شهید بهشتی از اصول خود عدول نمی‌کرد

شهید بهشتی از اصول خود عدول نمی‌کرد
کلمه
چکیده :تنها عکسی که آقای بهشتی با امام دارند مربوط به فرودگاه است که آقای بهشتی به عنوان سازمانده مراسم استقبال از امام مطلبی را در گوش امام مطرح می‌کنند و بعد کنار می‌روند. حالا در این زمان هم خاطره‌ای دارم که البته قبلا‌ گفته‌ام، اما بازگویی مجدد آن در اینجا خالی از لطف نیست؛ ما می‌دانستیم که آقای بهشتی آن روزها در منزل استقرار نداشتند و می‌دانستیم که ایشان در مدرسه رفاه حضور دارند. البته نمی‌خواهم بگویم که همه کارها را ایشان انجام می‌داد. اما اساسا‌ آقای بهشتی یک سازمانده و مدیر بود و توانمندی‌هایی از این قبیل داشتند و مسئولیت تنظیم برنامه‌ها و کارهای مربوط به آن‌ها را برعهده داشتند. می‌توانیم بگوییم ایشان یکی از مهم‌ترین کارگردان‌های برنامه ورود امام هستند. با این حال، زمانی که همه دنبال امام راه افتادند و چه در ماشین و چه پیاده همراه ایشان هستند و در تب و تاب عکس انداختن و این کارها هستند، ایشان حوالی عصر و نزدیکی‌های شب بود که به منزل بازگشتند. ما به ایشان گفتیم چرا شما نبودید. ایشان گفتند همه دنبال امام رفته بودند، بنده دیدم که چمدان‌های امام و خانواده‌شان همان‌جا مانده است، این‌ها را پشت ماشین گذاشتم (همان پژوی 504 آبی‌رنگ معروف) و به...


 

علیرضا بهشتی

  • بازخوانی تاریخی رویکردها و سیاست‌های مخالفان شهید دکتر بهشتی
  • گفت‌وگو با دکتر علیرضا بهشتی درباره بازخوانی آرای مخالفان و منتقدان شهید دکتر بهشتی مسئله‌ای مسبوق به سابقه و معلول عللی چندگانه بود. نشر آثار شهید دکتر بهشتی چه به صورت تالیفات و چه در سایت نشر آثار، مواجهه جوانان و محققان را با آرایی از این شخصیت بزرگ انقلاب ممکن می‌کرد که پیش از آن هم کمتر شنیده و هم به ندرت خوانده بودند. چالش میان این آثار و آن شنیده‌ها، موجب به وجود آمدن پرسش‌های جدی تحقیقی و تاریخی برای بسیاری بود و ما نیز بارها مخاطب این پرسش‌ها قرار می‌گرفتیم. از این رو تصمیم گرفتیم در جلساتی که با حضور صاحب‌نظران و محققان تاریخ، دین و سیاست و اقتصاد برگزار می‌شود به طرح این پرسش‌ها و پاسخگویی بدان دست زنیم و نیز راهی برای بازخوانی آرای منتقدان شهید دکتر بهشتی در مخالفت‌ها و انتقادها از او بگشاییم؛ راهی که منطبق بر سیره و سنت همو در پاسخگویی به مخالفان و اعتقاد به انتقاد از خود و گفت‌وگو با منتقدانش در جهت اقناع و نه اسکات آنان بوده است. این گفت‌وگو یکی از سلسله مباحثی است که بدین منظور در بنیاد نشر آثار شهید بهشتی برگزار شد.گفت‌وگوی ما در مورد نقدها و بررسی‌هایی است که منتقدان در سطوح و صنوف مختلف به آرا، نظریات و شیوه کنش سیاسی مرحوم شهید بهشتی، هم در زمان حیات ایشان و هم پس از آن، وارد کرده‌اند. البته باید توجه داشت که این بحث در دوران پس از حیات ایشان گسترده‌تر بوده است؛ چراکه به هر حال طول این دوره – با وجود دوران کوتاه زندگی سیاسی شهید بهشتی پس از انقلاب- طولانی‌تر بوده است و اکثر مخالفان و منتقدان پس از حیات ایشان نیز وارد این بحث شده‌اند. من براساس آنچه که تاکنون از بررسی آرا و نظرات مخالفان و منتقدان ایشان یافته‌ام، آن‌ها را به گونه‌ای دسته‌بندی می‌کنم که البته حاصل دریافت و تحلیل شخصی من است و از شما می‌خواهم در صورت بروز اشتباه، آن را تصحیح کنید. در غیراین صورت، چنانچه این دسته‌بندی قابل ارجاع و قابل توجه است، با توجه به آن، موضوع گفت‌وگو را پیش ببریم.

    به ذهنم رسید که منتقدان و مخالفان آقای بهشتی، با توجه به رفتارهایشان در دو دسته کلی قابل تقسیم‌بندی هستند: یکی مخالفان سیاسی و دیگری مخالفان نظری ایشان. مخالفان سیاسی با توجه به آنچه که تاکنون در گذر زمان نشان داده‌اند، دو دسته هستند: یکی مخالفان جمهوری اسلامی، که این دسته شامل همان گروهی می‌شوند که دقیقا از همان ابتدای پیروزی انقلاب و تشکیل حکومت جدید پس از انقلاب و مشخص شدن مدیران انقلاب، مشی و نقششان مشخص بود.

  • اما دسته دوم از مخالفان سیاسی -که مخالفان تخصیص‌یافته‌تری هستند- در واقع مخالفان مشی و رفتار سیاسی شهید بهشتی هستند و به نظر می‌رسد که بیشتر بحث ما هم می‌بایست روی همین دسته متمرکز باشد. البته در آنجا که گفت‌وگو به موضوعات کلی‌تر بپردازد، ناگزیر این دسته را هم شامل خواهد شد، اما در بحث‌های جزیی‌تر احتمالا بر این دسته بیشتر متمرکز خواهیم بود.

    این دسته دوم که مخالفان اختصاصی مرحوم شهید بهشتی هستند او را به داشتن رفتارهایی از این دست متهم می‌کنند: رفتارهای اقتدارگرایانه و انحصارطلبانه و از جمله آن اشاره دارند به بحث شروع پروژه حذف بخشی از گروه‌های موجود و یاری‌کننده انقلاب که صاحب قرائت متفاوتی از روحانیون سیاسی مبارز بوده‌اند؛ این افراد معتقدند شروع حذف این گروه‌ها با نظر آقای بهشتی بوده است. از جمله این گروه‌ها می‌توان به اعضای نهضت آزادی ایران، گروه‌های چپ، روشنفکران ملی‌-مذهبی و به تعبیری ناصحیح که آن روزها هم مصطلح بوده است «لیبرال‌ها» اشاره کرد که بعد به حذف این‌ گروه‌ها از مدیریت نظام و ایجاد محدودیت‌ها در بهره‌گیری از حقوق سیاسی‌شان رهنمون شد. البته بی‌تردید‌ این حذف و جداکردن آن‌ها از مدیریت نظام یک دلیل پیشینی داشت که همانا نظر مرحوم آقای بهشتی و دیگر همفکرانشان درباره عدم صلاحیت این گروه‌ها برای هدایت انقلاب بوده است.


  • البته در این مورد نظر خود شهید بهشتی هم این است که دو دسته و دو نوع فکر برای رهبری انقلاب با آرمان‌های انقلاب و شیوه پیشبرد اهداف انقلاب وجود دارد؛ یک دسته فکر اعضای نهضت آزادی است که حتی آقای بنی‌صدر هم آن را مطرح کرده‌اند و دیگری فکری است که ما [بهشتی و همفکران] به آن پایبندیم که یکی از تفاوت‌های اصلی این دو فکر توجه به قرائت اسلام فقاهتی است. ایشان در نامه‌ای به مرحوم امام در آخرین روزهای سال ۵۹ این مطلب را توضیح می‌دهند که این‌ها به اسلام فقاهتی باور ندارند و می‌خواهند که قرائت اسلامی دیگری در کشور حاکم شود، ما هستیم که به اسلام فقاهتی و به تبع آن بحث ولایت فقیه معتقد و پایبندیم. تاکید کردند اسلامی که براساس آن انقلاب صورت گرفت، انقلابی که وجود یک رهبر دینی را پذیرفت و با آن پیش رفت، براساس این قرائت از اسلام بود. این قرائت از اسلام، اسلام فعال سیاسی-اجتماعی را می‌پذیرد، نه اسلام ساکت، بی‌تفاوت، نامقتدر و نامسلط در امور سیاسی و اجتماعی را. در مقابل، منتقدان مرحوم بهشتی براساس این بحث‌ها معتقدند که آقای بهشتی مدیریت روحانیون و پیروان و حواریون امام خمینی را به این صورت در کشور انحصاری کرد؛ الفاظی هم که من اینجا به کار می‌برم – به لحاظ دقت تاریخی – عمدا همان الفاظی است که آن‌ها به کار می‌بردند. به عنوان مثال برخورد با «حسن نزیه» یا تلاش به منظور حذف بنی‌صدر -که تداوم همان جریان است- را بر همین اساس توضیح می‌دهند و می‌گویند از آنجا که به هرحال ایشان این افراد را برای مدیریت انقلاب صالح نمی‌دانستند، تلاش‌هایی به منظور حذف این افراد صورت می‌دادند. البته این‌ها بر این باورند که شهید بهشتی این تلاش را به صورتی اقتدارآمیز انجام می‌داد و توضیح هم نمی‌دهند که منظور از این حرف چیست؟ بلکه فقط می‌گویند که بهشتی انحصارگرا بود و برای حذف گروه‌های دیگر تلاش می‌کرد. در واقع، از نظر این‌ها اساسا مرحوم بهشتی نمی‌پذیرفت که گروه یا فکر دیگری بتواند آرمان‌های انقلاب را مصادره کند و معتقد بود شکل صحیح این آرمان‌ها همان چیزی است که ما [بهشتی] متوجه شده، فهمیده‌ و توضیح داده‌ایم و از آنجا که این‌ گروه‌ها از انقلاب تصویر مُثله‌شده و غلطی را ارائه می‌دهند، ضرورتا انقلاب با رهبری این گروه‌ها به انحراف کشیده خواهد شد و در نتیجه لازم است که آن‌ها را از عرصه سیاست به حاشیه برانیم. با توجه به این‌که شهید بهشتی بارها به صراحت این تذکرات را مطرح کرده بود، این مخالفان معتقدند که نوعی دیکتاتوری را می‌توان در رفتار آقای بهشتی مشاهده کرد.

    از سوی دیگر، از لحاظ رفتارشناسی، این افراد به رفتار اعضای حزب جمهوری با مخالفان و برخوردهایشان با میتینگ‌ها و تظاهرات مخالفان –که به تعبیر آن‌ها و خود شهید بهشتی، برخورد چماقی بوده است- اشاره می‌کنند و آن را شاهدی برای آن مدعا می‌آورند.
    هرچند شهید بهشتی این رفتارها را بارها نقد کرده بود، این افراد با این ادعا که بهشتی هرچند به زبان، این رفتارها را نفی و نقد و نهی می‌کرد، اما در عمل، برخورد شایسته‌ای که از ایشان توقع می‌رفت، از او ندیدند و این موید نظر همین منتقدان و این گروه‌های مخالف است که می‌گویند ما برخورد قاطعانه‌ای در جهت برخورد با این نوع رویکردهای چماقی از ایشان ندیدیم. 


  • این مبحث نخستی است که گفت‌وگوی حاضر را براساس آن آغاز می‌کنیم. من ادامه این بحث را به شما می‌سپارم. 
  • بسم‌الله الرحمن الرحیم. اینجا چند نکته به نظرم می‌آید که به نوعی پاسخی است برای سوالاتی که جنابعالی مطرح کردید.
    اول از همه، باید ببینیم که واقعا با چه شرایطی در صحنه سیاسی آن روز کشور روبه‌رو بودیم و ببینیم که عناصر مختلف آن در آن روزها چگونه بوده است؟ آیا با یک کشوری روبه‌رو هستیم که همه ارکان آن کامل شکل گرفته و نظام در آن کاملا استقرار پیدا کرده است، مثل وضعیتی که در دو دهه اخیر با آن برخورد کرده‌ایم که همه ارکان نظام نسبت به همه چیز استقرار کامل یافته است، یا نه! با کشوری مواجه هستیم که در آن انقلابی به وقوع پیوسته و هنوز نظام جایگزین استقرار کامل نیافته است. البته این‌که می‌گویم استقرار نظام، بحثی فارغ از داوری‌ ارزشی است و صرفا به لحاظ تاریخی مسئله را مطرح می‌کنم. واقعیت این است که بنده فکر می‌کنم توجه به این نکته خیلی از مسائل را روشن می‌کند چراکه باید دید آیا آقای بهشتی مثلا این‌طور بوده است که گویی نوعی فعال مایشاء بوده است و آنچه را که ایشان نسبت به آن اراده می‌کرده و تصمیم می‌گرفته‌اند انجام می‌شده است؟ آیا آن زمان ایشان تنها تصمیم‌گیرنده بوده است و فقط کافی بود با سازماندهی و اراده‌ ایشان، افراد و گروه‌ها از عرصه سیاسی حذف شوند یا نه؟ و دیگر این‌که باید بررسی کرد آیا واقعا در آن دوران، رسانه‌های حکومتی بر فضای تبلیغاتی غلبه داشته‌اند یا این‌که ده‌ها روزنامه و شب‌نامه‌ وجود داشت که بسیار پررنگ‌تر و پرسروصداتر از دستگاه‌های رسمی تبلیغاتی آن روز در حال فعالیت‌ بودند؟ کدام یک از این‌ها است؟
  • آیا مثلا شما فقط با یک روزنامه «اطلاعات» مواجه هستید که دست افرادی است که با آقای بهشتی زاویه خیلی زیادی ندارند؟ یا این‌که روزنامه‌های متنوع دیگری هم هستند که اتفاقا بسیار تاثیرگذارند؟! از طرف دیگر، احزاب و گروه‌هایی را داریم که تریبون‌های مختلفی در اختیارشان بود که البته این‌ها هم مخالف شهید بهشتی بودند و در مقابل به عنوان نمونه با سپاه پاسداران به عنوان یکی از ارکانی که پس از انقلاب شکل گرفت مواجهیم که می‌توان پرسید آیا اعضای آن همگی طرفدار آقای بهشتی بودند یا این‌که از قضا برعکس، بخش قابل توجهی از بدنه و فرماندهان سپاه اصلا‌ طرفدار آقای بنی‌‌صدر بودند و تنها بعد از شهادت آقای بهشتی از آن مجموعه حذف می‌شوند یا تغییر موضع دادند؟ همچنین در نهادها و ارگان‌های دیگر از جهادسازندگی گرفته تا حتی ادارات معمولی دولتی، باید دید که کدام یک از این رویکردها غالب است؟ یعنی باید دید آیا ایشان در طرفی است که همه امکانات و اختیارات را دارد و فقط کافی است اراده کند که مثلا ما فقط بایستی حکومت کنیم و دیگران باید حذف شوند و اتفاقا بعد هم به شهادت ایشان منتهی شود؟!
  • به نظرم می‌رسد که می‌شود به آن فهرست، بعضی از گروه‌ها و جوامع قدرتمند روحانیت را هم اضافه کرد که از طرفداران جبهه مقابل ایشان بوده‌اند.
  • بله، همین‌طور است. این‌ها بخشی از واقعیت‌های تاریخی است که مثلا اکثریت شاخص جامعه روحانیت مبارز طرفدار آقای بنی‌صدر بودند و نه طرفدار آقای بهشتی.
  • این درحالی است که ایشان خود از موسسین و سازمان‌دهندگان روحانیت مبارز بودند. همچنین در شهرستان‌ها هم بسیاری از روحانیون و خیلی از نهادهای مذهبی بودند که با آقای بهشتی زاویه خیلی جدی داشتند. روشن شدن این‌ واقعیت‌ها کمک می‌کند که خیلی از مسائل را بهتر درک کنیم. واقعیت آن روز، با تصویر امروزی از نظام متفاوت است که ما فکر کنیم کافی بود شخصی مثل آقای بهشتی در نقطه‌ای قرار گیرد و به راحتی اراده کند و تمایل به انحصارطلبی داشته باشد و مخالفانش را خیلی راحت کنار بگذارد. مثال این قضیه را در ادامه عرض خواهم کرد. اما قبل از آن مسئله دیگری را می‌خواهم بگویم و آن این است که در یک چنین وضعیتی و در شرایط وجود گفتمان‌های مختلف ایدئولوژیک و همچنین دیدگاه‌های مختلف سیاسی در کشور که گاهی در حال برخورد و گاهی هم در حال رقابت با هم ظاهر می‌شوند، یکی از این گفتمان‌ها و دیدگاه‌ها، حزب جمهوری اسلامی و آقای بهشتی و دوستانشان هستند و این در کنار ده‌ها دیدگاه دیگر و ده‌ها حزب دیگری است که آن‌ها هم به شدت فعالیت می‌کنند و طرفدارانی هم دارند و البته دستگاه‌های تبلیغاتی نیز در اختیار دارند.

    از قضا و به عنوان مثال در مورد مسئله آقای بنی‌صدر، آقای بهشتی و دوستانشان در حزب جمهوری مرتبا از طرف امام و دفتر ایشان با محدودیت‌های جدی مواجه می‌شدند و این‌طور نبود که مثلا امام با ایشان همراهی بکنند. امام سعی می‌کرد در این میان یک موضع بی‌طرف را ایفا کند، در حالی که از قضا برخی از نزدیکان امام این‌طور نبودند؛ به طوری که حتی تمایل آن‌ها به طرف افراد مقابل آقای بهشتی و حزب جمهوری اسلامی بیشتر بود.

  • حزب جمهوری اسلامی در عین حال که یک تشکل مشخص بود و فعالیت داشت، عیوبی هم داشت ولی داشت در یک فرصت کوتاه و بحرانی خودش را خیلی خوب سروسامان می‌داد، حتی از طرف نیروهای مذهبی در یک موضع چالش‌برانگیز قرار گرفته بود. به عنوان نمونه در جریان تسخیر سفارت آمریکا دانشجویان مسلمان پیرو خط امام، چند هفته قبل از تسخیر سفارت جلسه‌ای تشکیل داده بودند که در این جلسه، نمایندگان شاخه دانشجویی حزب هم حضور داشتند. در این جلسه در رابطه با حمله به سفارت مشورت و از جمله نظر نمایندگان حزب هم پرسیده می‌شود. از آن‌ها نظرخواهی می‌شود که اگر چنین فکری باشد شما چه نظری دارید؟ نمایندگان شاخه دانشجویی حزب با توجه به صحبت‌هایی که قبلا‌ داشتند و با توجه به دیدگاه‌هایی که با آن آشنایی داشتند، جواب منفی داده و گفته بودند که حزب جمهوری اسلامی با این کار موافق نیست. در حالی که بعدا که سفارت آمریکا تسخیر شد، این ادعا به‌طور فراگیر مطرح شد که این کار از طرف حزب جمهوری اسلامی انجام گرفته است. می‌خواهم بگویم که وقتی در آن فضا قرار می‌گیریم متوجه می‌شویم که دانشجویان پیرو خط امام که در واقع هیچ ربطی هم به حزب جمهوری اسلامی نداشتند مرتب قدم‌هایی با هدف تبری جستن از انتساب به حزب جمهوری یا شخص آقای بهشتی برمی‌دارند.
  • البته باید به این موضوع هم توجه شود که خود این دانشجویان هم یک‌دست نبودند و در جمع آن‌ها گروه‌های مختلفی وجود داشته است. یکی از نمونه‌های جالب توجه مربوط می‌شود به اسنادی که در مورد آقای بهشتی در سفارت موجود بوده است. مجاهدین خلق و گروه‌های دیگر شروع به فعالیت می‌کنند و به هر صورت بوده – یا نفوذی داشتند یا اطلاعی داشته‌اند- حدس‌هایی می‌زده‌اند که آقای بهشتی اسنادی داشتند. آن زمان صرف داشتن اسنادی از آقای بهشتی در سفارت، برای ایشان یک اتهام محسوب می‌شد و به نوعی به این معنی بود که آقای بهشتی با آمریکایی‌ها در ارتباط بوده است. برای همین آقای بهشتی اصرار داشت اسنادی را که از ایشان در سفارت موجود بوده است منتشر کنند؛ چراکه معتقد بود با توجه به این‌که خود بهتر می‌داند که چه چیزی گفته‌ و با چه موضعی مطرح شده است، انتشار این اسناد به نفع ایشان تمام خواهد شد. اما دانشجویان مسلمان پیرو خط امام این کار را انجام نمی‌دهند و یکی از دلایلش هم این بوده است که همیشه می‌خواستند خودشان را در موضعی مستقل نشان دهند.
  • بنده هم کاری به این ندارم که این‌ها مستقل بودند یا نه. البته مستقل هم بودند اما می‌خواهم بگویم همراهی با حزب جمهوری اسلامی، هژمونی مسلطی نبود که مثلا‌ افراد بخواهند خود را به آن منتسب کنند و این تصویر واقعی وضعیتی است که آن زمان وجود داشته است. می‌خواهم بگویم اگر فضا چنین فضایی است، در این تعدد گفتمان‌ها و تشکل‌های سیاسی، چه اشکالی دارد که یک گروه هم مثل همه گروه‌های دیگر بیاید و از مواضع و دیدگاه‌های خودش دفاع کند و اگر توانست در رقابت سالم انتخاباتی بخش‌هایی از قدرت را به دست بیاورد، سعی کند دیدگاه خودش را در فرآیندهای تصمیم‌گیری موثر کند؟ خود این مطلب فی‌نفسه چه اشکالی دارد؟ شما فرض کنید که مثلا در مجلس شورای ملی اول که بعدا شد مجلس شورای اسلامی، گروهی مثل مجاهدین خلق یا اعضای نهضت آزادی‌ یا اصلا طرفداران آقای بنی‌صدر که دفاتر هماهنگی با ریاست‌جمهوری داشتند که آن هم در واقع نوعی تشکیلات سیاسی بود یا گروه‌های دیگری که اکثریت را در دست داشتند، سعی می‌کردند نخست‌وزیری را که می‌خواهد تعیین شود و آن‌ها هم بایستی به او رای اعتماد می‌دادند، هم‌سو و هم‌جهت یا حتی عضوی از اعضای خودشان باشد. آیا در آن موقعیت هم همین ایراد به آن‌ها گرفته می‌شد؟! قطعا چنین ایرادی به آن‌ها گرفته نمی‌شد، چراکه می‌گفتند این روال طبیعی است که این‌ها آمده‌اند و اکثریت کرسی‌ها را در اختیار گرفته‌اند. آیا آقای بهشتی در دورانی که ریاست قوه‌قضاییه را بر عهده داشت، از این موضع به نفع حزب کار کرد؟ مثلا‌ آیا قضات و کارمندان را از صدر تا ذیل براساس رابطه تشکیلاتی بر سر کار آورد چنان‌که بعدها این به قاعده غالب تبدیل شد؟ آیا آقای بهشتی چنین کاری کرد؟ مسلما چنین کاری نکرد؛ اگر کسی ادعایی خلاف این مطلب دارد، اسنادش را ارائه کند. ما چنین چیزی را سراغ نداریم و اگر چنین ادعایی به‌طور مستند مطرح شود، استقبال و در مورد صحت آن تحقیق می‌کنیم که ببینیم آیا واقعا چنین چیزی بوده یا نبوده است.
  • نه اتفاقا بحث منتقدان در این بخش روی مسئله دیگری متمرکز است. آن‌ها می‌گویند نه فقط آقای بهشتی، بلکه روحانیون و رهبران انقلاب در مجموع از یک نوع رانت قلبی و عاطفی ناشی از شاگردی و ارادت و نزدیکی با رهبر انقلاب و به تبع آن از نوعی رانت سیاسی و مذهبی استفاده و با استفاده از این ارتباط نظراتشان را به امام تحمیل می‌کردند. 
  • واقعیت‌های تاریخی اثبات می‌کند که چنین چیزی در مورد امام صحت ندارد؛ آیا کسی نزدیک‌تر از برادر امام به ایشان وجود داشته است؟ مرحوم آیت‌الله پسندیده اساسا خیلی با حزب جمهوری اسلامی و مواضع آن مخالف بودند و البته افراد دیگری هم که در بیت بودند و بردن نامشان خیلی هم ضرورتی ندارد همین‌گونه بوده‌اند. این مسائل در تاریخ خیلی روشن است، کافی است روزنامه‌های اوایل انقلاب را تورقی بکنید. این مطلب را بار دیگر هم عرض کرده‌ام و به‌خصوص مخاطبان جوان ما توجه کنند که تمام این ماجراهایی که در ارتباط با آقای بهشتی روی آن بحث می‌شود صرفا مربوط به دو سال و نیم بعد از پیروزی انقلاب است و نه دهه ۶۰ به طور کامل. این نکته مهم و تعیین‌کننده‌ای است.
  • همچنین عرض می‌کنم که از شاگردان نزدیک امام کم نبودند افرادی که مخالف با حزب جمهوری اسلامی بودند. یا حتی افراد مستقلی که هم شامل چهره‌های شاخصی بود که مثلا‌ در منطقه خودشان صاحب نفوذ بودند و هم دیگرانی که ارتباط خاص با امام داشتند؛ این‌ها هم با حزب مخالف بودند. واقعا این‌طور نیست که این‌ها بخواهند تحمیلی داشته باشند و اصلا‌ امام چنین کسی نبود که حالا بخواهد برای این افراد پرونده جداگانه‌ای باز کند و رانت خاصی برای آن‌ها قائل باشد. حالا شما به آن نامه [آقای بهشتی به امام] اشاره کردید که اتفاقا آن نامه خیلی گویاست. در آنجا شهید بهشتی این بحث را مطرح می‌کند که آیا شما دیدگاه‌های ما را به عنوان فرزندان خودتان قبول دارید؟ اگر قبول ندارید که ما برویم دنبال کار طلبگی خودمان و این اصطلاح یعنی این‌که ما اصراری به ماندن نداریم و می‌رویم به دنبال همان کار تحقیقاتی و تشکیلاتی خودمان. در ادامه مطرح شده بود که اگر موضع‌گیری شما به طور روشن در این ماجرا مشخص شود ما اصراری به ماندن نداریم و می‌رویم و البته این اصلا مسئله‌ بدی هم نیست. البته آن‌ها هم این حق را برای خودشان محفوظ می‌دانند که به عنوان یک گروه و یک طرز فکر همچنان به حیات خودشان ادامه دهند و نمی‌خواستند قهر کنند یا مثلا‌ انحلال حزب را اعلام کنند؛ چراکه تاسیس حزب هم منوط به تایید امام نبوده است که حالا انحلال آن با تایید ایشان صورت پذیرد. همان موقع هم که صحبت تاسیس حزب مطرح شده بود نظر امام را تنها بعد از تصمیم‌گیری نهایی خواسته بودند. اصلا‌ نوع ارتباط امام با حزب و این‌ آقایان به این شکل بود. این آقایان چند نفری بودند از میان ده‌ها نفر دیگری که امام به آن‌ها علاقه داشت و در کارها با آن‌ها مرتبط بود. البته ایشان مسائل کلی کشور را نیز باید در نظر می‌گرفت. به‌عنوان مثال، اگر این‌طور باشد که شما می‌فرمایید که این‌ها از رانت‌هایی بابت ارتباط نزدیکشان با امام بهره می‌بردند، می‌توان این سوال را مطرح کرد که چرا امام با ریاست‌جمهوری آقای بهشتی مخالفت کردند؟ اگر در واقعیت این رانت وجود داشت، امام که شیوه مدیریتی آقای بهشتی را می‌دانست؛ ولی اصلا رابطه‌ای و رانتی برخورد نکردند و در واقع، براساس اصلی تصمیم گرفتند که به آن معتقد بودند. البته ایشان بعدها نظرشان نسبت به این قضیه تغییر کرد که روحانی نباید وارد کار اجرایی شود. پس معلوم است که چنین رانتی وجود ندارد.
  • البته به نظر می‌رسد نظر منتقدان مبتنی بر این استدلال است که به عنوان مثال امام خمینی معمولا اگر جایی مثلا‌ مرحوم آقای طالقانی، مرحوم مهندس بازرگان، دکتر یزدی یا همفکران آن‌ها، یا حتی از چپ‌ها و دیگران نظری را مطرح می‌کردند و در مقابل شهید بهشتی، آقای موسوی‌اردبیلی یا آقای هاشمی دیدگاه دیگری داشتند، به نظر می‌رسد که امام این نظرات را ترجیح می‌داده‌اند و به نظر [این آقایان] اعتماد بیشتری داشته‌اند. یعنی روحانیون تشکیل‌دهنده حزب جمهوری بیشتر مورد اعتماد ایشان بودند و به زعم منتقدان، این افراد از این فرصت به صورت یک رانت بهره می‌بردند. این امتیازی بود که در اختیار طرف مقابل نبود. 
  • این بحث یک اشکال مهم روشی دارد که باید حل شود. اما چیزی هم که اهمیت دارد این است که تمامی این موارد باید رفع ابهام شود و با کلی‌گویی‌ نمی‌توان این مسائل را تجزیه و تحلیل کرد. بگویند مثلا ۲۰ مورد وجود دارد که چنین برداشت‌هایی اتفاق افتاده است که لازم است هر یک از این موارد تبیین، موشکافی و مستند شود. ما نمی‌توانیم با صرف رجوع به حافظه خودمان یا صرف برداشت خودمان که مهم نیست لَه باشد یا علیه- تجزیه و تحلیل کنیم و به آن‌ها ارزش دهیم. این موارد واقعا‌ باید روشن شود که حادثه‌ای که آن موقع اتفاق افتاده چه بوده است، موضع‌گیری‌ها چیست و آیا واقعا فقط همین دو گروه‌اند یا این‌که بیشتر از این‌هاست، این مسائل باید روشن و همچنین باید مشخص شود که موضع‌گیری گروه‌های مختلف در مورد آن اتفاق چه بوده است و در نهایت تصمیم‌گیری امام در این موارد چه بوده است. در این مرحله است که می‌توان نتیجه‌گیری کرد که مثلا در ۲۰ مورد مطروحه، موضع‌گیری امام چه بوده است و در این صورت است که می‌فهمیم مثلا‌ امام در چنین مواردی نظر این‌ها را رد یا قبول کرده است.
  • خب اگر بیشتر بخواهیم مصداقی وارد بحث شویم، در زمان نزدیک شدن به مجلس اول امام صراحتا گروه‌هایی مثل مجاهدین یا حتی مرحوم مهندس بازرگان را با یک لحن قاطع مورد خطاب قرار می‌دهد و رد می‌کند. 

    توجه کنید، این موضع‌گیری‌ها در مورد مجاهدین خلق فرق می‌کند، اما راجع به نهضت آزادی و… فکر نمی‌کنم این طور بوده باشد. اگر چنین چیزی بود که آقایان در مجلس اول حضور پیدا نمی‌کردند.

  • پس از این‌که امام اعلام کردند کسانی که نمی‌خواهند رای دهند حق شرکت در انتخابات به عنوان کاندیدا را هم ندارند که البته منظورشان رجوی بوده است، مهندس بازرگان در بیانیه‌ای تاکید می‌کند که به هر حال این‌ها فرزندان این ملت هستند و باید اجازه بدهیم این‌ها به مجلس راه پیدا کنند و صدایشان از کانال‌های قانونی پخش شود و فعالیت آن‌ها مسلحانه و زیرزمینی و رادیکال نشود و به این شکل در واقع بتوانیم آن‌ها را به سمت ارزش‌های متعادل سوق بدهیم. پس از آن، امام یک سخنرانی می‌کنند و کاملا مشخص بود که مخاطب این سخنرانی مهندس بازرگان است، حتی جملات را هم با لحنی قاطعانه و حتی ارزش‌گرایانه مطرح کردند و با عنوان شیاطین نام بردند.
  • بسیار خوب؛ می‌خواهم بدانم در این موضوع که مطرح کردید نقش آقای بهشتی چه بوده است؟
  • از این منظر بحث را مطرح کردم که دعوای منتقدان آن است که با توجه به این شواهد، آقای بهشتی و دوستانشان بیشتر مورد اعتماد امام بوده‌اند در صورتی که در مورد دیگران این‌طور نبوده است. که اگر این را قبول کنیم، می‌توانیم بگوییم که آن‌ها می‌توانستند از این رابطه استفاد‌ه‌های دیگری هم بکنند. 
  • ببینید این قسمت باید اثبات شود. مثلا در برخورد با دعوای حزب جمهوری اسلامی و آقای بنی‌صدر که اتفاقا خیلی هم مربوط به ابتدای انقلاب نیست و در اسفند سال ۵۹ به اوج خود می‌رسد، خلاف این ادعا را می‌بینیم. از طرف دیگر اجازه بدهید یکی، دو مورد تاریخی دیگر را هم بررسی کنیم تا روشن شود که این‌طور نبوده است که این آقایان بیایند و تصمیم بگیرند که قدرت را قبضه کنند و پله‌پله جلو بیایند. چه بسا که فرصت‌های طلایی هم داشتند و این‌ها را واگذار کرده‌اند که باید دید چرا؟ به نظر می‌رسد اگر کسی واقعا چنین تفکری داشته باشد، هیچ وقت این فرصت‌های طلایی را از دست نمی‌دهد. در این رابطه دو مورد را خدمتتان عرض می‌کنم که یک مورد آن برمی‌گردد به استعفای مهندس بازرگان، موقعی که آقای بهشتی و دوستانشان بعد از ماجرای اشغال سفارت در سال ۵۸، (البته لازم به ذکر است که آقای مهندس بازرگان چندبار قبل از آن هم استعفا داده بودند. که البته در این مورد ایشان در مقام اعتراض بوده است و معتقد بودند در دولتی که نمی‌خواهد بنده حضور داشته باشم به چه دلیل باید باشم.
  • من در اینجا ایرادی به ایشان وارد نمی‌کنم، بلکه یک واقعیت تاریخی را عرض می‌کنم) متوجه می‌شوند امام قرار است استعفای آقای بازرگان را بپذیرند یا پذیرفته‌اند (آن زمان امام در قم بودند)، با تعدادی از دوستان همفکرشان سریع خودشان را به قم می‌رسانند و با امام بحث و گفت‌وگو و امام را قانع می‌کنند که این استعفا را نپذیرند. بعدا یعنی پس از اقامه نماز که ناهار می‌خورند و برمی‌گردند در راه برگشت به تهران بودند که اخبار ساعت دو بعدازظهر اعلام می‌کند استعفای مهندس بازرگان پذیرفته شده است. به نظر شما آیا مغایرتی میان این واقعه و آن ادعا نیست؟ علی‌القاعده آقای بهشتی باید می‌رفتند و می‌گفتند بسیار کار خوبی کردید، اصلا‌ نگران نباشید یا این‌که حداقل هیچ موضعی نگیرند نه این‌که از اینجا بروند قم، بعد از کلی بحث و گفت‌وگو تصمیم بگیرند که این کار صحیح نیست. در ادامه نیز وقتی قرار می‌شود نهاد دولت با نهاد شورای انقلاب به عنوان مجلس آن روز ادغام شوند و کشور را اداره کنند، باز هم آقای بهشتی و دوستانشان اصرار دارند که از این آقایان [مهندس بازرگان و همفکرانشان] استفاده شود و همین‌طور هم می‌شود.
  • و این در حالی بود که نه تنها امام مخالف بودند بلکه مخالفت‌های دیگری هم با حضور مجدد و ابقای این آقایان در اداره امور وجود داشت.
  • بله، امام مخالف بودند و آقای بهشتی می‌خواستند که از این آقایان مجددا استفاده شود و این یکی از همین نمونه‌های مهم و به عنوان شاهدی روشن است بر بطلان این مدعا. مورد دیگر مربوط می‌شود به مسئله فرماندهی کل قوا؛ یعنی زمانی که در مورد آن صحبت و پیشنهاد داده می‌شود که این مسئولیت به چه کس دیگری واگذار شود، (چرا که خود امام نمی‌توانستند جنگ را اداره کنند) پیشنهاد آقای بهشتی و دوستانشان این است که فرماندهی کل قوا به آقای بنی‌صدر داده شود. البته در این پیشنهاد هم مسئله‌ بده‌بستان سیاسی مطرح نیست، مسئله این بود که در نگاه آن‌ها باید یک نوع وحدت مدیریتی به وجود می‌آمد، چراکه در غیراین‌صورت کشور در جنگ آسیب خواهد دید و البته همین هم اتفاق ‌افتاد. در حاشیه این جنگ آقای بهشتی دو سفر به جبهه داشتند؛ ایشان به پایگاه شکاری دزفول برای تشویق رزمندگان رفتند و در جاهای مختلف دیگر با سپاهیان و افراد مختلف صحبت کردند. شما در نظر بگیرید با توجه به این‌که این زمان، در دوران اولیه جنگ هم هست، آقای بهشتی در مسئله جنگ دخالت نمی‌کند. یعنی بعدا‌ هم که ایشان مسئولیت قوه‌قضاییه را بر عهده گرفتند و در سفرشان به جبهه، مسائل قضایی جنگ را در آنجا بررسی می‌کردند، دخالتی در مسئله جنگ نداشتند و حرف‌هایی از این قبیل که مثلا‌ آقای بنی‌صدر بلد نیست جنگ را اداره کند یا این‌که مسئولیت جنگ را به دوستان ما بسپارید را مطرح نمی‌کردند. در واقع، یک نوع اصولی بودن را در ایشان می‌توان مشاهده کرد. در حالی که با توجه به شرایط آن روز و با توجه به این‌که در آن زمان با یک نظام قوام‌یافته روبه‌رو نبودند و می‌شد خیلی پیشنهادها و تصمیم‌گیری‌ها را صورت داد و هیچ مانع خاصی هم وجود نداشت که این‌ها نخواهند این کارها را انجام دهند، ولی ایشان از حدود و اصول خود عدول نمی‌کردند.

    این است که من می‌گویم ما برای فهم کامل، دقیق و همه‌جانبه آن قضایا نیازمند بازسازی دقیق تاریخی آن ظرف زمانی هستیم تا بفهمیم در چه جغرافیایی صحبت می‌کنیم و موافقان و مخالفان این دیدگاه‌ها خودشان آن موقع چه کاره‌اند. این مسائل باید برای ما روشن شود.
    نمونه‌ دیگری را عرض می‌کنم برای این‌که نشان دهم این چندگانگی بیش از این‌هاست که ما فکر می‌کنیم. نهضت آزادی اساسا‌ با جبهه ملی و به‌خصوص با گروه جبهه ملی خارج از کشور به رهبری آقای بنی‌صدر از همان پیش از انقلاب اختلاف نظرشان خیلی جدی بود. به طوری که افرادی مثل آقای بهشتی و آقای هاشمی سفرهایی به خارج از کشور داشتند تا این اختلافات را کاهش دهند، چراکه وجود این اختلافات به ضرر نهضت اسلامی در حال نضج بود. بنده خاطره‌ای دارم؛ یادم است تابستان سال ۵۷ آقای بهشتی با نماینده نهضت آزادی خارج از کشور یعنی آقای صادق قطب‌زاده بود (که خبرنامه پیام مجاهد را منتشر می‌کردند) و چهره بارز جبهه ملی خارج از کشور، آقای بنی‌صدر که خبرنامه جبهه ملی را هم منتشر می‌کردند، ‌قرار ملاقاتی در فرانسه با هم تنظیم کرده بودند. در پاریس در یک آپارتمان، در همان طبقه‌ای که آپارتمان آقای قطب‌زاده آنجا بود، جایی را برای ما در نظر گرفته بودند و آپارتمان دیگری هم بود که قرار بود این ملاقات آنجا انجام گیرد. آقای بهشتی در سفرهایشان عادت داشتند فارغ از این‌که موضوع چقدر جدی است یا این‌که مثلا‌ کار تبلیغی است یا سیاسی، نیمی از روز را به خودش و خانواده‌شان و نیم دیگری از روز را به کارشان اختصاص دهند. تنها مورد استثنایی که من هیچ وقت یادم نمی‌رود این روز بود: روز ملاقاتی که در آن آقای بهشتی حضور ‌داشتند، آقای قطب‌زاده و آقای بنی‌صدر. و آن روز تنها روزی بود که آقای بهشتی از صبح تا شب را به کارشان اختصاص دادند. هنگامی که ایشان برگشتند ما دیدیم خیلی خسته‌اند که البته بخشی از این خستگی‌ فیزیکی بود؛ اما بیشتر آن مربوط می‌شد به این‌که آقای بهشتی نتوانسته بود اختلاف بین این دو نفر را به نتیجه برساند و این مسئله نشان می‌داد که خیلی از این موضوع ناراحت بودند.

    در ابتدای ورود به ایران هم همین‌طور بود. یعنی اختلاف شدیدی میان آقای بنی‌صدر و مهندس بازرگان و نهضت آزادی وجود داشت که بعد هم در شورای انقلاب گاه و بی‌گاه ظهور می‌یافت که اسناد این‌ها موجود است و می‌توان به آن‌ها مراجعه کرد. سخنرانی‌هایی که آقای بنی‌صدر در جاهای مختلف علیه دولت موقت ارائه می‌کرد موجود و قابل مراجعه است. در خود انتخابات ریاست‌جمهوری، نهضت آزادی مخالف شدید انتخاب آقای بنی‌صدر برای ریاست‌جمهوری هستند و بعد از آن هم مشکل دارند؛ من از آن اختلافات خاطره‌ای خصوصی دارم که اینجا نقل نمی‌کنم. بعضی از اعضای نهضت آزادی به آقای بهشتی مراجعه کرده و گفتند اگر آقای بنی‌صدر بخواهد بیاید ما چه کار کنیم؟ چراکه رییس‌جمهوری قرار است بیاید و در شورای انقلاب شرکت کند و مسئولیت بر عهده بگیرد و چون کار اجرایی بر عهده ریاست‌جمهوری است پیرو بحثی که عرض کردم دولت و شورای انقلاب ادغام می‌شوند. این نشان می‌دهد این اختلافات تا آن موقع هم وجود داشته است.

  • آقای امیرانتظام در خاطرات خودش‌ می‌گوید من قطب‌زاده را در راه‌پله‌های نهاد نخست‌وزیری دیدم (مصادف با همین دوران که بحث ریاست‌جمهوری و آقای بنی‌صدر مطرح بود) و او گفت که با آمدن بنی‌صدر همه چیز از دست می‌رود و اسلام هم از بین خواهد رفت.

    بعد به جایی می‌رسیم مثل ۱۴ اسفند که نهضت آزادی و نیروهای ملی و نیروهایی که مخالف آقای بنی‌صدر بودند کاملا‌ در کنار او قرار گرفتند. و این در حالی است که سازماندهی میتینگ ۱۴ اسفند عمدتا‌ بر عهده سازمان مجاهدین خلق بود. یعنی شما می‌بینید ائتلافی از گروه‌هایی که به لحاظ ایدئولوژیکی و به لحاظ مواضع و به لحاظ سوابق تاریخی اصلا‌ با هم هم‌خوانی ندارد در مقابل چیزی به نام حزب جمهوری اسلامی شکل می‌گیرد. در اینجا نمی‌خواهم قضاوتی کنم و تنها منظورم بیان واقعیت‌های تاریخی است و می‌گویم که ما نیازمند یک بازسازی دقیق تاریخی هستیم و تنها بعد از آن است که مواردی که مطرح می‌شود یک‌به‌یک با توجه به آن بستر تاریخی قابل بحث و بررسی خواهد بود، به گونه‌ای که به شکل بی‌طرفانه حرف و مواضع دو طرف آورده شود و با بازسازی تمام قضایا بگوییم که اصل داستان چه بوده است، حالا ببینیم آقای بهشتی یا حزب جمهوری اسلامی انحصارطلبی کرده یا خیر و در صورت پاسخ مثبت، میزان این انحصارطلبی چقدر بوده است. چراکه ممکن است بگوییم به طور کامل انحصارطلب نبوده، اما به طور نسبی چنین بوده است. و چه بسا نهایتا‌ به چنین برداشت‌هایی هم برسیم، اما همین هم نیازمند درک صحیح و دقیق زمینه‌های آن است.

  • اتفاقا‌ به نظر می‌رسد جای طرح این سوال هست که چه شد که بعضی از نیروهایی که در گذشته دوست و همراه نزدیک یکدیگر بودند، مثل خود آقای بنی‌صدر و آقای بازرگان با آقای بهشتی، دقیقا‌ بعد از انقلاب و به تعبیر آقای بازرگان بعد از توفان نوح و به‌خصوص با گذشت قریب به یک سال و نیم از انقلاب، دچار اختلافات جدی می‌شوند و ائتلاف بزرگی از این جریانات و منتقدانی که حالا دیگر می‌شود گفت تبدیل شده‌اند به گروه منتقدان یا اپوزیسیون حاکمیت جمهوری اسلامی، تشکیل می‌شود. این ائتلاف منتقدانی است که سابق بر این حتی زیر یک چتر هم نمی‌توانستند جمع شوند و علیه کسی مثل آقای بهشتی است که بیشتر از همه در جهت موتلف کردن تمام این‌ها تلاش می‌کرد. 
  • این‌ها البته در آن زمان اپوزیسیون جمهوری اسلامی نیستند، این‌ها خودشان را در نظام می‌دانند.
  • ولی نقدهای جدی به حاکمیت دارند. 
  • این‌ها نقد به حاکمیت نیست؛ این‌ها نقد جدی و نگرانی شدید به مسئله قدرت‌یابی حزب جمهوری اسلامی دارند، این خیلی فرق می‌کند.
  • اما تلقی این جریان‌ها این بوده است که حزب جمهوری، حزب حاکم بوده و قدرت را در دست داشته است. 
  • این به شرطی است که تاریخ نشان دهد امام در تمام موارد از آقای بهشتی و همفکرانش دفاع کرده که البته چنین چیزی نیست. از این مثال‌ها زیاد است، اگر بخواهیم وارد مصادیق شویم یک‌به‌یک باید بررسی کنیم. البته من فکر می‌کنم در همین حد هم اشاره به این مصادیق کافی باشد ولی چون می‌خواهم به مسئله مهم دیگری برسم ترجیح می‌دهم آن را مورد بررسی قرار دهیم.
    آن مسئله مربوط می‌شود به رفتاری که جمهوری اسلامی با افرادی مثل چماق‌دارها، حزب‌اللهی‌ها، حزب‌الله، گروه‌های فشار یا هر نامی که می‌خواهیم روی این گروه‌ها بگذاریم (که البته کمیته‌ها شامل این دسته نمی‌شوند چراکه همان‌طور که سپاه یک‌دست نبود، کمیته‌ها هم یک‌دست نبودند) داشت.
  • بهتر است بیاییم درباره گروه‌هایی بحث کنیم که معلوم نیست از چه کسانی هستند و از کجا آمدند و ناگهان حمله می‌کنند و دست به قلع و قمع دیگران می‌زنند و… بله، این واقعیت وجود داشت اما اولا پرسشی که بلافاصله مطرح می‌شود این است که این‌ها از اعضای حزب بودند مثل همان چیزی که در داستان ۱۴ اسفند خیلی روشن مطرح شد؟ من نمی‌خواهم بگویم تک‌تک این موارد چنین بوده است یا در مقابل، ادعا کنم که از طرفداران حزب اصلا‌ در این ماجراها دخیل نبوده‌اند. من نمی‌توانم چنین ادعایی بکنم و هیچ وقت هم فکر نمی‌کنم بررسی جامعی انجام شده باشد که مشخص کند آیا این‌ها واقعا‌ عضو حزب بودند یا نبودند. اما نکته مهم این است که آیا این‌ها با یک دیدگاه و برنامه تشکیلاتی و با یک نظر از مرکز تشکیلات حزب آمدند و این کار را کردند یا نه؟ چون ممکن بود یکی از اعضای سازمان مجاهدین خلق یا هر گروه دیگری هم در یک گوشه‌ای کاری بکند که مورد تایید آن جریان سیاسی نباشد. اما صرف عملکرد یکی از اعضا را نمی‌توان به حساب یک حزب گذاشت مگر آن‌که مشخص شود آن کار براساس دستور تشکیلاتی انجام شده است. این نکته مهمی است که باید مورد توجه قرار گیرد. نکته دوم این است که آقای بهشتی در آن زمان که هم خودشان و هم حزبشان در مظلومیت هستند و ایشان دبیرکل آن حزب است، آیا نیازمند این نبود که از قضا از این گروه‌ها استفاده کند، با توجه به این‌که در موضع قدرت هم نیست؟ ما می‌گوییم اگر این‌طور بود که با این کارها مخالفت اصولی نداشت علی‌القاعده حداقل باید ایشان سکوت می‌کرد؛ در حالی که ما می‌بینیم ایشان سکوت نمی‌کنند و نه تنها در آن صحبتی که در حزب جمهوری اسلامی مطرح کردند که در کتاب حزب جمهوری اسلامی هم چاپ شده، بلکه در مصاحبه‌های کوتاه هم ایشان این‌ مسئله را محکوم می‌کند و این نشان می‌دهد که در این مسئله بسیار جدی است. وقتی شما چهره‌هایی از این افراد را می‌بینید متوجه می‌شوید این افراد (کسانی که حمله می‌کردند) حداقل این است‌ که از مسئولان اصلی حزبی نیستند. نکته جالبی که چند روز پیش به صورت اتفاقی متوجه آن شدم این است که یکی از این افراد که من نمی‌خواهم نامش را ذکر کنم و در آن حملات نقش کلیدی داشته و وقتی در خیابان می‌آمد این‌ها همراهش بودند، آقای بهشتی دستور دستگیری‌اش را به دادستانی می‌دهد.
  • این کجا وجود دارد آقای دکتر؟ چون که اتفاقا‌ نقطه کانونی بحث مخالفان همین جاست. می‌گویند آقای بهشتی در صحبت‌ها و سخنرانی‌ها و مصاحبه‌ها حملات غیرقانونی را محکوم می‌کردند، اما قاطعانه برخورد نمی‌کردند، با توجه به این‌که به عنوان مسئول شورای‌عالی قضایی، مسئولیت این کار را بر عهده داشته‌اند. 
  • این مسئله در خرداد سال ۶۰ اتفاق می‌افتد چون درگیری‌های خیابانی آن روزها شدت گرفته بود و موضع‌گیری‌های مشابهی در طرف مقابل هم دیده می‌شد. می‌خواهم بگویم اگر کسی تا این حد تشنه قدرت باشد و برخورد کند، ماجراهایی شبیه داستان محمدرضا سعادتی پیش نمی‌آید که دادگاه انقلاب برای او حکم اعدام صادر کرده بود، اما با اصرار و پیگیری آقای بهشتی این حکم به ۱۰سال حبس تقلیل یافت. البته بعد از شهادت آقای بهشتی، حکم تغییر داده‌شده را به حکم قبلی بر‌گرداندند که اعدام بوده است. به هر حال، باید توجه داشت که در آن زمان دادگاه انقلاب زیر نظر قوه‌قضاییه نبود. من می‌گویم این نوع برخوردهای آقای بهشتی نمی‌تواند از کسی سر بزند که می‌خواهد از هر فرصتی برای قبضه‌ قدرت استفاده کند. با این حال شکی نیست که ایشان از دیدگاهش دفاع می‌کند، در عین حال که آدم اهل گفت‌وگویی است. این نکته را می‌توان در مناظره‌های تلویزیونی که ایشان در آن‌ها شرکت می‌کند یا مناظره‌های معمولی دیگر به روشنی دید که ایشان اهل گفت‌وگو و بحث است و همواره از موضع خودش مستدل دفاع می‌کند و جایی هم که ایشان احساس می‌کند حق با طرف مقابل است، می‌پذیرد و اعلام می‌کند من این نکته شما را می‌پذیرم.
  • حتی گفت‌وگو با مخالفی مثل کیانوری را می‌پذیرد. در حالی که همان‌جا یعنی در همان مناظره می‌گوید موضع شما در قبال ایران، خائنانه بود. یعنی در عین این‌که این واژه دارای بار حقوقی را به کار می‌برد، دارند گفت‌وگو هم می‌کنند. 
  • اساسا هیچ‌کس در مورد وابستگی حزب توده به شوروی شک نداشت، هیچ‌کس، نه گروه‌های چپ، نه مسلمان‌ها، با این همه می‌گفتند تا وقتی که این‌ها به طور رسمی وارد مرحله براندازی نشده‌اند، حق حیات سیاسی دارند. مثلا‌ یکی از موارد اتهامی خیلی جالب است که می‌گویند حزب توده با حمایت از امام و گروه‌های خط امامی به کمک حزب جمهوری اسلامی آمد. آن زمان مرتب در روزنامه حزب جمهوری اسلامی و در جاهای دیگر این بحث مطرح بود که شما [حزب توده] خودتان را به ما نزدیک نکنید. شما اصلا‌ چطور می‌توانید خط امامی باشید.
  • ما امام را یک سمبل دینی می‌دانیم، شما اساسا‌ با اصل دین موافق نیستید پس بی‌جهت خودتان را وابسته به این حزب و گروه‌های اسلامی معرفی نکنید. در آن زمان یک تعبیری بود که اگرچه در روزنامه‌ها و محافل مطرح نمی‌شد، اما در صحبت‌ها و گفت‌وگوها مطرح بود مبنی بر این‌که گویا این‌ها مانند افراد بدکاره‌ای هستند که مرتبا‌ با انتساب خودشان به افراد دیگر سعی می‌کنند آن‌ها را از بین ببرند و وجهه آن‌ها را ضایع و زایل کنند. در حالی‌که مسئله این بود، مرتب آمدند و گفتند که نوعی تبانی میان حزب جمهوری و حزب توده وجود داشته است. در حالی‌ که اساسا‌ چنین چیزی محال بود. آقای بهشتی که تعارف نداشتند سر این مسئله؛ اصلا کجا همراهی بین این‌ها صورت گرفته است؟! ما البته امروز می‌توانیم فارغ از همه واقعیت‌های تاریخی بنشینیم یک سری بحث‌هایی بکنیم و برای خودمان تحلیل کنیم، بعد هم بگوییم من خودم آن زمان بوده‌ام و یک صاحب‌نظر و صاحب قدرت بوده‌ام و این‌طور به نظرم رسیده است. این آفتی است که با ورود به عرصه رسانه‌ای این‌گونه مباحث، بدون این‌که مورد کندوکاو تاریخی و علمی دقیق قرار بگیرد، دچار آن می‌شویم.
  • اتفاقا به نظر می‌رسد اگر آقای بهشتی چنان‌که منتقدان می‌گویند اهل چنین کارهایی بود، می‌توانست به صورت تصنعی از همین نیروهای چماقدار و خشن برای چند حمله تصنعی به تجمعات حزب جمهوری اسلامی نیز بهره بگیرد و با استفاده از این ابزار، مظلومیتی ساختگی و ظاهری از خود ارائه کند. اما این اتفاق هیچ‌وقت روی نداد و این نشان می‌دهد که ایشان اتفاقا با این رویکرد همدلی نداشت و واقعا مخالف بود. وگرنه با مخالفانش مذاکره و صحبت نمی‌کرد مثل آن گفت‌وگویی که چریک‌های فدایی خلق (اکثریت) با ایشان داشتند. 
  • شما نگاه کنید به تاییدهایی که امام از افراد می‌کرد (با توجه به این‌که این‌ها استخراج و مشخص شده است). از ایشان در مورد شهید بهشتی تنها دو یا سه مطلب وجود دارد که یکی از آن‌ها هم مربوط به بعد از شهادت ایشان است. یک مطلب مربوط به زمانی است که آقای بهشتی مسئولیت قوه‌قضاییه را می‌پذیرد که امام می‌گویند: ایشان مجتهدی است که بنده از ۲۰سال پیش می‌شناسم. این تنها چیزی است که امام آشکارا در مورد ایشان گفته است. جالب این است که اگر دقت کنید می‌بینید همه این افراد با امام عکس دارند، جز آقای ب

منبع خبر: کلمه

اخبار مرتبط: شهید بهشتی از اصول خود عدول نمی‌کرد