سخنی با آقای یزدی، متن سانسور نشده نامه محسن آرمین

سخنی با آقای یزدی، متن سانسور نشده نامه محسن آرمین » نسخه قابل چاپ » ارسال به بالاترین » ارسال به فیس بوک جناب آقای یزدی تمام ابهامی که در این انتخابات راجع به شورای نگهبان مطرح است به خاطر اعضایی مانند شماست که طرفدار و مبلغ سرسخت احمدی نژاد بوده اند. شما در واقع یک طرف دعوا هستید، شهادت شما چه ارزشی دارد؟ از چه زمانی درقضای اسلامی متهم این حق را پیدا کرده که به جای شاهد بنشیند و به نفع خود شهادت بدهد. تمام سخن معترضان همین است که در شورای نگهبان نقش قاضی و متهم و شاهد یکی شده است تبليغات خبرنامه گويا advertisement@gooya.com  --------------------------------- بسم الله الرحمن الرحیم جناب آقای شیخ محمد یزدی مصاحبه شما علیه اظهارات آیت الله هاشمی رفسنجانی در نماز جمعه گذشته تهران در رسانه ها بازتاب گسترده ای داشت. نفس این که فقیهی با فقیه دیگر در باره مسائل سیاسی و اجتماعی و فقهی و کلامی اختلاف نظر داشته باشد و این اختلاف به داوری خرد جمعی در عرصه عمومی گذاشته شود بسیار مبارک و مغتنم است. شما با انتقاد و حمله علنی در سطح رسانه ها علیه آقای هاشمی رفسنجانی آگاهانه یا ناآگاهانه پذیرفته اید که خرد جمعی صلاحیت داوری و تشخیص در این امور را دارد وگرنه بعید می دانم انگیزه شما به عنوان یک فقیه از طرح این مطالب یک حرکت سیاسی و تبلیغاتی محض باشد. در واقع شما خواسته اید به افکار عمومی ثابت کنید که سخنان آقای هاشمی مبنای دینی و فقهی استواری ندارد. معنای این سخن آن است که به افکار عمومی احترام می گذارید و مردم را دارای صلاحیت در فهم و تشخیص این امور دانسته اید و معتقد نیستید غیر روحانیون عوام هستند و قدرت تشخیص ندارند. این البته جای بسیار خوشحالی دارد. لازمه چنین رویکردی آن است که حق اظهار نظر را برای جامعه به رسمیت می شناسید. اکنون بنده می خواهم از این حق استفاده کرده در باره اظهارات شما نکاتی را معروض بدارم. اعتراف می کنم در باره ضرورت نوشتن این نقد یا پاسخ یا هرچه که اسمش بگذارید خیلی فکر کردم نهایتاً به این نتیجه رسیدم که اگر فایده این نوشته تنها آن باشد که به درک بهتر شما از سطح انتظارات و توقعات جامعه از یک فقیه و عالم دینی بینجامد و در نتیجه شما و دوستانتان را به این صرافت بیندازد تا در اظهارات آینده دقت و احتیاط بیشتری بفرمایند، در ارتقاء سطح طرح مباحث فکری و دینی سهم ناچیزی هم نصیب این حقیر شده است. 1- از همان آغاز سخن، در باره اظهارات آقای هاشمی راجع به مبنای مشروعیت در حکومت اسلامی فرموده اید: «می خواهم بگویم حتماً ایشان اشتباه کرده و اشتباه می کند. به آنچه مورد اتفاق فقهای اسلامی و شیعه ی اثنی عشری است توجه نشده است. و آن مسئله حق حاکمیت در نظام جمهوری اسلامی ایران است که ناشی از مردم و خداوند متعال است... مشروعیت حاکمیت در اسلام از طرف خداوند است و مقبولیت حاکمیت با همراهی مردم است» فرض بر این است که حضرتعالی سخنان آقای هاشمی را مطابق شرع و دین ندیده و شرعاً احساس مسئولیت کرده اید به ایشان پاسخ بدهید. اما ظاهراً این احساس مسئولیت موجب نشده است که سنجیده و دقیق سخن بگویید. ظاهراً عبارت «حق حاکمیت در نظام جمهوری اسلامی ایران ناشی از مردم و خداوند متعال است» را باید حمل بر اشتباه خبر نگار در انعکاس نظر شما کرد، زیرا سایر اظهارات حضرتعالی در همین مصاحبه ثابت می کند حضرتعالی مشروعیت نظام اسلامی را تنها از ناحیه آسمان می دانید و برای مردم حداکثر نقش مقبولیت قائل هستید. اما این برداشت همدلانه مشکل تناقضات و اشتباهات فاحش شما را در همین عبارت کوتاه حل نمی کند. فرموده اید فقهای اسلامی و شیعه اثنی عشری در باره حق حاکمیت در نظام جمهوری اسلامی ایران اتفاق نظر دارند. اولاً در دنیای اسلام چند فقیه در باره حق حاکمیت در نظام جمهوری اسلامی اظهار نظر کرده اند که شما مدعی اتفاق نظر فقهای اسلامی و شیعی شده اید؟ ثانیاً اگر منظور شما ازنظام جمهوری اسلامی ایران، مطلق حکومت دینی است، با کدام دلیل و سند و مدرک مدعی هستید تمام فقهای اسلامی مبنای مشروعیت حکومت اسلامی را خداوند می دانند میان مقبولیت و مشروعیت تفکیک قائل شده اند؟ جناب آقای یزدی مگر می توان در مباحث علمی این گونه بی ضابطه و بی حساب و کتاب سخن گفت؟ حد اقل این است که فقهای اهل سنت در باره مشروعیت حکومت دینی نظریات مختلفی دارند که از تأیید و تصویب اهل حل و عقد تا بیعت و شوری تا نظریه تغلب را شامل می شود. حد اقل این که در اهل سنت به رغم اعتقاد به شورا و بیعت و تصمیم اهل حل و عقد و حکومت بالغلبه، دو شاخه کاملاً متمایز از هم وجود داشته است، در یک سو اشاعره بوده اند که انتخاب خلیفه را یک واجب شرعی می دانسته ند و در سویی دیگر معتزله بوده اند که به مقوله حکومت به عنوان یک ضرورت عقلی می نگریسته اند. به فقهای شیعی نیز نسبتی خطا داده اید. در میان قدما اکثر فقهای شیعی اساساً به حکومت اسلامی در زمان غیبت و یا به عبارت بهتر به حکومت غیر معصوم معتقد نبوده اند تا نوبت به بحث از توافق یا عدم توافق ایشان در باره مبنای مشروعیت حکومت اسلامی در زمان غیبت برسد. در میان معاصران نیز فقیهانی نظیر مرحوم شیخ مهدی شمس الدین که قطعاً مراتب فقاهت و فضلشان کمتر از حضرتعالی نبوده است، با طرح نظریه «ولایة الأمه علی نفسها» مبنای مشروعیت حکومت اسلامی را رضایت و اراده امت مسلمان دانسته اند، عالمان بزرگ شیعی معاصر مانند شیخ انصاری، آخوند خراسانی، آیت الله سید محسن حکیم، آیت الله سید احمد خوانساری، و آیت الله سید ابوالقاسم خویی اساساً در امر حکومت به نیابت فقیهان از معصوم و در نتیجه ارتباط بند مشروعیت به آسمان معتقد نبوده اند. در ایران امروز ما فقیهان نامداری مانند آیت الله منتظری میان مشروعیت و مقبولیت قائل به تفکیک نیستند. در مورد امام خمینی نیز بسیاری با استناد به آخرین نظر ایشان در این باب در پاسخ به نامه مرحوم آقای مشکینی مبنی بر این که «هر فقیهی را که خبرگان و نمایندگان ملت او را تعیین کند قهراً ولای فقیه است» معتقدند امام خمینی رضایت مردم را دخیل در مشروعیت می دانسته است. به عنوان یک نمونه دیگر و در عین حال بسیار روشن در این زمینه شما را به نظر مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر شریف المیزان ارجاع می دهم. ایشان به صراحت می فرمایند: «و لكن على أي حال أمر الحكومة الإسلامية بعد النبي ص و بعد غيبة الإمام كما في زماننا الحاضر إلى المسلمين من غير إشكال، و الذي يمكن أن يستفاد من الكتاب في ذلك أن عليهم تعيين الحاكم في المجتمع على سيرة رسول الله ص و هي سنة الإمامة دون الملوكية و الإمبراطورية و السير فيهم بحفاظة الأحكام من غير تغيير، و التولي بالشور في غير الأحكام من حوادث الوقت و المحل كما تقدم و الدليل على ذلك كله جميع ما تقدم من الآيات في ولاية النبي ص مضافة إلى قوله تعالى: لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ: «الأحزاب: 21».(الميزان في تفسير القرآن، ج‏4، ص:124- 125) (... اما به هر حال امر حکومت اسلامی بعد از پیغمبر(ص) و بعد از غیبت امام همچون دوران کنونی ما بدون هیچ گونه شبه و اشکالی به مسلمانان واگذار شده است. آن چه که می توان دراین زمینه از کتاب خدا فهمید این است که بر مسلمانان واجب است که د رجامعه خود حاکمی را بر سیرت رسول خدا یعنی سنت امامت و نه پادشاهی و امپرطوری تعیین کنند تا در میان ایشان احکام الهی را بدون تغییر اجرا کند و در غیر احکام نظیر حوادث و مسائل زمانی و نکانی همچنان که گفتیم بر اساس شورا عمل کند . دلیل بر همه این موارد علاوه بر آیات مربوط به ولایت پیغمبر(ص) این فرموده خداوند متعال است که می فرماید: «در رسول خداوند برای شما الگو و اسوه ای نیکوو است») اجازه بدهید در باره نظر علامه در باره ولایت فقیه در همین آدرس فوق سخنی نگوییم، زیرا نظر مرحوم علامه بی پایگی ادعای شما را مبنی بر «اتفاق فقهای اسلامی و شیعی» بیش از پیش روشن خواهد ساخت. چنان که ملاحظه می فرمایید علامه مانند هر فقیه مسلمان معتقد به حکومت دینی، به التزام چنین حکومتی به اجرای احکام دینی باور دارد، اما مبنای مشروعیت حاکمان را در زمان غیبت آسمان نمی داند و به نصب حاکم دینی از سوی خداوند و کشف آن از سوی فقیهان معتقد نیست.( در این باره در همین نوشتار بیشتر سخن خواهیم گفت) حال آقای یزدی با توجه به آراء فوق، ممکن است بفرمایید ادعای اجماع حضرتعالی مستند به کدام سند است؟ و چگونه این چنین قاطعانه صحت مدعای خود و خطای سخن آقای هاشمی رفسنجانی را که مراتب فهم و بصیرت دینی شان از شما بیشتر است «مسلم» می دانید؟ 2- شما در نقد مفصل خود به سخنان آقای هاشمی رفسنجانی، برای اثبات الهی بودن مبنای مشروعیت حکومت دینی تنها در دو جا به قرآن و سیره معصوم استناد فرموده اید که متأسفانه در هر دو مورد استناد حضرتعالی فاقد دقت اندیشی های عالمانه است و از حد عباراتی خطابی فراتر نمی روند و در واقع مصادره به مطلوب هستند. بنده قصد آن را ندارم که دامنه بحث مبنای مشروعیت حکومت اسلامی را تا حکومت معصوم تعمیم دهم. زیرا حداقل این که مسئله مبتلا به ما امروز مشروعیت حکومت غیر معصوم است. اما چون شما چنین تعمیمی را داده اید، در باره استناد شما به آیات قرآن و سیره نبوی نکاتی را عرض می کنم: فرموده اید: «به حکم آیات شریفه معین از جمله هشت آیه قرآن که از کلمه اطیعو الله و اطیعوا الرسول نام برده شده است تماماً مؤید این مطلب است که برای پیغمبر اکرم (ص) در کنار وظایف پیامبری کارهای نظارتی و کارهایی که توسط حاکم جامعه انجام می شود در نظر گرفته شده بود» در پاسخ به این سخن می توان گفت: اولاً استناد شما به آیات مذکور که پذیرای تفاسیر مختلفی هستند از حد یک استشهاد به قرآن فراتر نمی رود و شما استدلالی در اثبات مدعای خود مطرح نفرموده اید. ثانیاً بسیاری از مفسران حکم «اطیعوا الرسول» را ناظر به اطاعت از رسول در هدایت های وحی می دانند، ثالثا حتی اگر استدلال شما را به آیات مذکور در آسمانی بودن مبنای مشروعیت حکومت معصوم، استدلالی تمام بدانیم، مدعای شما اعم از نتیجه منطقی چنین استدلالی است. نتیجه استدلال شما به اصطلاح منطقی باید اخس از مقدمات باشد. به دیگر سخن نمی توان از مقدمات مؤید مبنای مشروعیت آسمانی حکومت معصوم، مشروعیت آسمانی حکومت غیر معصوم را نتیجه گرفت. بنابراین اگر تمام بودن استدلال شما به آیات مذکور را بپذیریم حداکثر مانند علامه طباطبایی می توانیم در این زمینه به تفصیل قائل شده و مشروعیت آسمانی را مخصوص حکومت معصوم دانسته و در حکومت غیر معصوم به مبنای مشروعیت مردمی معتقد شویم. حضرتعالی مصادره اموال در جنگ ها (که ظاهراً منظورتان انفال و غنایم جنگی است)و خراب کردن مسجد منافقین از سوی پیغمبر را به عنوان دلیلی بر مبنای مشروعیت آسمانی حکومت دینی دانسته اید. این استدلال به لحاظ منطقی وضعیتی اسفناک تر از استدلال پیشین دارد، زیرا اگر مشکل منطقی استدلال پیشین، اعم بودن نتیجه از مقدمات بود، مشکل این استدلال بی ربط بودن نتیجه از مقدمات استدلال است. خوب است می فرمودید چگونه از فرامین حکومتی پیغمبر اکرم(ص) که در هر حکومتی نظیر آن ها مشاهده می شود، آسمانی بودن مشروعیت حکومت آن حضرت را نتیجه گرفته اید؟ به نظر شما گرفتن غنیمت جنگی یا تخریب کانون جاسوسی و ستون پنجم دشمن بر مشروعیت الهی یک حکومت دلالت دارد؟ دراستنادی دیگر به سیره معصوم فرموده اید:«شک نداریم علی (ع) خلیفه پیغمبر بوداما زمانی که پیغمبر رحلت نمودند مردم با ایشان همراهی نکردند، آیا این مسئله به این معنا بود که حضرت علی(ع) خلیفه نبود؟ این گونه نیست، حضرت علی کنار نرفتند و در حد توان حتی مردم را ارشاد و راهنمایی کردند؛ یعنی امیرالمؤمنین در 25 سال خلیفه مسلمین بودند ... مشروعیت داشتند اما مقبولیت نبود بعد از مرگ عثمان می بینیم که مردم همراهی کردند و علی (ع) خلیفه شد.» خواننده با مطالعه همین چند جمله با تناقضی آشکار مواجه می شود و بالاخره نمی فهمد مقصود شما چیست. آیاحضرت علی بعد از عثمان و با اقبال مردم خلیفه شدند یا قبل از آن خلیفه بودند؟ شما برای اثبات سخن خود حتی مسلمات تاریخی را نادیده می گیرید. حضرت علی(ع) برخلاف نظر شما به رغم ذی حق دانستن خویش درخلافت، عمر و ابو بکر را خلیفه مسلمین می دانسته و به آنان مشورت می داده اند. (تاريخ‏الطبري/ ترجمه، ‏5 : 1930؛ تاريخ‏ابن‏خلدون ،‏2: 556 ؛ الكامل، ‏3 : 8 ؛ المنتظم،‏4 : 267) این تناقض گویی های عجیب ناشی از آن است که شما میان امامت و خلافت خلط فرموده اید. خلافت مقامی سیاسی است که حضرت علی بعد از عثمان و در پی رجوع و اصرار مردم پذیرفتند اما مقام امامت به عقیده ما شیعیان مقامی آسمانی است و از ناحیه خداوند برای آن حضرت ثابت است. اما صرفنظر از این مسائل بدیهی که از دید حضرتعالی مغفول مانده است ارشاد و راهنمایی مردم از سوی حضرت علی چه ربطی به خلافت ایشان دارد؟ و چه ربطی به مبنای مشروعیت حکومت حضرت علی دارد؟ مگر فقط خلیفه می تواند ارشاد و راهنمایی کند که شما برای اثبات خلافت حضرت علی در دوران حیات ابو بکر و عمر به آن استناد می فرمایید؟ افاضه فرموده اید : «مسئله نصب الهی مطرح است و این که ولی فقیه در زمان غیبت ولی امر از جانب امام زمان است... فتوای بیشتر فقها این است که او باید اعلام حضور کند و مردم باید با او همراهی کنند.» این که تخفیف داده و اتفاق علمای اسلام و شیعه را به «اکثر فقهای شیعه» تقلیل داده اید جای تشکر دارد، اما این ادعا هم چنان که گفتیم صحیح نیست. سابقه این نظریه با تسامح و اغماض فراوان از مرحوم محقق کرکی یعنی حدود سه چهار قرن قبل فراتر نمی رود. جناب آقای یزدی خوب است بفرمایید اگر ولایت فقیه به عنوان حکومت ونه امور حسبیه نظیر رسیدگی به ایتام که دیگران در آن ذی حق نیستند، مقام انتخابی نیست تا با رأی مردم محقق شود و نصب از ناحیه معصوم است، ما و شما از کجا وبه چه طریقی می فهمیم فلان فقیه منصوب امام زمان است. طریق این کشف چگونه است؟ آیا صرفاً ادعای یک فقیه کفایت می کند؟ آیا از طریق فقیهان این نصب مکشوف می شود؟ اگر چنین است آیا ملاک تشخیص نصب، اجماع فقیهان در کشف است یا اکثریت فقها؟ اگر اجماع فقیهان حاکی از نصب مقام ولایت برای یک فقیه است، در صورتی که این اجماع حاصل نشد چه باید کرد؟ و اگر روزی این اجماع شکسته شد چه باید کرد/ آیا باید منتظر امام زمان بود تا خود ظهور فرمایند؟ و اگر ملاک تشخیص، رأی اکثریت فقیهان است، براساس کدام سند دینی نظر اکثریت فقیهان معتبر است؟ مگر نظر خدا را با رأی اکثریت و اقلیت می توان تغییر داد؟ و اگر مبنای اکثریت یک مبنای عقلی و پذیرش آن از باب پذیرش سیره عقلاست چرا این ملاک را از همان آغاز نمی پذیرید تا به چنین وضعیت تناقض آلودی دچار نشوید؟ فرموده اید: « هنوز شاه حکومت می کرد که امام به اتکای ولایت فقیه دستورات حکومتی صادر می کردند که عدم اجازه از شوهر و پدر در مورد به خیابان آمدن زنان و دختران یکی از این دستورات حکومتی بوده است» صرفنظر از این که بیرون آمدن زنان و دختران بدون اجازه شوهران و پدران یک حکم حکومتی است یا فتوایی از باب حکم ثانوی بوده و یا فتوایی از باب حکم اولی، چگونه شما از آن مشروعیت آسمانی حکومت امام را نتیجه گرفته اید؟ این استدلال شما چیزی جز مصادره به مطلوب نیست. این که امام در ایام انقلاب به استناد مشروعیت الهی و یا به استناد پیروی و رضایت ملت فرمان می دادند و سپس دولت منصوب شاه را غیر قانونی اعلام کردند خود موضوع بحث ماست. جناب آقای یزدی بگذارید صریحتر صحبت کنیم. از شما می پرسم ثمره عملی انتخابی بودن ولی فقیه از سوی ملت و انتصابی بودن وی از سوی آسمان در کجاست؟ ما در این جا با دو مرجع روبرو هستیم. یکی اراده آسمان است یکی خواست زمینیان یعنی مردم. اگر نصب ولی وفقیه را از سوی آسمان بدانیم باید راهی برای پی بردن به اراده آسمان وجود داشته باشد. بی شک خداوند یا معصوم خود را بر ما مکشوف و ظاهر نمی کنند، بنابر این باید واسطه ای در کار باشد. اگر این واسطه مردم باشند یعنی اگر به مصداق یدالله مع الجماعه و دست خدا از آستین مردم بیرون می آید، اراده و انتخاب مردم را کاشف از اراده خدا بدانیم اختلافی وجود نخواهد داشت. شما که مرجع کاشف از اراده خدا را مردم نمی دانید، پس لابد به مرجع دیگری معتقدید. این مرجع یا باید زور و غلبه باشد که در این صورت حکومت دینی عین استبداد فردی است و یا باید فرد یا افراد خاصی باشند که در این صورت حکومت دینی عین الیگارشی و روحانی سالاری است. اگر چنین است شما باید بفرمایید این مرجع اعتبار و مشروعیت خود را از کدام دلیل شرعی و عقلی کسب کرده است. واقعاً آیا این همه تقلا و تکاپو برای قطع کردن رشته حکومت از زمین و وصل کردن آن به آسمان برای آن نیست که برای خلق الله بیچاره رابطی با آسمان دست و پا شود تا نظر او نظر آسمان تلقی گردد و همه از او به نیت اطاعت از آسمان تبعیت کنند؟ آقای یزدی ازسید جمال اسد آبادی به این سو تا آخوندخراسانی و تا میرزای نائینی تا امام خمینی تمام بزرگان دینی ما تصریح کرده اند که اسلام واسطه ای میان خدا و مخلوق به رسمیت نمی شناسد و توحید هیچ نسبتی با استبداد ندارد و امروز شما تلاش می کنید در اسلام هم رابطه ای میان خدا خلق خدا بتراشید و هم ثابت کنید استبداد عین اسلام و سازگار با توحید است. اکنون به همان نقطه ای رسیدیم که باید صریح سخن بگوییم. این که می فرمایید مردم در مشروعیت حکومت اسلامی هیچ نقشی ندارند وتنها اثر آن ها این است که با رضایت و خواست خود برای نظام دینی مقبولیت ایجاد می کنند و امکان اعمال ولایت را برای فقیه منصوب از طرف خدا فراهم می آورند، معنا و مفهوم روشن آن این است که مردم در حکومت اسلامی موضوعیت ندارند، بلکه طریقیت دارند. در نتیجه اگر ولی فقیه منصوب از سوی آسمان از طریق دیگری جز رضایت و مقبولیت مردم مثلاً زور و سرنیزه بسط ید و امکان اعمال ولایت یافت، حکومتش مشروع و اسلامی است. این جوهر و کنه نظر حضرتعالی است. و تمام ناراحتی شما از آقای هاشمی رفسنجانی این است که با نقل آن روایت کوشیدند ثابت کنند حتی معصوم بدون رضایت مردم نمی تواند و نباید حکومت کند اما شما می خواهید برای غیر معصوم بدون رضایت مردم اثبات حکومت کنید. و به دیکتاتوری لباس دین بپوشانید. جناب آقای یزدی در این باب هنوز سخن بسیار است اما بیان آن را به پس از پاسخ شما به این نقد وامی گذارم. و در ادامه به بخش سیاسی اظهارات شما می پردازم. در مصاحبه خود در چند مورد سئوال فرموده اید« چه کسی برای اولین بار این بذر (تفرقه و اختلاف ) را در جامعه گسترش داد» در اظهاری صریح تر فرموده اید: «چه کسی نامه نوشت و گفت «آتش فتنه را دور سازید» هنوز که انتخابات آزاد نشده بود. آیا این نامه بذر تردید نبود؟»باز فرموده اید: «چه کسی به مقام معظم رهبری نامه نوشت و در آن نامه اشاره کرده بود که در خیابان ها آتش فتنه برپا شد و چنین و چنان خواهد شد؟ آیا این بذر تردید نبود که در زمینه انتخابات افشانده شد؟ آیا خود هاشمی رفسنجانی بذر تردید را نیفشانده است؟».... در واقع شما می خواهید بفرمایید انگار آقای هاشمی رفسنجانی با هشدارهایی که نسبت به ادامه رویه و روندهای جاری داد، خود بذر تردید و تفرقه پاشید. و یا کمی بدبینانه تر آن گونه که یالثارات و کیهان می گویند خود آقای هاشمی رفسنجانی در پس از فتنه ها حضور دارد. شواهد و قرائن در اظهارات شما نشان می دهد حضرتعالی نیز با این تحلیل همدلید آن جا که فرموده اید: «باید با آنهایی که بذر تردید را در جامعه افشانده وکسانی که این بذر را آبیاری کردند که این بذر سر از زمین در آورده و به خیابان ها ریخته و به جان و مال مردم تجاوز کرده و دو هفته امنیت کشور را زیر سئوال برده برخورد قانونی شود» جناب آقای یزدی تاریخ بشری سراسر، صحنه ظهور پیامبران و اولیاء و مصلحانی است که جوامع خود را از فرجام راه نادرستی که در پیش گرفته اند، بیم و انذار داده اند. چرا فکر می کنید اگر کسی قدرت، چشم عقلش را کور نکرده و فرجام نامبارک روشی را که شما و همفکرانتان برای اداره جامعه در پیش گرفته اید به دیده بصیرت می بیند و انذار می دهد، باید توطئه گر باشد؟ این قضاوت شما البته شگرد دائمی روزنامه هایی نظیر کیهان است که دلسوزان فهیم و علاقمندان به این ملک و ملت را صرفاً به این دلیل که عاقبت رسم خودکامگی و لجاجت در برابر خواست ملت را پیش بینی می کنند، به عامل بیگانه و مأمور سرویس های جاسوسی می نامد. جناب یزدی شما عالم دین هستید شایسته نیست شأن خود را در حد صاحبان این تحلیلهای بازاری تنزل دهید. حتماً به یاد دارید که امام خمینی از آغاز خواستار سرنگونی رژیم شاه نبود و در اوائل کار به شاه در باره آینده راه و رویکردی که در اداره کشور برگزیده است هشدار می داد. واکنش شاه را نیز حتماً به خاطر دارید که امام را به خاطر همین هشدارها و انذار ها ارتجاع سیاه و وابسته به بیگانه و انگلیسی می خواند. زمانی نیز اعمال و روش های شاه موجب تشدید نارضایتی ملت و فتنه و اغتشاش می شد، بلندگوهای رژیم شاه، آن را به عوامل بیگانه که از آن طرف مرز آمده اند نسبت می داد، تا آنجا که در اواخر کار نوکران خود را فرمان داد تا مقاله بنویسند و در ایرانی بودن نسب امام هم تردید کنند. این منطق البته مخصوص شاه نیست. آقای یزدی شما در کسوت روحانیت عادت کرده اید دیگران را نصیحت کنید و به تعالیم الهی متذکر شوید. اجازه بدهید برای یکبارهم که شده این رابطه معکوس شود. و دیگران برای شما آیات قرآن بخوانند. اشکالی هم ندارد مگر پیغمبر بزرگوار ما به اصحابی مانند عبدالله بن مسعود و ابی بن کعب نمی فرمودند برایم قرآن بخوانید و وقتی آن ها قرآن قرائت می کردند پیغمبر منقلب می شد و اشک از چشمانش سرازیر می گشت. تاریخ مقدس در قرآن از جوامع و امت های گمراه تکذیب کننده منذران و مبشران حکایت ها دارد. چه بسیار منذران و مبشرانی که قوم خود را نصیحت کرده و آنان را از فرجام راه ضلالتی که در پیش گرفته بودند هشدار دادند و گفتند:«يا قَوْمِ ... أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ أَنْصَحُ لَكُمْ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ»(اعراف: 61-62) و «... يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالَةَ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ وَ لكِنْ لا تُحِبُّونَ ا

منبع خبر: گویا

اخبار مرتبط: سخنی با آقای یزدی، متن سانسور نشده نامه محسن آرمین