شاید این بچه‌ها ‌تا ساعتی دیگر به شهادت برسند

تابناک - ۱۴ تیر ۱۳۹۲

طلبه‌ی شهید شیخ عباس علی دادی سلیمانی، متولد ۱۳۴۵ از عشایر قهرمان بافت کرمان برخاست و پس از عمری کوتاه اما پر برکت در تیر ماه ۱۳۶۶ در منطقه ماووت عراق به کاروان شهادت پیوست. مرور خاطراتی از او در سالروز شهادتش، دلها را به سرزمین ایمان و عرفان می‌کشاند.

باید برخاست‌

روحانی گردان ۴۱۸ از لشکر ۴۱ ثارالله و پیک گردان بود. در عملیات موعود، عراقی‌ها آتش شدیدی بر رزمنده‌ها ریختند و بچه‌ها پشت خاکریز نمی‌توانستند سربلند کنند. شیخ عباس گفت: اینجا دیگر پیک بودن به کا ر نمی‌آید. با اجازه‌ی فرمانده گروهان، آرپی جی را برداشت و روی خاکریز ایستاد و شلیک کرد.

"طلبه‌ی شهید شیخ عباس علی دادی سلیمانی، متولد ۱۳۴۵ از عشایر قهرمان بافت کرمان برخاست و پس از عمری کوتاه اما پر برکت در تیر ماه ۱۳۶۶ در منطقه ماووت عراق به کاروان شهادت پیوست"با اولین شلیک او، ستون دشمن از هم پاشید.

نفس گرم شیخ

معنویت و روحانیتی که با سخنان شیخ عباس بر مجالس گردان حاکم می‌شد، باعث می‌شد که پس از سخنرانی و روضه‌ی او بچه‌ها تا یک ساعت بعد در آغوش هم گریه کنند و حلالیت بخواهند و از خدا درخواست شهادت کنند.

شام صلواتی

در یکی از مرخصی‌ها سوار اتوبوس بودیم که به شهر برگردیم. در بین راه برای نماز مغرب و عشا توقف کردیم که فقیری دست دراز کرد و از شیخ عباس کمک خواست. شیخ عباس ‌یک دویست تومانی در جیب داشت. آن را به فقیر داد. به او گفتم: ما هنوز شام نخورده ایم و تا به مقصد برسیم، پول نیاز داریم.

گفت: وقتی برایم ثواب ثبت شود، می‌نویسند دارایی‌اش را بخشید.

وارد رستوران که شدیم مدیر رستوران که متوجه شد همه ما رزمنده هستیم گفت برای رزمنده‌ها شام، صلواتی است. صلوات که فرستادیم به شیخ عباس نگاه می‌کردم و او لبخند می‌زد.

تذکر اخلاقی

در مجالسی که حرف بیهوده زده می‌شد نمی‌نشست. با هم قرار گذاشته بودیم که هر وقت هر کدام حرف بیهوده‌ای زدیم، دیگری به او تذکر دهد. در تمام مدتی که با او بودم حتی یک بار هم نتوانستم از رفتار و گفتار او ایراد بگیرم و به او تذکر دهم. او بسیار بر نفس خود مسلط بود.

سفارش به پیروی از ولایت فقیه

پیش از عملیات کربلای یک با تعدادی از بچه‌ها خدمت شیخ عباس رفتیم.

"مرور خاطراتی از او در سالروز شهادتش، دلها را به سرزمین ایمان و عرفان می‌کشاند.باید برخاست‌روحانی گردان ۴۱۸ از لشکر ۴۱ ثارالله و پیک گردان بود"برایمان در مورد سرانجام جنگ صحبت کرد. گفت: بچه‌ها، پس از جنگ، دشمنان آرام نمی‌نشینند. یکی از کارهایشان جدا کردن و دور نگه داشتن شما بسیجی‌ها از خط ولایت فقیه است. مبادا گول بخورید. شما باید با تمام توان از ولایت فقیه حمایت کنید.

یک سفارش

پیش از عملیات کربلای ۴ تقویم کوچکی از جیب درآوردم و به عباس آقا دادم که به‌ یادگاری برایم جمله ای بنویسد.

وقتی تقویم را به من برگرداند و آن را باز کردم، دیدم نوشته است:
عزیزم، در راه اهل بیت عصمت و طهارت (ع) قدم بردار که راه آنها راه نور است و هر‌کس در راه آنها گام بردارد، در نور حرکت می‌کند.

آرام باش

در یکی از پاتک‌های پس از عملیات کربلای ۵ عراقی‌ها آتش سنگینی می‌ریختند. ما یک دسته از گروهان ۲ گردان ۴۱۱ بودیم که مقابله می‌کردیم. آن قدر آرپی جی زده بودیم که گوش‌هایمان چیزی نمی‌نشیند. زکی زاده که فرمانده گروهانمان بود به شهادت رسیده بود. من در خط با بچه‌ها صحبت می‌کردم که باید مقاومت کنیم.

"در عملیات موعود، عراقی‌ها آتش شدیدی بر رزمنده‌ها ریختند و بچه‌ها پشت خاکریز نمی‌توانستند سربلند کنند"شیخ عباس آمد و آرام به من گفت: صادق، شاید این بچه‌ها ‌تا ساعتی دیگر به شهادت برسند. هنگام سخن گفتن با آنها آرام صحبت کن و صدایت را بلند مکن.

شهادتی زهرا گونه

شیخ عباس به حضرت فاطمه زهرا (س) ارادت عجیبی داشت. هنگامی که به شهادت رسید، کنجکاو شدم هر چه زودتر تابوتش را باز کنند تا ببینم که چگونه به شهادت رسیده است. تابوت را که باز کردند، دیدم عباس مانند زهرای مرضیه ( س) از ناحیه‌ی پهلو مجروح شده و به شهادت رسیده بود.

دلنوشته‌ای از شیخ عباس

ای خدای مهربان، در این مقطع از زمان که بعد از ماه مبارک رمضان و سپری کردن شبهای قدر در کنار مزار شهدای قم، شهادت را از تو طلب کردم، دیگر ماندن برایم سخت اشت. دلم می‌گیرد و گویا چیزی گم کرده ام.

ای خدای متعال، به تو عشق می‌ورزم ولی حق عاشقی را ادا نمی‌کنم.

بخشی از وصیتنامه شهید

بکوشید فریب این زندگی کوتاه مدت و بی دوام را نخورید. دنیا محل امتحان است. آنچه به عنوان سرمایه از این دنیا می‌برید، فقط تقوا و عمل صالح است.

منابع خبر

اخبار مرتبط