شکوه هفت حوض در خشکسالی حنجره های زائران پیاده/ مشهد پناهگاه عاشقان شد

برای زائران پیاده علی بن موسی الرضا (ع)  25 ایستگاه درمانی در خارج از مشهد احداث شده است
خبرگزاری دانشجو
خبرگزاری مهر - ۱ بهمن ۱۳۹۰

به گزارش خبرنگار مهر، اینک لحظه های مشهد، غرق تماشای عاشقانی است که از چهار سوق گذرگاههای این شهر، قصد کرده اند ساحل چشمان دریایی شان را به دریای دلفریب معنویت امام رئوف دخیل ببندند.

حالا از هر سو که بنگری شمال و جنوب نمی شناسی. شرق و غرب نمی دانی. هر چه هست، راههای آبی آسمان است که در واپسین ثانیه های زمستانی محرم، می رساندت به کوچه دیدار.

این جا، عشق و بیت و اشک و آه با دعای شعر و اذان همخانه می شود تا حریم گلبوی خدا را دلدادگی کنی. ماه که حلول می کند، شب با تمام وسعتش، روز استجابت نذرهاست.

درست مثل بهاری که پرستوها ابرهای تیرگی را می شکافند، این مشتاقان هم هنگامه تردیدشان پایان می گیرد و می رسند به عرفان رهایی.

تبار پرنده ها

می بینی در سایه روشن هر کوچه، کسی از مجاوران با بارانی چشمهایش، به پیشواز می رسد. "من در به در به دنبال چشمهای خودم می گردم".

"هر چه هست، راههای آبی آسمان است که در واپسین ثانیه های زمستانی محرم، می رساندت به کوچه دیدار.این جا، عشق و بیت و اشک و آه با دعای شعر و اذان همخانه می شود تا حریم گلبوی خدا را دلدادگی کنی"این را مهین موحد از کاروان پیاده قوچان می گوید.

خاک، قافیه پرداز گامهای بنفشینه پوش این همه دور و نزدیک است و برگ فرش زمینی که بوسه بر پاهایی می زند خلوت از عبور ریا. فقط دلداده و عاشق.

"نذر دارم هر سال پیاده مشرف شوم. تا زنده ام ادامه می دهم. ننه جان. کار دیگری بلد نیستم.

خدا از همه قبول کند". از نوبهار می آید این گیسو سپید ۶۰ ساله. نفسهای اهورایی اش، بخار می شود در سرمای چند درجه مشهد و می نشینید بر سنگفرش بلوار فردوسی.

همه کاروان، راه بلد منبر شمشاد و گلند و یکی از آن میان تا نور باران سبزینه های گنبد ملکوتی را می بیند، قمری خطیب ذکر می شود. "السلام علیک یا امام رضا".

من در پیرانه سر آن مادر، خلسه انتظاری سترگ می بینم که بی محابا بر حریم منزل دوست، گلهای بوسه می کارد.

میزبانان مجاور راه را آب زده اند تا نگار را به تماشا بنشینند. نوجوانان حسینی و جوانان رضایی که سلام می دهند و به کام زائران، گرمای چای و شیر تعارف می کنند.

محمد چاووشی از زائران پیاده می گوید: در منزلگاههای میان راه، جوانان مشتاقی پذیرایی و دلنوازیمان می کردند که همگی دیندار و ولایی بودند.

"این را مهین موحد از کاروان پیاده قوچان می گوید.خاک، قافیه پرداز گامهای بنفشینه پوش این همه دور و نزدیک است و برگ فرش زمینی که بوسه بر پاهایی می زند خلوت از عبور ریا"شاید باورتان نشود می آمدند و پاهای ما را ماساژ می دادند تا خستگی در کنیم.

وی می افزاید: شرمنده می شدیم اما می گفتنمان که "ما نذر داریم و افتخار می کنیم خادم مشتاقان آقایمان امام رضا باشیم".

فرقی نمی کند از کدام در وارد شوی. پیر باشی یا جوان. فقیر یا غنی. ایرانی باشی یا غیر. آسمان زاد که باشی از صاحبخانه هر راز مگو را می شنوی.

اگر گلویت آبشخور غزالان باشد، شکوه هفت حوض به سراغت می آید.

کافی است قبله دلها نشان راهت شود تا خوشه خوشه قناری در تو بشکفد.

زهرا نیازی همراه مادر و همسر مخاطب دریای سلام و صلوات استقبال کنندگان است. می پرسم سرما اذیتتان نکرد؟ حالا چرا پیاده؟

نگاهی به انتهای خیابان، جایی که ستیغ نجیب غرورش او را هزاران کیلومتر تا این جا رسانده؛ پاسخم می دهد "پرندگان بهار ز باغ کوچیدند. به روی شاخه نشانی و آشیان باقی است. به سمت عشق که حرکت کنی سرما و گرما اثری در تو ندارد. هرچه هست اوست.

""السلام علیک یا امام رضا".من در پیرانه سر آن مادر، خلسه انتظاری سترگ می بینم که بی محابا بر حریم منزل دوست، گلهای بوسه می کارد.میزبانان مجاور راه را آب زده اند تا نگار را به تماشا بنشینند"خوشا به حال مجاوران آقا که  سلام صبحشان روشنگر تمام روزشان است".

جوانی چفیه بر سر و گردن، از مجاوری چای می گیرد و پهنه صورت از اشک مشتاقی پاک می سازد. می گوید: این اولین تجربه من است. از شیروان آمده ام. توی راه انگار در استحاله ای عجیب، خودشناسی می کردم. یک جور تهذیب نفس شاید.

هنوز بغض در گلو دارد که ادامه می دهد: انتهای تکاپوی شیدایی من برای شناخت خودم و خدا، رسید به مشهد دلها.

می خواهم این چند روز میهمانی، قصدم قنوت باشد و نگاهم مدهوش آن همه عاطفه تا هرچه تردید و دلواپسی از خانه دلم رخت بربندد.

نبض حنجره می تپد

کسی از آن میان مداحی می کند.

نگاهش سمت اشراقی باغ آرزوهاست. دستهای یخ زده اما گرمش به هرم لبخند و اشک می رسند به سخاوت باران ریز ریز این روز خاطره.

محو نگاه آسمانی اش می شوم. بند بند روضه امام حسن مجتبی (ع) را که می خواند، کاروان تمام بودنش را در تماشا می گذارد. مشرف آن دلهای بارانی تا مقصد استجابت همراهشان می مانم. بوی گلاب گرفته اند تمام واژه هایم از حرمت حنجره هایی که برای باورشان می تپد.

"می دانی من مثل یک لاله وحشی، عین یک مرغ فراری بودم.

"آسمان زاد که باشی از صاحبخانه هر راز مگو را می شنوی.اگر گلویت آبشخور غزالان باشد، شکوه هفت حوض به سراغت می آید"دوستم گفت بیا نذر کنیم برای چهل و هشتم پیاده برویم پای بوس امام رضا، حالت خوب می شود. شما هم برایم دعا کنید تا خادمش باشم.هر جا که هستم. این نذر من بود. "اینها را نیلوفر سبحانی دیگر زائر پیاده آن کاروان که حالا کنار من اشک می ریزد، می گوید و ادامه می دهد: آرزو می کنم جوری زندگی کنم که امامم خواسته. پاکدامن و زهرایی و بعد لابه لای جمعیت گم می شود.

در یک ریز سلام ها و صلواتها تمام واژهایم گل می کنند.

تسبیح ها  به باران بوسه و اشک مدام شمارش می شوند. مشهد یکپارچه سیاهپوش است. همه سالهای کودکی ام را که مرور می کنم می رسم به همین شکوه عزاداری وغصه های دردناک مجاوران و زائران دلسوخته.

حتی همانها هم که بر درد خود می گریند، این جا عزیزند و به احترام، استجابت می شوند. مادری فرزند در آغوش می گوید: این هدیه الهی را به آبروی آقا، چهل و هشتم پارسال از خدا گرفتم. بفرمایید.

"کافی است قبله دلها نشان راهت شود تا خوشه خوشه قناری در تو بشکفد.زهرا نیازی همراه مادر و همسر مخاطب دریای سلام و صلوات استقبال کنندگان است"نذری اش را خودش آورده. بعد نان و خرمایی به رهگذران کوچه دلدادگی تقدیم می کند.

راننده ای از اتومبیل پیاده می شود. انگار منتظر کاروانهای پیاده بوده که چنین سراسیمه صندوق عقب را بالا می زند و با همسر به دستان دعا ریز رهگذران آش تعارف می کند. عبارتهای خدا قبول کند و دست شما درد نکند از دهان متبرک زائران به او و خانواده اش جان می بخشد.

می شنوم: "خدا قبول کند. نوش جانتان.

سلام ما را هم به امام رضا برسانید. نذر شفای پسرم بود. تو را به خدا برای همه مریض های اسلام دعا کنید. برای جوانها. برای ایران.

"می پرسم سرما اذیتتان نکرد؟ حالا چرا پیاده؟نگاهی به انتهای خیابان، جایی که ستیغ نجیب غرورش او را هزاران کیلومتر تا این جا رسانده؛ پاسخم می دهد "پرندگان بهار ز باغ کوچیدند"برای سلامتی امام زمان. نفس شما مقدس است. خوشا به حالتان. خوش آمدید".

پناه دست - زلال رود

تا سماع دلنشین صلواتهای خاصه راهی نیست. تا گلبوسه های مخملین واژه های پناه یافته.

تا عطر قدقامت نماز به پهنای سرزمین خورشید.

حالا رودهای آدمیان منور به ربنای گلدسته به هم می رسند. تمام کاروانهای پیاده امروز. اینجا کاشمری و گنابادی و سبزواری، فریمانی و قوچانی و شیروانی یکدل و سبکبال همه پروانه می شوند دور مرکز دیدار.

جمعیت در محراب جذبه و خلسه انتظار، خدا را احساس می کنند. دختری همنوایی می کند که "به غایت عاطفه رسیدیم".

توی روستامان سلطان آباد، نذر کرده بودم پیاده مشرف شوم. انگار دارم خواب می بینم.

"خوشا به حال مجاوران آقا که  سلام صبحشان روشنگر تمام روزشان است".جوانی چفیه بر سر و گردن، از مجاوری چای می گیرد و پهنه صورت از اشک مشتاقی پاک می سازد"خیال می کردم کم بیاورم ولی امامم کمک کرد. حالا به مظلومیت امام حسن عزیز و به غریبی امام رضای مهربان قسم که هرسال خواهم آمد. ای کاش دوستانم هم بیایند تا جواب همه آزردگی هایشان را در این محضر به عینه بگیرند. امروز فهمیدم اینجا پناه همه واماندگی هاست و ما نمی خواهیم درکش کنیم.

از کوچه های شهر دلم که می گذرم تمام پریشانی ام را می ریزم به حنجره و با اشک تلاقی می کند. چقدر سبک می شوم وقتی از سقاخانه بهشتی امامم آب می نوشم و قد می کشم در ایوان طلا.

باید بروم و مثل تمام این اهالی سبز کاروانها، پهنای دل دردمندم را به وسعت پنجره فولاد گره بزنم.

به برکت هزار ساله ای، می شکفم. پابه پای زائران پیاده. همان آدمیان جاده های تنهایی و سرمای تردید که جان مایه خلوص و خلوت یک دعا، این گونه بهشتی شان ساخته است.

همه دست بر سینه می سایند و نصیبشان از شهر آیینه، مشهد دلها، سیب سرخ سخاوت است. زیارت چشمان شرجی نور و نو او بهار.

.......................

گزارش: عزت خیابانی

منابع خبر

اخبار مرتبط