داستانی تاریخی از یک عشق ممنوعه در کنار دیوار برلین

داستانی تاریخی از یک عشق ممنوعه در کنار دیوار برلین
خبر آنلاین
خبر آنلاین - ۱۹ دی ۱۴۰۰

برلین؛ آگوست ۱۹۶۱. روابط ناهنجار بین قدرت‌های متفق و اتحاد جماهیر شوروی به هرج و مرج و بحران تبدیل شد و دولت شرقی آلمان تحت کنترل شوروی دیواری در امتداد خط اودر-نایسه کشید تا از میزان مهاجرت از برلین شرقی به برلین غربی تحت کنترل قوای متفق جلوگیری کند. مردم از کار و تجارت خود جدا شدند، خانواده‌ها از هم پاشیدند. جنگ سرد تشدید شده بود و مردم برلین در خط مقدم بودند.

عشق ممنوعه

برای «هلموت کلوپفلایش» این شروع داستانی از عشق ممنوعه بود. او که تنها ۱۳ سال داشت و از خانواده‌ای ضد کمونیست متولد شده بود هوادار هرتابرلین موفق‌ترین باشگاه کشور بود و پس از برپایی دیوار خود را در سمت شرقی دیوار دید.

"او که تنها ۱۳ سال داشت و از خانواده‌ای ضد کمونیست متولد شده بود هوادار هرتابرلین موفق‌ترین باشگاه کشور بود و پس از برپایی دیوار خود را در سمت شرقی دیوار دید"اما دیوار هم مانع از این نشد که از یافتن راهی برای تماشای بازی‌های تیم محبوبش دست بکشد.

کلوپفلایش عضو گروهی از هواداران هرتا بود که در هر دومین شنبه در کنار دیوار می‌ایستادند تا از سر و صدا و تشویق‌های هواداران ورزشگاه پلومپه هرتا که در یک کیلومتری دیوار بود متوجه جریان بازی بشوند. توده‌ای از بتن سخت بین او و هرتا بود اما هیچ چیز مانع کلوپفلایش جوان نمی‌شد که حتی فقط از نظر روحی در ورزشگاه پلومپه نباشد. اما آنچه عملی بی‌ضرر به نظر می‌رسید معادل خیانت در شهری مانند برلین ۱۹۶۰ بود. اشتازی (وزارت امنیت دولت آلمان شرقی) به این قضیه عکس‌العمل نشان داد و نبرد ۲۸ ساله بین یک هوادار فوتبال و یکی از بدنام‌ترین ادارات دولتی تاریخ شروع شد.

تخلفات فوتبالی

کلوپفلایش که فردی عجیب و غریب بود تمایلات ضدکمونیستی خود را پنهان نمی‌کرد و برای اشتازی شناخته شده بود. پرونده او توسط مأموری که خانه او به نام «کالیفرنیای کوچک» را از کلیسای مجاور جاسوسی می‌کرد نوشته شد و به ضخامت دفتر تلفن بود و بیشتر تخلفات او مربوط به فوتبال بود.

کلوپفلایش با رانندگی در سراسر بلوک شرق متوجه می‌شد که تیم‌های غربی کجا از شرق دیدار می‌کنند تا بتواند به آنجا برود و آن‌ها را تشویق کند، و این امر باعث وحشت مقامات آلمان شرقی شده بود.

او که با سفر با حدود هزار نفر از اهالی آلمان شرقی به ورشو برای تشویق آلمان غربی رفته بود باعث برآشفتن مقامات شد و به دلیل خیانت به اصول کمونیستی در سفرهای خود شهرت پیدا کرد. رفتار کلوپفلایش در بازی بلغارستان تخت کنترل شوروی و آلمان غربی توسط یک ناظر اشتازی رویت شد و به او تهمت «آسیب قابل توجهی به شهرت بین‌المللی جمهوری دموکراتیک آلمان» زدند، و در سال ۱۹۸۵ در بازی چکسلواکی و آلمان غربی به دلیل اهدای خرس اسباب‌بازی (نماد برلین متحد) به فرانتس بکن‌باوئر دستگیر شد.

با افزایش شهرت کلوپفلایش در میان عوامل اشتازی وضعیت او به طور فزاینده‌ای برای شخصیت‌های برجسته فوتبال آلمان غربی آشکار شد. عادت مخاطره‌آمیز کلوپفلایش برای دیدار با بازیکنان آلمان غربی پس از مسابقاتی که در آن حضور داشت موجب این امر شد و خیلی زود با بازیکنان، هواداران و مقامات تیم‌های آلمان غربی آشنا شد. مقامات هرتای محبوب او از جمله «تمام مربیان هرتا در آن دوره» از مرز عبور می‌کردند تا از «انجمن هرتا»ی غیرقانونی کلوپفلایش دیدن کنند، و کلوپفلایش آلبومی از عکس‌هایش با رُژه میلا، فرانتس بکن‌باوئر، کارل هاینتس رومنیگه، بابی مور و بابی چارلتون در خانه خودش دارد.

از هرتا به بایرن

اما با غیبت هرتا در رقابت‌های اروپایی (کلوپفلایش در عرض ۲۸ سال فقط یک بار موفق به تماشای بازی تیمش از پشت دیوار شد)، مرد هرتا احساس کرد به تیمی نیاز دارد تا بتواند بیشتر اوقات شخصاً آن را تشویق کند. اما به جای انتخاب تیمی از اوبرلیگای عمیقاً فاسد DDR، شیفته باواریایی‌های درخشان آلمان غربی، بایرن‌مونیخ، شد.

با دیدار بایرن از برلین شرقی، درسدن، ماگدبورگ و لایپزیش در سفرهای اروپایی خود و کلوپفلایشی که تقریباً همیشه حاضر بود پیوند بین باشگاه و هوادارش قوی‌تر شد.

"توده‌ای از بتن سخت بین او و هرتا بود اما هیچ چیز مانع کلوپفلایش جوان نمی‌شد که حتی فقط از نظر روحی در ورزشگاه پلومپه نباشد"کلوپفلایش که یک بار به معلم مدرسه‌ای گفته بود که بازیکن مورد علاقه‌اش کارل هاینتس رومنیگه است، با تعدادی از ستاره‌های بایرن از جمله بکن‌باوئر، مایر و خود کاله که از جسارت کلوپفلایش متعجب شده بودند دیدار کرد.

فریتز شرر، رئیس وقتِ باشگاه بایرن، با آگاهی از خطری که کلوپفلایش با همراهی کردن آن‌ها در سراسر بلوک با آن مواجه بود، تصمیم گرفت تا به او به‌خاطر وفاداری پاداش بدهد. با پنهان کردن پیراهن امضاشده رومنیگه برای کلوپفلایش زیر کتش زمانی که به برلین شرقی سفر کرده بود به آپارتمان کلوپفلایش رفت و در راهروی آپارتمان لباس‌هایش را درآورد تا پیراهنی را که کلوپفلایش آرزوی داشتنش را داشت به او بدهد.

مصادره پاسپورت

طولی نکشید تا کلوپفلایش به دلیل دوستی و برادری با اهالی برلین غربی مجازات شد و از حضور در بازی‌هایی که تیم‌های غربی در آن شرکت داشتند منع و پاسپورتش مصادره شد. تاثیر این اتفاق بر کلوپفلایشی که دیگر درمانده شده بود را نمی‌توان دست کم گرفت. او احساس می‌کرد که توسط رژیم زندانی شده و از تنها فعالیتی که به او احساس زنده بودن می‌داد منع شده بود. برای مردی که در واقع به خاطر فوتبال زندگی می‌کرد که زمانی هم گفته بود «وقتی در بلوک شرق فوتبال تماشا می‌کنی و می‌توانی با بازیکنان باشی احساس می‌کنی قدرتت را پس گرفته‌ای»، محرومیت از فوتبال مجازات ظالمانه‌ای بود.

تأثیر رفتار به ظاهر غیرمیهن‌پرستانه کلوپفلایش فراتر از این‌ها رفت و خیلی زود خانواده‌اش در تیراندازی متقابل گرفتار شدند.

پسر کلوپفلایش به نام رالف که به گفته پدرش می‌توانست حرفه‌ای شود، در پادگان نظامی دچار آسیب‌دیدگی در ناحیه رباط زانو شد. به دلیل اینکه خانواده‌اش «دشمن دولت» بودند از درمان پای رالف خودداری کردند و او دیگر هرگز نتوانست فوتبال بازی کند.

زخم

مجازات بی‌رحمانه رژیم به همینجا ختم نشد. در ماه می ۱۹۸۹ مادر کلوپفلایش در بستر بیماری در انتظار مرگ به سر می‌برد. اندکی بعد اشتازی به دیدار کلوپفلایش آمد و به او اولتیماتوم داد. درخواست او برای ترک شرق که در سال ۱۹۸۶ ارائه شده بود، پذیرفته شد و انتخاب او بسیار دلخراش بود.

"اشتازی (وزارت امنیت دولت آلمان شرقی) به این قضیه عکس‌العمل نشان داد و نبرد ۲۸ ساله بین یک هوادار فوتبال و یکی از بدنام‌ترین ادارات دولتی تاریخ شروع شد"او باید در همان لحظه شرق را ترک می‌کرد و مادرش را رها می‌کرد تا در تنهایی بمیرد و یا هرگز اجازه خروج نخواهد داشت. او اولی را انتخاب کرد و مادرش چند ساعت بعد جان سپرد. کمی بعد «کالیفرنیای کوچک» مصادره شد و به یکی از مقامات آلمان شرقی داده شد. کلوپفلایش تلاش کرد تا این مقام دولتی را از خانه‌اش که آن را پناهگاهی برای دور شدن از جو کمونیستی می‌دانست دور کند اما موفق نشد.

تنها شش ماه بعد از اینکه کلوپفلایش سخت‌ترین تصمیم زندگی‌اش را گرفته بود دیوار برلین فرو ریخت. برلین و آلمان بار دیگر متحد شدند.

یادآوری این دوره از زندگی هنوز هم برای کلوپفلایش دردناک است. او که اکنون ۷۴ سال دارد هنوز هم زخم‌های ناشی از نبرد ۲۸ ساله را که او را تا مرز نابودی کشانده بود، با خود حمل می‌کند. کلوپفلایش در پاسخ به سؤال سیمون کوپر که آیا درگیری‌های مکرر او با سران آلمان شرقی شباهتی به مسابقات فوتبال دارد، آهی عمیق کشید و گفت: «بازی ۹۰ دقیقه طول می‌کشد. این بازی اما برای همیشه ادامه داشت.»

۲۵۱ ۲۵۱

منابع خبر

اخبار مرتبط