سوز آمد و‌برگها فروریخت طوفان شد و آشیانه گم شد رویایِ نهالِ ریشه در باد، در وحشتِ تازیانه گم شد

سوز آمد و‌برگها فروریخت طوفان شد و آشیانه گم شد رویایِ نهالِ ریشه در باد، در وحشتِ تازیانه گم شد
اخبار روز
 سوز آمد و‌برگها فروریخت
طوفان شد و آشیانه گم شد
رویایِ نهالِ ریشه در باد،
در وحشتِ تازیانه گم شد

رگبار به قلبِ غنچه کوبید
افتاد به جانِ ساقه کولاک
در مشت به گِل نشسته ی خاک،
گُل پوچ شد و جوانه گم شد

از غولِ چراغِ شهرِ جادو،
جز کُشتنِ آرزو ندیدم
فردای مرا سیاه کرد و
در این شب بیکرانه گم شد

این شهرِ خرابِ مانده در دود
یک روز، جهانِ روشنم بود؛
در قیدِ بلوغ و‌ بندِ تکلیف
آزادی کودکانه گم شد

با گریه به جستجوی راهی
راهی شده ام در این سیاهی
من گم نشدم در این خیابان
آقای پلیس! خانه گم شد.


کانال اشعار فریبا صفری نژاد:

t.me


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

منبع خبر: اخبار روز

اخبار مرتبط: سوز آمد و‌برگها فروریخت طوفان شد و آشیانه گم شد رویایِ نهالِ ریشه در باد، در وحشتِ تازیانه گم شد