خسرو سینایی بدرود حیات گفت

تابناک - ۱۱ مرداد ۱۳۹۹

خسرو سینایی کارگردان سینما و آهنگساز ایرانی که روزهای اخیر بر اثر عفونت ریه و ابتلا به بیماری کرونا بستری بود، عصر امروز در هشتاد سالگی بدرود حیات گفت تا بدین ترتیب، جامعه هنر به ویژه اهالی سینمای ایران در غم یکی از سینماگران شاخص ایران سیاه پوش شوند.

به گزارش «تابناک»؛ خسرو سینایی، کارگردان «عروس آتش» ـ  که به علت عفونت ریه و مبتلا شدن به کرونا در بیمارستان امیر علم بستری بود ـ عصر امروز یازدهم مرداد ماه در بیمارستان از دنیا رفت. سینایی حدود یک ماه قبل نیز برای یک عمل جراحی در بیمارستان بیستری بود و بعد از مدتی مرخص شد و در روزهای اخیر با تشدید عوارض ناشی از کرونا دوباره بستری شد و وضعیت رو به وخامتش در نهایت چنین فرجامی را در پی داشت.

سینایی زادهٔ ۲۹ دی ۱۳۱۹ در ساری است. او درباره سال‌های کودکی‌اش گفته بود: «من از بچگی عاشق هنرپیشه‌ها بودم و عکس های‌شان را جمع می‌کردم؟ فیلم جمع می‌کردم؟ نه، من هیچ کدام ازین کار‌ها را نمی‌کردم. باید بگویم که فقط یادم هست از بچگی، فیلم‌هایی را که اِرول فلین بازی می‌کرد خیلی دوست داشتم؛ مثل "شاهین دریا"، "دون ژوان"، "رابین هود" و غیره، آن هم به دلیل شمشیربازی‌اش که خیلی خوب بود. مِل فرر هم بد نبود.

"او درباره سال‌های کودکی‌اش گفته بود: «من از بچگی عاشق هنرپیشه‌ها بودم و عکس های‌شان را جمع می‌کردم؟ فیلم جمع می‌کردم؟ نه، من هیچ کدام ازین کار‌ها را نمی‌کردم"این‌ها برای من حقیقتا سرگرم‌کننده و جذاب بودند. در سینمای آن زمان، یا باید در این قالب‌های جذاب بودی یا اساسا نمی‌توانستی وجود داشته باشی. امکان تجربه‌ی ابعاد وسیع‌تر در سینما وجود نداشت. در واقع نه اینکه نبود، کم بود. خیلی کمتر از حالا بود.»

او افزوده بود: «یادم هست تابستان‌ها کله‌ام را مثل دزد‌های دریایی با پارچه می‌بستم و جلوی آینه شمشیربازی می‌کردم؛ و یادم می‌آید خاله‌ام خیلی به ما محبت داشت و من را همراه با بچه‌های خودش که هم سن و سال بودیم می‌بُرد سینما.

اولین فیلمی که در سینما دیدم"زن کبرا" بود در سینما مایاک. برای من، سینما یک مقوله‌ی سرگرمی بود. از طرفی، بعد‌ها که با خودم فکر می‌کردم چطور شد دنبال سینما رفتم، به این نتیجه رسیدم که ظاهرا از بچگی، یک‌سری استعداد‌های نمایش هم در من بوده است. در کودکستان یا مدرسه‌ی ابتدایی، هر وقت قرار بود تئاتری، دکلمه‌ای، چیزی اجرا شود، مرا می‌بردند و من همه‌اش فکر می‌کردم ـ آن زمان نه، بعد‌ها فکر می‌کردم ـ حتما استعدادی در من می‌دیدند که این کار‌ها را به من می‌سپردند.»

او درباره کوشش‌هایش از کودکی گفته بود: «دفعه‌ی اولی را که روی صحنه رفتم قشنگ یادم است. توی کودکستان رشدیه‌ی ساری بود.

"باید بگویم که فقط یادم هست از بچگی، فیلم‌هایی را که اِرول فلین بازی می‌کرد خیلی دوست داشتم؛ مثل "شاهین دریا"، "دون ژوان"، "رابین هود" و غیره، آن هم به دلیل شمشیربازی‌اش که خیلی خوب بود"لباس ملوانی تنم کردند و یک شعر به زبان فرانسوی به من دادند که بخوانم. ترجمه‌ی فارسی نامش می‌شد" من همه‌ی شکلات‌ها را می‌خورم". بعد‌ها در تهران در دبیرستان منوچهری، یادم هست تئاتر‌های مختلف کار می‌کردیم. اما در واقع چیزی که در آن زمان هرگز به آن فکر نکرده بودم سینما بود. گفتم که، تنها کسی که آن زمان دوستش داشتم اِرول فلین بود.

آن هم به خاطر شمشیربازیش، کلاس ششم یا هفتم بودم که گاهی بدون تصمیم قبلی شروع می‌کردم به شعر گفتن که متناسب با زمان و سن و سال خودم بود و طبعا یک مقدار سانتی مانتال بود. کتاب هم می‌خواندم، زیاد می‌خواندم، و همان سال‌ها زمینه‌ی ادبی در من داشت شکل می‌گرفت. اما در مورد موسیقی؛ یکی از پسر دایی‌های من آکاردئون می‌زد و گاهی که می‌خواست مهارتش را به رخ بکشد، یک دستی آکاردئون میزد. خب، من خیلی مجذوبش شدم.»

سینایی تاکید کرده بود: «یکی از برادرهای من-که متاسفانه فوت کرده است- پدر و مادرمان را راضی کرد که برایم آکاردئون بخرند و اصلا چیزی بگویم در مورد تاثیر برادرانم روی شکل‌گیری شخصیتم. من دو برادر داشتم که دو شخصیت کاملا متفاوت بودند و هر دو، ابعاد مختلف ذهنیت و در واقع نگاه من به زندگی را ساختند.

"در سینمای آن زمان، یا باید در این قالب‌های جذاب بودی یا اساسا نمی‌توانستی وجود داشته باشی"یک برادرم ورزشکار، خوشتیپ، اهل موسیقی و اهل زندگی بود. از وقتی بچه بودم، او بود که برایم موسیقی می‌گذاشت. اسم آهنگها را می‌گفت و ملودی‌ها را می‌گفت که چی به چی است. متاسفانه بعدها دچار یک فاجعه شد و تیر خورد و در آمریکا فوت کرد. اگر زنده بود الان هشتاد سالش بود.

او بود که پدر و مادرمان را راضی کرد که من میتوانم هم ساز بزنم و هم درس بخوانم. و با من آمد و برایم آکاردئون خرید، و همیشه هم پشتیبان و حافظ من بود. از طریق او من با زندگی اجتماعی آشنا شدم. برادر دیگرم آدمی بود که در تمام مدت تحصیلش شاگرد اول بود. هفت سال از من بزرگتر و اتاقمان یکی بود.

"از طرفی، بعد‌ها که با خودم فکر می‌کردم چطور شد دنبال سینما رفتم، به این نتیجه رسیدم که ظاهرا از بچگی، یک‌سری استعداد‌های نمایش هم در من بوده است"تا نصفه‌های شب کتاب می‌خواند؛ کتاب‌هایی که بیشتر آدم‌ها در جو آن زمان می‌خواندند، مثل «برمی‌گردیم تا گل نسرین بچینیم» یا «چگونه فولاد آب دیده شد.»

سینایی یادآور شده بود که «توی همان سنین هم وارد فعالیت‌های سیاسی شده بود. هفده هجده سالش بود و مرا هم دنبال خودش می‌کشید، می‌برد به «ساختمان صلح» و نمی‌دانم با انجمن فلان، و من چیزهایی می‌دیدم آن جاها. مثلا عصر کنسرت نداشتند، پاچه هایشان را می زدند بالا و با یک ایمان و اعتقادی سالن را تمیز می‌کردند و سرود تمرین می‌کردند و غیره. در واقع هرکدام ازین دو برادرم مرا به طرفی می‌کشیدند. نقاشی هم می‌کشیدم.

بعدها در ایام نوجوانی با بعضی از آدم‌های بزرگ ایران در عرصه‌ی نقاشی و شعر آشنا شدم و کمابیش سعی می‌کردم با آن‌ها ارتباط داشته باشم. این ارتباط‌ها خیلی چیزها به من آموخت؛ چیزهایی فراتر از تکنیک و آموزش ‌چیزهایی درمورد زیست هنرمندانه و جهان هنر.»

این کارگردان، فیلم‌نامه‌نویس و آهنگساز ایران، فارغ‌التحصیل کارگردانی و فیلم‌نامه‌نویسی از آکادمی هنرهای نمایشی و رشته تئوری موسیقی از کنسرواتوار وین بود. او درباره این دوران گفته بود: «سال هایی که در وین مشغول تحصیل و نواختن آکارئون به صورت جدی بودم. (البته ماجرای رفتنم به وین و اینکه چه شد و از کجا به کجا رسیدم، داستان مفصلی دارد که باید توی فرصت دیگری حرفش را بزنم.) آن سال ها موج نوی فرانسه داشت شکل می‌گرفت و دوره‌ی فیلم‌های برگمان و هیچکاک بود و من یک‌باره با سینمایی دیگر آشنا شدم؛ سینمایی بسیار متفاوت از سینمایی که ارول فلین در آن شمشیربازی می‌کرد. فیلم‌هایی مثل" توت فرنگی‌های وحشی"، "ژول و ژیم" و " مدراتو کانتابیله" مرا خیلی جذب می‌کردند.»

او ادامه داده بود: «در آن ایام اتفاقی افتاد که مرا به سینما چسباند.

"آن هم به خاطر شمشیربازیش، کلاس ششم یا هفتم بودم که گاهی بدون تصمیم قبلی شروع می‌کردم به شعر گفتن که متناسب با زمان و سن و سال خودم بود و طبعا یک مقدار سانتی مانتال بود"در دانشکده‌ی معماری وین با منوچهر طیاب همکلاس بودم. سال چهارم دانشکده، بعد از اینکه امتحان ریاضی‌مان را دادیم، او از آنجا به مدرسه ‌فیلمسازی رفت. می‌خواست یک فیلم تهیه کند. به من گفت خسرو، تو بیا نقش اولش را بازی کن. یک فیلم عاشقانه و دانشجویی بود.

"خودکشی". گفتم" باشد". رفتم سر صحنه. دکور ساخته بودند و پروژکتور و نور و شب تا صبح کار کردن و .... این‌جا یکدفعه پشت صحنه ی‌سینما برایم جالب شد؛ این که آدم شب تا صبح، صبح تا شب بیدار بماند و کار کند.

"کتاب هم می‌خواندم، زیاد می‌خواندم، و همان سال‌ها زمینه‌ی ادبی در من داشت شکل می‌گرفت"این‌ها توی ذهنم ماند و بعد از آن در یکی از مهم‌ترین امتحانات دانشکده ‌معماری رد شدم که شوک شدیدی برایم بود؛ بنابراین بعد از تجربه‌ی کار طیاب، تصمیم گرفتم در امتحان ورودی مدرسه سینمایی "دانشکده‌ی موسیقی و هنر‌های نمایشی وین" شرکت کنم.»

او درباره هم دوره شدنش با سهراب شهید ثالث در این مقطع گفته بود: «صدوبیست نفر شرکت کرده بودند. هشت نفر قبول شدند. من و سهراب شهید ثالث جزو قبول شده‌ها بودیم. سال اول باید عکاسی می‌کردیم. این که تمام می‌شد باید یک فیلم مستند شانزده میلی‌متری بدون صدا کار می‌کردیم.

باید سه دقیقه فیلم می‌گرفتیم. من اسم فیلمم را گذاشتم "مردم در پارک". وین پارک زیبایی داشت به اسم "پارک شهر" که مجسمه‌ی یوهان اشتراوس را که دارد ویولن میزند در این پارک گذاشته بودند؛ همان تصویری که در کارت‌پستال‌ها هم هست. فیلمم در این پارک بود... ما یک استاد بسیار خوب برای تحویل فیلم داشتیم، اسمش هانس وینگه بود.

"اما در مورد موسیقی؛ یکی از پسر دایی‌های من آکاردئون می‌زد و گاهی که می‌خواست مهارتش را به رخ بکشد، یک دستی آکاردئون میزد"وینگه مدت‌ها در هالیوود کار کرده بود. او فیلم‌های سینمایی معروف، مثلا فیلم‌های فلاهرتی و فیلم‌هایی مثل "پست شبانه" و این‌ها را می‌آورد سر کلاس و دقیق تحلیل می‌کرد. فیلم " پست شبانه " روی ذهن من خیلی تاثیر گذاشت.»

سینایی از سال ۱۳۴۶ در وزارت فرهنگ و هنر و از سال ۱۳۵۲ در تلویزیون ایران شروع به کار کرد. سینایی افزون بر نویسندگی و کارگردانی، ساخت موسیقی و تدوین برخی از آثارش را نیز بر عهده داشته است. او در سال ۱۳۸۴ فیلم کوتاه «فرش، اسب، ترکمن» از مجموعه فرش ایرانی را کارگردانی کرد.

یکی از مشهورترین فیلم‌های سینایی، «عروس آتش» است که جایزه بهترین فیلمنامه را در هجدهمین جشنواره فیلم فجر دریافت کرد.

آثار او معمولاً بر پایه مستند‌های اجتماعی استوار بود. سینایی در سال ۱۳۸۷ موفق به دریافت نشان ویژه کشور لهستان از سوی رئیس‌جمهور این کشور شد. او این نشان را به خاطر ساخت فیلم مستند «مرثیه گمشده» که روایت‌گر مهاجرت هزاران لهستانی به ایران در سال‌های ۱۹۴۱ و ۱۹۴۲ است، دریافت کرد. جزیره رنگین، کویر خون، مثل یک قصه، گفتگو با سایه و هیولای درون از دیگر آثار این فیلمساز بودند.

خسرو سینایی نگاه بازی به فیلمسازی داشت و درباره اینکه آیا فیلمساز ماموریتی دارد، گفته بود: «من هیچ وقت، هیچ ماموریتی که به آن باور نداشته باشم برای خودم قائل نیستم. طی ۴۹ سال فعالیت حرف‌های در حوزه سینما، بیش از ۱۲۰ فیلم مستند و داستانی کوتاه و بلند ساخته ام، اما هرگز فیلمی نساخته‌ام که باورش نداشته باشم.

"من دو برادر داشتم که دو شخصیت کاملا متفاوت بودند و هر دو، ابعاد مختلف ذهنیت و در واقع نگاه من به زندگی را ساختند"اگر نتوانم موضوعی را باور کنم آن را نمی سازم. نسل من، تنها نسلی است که قبل و بعد از انقلاب را آگاهانه تجربه کرده است، اما متاسفانه ما میرویم و هرگز دوباره کسانی مانند ما نیستند که چند نسل را از سر گذرانده باشند و بتوانند آن را درست به مردم معرفی کنند. نسل امروز تاریخ گذشته را ندیده و تجربه نکرده است و به همین دلیل هر خوراکی که به او بدهند، می بیند، ثبت می کند و باور می‌کند.»

منابع خبر

اخبار مرتبط