سوگواری وفات حضرت زینب(س) با اشعار آئینی/ «نسوخت هیچ دلی در جهان، چنان دل زینب»

تحمیل هزینه 24هزار میلیاردی به سبد سوخت کشور
خبر آنلاین
خبرگزاری دانشجو - ۸ اسفند ۱۳۹۹



گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری دانشجو- منصوره پورکریمی؛ شاید یکی از مهم‌ترین چیز‌هایی که بحران کرونا از ما گرفت حضور فیزیکی در مراسمات منسوب به خاندان اهل بیت است. ۱۵ رجب سالروز وفات حضرت زینب (س) روزی است که شیعیان در غم حوادث سخت تحمیلی بر بانویی که صبر را معنا بخشید سوگواری می‌کنند، اما اگر این بار فرصتی همچون گذشته نباشد با مروری بر اشعار آئینی در رثا و سوگ حضرت زینب (س) که خود روضه‌ای منظوم است به یاد غمش عزاداری می‌کنیم.

با شعری از "سید حمیدرضا برقعی" کلام را آغاز میکنیم:

گفتم از کوه بگویم قدمم می‌لرزد
از تو دم می‌زنم، اما قلمم می‌لرزد

هیبت نام تو یک عمر تکانم داده ست
رسم مردانگی ات راه نشانم داده ست

پی نبردیم به یکتایی نامت زینب
کار ما نیست شناسایی نامت زینب

من در ادراک شکوه تو سرم می‌سوزد
جبرئیلم همه‌ی بال و پرم می‌سوزد

من در اعماق خیالم … چه بگویم از تو
من در این مرحله لالم چه بگویم از تو

چه بگویم؟! به خدا از تو سرودن سخت است
هم علی بودن و هم فاطمه بودن سخت است

چه بگویم که خداوند روایتگر تو است
تار و پود همه افلاک نخ معجر توست

روبروی تو که قرآن خدا وا می‌شد
لب آیات به تفسیر شما وا می‌شد

آمدی تا که فقط زینت مولا باشی
تا پس از فاطمه صدیقه صغری باشی

آمدی شمس و قمر پیش تو سو سو بزنند
تا که مردان جهان پیش تو زانو بزنند

چشم وا کردی و دنیای علی زیبا شد
باز تکرار همان سوره‌ی ” اعطینا ” شد

عشق عالم به تو از بوسه مکرر میگفت
به گمانم به تو آرام پیمبر می‌گفت:

بی تو دنیای من از شور و شرر خالی بود
جای تو زیر عبایم چقدر خالی بود

"علی اکبر لطیفیان" در مدح و سوگ حضرت چنین سروده است که:
روشن گر است ناله‌ی پشت شرارها.
چون آفتاب در همه‌ی روزگار‌ها

روشن‌تر است از همه‌ی روز‌ها شبش
شب دیدنی ست جلوه‌ی شب زنده دار‌ها

خاک رهش بلند که شد، تربتش کنید
فرقی نمی‌کنند تراب نگار‌ها

این است معجزش که دمی معجزه نکرد
از هیچ خلق سر نزد این گونه کار‌ها

این شانه را به هیچ نبی‌ای نداده اند
که بار‌ها بلند شود زیر بار‌ها

یک ذره از تلألؤ خورشید کم نشد
ذره کجا و جلوه‌ی پروردگار‌ها

این دشت با اراده‌ی زینب اداره شد
در دست جبر اوست همه اختیار‌ها

زینب سواره است، اگرچه پیاده است
این‌ها پیاده اند، همین ها، سوار‌ها

وا کرده است فکر کنم بال خویش را
بیهوده نیست این همه گرد و غبار‌ها

آهش تمام لشگریان را مچاله کرد
از او گرفته‌اند، نسب ذوالفقار‌ها

گیسو اگر شتاب کند گیر می‌کند
یعنی به نفع نیست همیشه فرار‌ها

شعری دیگر در اندوه این مصیبت از سروده‌های "وحید قاسمی" است:

در واژه‌های شعر تو دیدم وقار را
حُجب و حیایِ فاطمی این تبار را

با تیغ خطبه، فاتح صفین کوفه‌ای
مولا سپرده دست شما ذوالفقار را

در اوج بیکران خودت مست می‌کِشی
هفتاد و دو ستاره‌ی دنباله دار را

درس حجاب می‌دهد این آستین شرم
معنا کنید روسری وصله دار را

با واژه‌های «هیزم» و «مسمار» و «شعله ها»
آتش زنید مستمع بی قرار را

خانم اگر اشاره به طشت طلا کنید
خون گریه می‌کنیم خزان تا بهار را

چشمت به غیر چشم حسینت ندیده است
دیدی کنار طشت، بساط قمار را

زینب کجا و مجلس نامحرمان کجا!
از دست داده ام به خدا اختیار را

این بوی سیب چیست؟ دوباره گرفته‌ای
بر روی دست پیرهن شهریار را

اکسیر اشک روضه تان مس طلا کند
وقتش رسیده است بسنجی عیار را

" موسی علیمرادی" نیز از زبان دخت فاطمه زهرا (س) چنین سروده است:

در برت تقدیم جان میخواستم، اما نشد.
چون کبوتر آشیان میخواستم، اما نشد

تا کنم گریه به یک زخم از سراپا زخم تو
روضه‌ای فوق زمان میخواستم، اما نشد

زخم و خاک و آفتاب و خیمه‌ی غارت شده
من برایت سایبان میخواستم، اما نشد

تا به جای تو لگد کوب سواران میشدم
من هزاران جان میخواستم، اما نشد

دور تا از محمل زینب کند نامحرمان
غرش یک پهلوان میخواستم، اما نشد

تا که شاید لحظه‌ی آخر به پایت دق کنم
مهلتی از ساربان میخواستم، اما نشد

غسل و کفن و دفن و تشیع ات بماند آه من
بر سرت سنگ نشان میخواستم، اما نشد

نه عمامه نه عبا خاتم نه در وقت سفر
از لب لعل لبت اذان میخواستم، اما نشد

یک سال و نیم مانده غمت در گلوی من
هر روز وشب تویی همه جا روبه روی من

در زیر آفتابم و تشنه شبیه تو
دنیا کشیده خنجر غم بر گلوی من

تصویر قتلگاه تو یادم نمی‌رود
یک بوسه از تنت شده بود آرزوی من

از خاطرات آن شب مقتل کنار تو
مانده هنوز لاله سرخی به روی من

یک لحظه چوب محمل و پیشانی ام شکست
تا رفت روی نیزه سرت پیش روی من

قاری روی نیزه شدی تا نگاه‌ها
آید به سوی نیزه نیاید به سوی من

سنگین‌ترین غمم غم دفن سه ساله بود
او رفت و رفت پیش شما آبروی من

بشکن سفال عمر مرا تا نفس کشم
دیگر بس است باده غم در سبوی من

شعر دیگری از "علی اکبر لطیفیان":

زینب طلوع بود، ولی ابتدا نداشت
زینب غروب بود، ولی انتها نداشت

زینب رسول بود، ولی مصطفی نشد
شهر نزول بود اگر چه حرا نداشت

زینب اگر نبود کسی فاطمی نبود
زینب اگر نبود کسی مرتضی نداشت

زینب اگر نبود حسینی نمی‌شدیم
زینب اگر نبود زمین کربلا نداشت

زینب هر آنچه گفت تماماً حسین بود
اصلاً به غیر نام حسین اعتنا نداشت

زینب اگر نبود مسلمان نداشتیم
باور کنید ذکر حسین جان نداشتیم

جایی پریده است که پیدا نمی‌شود
حتّی عروج اینهمه بالا نمی‌شود

دیدند صبح آمده، امّا در آسمان
خورشید شهر فاطمه پیدا نمی‌شود

یا ایّها الرسول! چرا آفتاب صبح
در آسمان شهر تماشا نمی‌شود

فرمود: زینب آینه‌ی روی دخترم
آن که مقام بی حدش املا نمی‌شود.

چون بی نقاب آمده بیرون حجره اش
امروز آفتاب، هویدا نمی‌شود

حقّش نبود کعبه‌ی نیلوفرش کنند
حقّش نبود سرزده بی معجرش کنند

لبهاش تشنه بود، ولی رود نیل بود
بالش شکسته بود، ولی جبرئیل بود

زینب فرشته، آینه، حوریّه، عاطفه
از جنس خانواده‌ای از این قبیل بود

گودال هم که رفت فقط سر به زیر بود
شرمنده بود از این که قتیلش قلیل بود

کوچه به کوچه لشگر کوفه شکست خورد
از دست خانمی که تماماً اصیل بود

ویرانه کرد کاخ بلند یزید را
زینب تبر نداشت ولیکن خلیل بود

سخن را با شعری از "جودی خراسانی" به نام غم زمانه به پایان میرسانیم:
ستم ندیده کسی در جهان، مقابل زینب
نسوخت هیچ دلی در جهان، چنان دل زینب

نگشت شاد، دلش از غم زمانه، زمانی
ز آب غم بسرشتند، گوییا گِل زینب

فغان و آه از آن دم! که خصم دون به لب شط
بُرید سر ز قفای حسین، مقابل زینب

فتاده دید چو در خاک، سرو قامت اکبر
قرار و صبر و تحمّل، برون شد از دل زینب

میان لشگر اعدا به راه شام نبودی
به غیر معجر نیلی، به چهره، حایل زینب

به گِرد ناقه‌ی او، کوفیان به عشرت و، امّا

سر حسین به سنان، پیش روی محمل زینب

نه آب بود و نه نانی، نه شمعی و نه چراغی
چو گشت کنج خرابه، مقام و منزل زینب

چگونه شرح غمش را رقم کند، ید «جودی»؟
که جز خدا نه کس آگه، ز درد و مشکل زینب

منابع خبر

اخبار مرتبط