جدا از اینکه این اعتراضات بتواند از آنچه اکنون هست فراتر رود تا به دستاوردهایی اساسی نائل گردد و یا نتواند به چنین موقعیتی دست یابد ولی همین که توانسته است درونمایه نظم موجود را به آشکارترین شکل در پیش چشم تودها نه تنها در فرانسه بلکه در سراسر جهان آشکار نماید خود دستاوردی است سترگ.
چند هفته است که اعتراضاتی سراسری فرانسه را درنوردیده.نه تنها هر فعال اجتماعی حتا هر ناظری که اوضاع سیاسی – اجتماعی فرانسه را دنبال نماید متوجه میشوداین اعتراضات سراسری تنها بدین دلیل صورت نگرفته است که دولت مکرون قیمت سوخت خودروها را افزایش داده است . آنچه اکنون بوقوع پیوسته سالهاست به انواع مختلف جامعه فرانسه با آن روبرو میباشد. میتوان گفت پس از آنکه ژاک شیراک با تبلیغات وسیع نسبت به خطر« جبهه ملی» ماری لوپن -پدر مارین لوپن - توانست اغلب جریانات و احزاب در جبهه های مختلف سرمایه داری – اعم از چپ ومیانه – را برای جلوگیری از تصاحب کاخ الیزه توسط لوپن در پشت صندوقهای رأی بنفع خود بسیج نماید.همانهنگام اکثریت توده ها وازجمله کارگران فرانسه در یک نارضایتی و خشمی بسر می بردند.اگرچه چنین نارضایتی موجب شد تا دولت ژاک شیراک برای پیش برد سیاستهای تهاجمی خویش با موانعی روبرو گردداما او که تهاجم به دستاوردهای طبقه کارگررا دردستور کاری خود قرار داده بود تا آن حدی که برایش امکان داشت برنامههای خود را عملی نمود.با اینهمه بازهم بخش وسیعی از مردم در این تصور سیر میکردند که میتوان با صندوقهای رأی کاری صورت داد تا از دامنه وعمق تهاجمات سرمایه داری فرانسه به زندگی ومعیشت خود بکاهند.در چنین وضعیتی اما این سارکوزی بود که با غلبه بر نامزد حزب سوسیالیست خانم سگولین رویال در دور دوم توانست از صندوقهای رأی بیرون آید. او نیز مانند سلف خود همان سیاستهای تهاجمی به معیشت مردم را در دستور کاری دولت جدید قرارداد. علیرغم گسترده شدن اعتراضات دردوران سارکوزی امابدلیل عدم یک مرزبندی مشخص و نبود یک صف مستقل کارگری مخالف با احزاب وجریانات بورژوایی، آن اعتراضات نیز نتوانست رقم زننده نوع دیگری از حرکت گردد .در نتیجه بازهم اکثریت مردم بازیگران جریاناتی گردیدند که سناریوهای آنها چیزی بجز حفظ و تحکیم موقعیت برتر کنسرنهای بزرگ سرمایه داری نبود. براین اساس بود که حزب سوسیالیست توانست رقیب را بکناری زند و قدرت دولتی را پس از نزدیک سه دهه بچنگ آورد. با قدرت گیری این دولت باصطلاح سوسیالیست نه تنها هیچ گرهی از مشکلات توده ها باز نگردید بلکه دولت حزبی اولاند نیزهمان تهاجمات دولتها قبلی را باعمق ودامنه جدیدی در دستور کاری خود قرار داد و مشخصاً توسط وزیر کار خانم الخمری به پیش برد. در نتیجه دوره سوسیالبیستها شرایط بگونه ای رقم خوردتا توده های مردم وخصوصا کارگران با کارزارهای وسیعتری به مقابله با برنامههای دولت برخیزند.
عملکردهای دولتهای مختلف از جمله دولت اولاند بر علیه تودها چنان بود که نه تنها اولاند و حزب سوسیالیست بلکه بخش مهمی از افراد واحزابی که در سی سال اخیر در قدرت دولتی قرار داشتند مورد خشم ونفرت اکثریت مردم قرار گرفتند.با این وجود توازن قوا بگونه ای رقم نخورد تا این خشم ونفرت عمومی به اعتراضات واعتصاباتی سراسری خارج از چهارچوبهای تعریف شده سرمایه داری ارتقاء یابد. در چنین اوضاعی آن بخش از سرمایه داری فرانسه که نجات بورژوازی را در اجراء سیاستهای اولترا راست میداند بصورتی گستردهتر و منسجم تراز گذشته خود نمایی نمود.مهمترین جریانی که اغلب این بخش ازسرمایه داران با آن مرتبط میباشند« جبهه ملی» برهبری خانم مارین لوپن است. بسیاری از این سرمایه داران حتا اگر بصورت آشکار در نشستها ومیتینگهای جبهه ملی حضور نیابند امااین جریان را مورد حمایتهای مالی وسیاسی -اطلاعاتی خود قرار میدهند.بر چنین بسترهایی بود که این جبهه راسیستی توانست منسجمتر از گذشته بر دامنه نفوذخود بیفزاید و بخشهای وسیعی از ناراضیان حتا از میان کارگران را بسمت خود جلب نماید.اگر چه جریان« فرانسه نافرمان » که خود را درجناح چپ تعریف میکند تحت رهبری ملانشون توانست بخشی از ناراضیان را بسمت خود بکشاند اما بنا بدلائل مختلف این جریان تا کنون نتوانسته است به چنان موقعیتی دست یابدکه از پایگاهی گسترده در جامعه برخوردار گردد.درنتیجه اولترا راست بورژوازی کاملاً خود را مهیا نموده بود تا ماشین دولتی سرمایه داری را از چنگ رقبا بیرون آورد. براین اساس بخشهایی از احزاب وجریانات مختلف برای جلوگیری از اینکه رقیببشان یعنی جبهه ملی نتواند قدرت دولتی رااز چنگشان درآورد راهکار را در حرکتی متفاوت از گذشته دیدند. بر چنین بستری بانکداری بنام امانوئل مکرون که کوتاه زمانی وزیر کابینه اولاند هم بودجریان او که سیاستهای خود را متفاوت از احزاب وجریانات تاکنونی تعریف میکردتحت جنبش «ان مارشه -به پیش -» جلو صحنه رانده شد . این جریان خود را چنان مطرح نمود که توانست بخشهایی از آن مردم ناراضی وخشمگینی که به درجات مختلفی با راسیستها مرزبندی داشتند به زیر پرچم خویش بکشاند.
توازن این دونیروی بورژوازی تحت رهبری لوپن و مکرون چنان بود که هیچ کدام نتوانستند در مرحله اول به الیزه راه یابند و در مرحله دوم ماکرون توانست در فضای ترس آور قدرت گیری مارین لوپن اغلب ضد راسیستها را بسیج نماید- مانند دوره ژاک شیراک- ودرنتیجه قدرت دولتی را از آن جریان وابسته به خود نمود.همانگونه که انتظار میرفت دولت مکرون نیز برنامههای خود را بر پایههای پیشینیان استوار کرد.اما برای این نیروی تازه نفس لحظات حکم مرگ وزندگی داشت چرا که خود را
در کمین رقیب قدرتمندی مانند جبهه ملی می دید.بنابراین برای پیشبرد سیاستهای تهاجمی خود چاره رادر این دانست تا شمشیرهایش گداخته تر از پیشینیان نماید.
این شمشیرهای گداخته شده در کوره سرمایه داری نه تنها نتوانست توده ها را به تمکین وادارد بلکه اکنون مردم بیش از پیش به تقابل با دولت وی برخاسته اند.اوج چنین تقابلی با تخریب و درهم شکستن برخی مراکزمالی وفروشگاه های زنجیره ای کنسرنهای بزرگ درخیابان شانزه لیزه پاریس ودیگر مناطق همراه بوده است .این نیروی خشمآگین که خود راملبس نموده به جلیقه هایی که معمولاً در اتومبیلهای فرانسه قراردارد تاکنون توانسته بخشهایی از جامعه را بصورت عملی بگرد خود جمع نماید.اما علیرغم این موضوع وبا وجود اینکه ازتاییدوهمدلی گسترده اقشار مختلف جامعه برخوردار است هنوز نتوانسته برنامههای خود را درچنان ریلی قرار دهد که ضرباهنگ آن منجر به شناخت توده ها ازعلل واقعی بی حقوقی کنونی گردد. چنین عدم شناختی باعث شده تاشعاع اعتراضات از خواسته هایی محدود فراتر نرود.اینکه دولت مکرون ازمواضع تهاجمی عقب رانده شود و به برخی ازاین خواستها تن بدهد هر چند میتواند منجر به این گردد که توده های بیشتری و با انرژی افزونتری به اعتراض برخیزند.اماهر قدرهم که گستره این اعتراضات وسعت یابد چناچه نتواند بر ریشهها چنگ بزندیعنی درواقع با نظم موجود مرزبندی مشخص طبقاتی نماید اگر هم دستاوردهایی داشته باشد،ناقص ومحدود خواهند بود. البته جنبشهای اعتراضی مانند آنچه اکنون در فرانسه شاهد آن هستیم وقبل از آن دراسپانیا وآمریکا بنوع دیگری بوقوع پیوسته است فاقد آن ظرفیت و محتوایی است که از چهار چوبهای نظم سرمایه داری موجود فراتر رود. با اینهمه چنانچه نیروهای رادیکال و خصوصا فعالین طبقه کارگر بتوانند بصورتی سازمانیافته در چنین اعتراضاتی نقشی مهم ایفاء نمایند،میتواند وضعیت بگونه ای تغییر کند که چنین جنبشهای اعتراضی در پروسه حرکتی خود به درجهای از رشد وشناخت دست یابد تا بر ریشههای واقعی نظم موجودچنگ اندازد. در چنین صورتی موقعیتی خلق خواهد شد فراتر از آنچه تاکنون شاهد آن هستیم.
اما شواهد گویای این است که طبقه کارگر فرانسه نه تنها بصورت متشکل وبرنامه ریزی شده نقشی در این اعتراضات نداشته است بلکه حتا نتوانسته است بر رهبران خفته مانده اتحادیه ای نیز فشاری وارد نماید تا درحمایت از این اعتراضات فراگیر حداقل فراخوان به اعتصابات کارگری بدهند.
اینکه دولت با گسیل دهها هزار پلیس مسلح به انواع سلاحها و اعزام صدها زره پوش وخودروهای نظامی به خیابانها و میلیتاریزه کردن کل کشور و دستگریهای هزاران معترض و یورشهای بیوقفه و شلیلکهای پیاپی گاز اشک آور و مجروح ومصدوم کردن صدها نفر و حتا بقتل رساندن افرادی، هنوز نتوانسته تأثیری بر رزمندگی معترضان بگذارد، اگرچه امری است مهم و نشاندهنده گسترده گی و تا حدودی رادیکالیزم این جنبش می باشد بطوری که کسانی فرا رفتن آن به سطح اعتراضات ماه مه 68 راپیشبینی میکنند. اما افرض اینکه به همان سطح اعتراضات سال68 19فرا روید بازهم چنانچه طبقه کارگر بصورت متشکل و هماهنگ خود را در راس این جنبش قرار ندهدوحتا درصورتی که جریانات واحزاب شناخته شده – که اصولاً از چنین اعتراضاتی بمثابه ابزاری در راستای سازش با دولت استفاده میکنند – قدرت اینرا نداشته باشند که دراین اعتراضات نفوذی پیدا کنند وآنرا پلکان رسیدن بقدرت نمایند و خود جریان از چنین ماهیت وقدرتی برخوردار گردد که هویت کنونی را حفظ نماید و اگر با سرکوبهاگریهای عنان گسیخته دولت – ازنوعی که توسط دولتهایی مانند ترکیه وایران اعمال می شود-مواجهه نشود،بازهم خطر فرسایشی،تهدیدی است جدی که نمیتوان آنرا در مورد چنین اعتراضاتی نادیده گرفت . در نتیجه توازن قوا میتواند بنحوی رقم خورد که دستگاه حاکم فقط به آن بخشهایی از مطالبات تن دردهد که در بر گیرنده کمترین آسیب به سیستم سرمایه داری می باشد.
اعتراضات فرانسه و بسیج دهها هزار نیروی پلیس برای سرکوب که حتا با جوانان دانش آموزبه جنایتکارترین شکل رفتار نمود و آنها را همچون اسیران جنگی محاصره ومجبور به زانوزدن در مقابل چکمه هاوسرنیزه های خودکرد- بطوری که تصاویروفیلمهای انتشار یافته از این عمل وحشیانه خشم مردم را شعلهور تر نمود - یکبار دیگر نشان داد که علیرغم ویترینی که سرمایه داری سعی میکند در جلو چشمان مردم قرار دهداین نظام از چه درونمایه ای برخوردار و دارای چه پتانسیل جنایتکارانه ای می باشد . این اعتراضات در کشوری رخ میدهد که در میان کشورهای سرمایه داری جایگاهی ویژه دارد. جایگاهی که بسیار فراتر از کشورهایی مانند یونان وایرلند واسپانیا و پرتقال و حتا ایتالیا میباشد.اما اگر بورژوازی در کشورهای مذکور علیرغم اعتراضات گسترده توانست با تهاجم به زندگی ومعیشت مردم نه فقط نظم موجود را از گزند نجات بدهد بلکه بر توده ها یک عقب نشینی تحمیل نماید و جامعه را تا حدودی در افسرده گی ناشی از عدم موفقیت قرار دهد کدام مولفه ها وجود دارند که بورژوازی فرانسه نتواند به همان شیوه عمل نماید؟آیاعامل مهم مغلوب شدن اعتراضات در کشورهای مزبور چیزی بجز عدم حضور متشکل ومستقل طبقه کارگر آن کشورها بوده است؟ وآیا در اعتراضات گسترده کنونی چنانچه طبقه کارگرفرانسه نتواند بر عدم حضور متشکل ومستقل خود چیره گردد بنحوی که امرهدایتگری جنبش را برعهده گیرداعتراضات کنونی سرنوشتی مانند آنچه دردیگر کشورها شاهد آن هستیم پیدا نخواهد کرد؟
اما جدای از اینکه این اعتراضات بتواند از آنچه اکنون هست فراتر رو دتا به دستاوردهایی اساسی نائل گردد ویا نتواند به چنین موقعیتی دست یابد ولی همینکه توانسته است درونمایه نظم موجود را به آشکارترین شکل در پیش چشم تودها نه تنها در فرانسه بلکه در سراسر جهان آشکار نماید خود دستاوردی است سترگ.
این خیزش تا همینجا توانسته است دلباختگان به بورژواری را هم دچار آبروباختگی نماید. در همین راستا نه تنها دلباختگان و نظریه پردازانی که بورژوازی را حقیقتی مسلم قلمداد میکنندرا بدرجه زیادی به عقب خواهد راند بلکه چه بسا منجر به این شود تا افرادی که خود را درجبهه مخالف سرمایه داری میدانند اما تهاجمات چند دهه اخیر را تحت عنوان نئولیبرالیزم *صورتبندی میکنند هم به این اندیشه کشاندکه کلیت سرمایه داری -با هر تعریفی که او برای خود درنظر بگیرد- نیرویی است که برای تحقق انباشت، چارهای بجز تهاجم به معیشت مردم ودستاوردهای مبارزاتی آنها ندارد. خواه این بورژوازی خود را با لیبرالیزم، دمکراتیسم ،سوسیالیسم،مذهب و هزارویک چیز دیگرتعریف نماید خواه بمانند ترامپ دفاع از سرمایه داری رابه عریانترین شکل بیان کند.
این اعتراضات موجب میگردد تا فروشنده نیروی کارخصوصا در کشورهایی مانند ایران بیش از گذشته به این امر واقف شود که نظم سرمایه داری نه تنها قادر نیست نان بردگان خود را تأمین نمایدبلکه درصورت درخواست نان، استثمار شدگان ناچار خواهند بود راه مقابله با گلوله و گاز اشک آور وزندان نیز بیابند.
آنچه اکنون جامعه فرانسه با آن دست به گریبان است آیا بر استثمار شدگان ایران که مدتها است به انحاء مختلف به تقابل با رژیم برخاسته اند چنان تأثیری خواهد نهاد تا مبارزات جاری خود را درریلی ضد سرمایه داری قرار دهند؟ واگر این امر تحقق نیابد آیا میتوان امید داشت که مبارزات جاری توسط احزاب و جریانات مبلغ سرمایه داری -حتا اگر خواهان سرنگونی رژیم حاکم هم باشند-به سمتی کشانده نشودکه مردم نتواند خود را از باتلاق سرمایه داری رها سازند؟
اگر تاکنون جریانات واحزاب ایرانی مدافع سرمایه داری در این تلاش بودند که با طرح بیسوادی ویا عدم کاردانی حکومت گران ،تمرکز ثروت وقدرت در دست عدهای خاص،عدم خصوصی سازی،عدم شایسته سالاری ومذهبی بودن رژیم و خزئبلاتی ازاین دست حائلی ایجاد نمایند تاتوده ها بدرستی نتوانند بعلت واقعی فقر وفاقه خود یعنی نظم سرمایه داری واقف شونداما اکنون این متروپل فرانسه است که با وجود وسیعترین سرمایه ها،کارخانه ها،مراکزتفریحی وتوریستی،صادرت عظیم،تولید ناخالص بالاوکارشناسان ودولتمداران زبده وخبره وتحصیلکرده وخلاصه امکاناتی غیر قابل مقایسه با بسیاری از کشورها،جامعه را به چنین وضعیتی کشانده است. وضعیتی که برای مردم هم چارهای بجز تقابل آشکار ورویارویی با نیروهای سرکوب پلیسی باقی نگذاشته است. درنتیجه آیا ابلهانه نیست اگر کسی تردیدی به خود راه دهد که سرمایه دارای در کشورهایی مانند ایران-با هرنوع رژیمی که برچنین نظمی استوار گردد – اقداماتش صدها بار خشن تر وبیرحمانه ترخواهد بود ازآنچه اکنون درفرانسه شاهد آن هستیم؟ البته نمیتوان از جریاناتی که خواهان استمرار نظم سرمایه داری در ایران میباشند انتظار داشت که درنوشته ها وتحلیلهای خود راجع به اعتراضات جاری در فرانسه خزئبلاتی فراتر از آنچه در مورد رژیم حاکم برایران مطرح میکنند بیان کنند .اما این انتظار وجود دارد که اعتراضات فرانسه بر توده های بجان آمده از رژیم و خصوصا طبقه کارگر ایران تأثیرات مشخصی بگذارد .تاثیراتی که میتواند هشدار دهنده این باشد تا فعالین اجتماعی و پیشروان کارگری در فرایند مبارزاتی گامهای اساسی تری برای استقلال طبقاتی بردارند
*
آنچه بنام نئولیبرالیسم از آن یاد میشود وبسیاری از افراد چپ سعی میکنند تهاجم روبه تزاید سرمایه داری را با آن تعریف کنند و بازگوکنندگان، دولتهای ریگان وتاچر را استارت زننده آن میدانند توسط شخصی مانند میلتون فریدمن که در دولت ریگان مشاور اقتصادی وی بود بصورتی جامع فرموله گردیده است .وی اگر چه مبنای کاری خود را متفاوت ازکینگزقرارداده ولی همانگونه که خود وی میگوید یک لیبرال بود. البته این تئوریسینهای چپ هرگز نمیگویند خود لیبرالیسم چه گلی به سر مردم زده است که اکنون هر عمل تهاجمی که ازجانب سرمایه داری صورت میگیرد را بتوان در«پاکتی بنام نئو لیبرالیسم» صورتبندی نمود!
اگر عضو یکی از شبکههای زیر هستید میتوانید این مطلب را به شبکهی خود ارسال کنید:
منبع خبر: اخبار روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران