگاه بردهوار و ذلیلانه با «خود» و «خودی»هاست که امام صادق(ع) به زیبایی خاطرنشان کرده و از آن پرهیز داده است:
«لا تنظروا فی عیوب الناس کالارباب و انظروا فی عیوبکم کهیئة العبید؛ در کاستیهای مردم مانند اربابان ننگرید و در عیوب خودتان بسان نگاه و هیأت بردگان بنگرید!»[۴]
یک پرسش: به راستی برخی از رفتارها و گفتارها در جامعه ما مصداقی روشن برای این سخن شریف نیست؟
۴- یکی از مشکلات عمده این است که بسیاری از ما مسائل اجتماعی و افکار عمومی را به صورت شخصی میبینیم یا مینمایانیم.
نگارنده نمیخواهد نقش شخصیتهای فکری یا سیاسی یا فرهنگی را در کاهش یا افزایش هنجارها و ناهنجاریها از جمله کاهش و رفع مشکلات جامعه نادیده بگیرد و جای انکار نیز نیست، اما کاستن پدیدهها و واقعیات تلخ یا شیرین اجتماعی در حد خواست این جریان یا اراده آن شخص، ناشی از «غفلت» و عدم شناخت کافی و درست جامعه و قواعد آن و قوانین و مناسبات تاثیرگذار بر حیات اجتماعی یا «تغافل» از آن است. جامعه و مردم را به ویژه در روزگاران کنونی نباید در سطح و اندازه افراد یک پادگان نظامی دید که به یک «سوت» کشیدن به صف میشوند و به یک «فرمان» در صفوفی منظم رژه میروند. اگر به عنوان مثال بارها تکرار و ترویج کردهایم که با یک سطر حکم دینی، قراردادی استعماری ناکام ماند و قلیانها حتی در درون دربار کسانی که خود عامل آن قرارداد بودن شکسته شد، نباید گمان برد که همواره چنین مناسباتی در جوامع و دستکم در جوامع دینی برقرار است. در جایگاه ارزشگذاری این واقعیت نیستیم اما نمونه روشن و گویای آن، موضوع درخواست انصراف از یارانهها است که به رغم ورود و درخواست بزرگان دینی، آن هم با همان ادبیاتی که به سایر مسائل شرعی پاسخ گفته میشود، نتیجه غیر منتظره آن را دیدیم.
اگر در جامعه به هر دلیل درست یا نادرست، و به رغم آن همه تلاشهایی که در این چند سال صورت گرفته، موضوعی به تعبیر نامه یادشده، بدل به آتشی زیر خاکستر شده و به تعبیر دیگر نامه به مثابه مشعلی شده که هر آن ممکن است شعلهور گردد، نباید آن را چنان امری شخصی و فردی دید که با یک فرمان یا درخواست یا «تخطئه»، آن آتش بدل به گلستان خواهد شد یا دستکم شمعک آن خاموش خواهد گشت! چنین تصوری از مسائل اجتماعی و چنین تصویرسازی از آن، اگر هم از سر صداقت باشد، اما چیزی جز ساده سازی غیر واقعی پدیدههای اجتماعی و در واقع چیزی جز فریب دادن خود نیست. چرا گمان میرود مشکل یا واقعیتی که آن همه سرمایهگذاری و تلاش و تبلیغ در این چند ساله به اذعان نامه خیرخواهانه یادشده، نتوانسته آن را از میان ببرد، به خودشکنی و تخطئه این فرد یا آن فرد از میان میرود؟ آیا با سایر پدیدههای اجتماعی نیز که جامعه یا نظام ما با آن دست به گریبان است، میتوان با همین نگاه رفتار کرد و در پی حل آن بود؟
ما نیز مدعای نویسنده محترم را میپذیریم که مشکل یادشده مانند آتش زیر خاکستر است و فرض را بر استدلال یادشده میگذاریم که نظام نباید کوتاه بیاید اما وقتی مشکل مورد اشاره، با آن همه ضعفها و خلافها و خلافگوییها در سالهای «هشتساله» و به ویژه عملکرد چهارساله دوم جریان اجرایی و حمایتها و همراهیهای بیدریغ از جمله از سوی نویسنده محترم نامه، آمیخته شده و به رغم آن همه خسارت مادی و معنوی از جمله تضعیف اعتماد عمومی که به بار آمده، کسی مسئولیت آن را حتی در حد یک عذرخواهی یا دستکم اقرار به اشتباه و «تخطئه خود» بر عهده نمیگیرد و بلکه بخشی از بانیان و حامیان از در «طلبکاری» در میآیند، چگونه گمان و در نتیجه توقع میرود همه این مسائل با یک تخطئه و خودشکنی طرف مقابل حل گردد؟
یک پرسش: در رفع مشکلات ریشهدار اجتماعی یا سیاسی، آیا بهتر نیست به روش برخی کسانی که اصل مشکل را نادیده یا غیر واقعی نشان میدهند، آن را انکار کنیم! تا راه حلی غیر واقعی و فریبنده را پیش رو بگذاریم؟!
۵- یک مشکل دیگر و فراگیر ما این است که در مسائل، حتی مسائل دینی و شرعی گرفتار یکجانبهنگری هستیم.
"«سکندر به انصاف نام آورست / و گر نی ز ما هر یک اسکندرست».۲- انسان هر چند در گوهر آفرینش خود موحد است و بر «فطرت خداپرستی» آفریده شده اما اقتضای خطاکاری نیز در وی نهاده شده است"و نوعا نیز جانبی را مینگریم و میگیریم که به سود «خود» ما و «خودی«های ما میباشد و این امر اختصاص به این فرد و آن فرد و این جریان و آن جریان ندارد. چنان که محدود به مسائل عمومی سیاسی و اجتماعی نیز نیست. در پایبندی به آموزههای دینی و حتی تبلیغ و ترویج آن و در استدلال به سود یا زیان دیگران نیز کم و بیش گرفتار این آفت هستیم. این است که آموزههای دینی نیز به رغم اینکه همه در راستای «حیات طیب» و سعادت دنیا و آخرت ما میباشد، در بسیاری از موارد نه تنها کارایی خود را نخواهد داشت بلکه گاه نتیجه عکس میدهد. نمونهها بس فراوان است و هر کسی به فراخور شناخت خود و به تناسب محیط زندگی خود، کم و بیش با این واقعیت روبهرو است.
راه دور نمیرویم. در همین نامه در لزوم تخطئه خود چنان که آوردیم سخنی از جناب یوسف پیامبر(ع) شاهد گرفته شده است که البته به خودی خود کاری درست و شاهدی گویا میباشد، اما وقتی به استناد این سخن یوسف(ع) به یک طرف پند داده میشود که بر نفس خود پا بگذارد و خود را تخطئه کند تا آتشی خاموش شود، چقدر شایسته است و برای «رفع» مشکل و «دفع» مشکلات احتمالی مشابه، چقدر لازم است که به دیگران علاوه بر این سخن که یوسف(ع) در آستانه به قدرت رسیدن خود گفته بود، گفته دیگر وی نیز در همین سوره خوانده و تفسیر و شرح شود که پس از دستیابی به قدرت و برخورداری از ریاست و ملک، عاجزانه و صادقانه از پیشگاه خداوند درخواست میکند مرا «مسلمان بمیران و به بندگان صالح ملحق ساز»: «رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ وَعَلَّمْتَنِی مِن تَأْوِیلِ الأَحَادِیثِ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضِ أَنتَ وَلِیِّی فِی الدُّنُیَا وَ الآخِرَةِ تَوَفَّنِی مُسْلِمًا وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ».
پیامبری چون یوسف صدیق(ع) از گردنه بس دشوار مبارزه با دیو نفس و در برابر پیشنهاد بس فریبنده و شکننده و همراه با اصرار آن زن که همه میدانیم، آن گونه سربلند و پیروز گذشته بود و از همین رو به تعبیر قرآن کریم، در شمار بندگان «مخلَص» درآمده بود، اما به راستی نگرانی او پس از به قدرت رسیدن چه بود که از خداوند درخواست میکند مرا مسلمان بمیران؟
پاسخ این است که جناب یوسف(ع) که با شناخت واقعیت انسانی خود، اقرار به امکان خطا دارد مگر اینکه خدا لطف کند و دست او را بگیرد، هنگام دستیابی به «قدرت» و ریاست نیز نگران این است که در درون و نفس خود دچار «فتنه» شود و فتنهگریهای نفس سرکش، او را «مفتون» قدرت و جاذبههای آن سازد؛ قدرت و سلطه و ریاستی که همچون «خر دجّال» به هر موی آن زنگولهای آویخته و آدمیان را به خود فرا میخواند و در برابر لایهها و جنبههای نفس آدمی جلوهگری میکند. این است که جناب یوسف(ع)، آن گونه که خواهید دید، پیش از آنکه نگران فتنه یا توهم فتنهگری دیگران یا آتشهایی باشد که چه بسا اطراف او، هر آن ممکن است شعلهور شود، نگران فتنه و آتشی است که زمینه آن در درون آدمی است و بیشک قدرت و ریاست و شهرت، اگر بالاترین زمینه برای شعلهور شدن آن نباشد، یکی از زمینههای قوی و آشکار آن است؛ قدرت و شهرتی که چه بسیار افراد که در دستیابی به آن، به خواست شکم و پایین شکم نیز پشت پا میزنند. آیا اذعان به فتنه نفس سرکش به انصاف نزدیکتر نیست؟
یک پرسش: آیا استادان اخلاق ما از جمله در حوزه «اخلاق سیاست» به فراخور نیاز تلاش کردهاند مسئولان و زمامداران ما را در کنار هشدار دادن نسبت به سیاستها و شیطنتهای قدرتهای زیادهطلبی مانند آمریکا، از کیدهای درونی شیطان و فتنه نفس و مفاسد قدرت بدون نظارت نیز بر حذر دارند؟
۶- یوسف صدیق(ع) با شناختی که از نفس خود دارد و آن را از نگاه خود، برتر از گرفتار آمدن به خطا و لغزش نمیداند، برای استوار ساختن کار خود و حصول اطمینان از آفات قدرت و سلطنت، به چارهجویی بر میخیزد و چاره کار را نیز نخست این میبیند که دست به دعا بردارد. جناب محمد بن مسعود عیاشی کوفی سمرقندی که تفسیر روایی و معروف خود را در اواخر قرن سوم نگاشته و به تعبیر علامه طباطبایی از شخصیتهای شیعه و از استوانههای حدیث و تفسیر بوده است، در شرح این آیه این حدیث را به نقل از امام صادق(ع) آورده است:
«در حالی که رسول خدا(ص) در جمع خانواده خود نشسته بود فرمود: یوسف خواست کار خود را محکم کند.
"قرآن در اشاره به ویژگی نفس آدمی، نخست الهام تکوینی «تقوا» و «فجور» را خاطرنشان کرده و سپس به تزکیه آن فرا خوانده و از آلوده ساختن آن باز داشته است: «وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّاهَا"سوال شد با چهای رسول خدا؟ فرمود: زمانی که عزیز مصر به نفع او از ریاست مصر کناره گرفت، یوسف دو لباس نو –یا: پاکیزه- پوشید و به صحرایی خشک رفت و چند رکعت نماز گزارد. وقتی نماز تمام شد، دست به آسمان بلند کرد و گفت: « رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ وَعَلَّمْتَنِی مِن تَأْوِیلِ الأَحَادِیثِ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضِ أَنتَ وَلِیِّی فِی الدُّنُیَا وَ الآخِرَةِ». جبرئیل به سوی او فرو آمد و به او گفت:ای یوسف خواستهات چیست؟ گفت: تَوَفَّنِی مُسْلِمًا وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ؛ مرا مسلمان بمیران و به صالحان ملحق ساز.»
سپس امام صادق(ع) خود خاستگاه و دلیل نگرانی یوسف(ع) را با این جمله کوتاه و گویا بیان فرمود: «خشی الفتن؛ از فتنهها ترسید». و پیداست آنچه مایه نگرانی جناب یوسف(ع) بود که نکند از جرگه ایمان سقوط کند و نامسلمان بمیرد، فتنههای دیگران نیست، زیرا او به وظیفه خود در برابر مشکلات بیرونی به خوبی آگاه و به آن پایبند میباشد و انجام وظیفه مایه نگرانی او نخواهد بود، بلکه از فتنهگریهای نفس سرکش خود میترسد که دست در دست «قدرت» و زمامداری مصر او را به ورطه هلاکت افکند؛ همین و بس.
یک پرسش: آیا آن اندازه که به ویژه در این سالها به دیگران تاخته و پرداختهایم، به کژیهای خود و مفاسدی که قدرت و ریاست و اختیارات گسترده مادی و غیر مادی چه بسا به بار آورده و میآورد نیز اهتمام داشتهایم و تسویلات نفسانی و توجیهات شیطانی را از خود دور ساختهایم؟
۷- همه باید در پی رفع مشکلات جامعه و کاهش دشواریهای بسیاری که نظام ما با آن روبهرو است باشیم و بر تلاشهای صادقانهای که از جمله درباره رفع مشکلات بر جای مانده از انتخابات سال ۸۸ صورت گرفته و میگیرد ارج نهیم. اینک نیز به رغم ملاحظات گفته و ناگفتهای که در نامه یادشده وجود دارد، اصل انگیزه این عضو محترم مجلس خبرگان قابل ستایش است و به گونه نسبی قابل توجه، اما در کنار پند و پیشنهاد ایشان، این پرسش را نیز ناگفته نمیگذاریم که پیش از گذشت چند سال و آن همه زیانی که متوجه جامعه و کشور شد -گذشت زمانی که هر چه بیشتر شود، اگر بر دشواری و عمق این مشکل نیفزاید، از آن نخواهد کاست- آیا بهتر نبود آنچه را همان روزها عضوی دیگر از خبرگان یعنی جناب آیتالله هاشمی رفسنجانی که در جایگاه ریاست آن نیز قرار داشت و رئیس مجمع تشخیص مصلحت بود، با آن پیشینه و تعهد خود و با آن قدرت فهم و تجزیه و تحلیل مسائل داخلی و خارجی انقلاب و کشور، همراه با مشورت با برخی دیگر از اعضای خبرگان، دلسوزانه و مدبرانه در خطبههای نماز جمعه مطرح کردند، مورد توجه و اهتمام و استقبال قرار میگرفت و حتی یک «فرصت» تلقی میشد که باید از آن بهره گرفت؛ راه حلی که ایشان در این سالها بارها بر آن تاکید کرده و هنوز به درستی آن ایمان دارند و بسیاری از دلسوزان دیگر نیز بر آن صحه گذاشتند؟ نقطه محوری تدبیر پیشنهادی ایشان یکی رسیدگی به اصل موضوع مورد اختلاف به گونهای قانعکننده برای همه و دیگری دلجویی از آسیبدیدگان حوادث پس از انتخابات و جبران زیانها بود.
اما به هر دلیل که اینک جای پرداختن به آن نیست، نه تنها از سوی افراد و جریانها و مراکزی که مخاطب اصلی چنین سخنانی هستند، به آن در حد بررسی نیز اعتنا نشد بلکه انگیزه بیشتری به دست داد تا فشارهای چندجانبه بر ایشان و دوستان ایشان افزوده شود و حتی به بهانهگیریهای خندهآوری مانند نگارش نامه «بیسلام» نیز رو آورده شود!
۸- مناسب مینماید در کنار این راه که آیتالله هاشمی پیشنهاد و بر آن تاکید کردند، خاطره و در واقع یک راه حل را نیز که خود این جانب پیش از آن شاهد بوده است و اعتنای به آن میتوانست مفید و چه بسا راهگشا باشد، بازگو کند.
در همان فاصلهای که فرصت رسیدگی به شکایات تمدید شده بود، به دعوت خیرخواهانه رئیس محترم سابق دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم با شرکت چند نفر از روحانیون حوزه قم، جلسهای در این دفتر تشکیل شد، با این هدف خیرخواهانه و غیر رسمی که با تماس با طرفین قضیه بررسی شود که آیا امکان شکلگیری موضوع حکمیّت و رسیدگی به مسئله از این طریق وجود دارد یا نه؟ امری که از سوی برخی افراد دیگر نیز مطرح و پیگیری شده بود. در آن جلسه قرار شد برخی از اعضای جلسه با برخی از اعضای محترم شورای نگهبان دیدار و صحبت کنند و گروهی نیز با جناب آقای مهندس میرحسین موسوی. و این بنده جزء گروه پنج نفرهای بودم که روز بعد یعنی در تاریخ سوم تیرماه ۸۸ در دفتر کار جناب آقای موسوی با ایشان دیدار کردیم و دوستان دیگر به دیدار برخی از اعضای شورای نگهبان رفتند. جناب آقای موسوی در آن جلسه که در محل کار ایشان تشکیل شده بود، از جمله به دیدار رئیس محترم سابق قوه قضاییه با خود در جای دیگر اشاره کردند و گفتند –نقل به مضمون- آیتالله شاهرودی از وی پرسیده است که خواسته شما چیست؟ ایشان پاسخ داده بود: من نسبت به حق شخصی خود حرفی ندارم اما حضور صاحبان همان مقدار آرایی که شما اذعان به آن دارید در انتخابات بعدی را که نمیتوان نادیده گرفت و باید انگیزه و اعتماد برای شرکت داشته باشند. اینان طبعاً باید نسبت به آنچه پیش آمده توجیه شوند تا در انتخابات بعدی نیز حضور یابند.
"وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا.» این است که آدمی از درون خود زمینه ارتکاب خطاء و گناه را دارد مگر اینکه عامل تقوای درونی یا موانع بیرونی مانع آن گردد"از این رو اگر یک ساعت پخش زنده تلویزیونی در اختیار من گذاشته شود که من موضوع را توضیح بدهم دیگر حرفی ندارم. رئیس قوه قضاییه نیز گفتند خواسته شما همین است! (مقصود این بود که این خواسته زیادی نیست) و برای پیگیری آن رفتند اما هیچ خبری نشد!
یک پرسش: آیا صدا و سیمای کشور در این سالها به رسالت خود در خاموش کردن آتشی که اینک یک عضو محترم خبرگان آن را زیر خاکستر میبیند، عمل کرده است؟ آیا اگر آن فرصت داده میشد، در مقایسه با آن همه زیانی که در این سالها دیدهایم، زیانبارتر بود و امکان جبران آن برای رسانهای که آن همه فرصتها و امکانات پاسخگویی یکسویه را در اختیار داشته و دارد نبود؟
۹- صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران رسانهای عمومی است و باید در خدمت عموم جامعه باشد. اگر به هر دلیل، چنان که عملکرد این سازمان گسترده و پرهزینه به روشنی نشان میدهد، این اصل آشکار مورد قبول برخی نباشد و اگر به هر بهانه و عذر برخی نمیخواهند یا نمیتوانند پاسخگوی نیازهای گوناگون جامعه و کشور باشند، دستکم برای حفظ و تقویت نفوذ کلمه خود در میان جامعه، لازم است به برخی واقعیات تاریخی و حقایق قرآنی توجه کنند. به عنوان نمونه مسئولان این رسانه شایسته است به تصویری که قرآن کریم از جریان مبارزه فکری و عقیدتی حضرت موسی(ع) و فرعون به دست میدهد نگاه کنند و مایه نقص نیست که انسان از دشمنی مانند فرعون نیز نکتههایی را فرا گیرد!
بیشک فرعون چنان که قرآن نیز او را معرفی کرده، بالاترین نمونه یک زمامدار مستکبر و جبار و خونریز است که مردم را نه تنها به بیگاری بلکه به بندگی خود گرفته و به نام دین در برابر پیامبر خدا(ع) قرار گرفته است و حتی به مردم میگوید بگذارید موسی را بکشم، چون میترسم دین شما را تغییر دهد یا در زمین فساد کند: «ذَرُونِی أَقْتُلْ مُوسَی وَ لْیَدْعُ رَبَّهُ إِنِّی أَخَافُ أَن یُبَدِّلَ دِینَکُمْ أَوْ أَن یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسَادَ». اما همین فرعون برای ماندگاری بیشتر خود و حفظ نفوذ کلمه خود و برای نشان دادن اینکه در برابر ادعاهای فکری و عقیدتی موسی(ع) نگرانی ندارد و از خاستگاه حق و پایگاه مردمی برخوردار است، وقتی پای مبارزه عقیدتی با وی و امکان داوری مردم میرسد، آن را در چارچوبی سامان میدهد و اعلام میکند و پایبندی به آن نشان میدهد که هیچ کسی نتواند او را متهم سازد که قواعد بازی را به هم زده و در شرایطی نابرابر با موسی(ع) روبهرو شده است.
او برای حفظ وجهه خود به گونهای رفتار میکند که فردی «منصف» قلمداد گردد. فرعون این واقعیت را میداند که اگر جز این باشد، در نگاه جامعه و دستکم در نگاه نخبگان جامعه، حتی پیش از شروع مبارزه و مناظره شکست خورده است، زیرا در شرایط نابرابر، یعنی در شرایطی که همه به نفع او چیده شده، با طرف مقابل خود روبهرو شده است و در چنین شرایطی حتی اگر بر طرف مقابل خود چیره گردد نیز موضوع کاملا به سود او نخواهد بود.
یک پرسش: آیا به راستی صدا و سیمای ما همه شرایط برخورداری از عنوان «رسانه ملی» که خود را موصوف و مفتخر به آن میداند، از جمله شرط «انصاف» در رفتار با مخالفان و منتقدان، دارد؟
۱۰- قرآن کریم در شرح بخشی از مبارزه موسی(ع) و فرعون انصاف نسبی فرعون را به تصویر میکشد! و در واقع قرآن، با این کار «انصاف» خود را نشان نمایانده است که به رغم آن همه نکوهش از فرعون و گزارش مکرر رفتارهای جبارانه او، این بخش از رفتار فرعون را نیز به گونه دقیق گزارش میکند؛ رفتاری که برای مخالفان وی دستمایه اعتراض و برای طرفداران وی مایه سوال نخواهد بود. بنا بر آنچه در قرآن کریم آمده، فرعون علاوه بر اصل پذیرش «مقابله به مثل» در برابر آنچه وی جادوگری موسی(ع) معرفی میکند، تلاش کرده که خود را در این بخش از مبارزه که باید بیرون از حوزه نیروی نظامی و برخورد امنیتی و کشتن و زندان کردن باشد، در شرایط مساوی با موسی(ع) قرار دهد. بر این اساس:
«اول» اینکه فرعون به موسی(ع) اعلام میکند که در برابر معجزه او که آن را سحر میشمارد، او نیز متوسل به سحری مانند آن خواهد شد و سراغ سایر ابزارهای خود مانند زندان و شکنجه و قتل نخواهد رفت: «فَلَنَأْتِیَنَّکَ بِسِحْرٍ مِّثْلِهِ».
«دوم» اینکه خود فرعون تعیین وقت مبارزه نمیکند بلکه از موسی(ع) میخواهد که خود موسی(ع) هر وقت را میخواهد تعیین کند: «فَاجْعَلْ بَیْنَنَا وَ بَیْنَکَ مَوْعِدًا».
«سوم» اینکه فرعون تاکید میکند هر دو طرف باید به این وقت پایبند باشند: «لا نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَلا أَنتَ».
«چهارم» اینکه فرعون اعلام میکند محل مبارزه مکانی یکسان برای طرفین باشد که ویژگی مکان یا محل استقرار یکی در این مبارزه، نقطه امتیازی برای او به شمار نرود: «مَکَانًا سُوًی».
«پنجم» اینکه با این پیشنهاد موسی(ع) نیز موافقت میکند که زمان مبارزه روز عید و تعطیل باشد که مردم بتوانند در آن شرکت کنند و داوری کنند چه کسی بر حق است: «قَالَ مَوْعِدُکُمْ یَوْمُ الزِّینَةِ».
«ششم» و «هفتم» اینکه این گفته موسی(ع) را نیز پذیرفت که به شرطی مبارزه در آن روز موعود واقع گردد که اولاً مردم آمده باشند و دیگر اینکه در چاشتگاه و روشنی روز باشد که مردم بتوانند به خوبی آنچه میگذرد را ببینند؛ نه در تاریکی یا بدی هوا که کسی نبیند یا کمتر شرکت کنند: «وَ أَن یُحْشَرَ النَّاسُ ضُحًی».
«هشتم» اینکه فرعون خود به موقع در محل قرار حاضر گشت: «فَتَوَلَّی فِرْعَوْنُ فَجَمَعَ کَیْدَهُ ثُمَّ أَتَی».
«نهم» اینکه به ساحران خود این امکان را داده بود که با راحتی خیال، حق انتخاب طرف شروعکننده را به موسی(ع) وا گذارند و به او بگویند یا تو شروع کن یا ما: «إِمَّا أَن تُلْقِیَ وَ إِمَّا أَن نَّکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقَی».
و «دهم» اینکه حضرت موسی(ع) چنان فضا را مساعد دید که توانست انتخاب کند چه کسی نخست شروع کند. به ساحران گفت شما شروع کنید؛ شروعی که به سود وی بود: «بَلْ أَلْقُوا».
آری این است «انصاف» قرآن که حتی از انصاف نسبی فرعون در این بخش از مقابله مستکبرانه او با جناب موسی(ع) نیز فروگذاری نمیکند و کار فرعون را با هر انگیزهای که داشته بیان میکند.
پیداست قصد مشابهسازی نیست و جای آن نیز ندارد، اما دستکم با توجه به عنایتی که قرآن کریم در نقل این جزئیات داشته، این پرسش را میتوان مطرح کرد که اگر رسانههای ما و دستکم رسانههای وابسته به نظام و اموال عمومی ما، همین مقدار شرایط مساوی یا بخشی از آن را که فرعون با انگیزه باطل خود فراهم ساخت و جناب موسی(ع) نیز در عمل بر آن صحه گذاشت، با انگیزه دینی و اسلامی و دستکم برای ماندگاری و نفوذ کلمه خویش، برای مخالفان خود فراهم کنند، آیا به منطق قرآن نزدیکتر نیست و آیا این روش در کاهش مشکلات جامعه و جلوگیری از مفاسدی که به دلیل عدم نظارت عمومی در سالهای گذشته، یکی پس از دیگری آشکار میشود و از جمله در خاموشی کامل آتشی که نامه یادشده نگران شعلهور شدن آن است، موثرتر نیست؟ فاعتبروا یا اولی الابصار.
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران