درنگی در حقیقت قدر و شهادت امیر المومنین(ع) زیر نور ماه علی در قدر بی‌قضای کوفه

مراسم احیا دومین شب از لیالی قدر در خراسان شمالی برگزار شد
خبرگزاری مهر
خبرگزاری دانشجو - ۲۰ مرداد ۱۳۹۱

آری؛ شب قدر، موقف اندازه گیری بعد روحانی و پهنه مادی و عرصه معنویِ حیات ما و عرضه آن به امام زمان است و علی(ع)، طلایه دار این فرصت تام و تمام جلوه گری حق و حقیقت در کائنات که نامش بر تارک آستان عبودیت می درخشد.

گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»؛ شب قدر و هنگامه شهادت حقیقت عبودیت؛ حکایت قریب و غریب این روزها و شبها. و مگر جز علی را کسی یارای سیطره و تلاقی با شب قدر در حضرت و هجرت و بود و نبود بوده است؟
همو که جز حضرتش، کسی را توفیق و لیاقت میلاد و ممات در خانه خدا نبود و نخواهد بود.
اول ایمان آورنده به رسول خدا و آخرین آغوش رسول مهر و امید و رحمت در لحظه های واپسین حیات طیبه اش در این دنیا.
آه از تو ای علی!
از آن دنیا و دریای کران ناپیدای فضیلت و بزرگی و این غربت و مظلومیت حیرت آور!
کاش چاه کوفه زبان بر می آورد و شرحه شرحه شرح شیدایی تو را در شبهای غربت و تنهایی بر لوح وجود عاشقانت حک می کرد و بر تارک تاریخ.
  دیده بگشا ای به شهدِ مرگِ نوشینت رضا
دیده بگشا بر عدم ای مستیِ هستی فزا
دیده بگشا ای پس ازسوء القضا حسن القضا
دیده بگشا ازکرم، رنجورِ دردستان، علی
بحر ِمرواریدِ غم، گنجورِ مردستان، علی
دیده بگشا رنجِ انسان بین و سیلِ اشک وآه
کبرِ پُستان بین و جامِ جهل و فرجامِ گناه
تیر و ترکش، خون وآتش، خشمِ سرکش، بیمِ چاه
دیده بگشا بر سِتم، دراین فریبستان، علی
شمعِ شبهای دژم، ماهِ غریبستان، علی
دیده بگشا نقشِ انسان ماند باجامی تهی
سوخت لاله، مرد لِِِِِِیلی، خشک شد سروِ سهی
زآگهی مان جهل ماند و جهل ماند از آگهی
دیده بگشا ای صنم ای ساقیِ مستان، علی
تیره شد از بیش و کم، آیینة هستان، علی
علی، قدر غدیر و قضای قدر است در شبی به وسعت تاریخ بشریت و موقفی به پهنای نزول قرآن و عروج انسان و جلوه گری خدا در کالبد زمانِ لازمان.
باری؛ «قدر» در لغت به معنای اندازه و اندازه‏گیری است.

"و مگر جز علی را کسی یارای سیطره و تلاقی با شب قدر در حضرت و هجرت و بود و نبود بوده است؟ همو که جز حضرتش، کسی را توفیق و لیاقت میلاد و ممات در خانه خدا نبود و نخواهد بود"«تقدیر» نیز به معنای اندازه‏گیری و تعیین است. اما معنای اصطلاحی «قدر»، عبارت است از ویژگی هستی و وجود هر چیز و چگونگی آفرینش آن به بیان و بنان دیگر، اندازه و محدوده وجودی هر چیز، «قدر»اوست.
استاد شهید مرتضی مطهری می گوید: « ... قدر به معنای اندازه و تعیین است... حوادث جهان ...

از آن جهت که حدود و اندازه و موقعیت مکانی و زمانی آنها تعیین شده است، مقدور به تقدیر الهی است.»
در روایتی از امام رضا علیه السلام پرسیده شد: معنای قدر چیست؟ امام فرمود: «تقدیر الشی‏ء، طوله و عرضه»؛ «اندازه‏گیری هر چیز اعم از طول و عرض آن است.» و در روایت دیگر، این امام بزرگوار در معنای قدر فرمود: «اندازه هر چیز اعم از طول و عرض و بقای آن است.»(۷)
بنابراین، می‏توان گفت شب قدر، شب تقدیر و شب اندازه‏گیری و شب تعیین حوادث جهان است.
در آیه ۱۸۵ سوره مبارکه «بقره» می‏فرماید: «شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ»؛ ماه رمضان که در آن قرآن ‏نازل شده است.» طبق این آیه، نزول قرآن (نزول دفعی) در ماه رمضان بوده است. و در آیات ۳ - ۵ سوره مبارکه دخان می‏فرماید: «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ إِنَّا کُنَّا مُنْذِرِینَ* فِیها یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ* أَمْراً مِنْ عِنْدِنا إِنَّا کُنَّا مُرْسِلِینَ.» این آیه نیز تصریح دارد که نزول [دفعی‏] قرآن در یک شب بوده است که از آن به شب مبارک تعبیر شده است. همچنین در سوره مبارکه قدر تصریح شده است که قرآن در شب قدر نازل شده است.
سوره قدر در بیان لطیف و جامع و مانعی به تبیین ویژگیهای شب قدر و تشریح و تصنیف حقایق عرفانی و نهانهای روحانی و مختصات وحیانی این زمان خطیر و نور مستنیر می پردازد؛ در شش پرده و شش بطن:
شب نزول قرآن است (إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ).
این شب، شبی ناشناخته است و این ناشناختگی به دلیل عظمت آن شب است ( وَ ما أَدْراکَ ما لَیْلَةُ الْقَدْرِ).

" اول ایمان آورنده به رسول خدا و آخرین آغوش رسول مهر و امید و رحمت در لحظه های واپسین حیات طیبه اش در این دنیا"
شب قدر از هزار ماه بهتر است. (لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ).
در این شب مبارک، ملائکه و روح با اجازه پروردگار عالمیان نازل می‏شوند (تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَالرُّوحُ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ) و روایات تصریح دارند که آنها بر قلب امام زمان نازل می‏شوند.
این نزول برای تحقق هر امری است که در سوره «دخان» به ان اشاره شده است (مِنْ کُلِّ أَمْرٍ) و این نزول - که مساوی با رحمت خاصه الهی ‏بر مومنان شب زنده‌دار است - تا طلوع فجر ادامه دارد (سَلامٌ هِیَ حَتَّی مَطْلَعِ الْفَجْرِ).
شب قدر، شب تقدیر و اندازه‏گیری است؛ زیرا در این سوره - که تنها پنج آیه دارد - سه بار «لیلة القدر» تکرار شده است و این نشان از اهمیت خاص مضمون آیات قرآن نسبت به موضوع «اندازه‏گیری» در این شب خطیر است.


مرحوم کلینی در کافی از امام باقر علیه السلام نقل می‏کند که آن حضرت در جواب معنای آیه «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ» فرمودند: «آری شب قدر، شبی است که همه ساله در ماه رمضان و در دهه آخر آن، تجدید می‏شود. شبی که قرآن جز در آن شب نازل نشده و آن شبی است که خدای تعالی درباره‏اش فرموده است: «فیها یفرق کل امر حکیم؛ در آن شب هر، امری با حکمت، متعین و ممتاز می‏گردد.» آنگاه فرمود: «در شب قدر، هر حادثه‏ای که باید در طول آن سال واقع گردد، تقدیر می‏شود؛ خیر و شر، طاعت و معصیت و فرزندی که قرار است متولد شود یا اجلی که قرار است فرارسد یا رزقی که قرار است برسد و ... .»
و مگر جز علی را کسی یارای سیطره و تلاقی با شب قدر در حضرت و هجرت و بود و نبود بوده است؟
همو که جز حضرتش، کسی را توفیق و لیاقت میلاد و ممات در خانه خدا نبود و نخواهد بود.
اول ایمان آورنده به رسول خدا و آخرین آغوش رسول مهر و امید و رحمت در لحظه های واپسین حیات طیبه اش در این دنیا.
آری؛ شب قدر، موقف اندازه گیری بعد روحانی و پهنه مادی و عرصه معنویِ حیات ما و عرضة آن به امام زمان است و علی، طلایه دار این فرصت تام و تمام جلوه گری حق و حقیقت در کائنات که نامش بر تارک آستان عبودیت می درخشد.


در اقیانوس بی کران و گهربار جلال و جمال علیف لب از گفتار می بندیم و دل به دیدار می سپاریم تا شاید از دریچه شعر، این الهام و وحی آسمانی به پیامبران زمانه، بتوان در سایه سار نخل ولایت پهلو کرد و بالهای عقل و دل را در تابش تابناک نسیم بهشتی اش مرتب کرد؛
خجسته باد نام خداوند، نیکوترین آفریدگاران
که تو را آفرید.
از تو در شگفت هم نمی توانم بود
که دیدن بزرگیت را، چشم کوچک من بسنده نیست:
مور، چه می داند که بر دیواره ی اهرام می گذرد
یا بر خشتی خام.
تو، آن بلندترین هرمی که فرعونِ تخیّل می تواند ساخت
و من، آن کوچکترین مور، که بلندای تو را در چشم نمی تواند داشت
پایی را به فراغت بر مریّخ، هِشته ای
و زلالِ چشمان را با خون آفتاب، آغشته
ستارگان را با سرانگشتان، از سرِ طیبَت، می شکنی
و در جیب جبریل می نهی
و یا به فرشتگان دیگر می دهی
به همان آسودگی که نان توشه ی جوین افطار را به سحر می شکستی
یا، در آوردگاه،
به شکستن بندگان بت، کمر می بستی
چگونه این چنین که بلند بر زَبَرِ ما سوا ایستاده ای
در کنار تنور پیرزنی جای می گیری،
و زیر مهمیز کودکانه بچّگکان یتیم،
و در بازارِ تنگِ کوفه...؟
پیش از تو، هیچ اقیانوس را نمی شناختم
که عمود بر زمین بایستد...
پیش از تو، هیچ خدایی را ندیده بودم
که پای افزاری وصله دار به پا کند،
و مَشکی کهنه بر دوش کشد
و بردگان را برادر باشد.
آه ای خدای نیمه شبهای کوفه ی تنگ.
ای روشن ِ خدا
در شبهای پیوسته ی تاریخ
ای روح لیلة القدر
حتّی اذا مَطلعِ الفجر
اگر تو نه از خدایی
چرا نسل خدایی حجاز «فیصله» یافته است...؟
نه، بذرِ تو، از تبار مغیلان نیست...
خدا را، اگر از شمشیرت هنوز خون منافق می چکد،
با گریه ی یتیمکان کوفه، همنوا مباش!
شگرفیِ تو، عقل را دیوانه می کند
و منطق را به خود سوزی وا می دارد
خِرَد به قبضه ی شمشیرت بوسه می زند
و دل در سرشک تو، زنگارِ خویش، می شوید
اما:
چون از این آمیزه ی خون و اشک
جامی به هر سیاه مست دهند،
قالب تهی خواهد کرد.
شب از چشم تو، آرامش را به وام دارد
و توفان، از خشم تو، خروش را.
کلام تو، گیاه را بارور می کند
و از نـَفـَست گل می روید
چاه، از آن زمان که تو در آن گریستی، جوشان است.
سحر از سپیده ی چشمان تو، می شکوفد
و شب در سیاهیِ آن، به نماز می ایستد.
هیچ ستاره نیست که وامدارِ نگاه تو نیست
لبخند تو، اجازه ی زندگی است
هیچ شکوفه نیست کز تبار گلخند تو نیست
زمان، در خشم تو، از بیم سِترون می شود
شمشیرت به قاطعیّتِ «سِجیّل» می شکافد
و به روانی خون، از رگها می گذرد
و به رسایی شعر، در مغز می نشیند
و چون فرود آید، جز با جان بر نخواهد خاست
چشمی که تو را دیده است، چشم خداست.
ای دیدنی تر
گیرم به چشمخانه ی عَمّار
یا در کاسه ی سر بوذر
هلا، ای رهگذاران دارالخلافه!
 
ای خرما فروشان کوفه!
ای ساربانان ساده ی روستا!
تمام بصیرتم برخی چشم شمایان باد
اگر به نیمروز، چون از کوچه های کوفه می گذشته اید:
از دیدگان، معبری برای علی ساخته باشید
گیرم، که هیچ او را نشناخته باشید.
چگونه شمشیری زهراگین
پیشانی بلند تو، این کتاب خداوند را، از هم می گشاید
چگونه می توان به شمشیری، دریایی را شکافت!
به پای تو می گریم
با اندوهی، والاتر از غمگزایی عشق
و دیرینگی غم
برای تو با چشمِ همه ی محرومان می گریم
با چشمانی: یتیم ِ ندیدنت
گریه ام، شعر شبانه ی غم توست...
هنگام که به همراه آفتاب
به خانه ی یتیمکان بیوه زنی تابیدی
وصَولتِ حیدری را
دستمایه ی شادی کودکانه شان کردی
و بر آن شانه، که پیامبر پای ننهاد
کودکان را نشاندی
و از آن دهان که هَرّای شیر می خروشید
کلمات کودکانه تراوید،
آیا تاریخ، به تحیّر، بر دَرِ سرای، خشک و لرزان نمانده بود؟
در اُحُد
که گلبوسه ی زخم ها، تنت را دشتِ شقایق کرده بود،
مگر از کدام باده ی مهر، مست بودی
که با تازیانه ی هشتاد زخم، برخود حدّ زدی؟
کدام وامدار ترید؟
دین به تو، یا تو بدان؟
هیچ دینی نیست که وامدار تو نیست
دری که به باغ ِ بینش ما گشوده ای
هزار بار خیبری تر است
مرحبا به بازوان اندیشه و کردار تو
شعر سپید من، رو سیاه ماند
که در فضای تو، به بی وزنی افتاد
هر چند، کلام از تو وزن می گیرد
وسعت تو را، چگونه در سخنِ تنگمایه، گنجانم؟
تو را در کدام نقطه باید بپایان برد؟
تو را که چون معنی نقطه مطلقی.
الله اکبر
آیا خدا نیز در تو به شگفتی در نمی نگرد؟
فتبارک الله، تبارک الله
تبارک الله احسن الخالقین
خجسته باد نام خداوند
که نیکوترین آفریدگاران است
و نام تو
که نیکوترین آفریدگانی.

انتهای خبر / خبرگزاری دانشجو / کد خبر : ۱۳۹۱۰۵۱۹۰۶۸

منابع خبر

اخبار مرتبط