خاطره محسن رفیقدوست از روز اول جنگ

تابناک - ۳۱ شهریور ۱۳۹۰

محسن رفیقدوست وزیر سپاه در زمان هشت سال دفاع مقدس، درباره خاطره اش از روز اول جنگ نوشت: آخرین هواپیمایی که از تهران روز ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ پرواز کرد، هواپیمایی بود که من با هواپیما رفتم دمشق. قبل از نقل آن خاطره یک مقدمه لازم است. قبل از پیروزی انقلاب توسط شهید محمدصالح حسینی یک سفر به سوریه رفتم؛ هم در سوریه و هم در لبنان ، با بعضی از مقامات ملاقات کرده بودم که پس از آن هم به زندان افتادم.بعد از پیروزی انقلاب که همان ماههای اول بود که من یک سفر رفتم سوریه و آن دوستانم را دیدم و اولین ملاقات را من با حافظ اسد آن موقع داشتم. که تقریباً از آن موقع دیگر من با اسد دوست شدم. یعنی وقتی که می‌‌رفتم خوب ایشان رئیس جمهور سوریه بود و شخصیت ممتازی هم در دنیای عرب بود، به این سادگی هم هر کسی به ملاقاتش نمی‌رفت ولی من هر وقت می‌رفتم سوریه و درخواست ملاقات می‌کردم این ملاقات میسر می‌شد.

"محسن رفیقدوست وزیر سپاه در زمان هشت سال دفاع مقدس، درباره خاطره اش از روز اول جنگ نوشت: آخرین هواپیمایی که از تهران روز ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ پرواز کرد، هواپیمایی بود که من با هواپیما رفتم دمشق"شاید من تا سال ۶۶ که می‌رفتم توی این ۷، ۸ ده ساله شاید بیش از ۳۰ بار هر چند ماه یک دفعه می‌رفتم. در آن ملاقات اولیه، اسد هم نسبت به انقلاب اظهار خوشحالی و پشتیبانی کرد و هم اعلام کرد که از من هر کاری برمی‌آید انجام می‌دهم.این بود تا جنگ شروع شد. جنگ که شروع شد، من در فرودگاه دمشق هواپیما پیاده شده بودم، دیدم همة ایرانیها آنجا منتظر بودند که با همین هواپیما برگردند. یعنی دیگر فرودگاه بسته شده بود. یکی از دوستانم آقای حاج اصغر رخ‌صفت آنجا تو فرودگاه من را دید.

گفت خبر داری؟ گفتم نه، گفت عراق حمله کرده به ایران و فرودگاهها را بمباران کرده و فرودگاه بسته شده است.فردا یا پس‌فردای آن من به ملاقات اسد رفتم. در آن سفر گفتم که شما قول دادید، گفت هر کار از من بربیاید، می‌کنم . چند روز اجباراً ماندم که بعد یک هواپیمای ۳۳۰ من را از دمشق یکسر بُرد دزفول. رفتیم جبهه. ما رفتیم تحقیق کردیم دیدیم که یکی از کارهایی که می توانیم از سوریه استفاده بکنیم به عنوان یک مرکز نقل و انتقال است.

"شاید من تا سال ۶۶ که می‌رفتم توی این ۷، ۸ ده ساله شاید بیش از ۳۰ بار هر چند ماه یک دفعه می‌رفتم"یعنی ما در محاصره شدید نظامی هستیم. می‌توانیم خیلی چیزها را از خیلی جاهای دنیا، از همان هایی که حجم بزرگی ندارد، حالا خیلی حساس نیست بخریم، بیاوریم سوریه. و از سوریه حمل کنیم به ایران. که ایشان دستور داده بود و در فرودگاه دمشق، یک بخش خاصی، ما یک انباری داشتیم که چیزهای مختلف را از جاهای مختلف می‌خریدیم، آنجا  می‌آوردیم و به اندازة یک هواپیما که می‌شد، هواپیما می‌فرستادیم می‌آورد. اینگونه روز اول جنگ برای من رقم خورد.

X Share Google Reader Stumble Upon Delicious Cloob Facebook Twitter Digg نظر شما

منابع خبر

اخبار مرتبط