پل باقرآباد قتلگاه شهدای ۱۵خرداد ۴۲/ بعد نیم قرن هنوز برخی مفقودالاثرند

پل باقرآباد قتلگاه شهدای 15خرداد 42/ بعد نیم قرن هنوز برخی مفقودالاثرند
خبرگزاری مهر
خبرگزاری مهر - ۱۴ خرداد ۱۳۹۰

به گزارش خبرنگار مهر، ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ روز قیام خونین مردم جان برکفی بود که به نام اسلام و برای اسلام به میدان آمدند و علیه نظام ستمشاهی شوریدند. ۱۵ خرداد روز آغاز نهضت مقدس اسلامی، روز عصیان علیه طاغوت و طاغوتیان و روزی بود که ملت ایران زیر بیرق اسلام گرد آمد و برای مقابله با دشمنان اسلام و قرآن وارد صحنه شد و پایه های رژیم ستمشاهی را لرزاند. حاج سید احمد موسوی که  آن زمان ۴۲ ساله بود و تنها ساکن باقرآباد که از بالای پشت بام قهوه خانه اش، حتی نحوه ورود نظامیان شاه و مذاکرات و... را شاهد بوده، راوی آن روز تلخ است: صبح روز ۱۵ خرداد، مانند هر سال برای شرکت در مراسم بنی ‌اسدی، با دوستم "اصغر کاشی" سوار بر موتور وی به حرم امامزاده جعفر(ع) پیشوا رفتیم. آنجا از "حاج حسن مقدس" خبر دستگیری آیت الله خمینی(ره)  را شنیدم و چون قرار شد که مردم برای اعتراض به تهران حرکت کنند، به همراه رفیقم سریع به باقرآباد برگشتیم تا قهوه ‌خانه را برای پذیرایی از قیام کنندگان آماده کنیم.

"به گزارش خبرنگار مهر، ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ روز قیام خونین مردم جان برکفی بود که به نام اسلام و برای اسلام به میدان آمدند و علیه نظام ستمشاهی شوریدند"بعد از خوردن ناهار، قهوه ‌خانه را باز کردم و چند نفر آمدند و به همراه یکدیگر مشغول آماده کردن وسایل پذیرایی شدیم. عصر ۱۵ خرداد ورود کامیونهای ارتشی و اتوبوسهای نظامی از تهران به باقرآباد عصر آن روز بود که دیدیم چند کامیون ارتشی و اتوبوس نظامی از تهران به باقرآباد آمدند و در پاسگاه باقرآباد و اطراف پل و روی جاده و جاهای دیگر موضع گرفتند. آن طور که خبردار شدیم، رئیس پاسگاه باقرآباد "حسین نوعپرور" از "سرهنگ بهزادی" فرمانده نظامیان خواسته بود که اگر ممکن باشد، با قیام کنندگان درگیر نشوند و او گفته بود که دستور از بالاست که نگذاریم کسی از قیام کنندگان از پل بگذرد و اگر بگذرند، دستور شلیک داریم. نوع پرور گفته بود: "پس لااقل درگیری را خارج از روستا انجام دهید تا جان زنان و کودکان به خطر نیفتد" و با اصرار، بالاخره موفق شده بود آنها را راضی کند که خارج از روستا موضع بگیرند و برای همین، نظامیان نرسیده به روستای باقرآباد، کنار باغی که متعلق به نوعپرور بود، مستقر شدند. قیام کنندگان کفن پوش با شعار "یا مرگ، یا خمینی" رسیدند قهوه ‌خانه من، بعد از باغ نوعپرور و نرسیده به پل باقر آباد بود؛ از روی پشت بام قهوه ‌خانه که فاصله کمی با محل حادثه داشت، شاهد بودم که قیام کنندگان با شعار "یا مرگ، یا خمینی" و شعارهای دیگر، مقابل باغ نوعپرور رسیدند، در حالی که عده‌ ای کفن ‌پوش بودند و به دست، چوب و داس دروی گندم داشتند.

نظامیان راه را بسته بودند و مردم را از حرکت بازداشتند؛ "سرهنگ بهزادی" در حالی که "سرگرد کاویانی" هم کنارش ایستاده بود، با بلندگو دستی از مردم خواست تا برگردند. دستور شلیک داریم ، جلو بیایید، شما را به گلوله می بندیم بعد از صحبتهای کوتاهی که چند نفر از قیام کنندگان و سرهنگ بهزادی داشتند، دوباره سرهنگ با بلندگوی دستی گفت: مردم! اخطار می ‌کنم برگردید، با چوب دستی و شمشیر و این جور چیزها نمی ‌شود مقابل حکومت ایستاد، ما دستور شلیک داریم و اگر جلو بیایید، شما را به گلوله می بندیم.   جمعیت هم بدون توجه به اخطار سرهنگ، یکپارچه شعار "یا مرگ، یا خمینی" و "مرگ بر شاه" و شعارهای دیگر دادند و کمی جلوتر رفتند. با پیشروی قیام کنندگان، سرهنگ بهزادی به نیروهای پشت سرش دستور شلیک هوایی داد وکمی بعد، نظامیاان با قیام کنندگان درگیر شدند و این بار دستور شلیک مستقیم از سرهنگ بهزادی صادر شد. نظامیان حتی به کسانی که در حال فرار بودند، شلیک می ‌کردند نظامیان شروع به تیراندازی کردند و عده‌ ای از مردم به گندمزارهای اطراف جاده و تعداد زیادی هم از جاده به عقب پراکنده شدند؛ نظامیان حتی به کسانی که در حال فرار بودند، شلیک می ‌کردند.

"حاج سید احمد موسوی که  آن زمان ۴۲ ساله بود و تنها ساکن باقرآباد که از بالای پشت بام قهوه خانه اش، حتی نحوه ورود نظامیان شاه و مذاکرات و.."بعد از مدتی که مردم پراکنده می ‌شدند، من از پشت بام دیدم که چند نفر مخفیانه به قهوه‌ خانه می ‌آیند؛ من سریع آمدم پایین و آنها را داخل آوردم و در انباری پنهان کردم و در را بستم. بعد از پایان درگیری که هوا تاریک شده بود، نظامیان زیر روشنایی نور افکنهای ماشینهایشان، چند شهید و زخمی را که نتوانسته بودند فرار کنند، جمع ‌آوری کردند و داخل کامیون ریوی ارتش ریختند و به طرف تهران بردند. نجات هشت نفر از درون قنات صبح، قبل از اینکه نظامیان بیایند، من و چند نفر از دوستانم در باقرآباد، رفتیم سراغ یکی از قناتها که بسیار عمیق بود و با کمک یک چاه ‌کن، هشت نفر را توانستیم نجات دهیم. آنها زخمی و گرسنه و بیحال بودند؛ به آنها رسیدگی کردیم و خواستیم پیش ما بمانند ولی به محض رو به راه شدن، اصرار کردند که نزد خانواده‌هایشان برگردند؛ ما هم کمکشان کردیم و حرکتشان دادیم تا رفتند. هوا که مقداری روشن شد، نظامیان دوباره آمدند و اطراف جاده را جستجو کردند و اجساد شهدا و احتمالاً زخمیهای باقیمانده را جمع آوری کردند و بردند.

تا چند روز بعد از حادثه، بستگان قیام کنندگان می ‌آمدند تا چند روز بعد از حادثه، از بستگان کفن پوشان قیام کننده می ‌آمدند قهوه‌ خانه و سراغ عزیزانشان – که اثری از آنها نبود – را از ما می ‌گرفتند و ما هم هر چه می ‌دانستیم، می ‌گفتیم. دخترم "زینت السادات" که آن زمان ۱۱ سال داشت، تعریف می ‌کند: صبح فردای حادثه به همراه چند نفر از دوستانم، دیدیم که سربازها آمدند و پس از جستجو، جسدهایی با یکسری وسایل و لباس جمع ‌آوری کردند و داخل چاهی ریختند؛ آنها غیر از کسانی بودند که با خود برده بودند و تا چند سال بعد از حادثه، مردم جمع می ‌شدند و بر سر آن چاه، عزاداری می ‌کردند. بسیاری از قیام کنندگان، هنوز بعد از گذشت حدود نیم قرن، مفقودالاثرند کینه و عداوت شاه نسبت به مردم شهرستانهای ورامین و پیشوا به حدی بود که حتی حاضر نشد جنازه شهدا و بدن مجروح زخمیها را تحویل خانواده هایشان بدهد و بسیاری از قیام کنندگان، هنوز بعد از گذشت حدود نیم قرن، مفقودالاثرند. قیام تاریخی ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ این کفن پوشان با شهادت هفت نفر و دهها مجروح بر روی پل باقرآباد همراه شد که تدفین غریبانه شهدا به صورت دسته جمعی در گورستان مسگرآباد، مظلومیت این شهدا و ظلم شاهنشاهی را به اثبات رساند. اگرچه شهادت هفت شهید این قیام خونین که طلیعه ای برای پیروزی انقلاب اسلامی ایران بود، آنچنان تاثیرگذار بود که هنوز یاد و خاطره آنها را پس از ۴۸ سال زنده نگاه داشته است.

"را شاهد بوده، راوی آن روز تلخ است: صبح روز ۱۵ خرداد، مانند هر سال برای شرکت در مراسم بنی ‌اسدی، با دوستم "اصغر کاشی" سوار بر موتور وی به حرم امامزاده جعفر(ع) پیشوا رفتیم".................................. علیرضا مهدی زاده

منابع خبر

اخبار مرتبط