خوشا دلی که به برگِ سپیدی از کاغذ می مانَد: که زندگانی، با خود نویسِ پیشآمدها، هنوز بر آن به جای ننهاده ست سیاهه های فراوان از واژه و خط خوردگی، از صوت و حرف یا پژواکِ صوت و حرف:
خوشا دلی که به برگِ سپیدی از کاغذ می مانَد:
که زندگانی،
با خود نویسِ پیشآمدها،
هنوز
بر آن به جای ننهاده ست
سیاهه های فراوان از واژه و خط خوردگی،
از صوت و حرف یا پژواکِ صوت وحرف:
نشانه هایی در هم برهم،
نظیرِ زنجیری از جای پای که برجا می مانَد
از تاختنِ شیر در پیِ نخجیر،
بر سپیدی ی برف.
وشعر چیست،
اگر نیست
نشانه ها که گذاریم بر گُزینه ای از این نشانه ها:
به رای آن
که یادمان هایی داشته باشیم از روندِ برومندی
که ژرف کاویدن باشد
و خیره ماندنِ ژرف؟
بلی،
خوشا دلی که برگِ سپیدی از کاغذ می مانَد:
که بر دلی ست از این گونه،گر بتوانی نوشت
هر آنچه ها که نگاهِ خودِ تو
از هُزوارش های جان و جهان
می خوانَد.
ولی
چنین دلی
همان،همانا،
درونِ سینه ی نوزادی ی تومی توانست باشد و می بود،
منا!
نه در حصارِ نموری که سینه ی تو به پیری ست:
که هر چه پنجره را،
در فضای بسته ی آن،
دیری ست
سکونِ سردِ زمان،
با رسوبِ غمان،
کرده است قیر اندود.
و چیست ،چیست سرودن،
مگر تلاشِ خیال انگیخته ی هوشِ ما به گشودن
دوباره روزنه هایی از نور،
به هر جداره ای از قیر:
در این امید کز این دیر،
کمی هم ار باشد،
دمی هم ار باشد،
خود را نزدیک بیابیم،
از دور،
به کودکی،
به تازه بودنِ جان وجهان،
به شور و سور و سرور؟
هجدهم اردیبهشت۱۳۹۶،
بیدرکجای لندن
اگر عضو یکی از شبکههای زیر هستید میتوانید این مطلب را به شبکهی خود ارسال کنید:
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران