یادداشتی از نرگس موسوی: آن شب «یا حسین» گفتیم و باتوم نخوردیم

یادداشتی از نرگس موسوی: آن شب «یا حسین» گفتیم  و باتوم نخوردیم
کلمه
کلمه - ۳۰ خرداد ۱۳۹۲

چکیده :دختر نخست وزیر هشت سال دفاع مقدس که در ۷ ماه گذشته فقط توانسته یک بار مادر و پدر خود را ملاقات کند از لحظه ای می گوید که مردم فریاد "زندانی سیاسی آزاد باید گردد" سر می دادند و او نیز با صدای گرفته فریاد می زند و آزادی زندانیان سیاسی را که با گوشت و پوست و استخوانم لمس کرده می خواهد. خواسته ای که به گفته ی او، خوب درک می کند فرزند زندانی سیاسی بودن و ماه ها بی خبری و دلتنگی و تهمت های تند و نامربوط، اذیت و آزارها و بازجویی ها یعنی چه......

نرگس موسوی، دختر کوچک میرحسین و رهنورد در یادداشتی از تجربه ی حضور خود در شادی های مردم در بامداد ۲۶ خردادامسال می نویسد و آ‌نرا با ۲۵ خردادسال ۱۳۸۸ مقایسه می‌کند که با وضو و به قصد شهادت پا به خیابان گذاشته بود اما این بار اما از باتوم و گاز اشک آور خبری نبود.

به گزارش کلمه، دختر نخست وزیر هشت سال دفاع مقدس که در ۷ ماه گذشته فقط توانسته یک بار مادر و پدر خود را ملاقات کند از لحظه ای می گوید که مردم فریاد “زندانی سیاسی آزاد باید گردد” سر می دادند و او نیز با صدای گرفته همراه با مردم فریاد می زند و آزادی زندانیان سیاسی را که با گوشت و پوست و استخوان لمس کرده می خواهد.

چرا که او خوب درک می کند که “فرزند زندانی سیاسی بودن و ماه ها بی خبری و دلتنگی و تهمت های تند و نامربوط، اذیت و آزارها و بازجویی ها یعنی چه”

میرحسین موسوی و زهرا رهنورد بیش از دو سال است که در حصر خانگی به سر می برند. این حصر در شرایطی است که نه تنها خانواده حتی به درستی از وضعیت آن ها خبر ندارند که امکان ملاقات ها و تماس خصوصا برای دختران شان با محدودیت ها و سخت گیری های بسیار شدیدی همراه است.

متن روایت نرگس موسوی به گزارش کلمه به شرح زیر است:

ساعت از ۳ صبح روز ۲۶ خرداد سال ۱۳۹۲ هجری شمسی گذشته است.

اینجا تهران است. تهران در آخرین روزهای بهاری خود نفس می کشد. اینجا چند روز به شروع واقعی گرما مانده است.

چند روز دیگر گل های آفتاب گردان به حد نهایت خود درشت و زیبا می شوند. زنبورها شادمانه دور شهد گل ها آواز میخواندد. بهار رسالت خود را که رویش و تولدی دوباره است به انجام رسانده است. ایران امشب دوباره نفسی راحت میکشد و به خوابی خوش فرو میرود. به خوابی شیرین پس از این زایمان دردناک و طولانی.

پای ها کوبیده شدند… شادمانانه.

خنده ها از روی لب ها به آسمان کشیده شدند. امشب دوباره هزار شهاب کوچک از قلب هایی که چهار سال با افسردگی میطپیدند به آسمان پرواز کردند.

امشب نام دوستانمان… برادرانمان… خواهرانمان فریاد زده شد… آنها که به دشت سرخ سینه شان هزار لاله امید کاشتند…

ما امشب لاله ها راچیدیم… ما امشب زیر نور حجله های معصومشان دوباره به اوج رسیدیم… ما امشب یا حسین گفتیم و باتوم نخوردیم… ما می توانستیم امشب را چهار سال زودتر جشن بگیریم. ما می توانستیم جشن چهار سال پیشمان را بدون خون و فقدان و فراغ و ضربه و باتوم و جنگ مثل امشب زیبا برپا کنیم.

زندگی این چهار سال مثل یک فیلم از جلوی چشمانم رد می شود.

چهار سال پیش همین مسیر را درسکوت راه رفته ام. با مشت هایی گره شده… فریاد هایی بغض شده… اشک هایی فروخورده… دهانی بسته اما پر از درد و حرف…

چهار سال پیش تلخکامی لب هایمان را به سکوت دوخته بود… اما این بار اسم شهدا ی راه آزادیمان مثل گل سرخ روی لب هایمان… شکفته میشود سبز می شود.

من ندا و علی و سهراب و ستار و کیانوش و … را در فریادهای شادمانه و دردمندانه توامان می شنوم…

من هم مثل همه مردمی که باز هم امروز احساس می کنم با آنها یکی شده و جاریم فریاد می زنم زندانی سیاسی آزاد باید گردد با صدایی گرفته از این همه فریاد که واقعا از قلبم تا لب هایم بالا می آید چون می دانم و با گوشت و پوست و استخوانم هم میدانم زندانی سیاسی … فرزند زندانی سیاسی بودن و ماه ها بی خبری و دلتنگی و تهمت های تند و نامربوط… اذیت و آزارها و بازجویی ها یعنی چه…

امشب اما این همه درد و حرف راهش را باز کرد و بیرون ریخت و شد فریاد شادی و گاهی اشک… نه فقط اشک خوشحالی… اشک دلتنگی…

به عادت همیشگی وقت خوشحالی شماره تلفن همراه بابا را می گیرم… باز هم همان پیغام همیشگی این دو سال حصر که دسترسی به مشترک مورد نظر مقدور نمی باشد به جای صدای گرم پدر توی گوشم می نشیند.

ندا… سهراب… کیانوش… علی رامین… امیر محسن و …از خونتان پاسداری می کنیم… تا اخرین قطره خون.

تمام مدت این ترانه توی سرم میچرخید که یک روز خوب میاد…امروز همان روز خوب بود.

خدایا سپاس!

امشب را هم مثل ۲۵ خردادسال ۱۳۸۸ با وضو و به قصد شهادت پا به خیابان گذاشتم… امشب اما از باتوم و گاز اشک آور خبری نبود…

کاش صدایمان دیوارها را بشکند… من ایمان دارم صدایمان دیوارهای نابجایی را که هر جای این شهر ظالمانه قد برافراشته اند را خواهد شکاند… همان ایمان برخاسته از صبوری سبز و امیدمان روزی ما

دوباره کبوترهایمان را باز خواهیم یافت و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت و من چقدر با تمام دلتنگی هایم… حسرت هایم… سه ماه بی خبری از عزیزان به ناحق در بندم امیدوارم.

سحرگاه ۲۶ خرداد ۹۲٫

اشتراک‌گذاری:

منابع خبر

اخبار مرتبط