بررسی انتخابات ریاست جمهوری آمریکا؛ نگاهی از درون

دو شعری که در پی می آید روایت محمد فارسی است در باره علی رضا شکوهی که در ۱۱ دی ماه ۶۲ اعدام شد. من (فرج سرکوهی)، علی و محمد را با هم شناختم در آن سال های پر تب و تاب جست و جوی شورشی راه و تدارک پرشور پیوند زدن نظر و عمل برای تغییر جهان در دهه چهل. دانشجو و همخانه بودند. سابقه دوستی آنان به نوجوانی برمی گشت
اخبار روز
خبرگزاری فارس - ۱۵ آبان ۱۳۹۵

فرج سرکوهی : دو شعری که در پی می آید روایت محمد فارسی است در باره علی رضا شکوهی که در ۱۱ دی ماه ۶۲ اعدام شد.

من، علی و محمد را با هم شناختم در آن سال های پر تب و تاب جست و جوی شورشی راه و تدارک پرشور پیوند زدن نظر و عمل برای تغییر جهان در دهه چهل. دانشجو و همخانه بودند. سابقه دوستی آنان به نوجوانی برمی گشت.

در همان نگاه اول موهای خرمائی آزاد رها شده بر پیشانی، چشمان عسلی زلال و خندان و صفائی که از چهره علی بر می خواست و به دل مخاطب می نشست، مهر او را بر دل حک کرد. آن سال ها کم حرف بود اما تراکمی از آرمانخواهی منتظر انفجار را در نگاه او می دیدی حتا آن گاه که چشم بر زمین می دوخت. مهدی اسحاقی، از رزمندگان گروه سیاهکل که در درگیری به خاک افتاد و پیش از رفتن به کوه مدتی به معرفی من در خانه علی پنهان بود، به من گفت که علی «نمونه تمام عیار رفیق» است.

"سابقه دوستی آنان به نوجوانی برمی گشت.در همان نگاه اول موهای خرمائی آزاد رها شده بر پیشانی، چشمان عسلی زلال و خندان و صفائی که از چهره علی بر می خواست و به دل مخاطب می نشست، مهر او را بر دل حک کرد"مهدی چشم گوهرشناس داشت.

در دستگیری اول دوران شاه به یکی از قهرمانان مقاومت در برابر شکنجه برکشید. در زندان نیز از مبارزترین چهره ها بود و از محبوب ترین ها. در بحران پس از شورش در زندان عادل آباد شیراز کوتاه زمانی در خود فرو رفت و اما بدان روزگار نیز چون کوهی بود که به خود یا در خود می نگرد.

پس از آزادی از زندان او را ندیدم اما می دانستم که او و محمد به راه کارگری ها پیوسته اند و علی گویا دبیر اول این سازمان بوده است. در باره مقاومت او در برابر شکنجه و حکم مرگ زیر شلاق در جمهوری اسلامی بسیار نوشته اند .

علی برای خیلی ها نمود گویای ارزش های انقلابی بود.

ارزش هائی که اکنون برای برخی منسوخ و برای برخی هنوز به روز اند اما علی برای محمد همان است که به دوران جوانی پرشور ما بود. این را وقتی می بینم که محمد از علی حرف می زند و به ندرت.
... و برای من که راه کارگر و ضدیت سنتی آن را با چپ نو در آن روزگار انحرافی زیان بخش در جنبش چپ ایران می دیدم و می بینم؟

من هنوز علی را به خواب می بینم با موهای خرمائی آزاد و رها بر پیشانی، با چشمان عسلی خندان و زلالی آبشاری از صداقت و اعتقاد به عدالت و آزادی. سری پرشور که با چشم های عشق به آینده می نگرد. در خواب از من دور می شود، پرچم خونین کمون پاریس در دست با «چه» پیاله می زند.

"آن سال ها کم حرف بود اما تراکمی از آرمانخواهی منتظر انفجار را در نگاه او می دیدی حتا آن گاه که چشم بر زمین می دوخت"نمود پر طراوت دوران جوانی زیبای ما، نمود ارزش هائی که رفاقت را با صداقت و اعتقاد تعبیر می کند. همان که همیشه بود و...
و من با طمع تلخ اندوه و شرم در دهان، در کابوس غیبت علی بیدار می شوم و...

محمد در این دو شعر علی را روایت می کند.

محمد فارسی

دو شعر برای علی رضا شکوهی که برفراز کلام می خواند

نه آسمان!
«بزنید تا بمیرد ».

حکم این بود
تاریکی با دست های سیاه ترین شب تاریخ
بر گلوی تو چنگ انداخت.
خدایان و پیامبران آتش خشم باریدند بر جان عاصی تو: «بزنید تا بمیرد»
و اضطراب تو نه از تردید و ترس که از سهمگینی رسالت انسانی ات بود در غیبت بهار.

ای سرخ فروتن
برفراز "جلجتّای" اوین
آسمانی نبود تا بدان بنگری.
پناهی نبود جز جان زلال تو
و تنها مریمات
در پشت میله ها می گریست

بر جلجتای اوین خدای تشنه مرگ نعره می کشید
و تو فریاد خلق و نشانه زندگی بودی
انسان در هیاًت تو به آسمان ننگریست.
تنها بودی تو بر جلجتای اوین اما تنهای بی نیاز!

چشم بر زمین نام زمینی انسان را گفتی
و صدای رها شده ات
تاریخ سرزمین ات را با انسان پیوند زد.
صدا
از تنهائی تن می زند
در هیات ادمی که تو بودی

محمد فارسی ۱۶.۱۰.۳

ماندگارئ با شکوه!
ای ماندگاری خاموش
ای ماندگاری نجابت فریاد بی صدا،
نهال تو کی قدّ میکشد در خاک منتظر جان و باغ ما؟

سخن بی کلام در کردار تو می خروشید به وقت گفتن
لب نگشودی به وقت راز نهفتن
غرور نجیب سرو همیشه ایستاده
پا سفت کرد بر بی انتهائیِ شکوهمندِ جانت
و جاودانه سرودی برساختی از خود

در برابر صّفِ مشتاقان به تماشا امده نیز
نگشودی چشمانِ شوخت را
تا شرمگین تحسینشان نشوی!

ای دردِ خاموش
باکت نبود
زان همه تیع که بر جسم و جان تو باریدند؟
.
بر لوح جانت
تنها سرود نکیبختی انسان حک بود

ای نگین انگشتر جان من
چه ماندگار مانده ای؟

خورشید نیز نام تو را می خواند
ای ماندگاری باشکوه
ای شکوهمندی انسان.

محمد فارسی ۱۶.۰۹.۲۴

(۱) "علی شکوهی، مردی که به تماشاگر نیازی نداشت"
  از یادنامه‍ی علی - تیرباران: یازدهم دیماه ۱۳۶۲

اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

منابع خبر

اخبار مرتبط

دیگر اخبار این روز

دیپلماسی ایرانی - ۱۵ آبان ۱۳۹۵
دیپلماسی ایرانی - ۱۵ آبان ۱۳۹۵
خبرگزاری جمهوری اسلامی - ۱۵ آبان ۱۳۹۵