چند پهلوئی توحید؟ پاسخ به پرسش های ایرانیان - ابوالحسن بنی‌صدر

اخبار روز - ۱۱ دی ۱۳۹۲

انحراف مسیر انقلاب حکمی متناقض است. چراکه بازسازی استبداد را انحراف مسیر انقلاب نمی‌گویند. کودتا برضد انقلاب می‌گویند. مسیر یک انقلاب را نمی‌توان منحرف کرد. انقلاب یک کار است، جهت دادن به قهر انباشته در سینه‌های انسانها کاری دیگر است.

"به این دلیل که متناقضند و دلیل صحت در خود آنها نیست: ۱ – مراد پرسش کننده از «سکولار کردن» اسلام روشن نیست"
...

 آقای بنی صدر، تلاش های شما برای سکولار کردن اسلام بسیار ارزشمند و لازمه تغییر فرهنگ ایرانیان (با اکثریت مسلمان) از زورمداری به حقوقمداری است، با این حال، تاکید زیاد شما بر انگیزه های مذهبی در مبارزات سیاسی برای تشکیل دولت لائیک و حقوقمدار،:

-باعث برخی سوء تفاهم ها و صد البته سوء استفاده‌ها می شود. برای روشن شدن منظورم، تجربه ناکام مانده انقلاب ۵۷ را مثال میزنم: من نمیدانم در آن زمان دولت مورد نظر شما چه بوده است، اما در هر حال، حقیقت این است که آقای خمینی و سران حزب جمهوری اسلامی، از تاکید شما بر انگیزه های دینی در مبارزات سیاسی، برای منحرف کردن مسیر انقلاب و بازگردادن استبداد به کشور سوء استفاده کرده اند و اپوزیسیون زورمدار نیز از این مسئله برای دروغ پراکنی بر ضد شما سوء استفاده کرده‌ است.

- موجب میشود که شهروندان غیر مذهبی که به دلیل جو سانسور شدید در ایران، از نظرات شما در مورد دولت آگاه نیستند، شما را طرفدار دولت اسلامی از نوع دیگری پنداشته و نسبت به شما بدبین باشند، از طرفی هم چون اسلام در ایران سکولار نشده و یک ایدئولوژی خشن است، اقشار مذهبی هم نسبت به شما بدبین هستند.

- استفاده شما از واژگان و اصطلاح های چند پهلو و دارای ابهامی چون «انقلاب اسلامی»، «توحید» و «ناموس»، باعث سوء تفاهم های بسیاری شده است و وقت و انرژی زیادی از کنشگران خط استقلال و آزادی صرف رفع کردن آنها می گردد.



درست است که نباید واکنش زورپرستان شد، اما آیا بهتر نیست به عنوان یک کنشگر سیاسی، بیان خود را شفاف تر نموده تا جمهور مردم راحت تر با گفتار شما ارتباط برقرار کنند و از سوء استفاده زورمداران نیز جلوگیری گردد؟

٭نقد نوشته پرسش کننده از راه یافتن تناقضها و رفع آنها:

 پرسش کننده نخست یک رشته تصدیقها می‌کند که نادرست هستند. به این دلیل که متناقضند و دلیل صحت در خود آنها نیست:

۱ – مراد پرسش کننده از «سکولار کردن» اسلام روشن نیست. هرگاه مراد او این باشد که اختیار دین هرکس دست خود او باشد و هرکس خود خویشتن را هدایت کند، نخست این همان رهنمود قرآن است و سپس، با «تأکید بر انگیزه‌های مذهبی» - که باز معلوم نیست چیستند -، در تناقض آشکار است. با دین بمثابه بیان استقلال و آزادی نیز در تناقض آشکار است. چراکه :

۱.۱.

"نوشته پرسش کننده بر این اساس قرارنگرفته است که بنای کار بنی‌صدر بر این ‌است که چون حق هست دین باید از آن سخن بگوید"نوشته پرسش کننده بر این اساس قرارنگرفته است که بنای کار بنی‌صدر بر این ‌است که چون حق هست دین باید از آن سخن بگوید. می‌پندارد، چون دین می‌گوید، او از توحید و دیگر اصلها و «انگیزه‌های دینی» سخن می‌گوید. این مشکل ذهنی نه تنها مشکل او که مشکل اکثریت نزدیک به اتفاق دین باوران و دین ستیزان، حتی کسانی نیز هست که نیم قرنی است با بیان استقلال و آزادئی سروکار دارند که بنی‌صدر پیشنهاد می‌کند. زندگی با این اندیشه راهنما رشد در استقلال و آزادی است، الا این‌که خو کردن عقل به قدرتمداری، معتاد را از مشاهده این اندیشه آن‌سان که هست و روش کردنش، باز می‌دارد.

۱/۲.

انگیزه‌ها یا حقوق هستند و یا حقوق نیستند. اگر حقوق نیستند، پس ضد حقوق هستند. اگر حقوق هستند، این حقوق را انسان دارد و سازگار است با «سکولار کردن دین». اما اگر ضد حقوق هستند، بنی‌صدر نمی‌تواند هم مروج حقوق ذاتی انسان باشد و بر این باشد که اختیار دین هرکس باید در دست خود او باشد و هرکس خود خویشتن را هدایت می‌کند و هم به «انگیزه‌های دینی» قائل باشد که ضد آن حقوق و این اختیار هستند.

  رفع این دو تناقض به این‌است که حکم صادره باطل است.

"می‌پندارد، چون دین می‌گوید، او از توحید و دیگر اصلها و «انگیزه‌های دینی» سخن می‌گوید"و صاحب اختیار دین خویش و صاحب اختیار رهبری خود شدن، نیازمند شناخت اصول راهنما و اندیشه راهنمائی دربر گیرنده حقوق انسان و حقوق هرجامعه انسانی و حقوق همه جانداران و طبیعتند. بدون کمترین ترید، هیچ عقل قدرتمداری نمی‌تواند از این اصول و این اندیشه راهنما، سوء استفاده کند زیرا عقل قدرتمدار به بکار بردنشان توانا نیست.

۱/٣. نوشته پرسش کننده باز مبهم است وقتی به دولت لائیک و حقوقمدار می‌پردازد. چرا که اگر «لائیک» یعنی معارضه کننده با دین، دولت به ضرورت استبدادی با مرام ضدیت با دین می‌شود و یک‌بار دیگر، ایران را گرفتار فاجعه می‌کند.

فاجعه رژیم پهلوی و فاجعه رژیم خمینی و از نو، فاجعه رژیم لائیک. ایران می‌باید از این دُور بیرون رود. برای بیرون رفتنش از این دُورِ مرگ و ویرانی، دولت می‌باید از هر دین و مرامی خالی و تنها از حقوق شهروندی (مجموعه حقوق انسان و حقوق سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی) و حقوق ملی و حقوق جانداران و طبیعت، پر باشد. سخن روشن و شفاف این‌است.

 بهوش باید بود! آنها که لائیسیته را ضدیت با دین می‌انگارند، ضد لائیسیته نیز هستند.

"این مشکل ذهنی نه تنها مشکل او که مشکل اکثریت نزدیک به اتفاق دین باوران و دین ستیزان، حتی کسانی نیز هست که نیم قرنی است با بیان استقلال و آزادئی سروکار دارند که بنی‌صدر پیشنهاد می‌کند"می‌خواهند لائیسیته را پوشش نیت خویش کنند. نیتشان این‌است که دولت را از دین خالی و از مرام خود پرکنند. از این‌رو، سخنشان درباره دولت لائیک بغایت مبهم است. مبهم است زیرا هدفشان جانشین کردن دین با بیان قدرتی دیگر است. چنان‌که این‌گونه لائیک‌ها وقتی خویشتن را ناگزیر از پاسخ گفتن می‌بینند، می‌گویند دولت لائیک دولت بی‌مرام نیست.

اما کدام مرام؟ در غرب لیبرالسم سلطه گر مرام دولت است و در جامعه‌های ما، مرام لیبرالیسم سلطه پذیر مرام دولت استبدادی زیر سلطه گشت.

  در عوض، دولت خالی از مرام و پر از حقوق، شفاف است و اگر تنها بیان استقلال و آزادی پیشنهادش می‌کند، بدین‌خاطر است که هیچ بیان قدرتی نمی‌تواند آن‌را پیشنهاد کند. زیرا دولتی از این نوع، با آن بیان در تناقض قرار می‌گیرد و حل تناقض درگرو خالی شدن دولت از آن مرام می‌شود. در باره لائیسیته، دو تحقیق انتشارداده‌ام که در کتاب ارکان دموکراسی نیز گنجانده‌ام. در باره رابطه دین و دولت، چندین مقاله انتشارداده‌ام و در شفاف گردانی تا آنجا پیش رفته‌ام که سیاست بمعنای روش رسیدن به قدرت و یا حفظ قدرت را نیز با دین بمثابه بیان استقلال و آزادی ناسازگار و جدائی دین از چنین سیاستی را نیز ضرور دانسته‌ام.

"زندگی با این اندیشه راهنما رشد در استقلال و آزادی است، الا این‌که خو کردن عقل به قدرتمداری، معتاد را از مشاهده این اندیشه آن‌سان که هست و روش کردنش، باز می‌دارد"دعویم این‌است که هیچ‌کس دیگر چنین شفاف گردانی را انجام نداده ‌است.

۲ – دعوی سوء استفاده آقای خمینی و سران حزب جمهوری اسلامی از تأکیدهای بنی‌صدر بر «انگیزه‌های دینی»، تناقض‌های بس آشکار در بردارد:

۲/۱. اندیشه راهنمای انقلاب ایران، اسلام بمثابه بیان استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی بود. پس تأکید بنی‌صدر بر استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی و حقوق و کرامت انسان و ولایت جمهور مردم بود. آیا آقای خمینی و سران حزب جمهوری اسلامی از این اصول و حقوق سوء استفاده کرده‌اند؟ این‌ سوء استفاده ممکن بود؟ پرسش کننده تنها نیست، بسیارتر از بسیارند آنها که به خود زحمت شناختن واقعیت را آن‌سان که هست نمی‌دهند، دروغ را به ذهن راه می‌دهند و مبنای صدور حکم می‌کنند.

اگر با این اصول و حقوق ممکن بود استبداد برقرارکرد و دم از ولایت مطلقه فقیه زد، پس هم سخن گفتن از این حقوق و فراخواندن انسانها به عمل به آنها کاری بیهوده می‌شود و هم مبارزه سیاسی بی‌معنی می‌گردد. اما این ادعا دروغی آشکار است زیرا:

● آقای خمینی به این اصول و حقوق پشت کرد و با صراحت گفت: در فرانسه از راه مصلحت حرفهائی را زده‌ام متعهد به آنها نیستم و اگر لازم ببینم، خلاف آنها را می‌گویم. او با ولایت جمهور مردم دولت ولایت مطلقه فقیه را نساخت. با انکار آن ساخت.

● در نخستین انتخابات ریاست جمهوری، اصول راهنما و حقوقی که بنی‌صدر کار مردم و دولت را عمل به آنها می‌دانست، ۷۶ درصد آراء و نامزد حزب جمهوری اسلامی – آقای خمینی نیز پیغام داده بود بنی‌صدر بسود حبیبی کنار برود نخست وزیر بشود که اختیارش هم بیشتر است! - حدود ۴ درصد آراء را بدست آوردند.

"و صاحب اختیار دین خویش و صاحب اختیار رهبری خود شدن، نیازمند شناخت اصول راهنما و اندیشه راهنمائی دربر گیرنده حقوق انسان و حقوق هرجامعه انسانی و حقوق همه جانداران و طبیعتند"تازه اداره انتخابات باکسانی بود که می‌گفتند یا انتخابات انجام نمی‌شود و یا بنی‌صدر رئیس جمهوری نمی‌شود.

۲.۲. حکم پرسش کننده با واقعیت بس شفاف دیگری نیز در تناقض است و آن این‌است: اصولی حق و حقیقت و واقعیت هستند که ویژگی‌های حق را داشته‌باشند، خالی از تناقض باشند و هیچ بیان قدرتی نتواند اظهارشان کند و تنها اصول راهنمای بیان استقلال و آزادی باشند و این بیان حقوق و کرامت انسان را دربر بگیرد. ایرانیان امروز، نیازمند این اصول و حقوق هستند. انسانیت امروز نیازمند این اصول و حقوق است.

اگر اکثریت بزرگ، از آن آگاه نیست، چاره رها کردن این اصول و پیوستن به قدرت باوران نیست، ایستادن بر این اصول و این حقوق و الگوی زندگی در استقلال و آزادی و رشد در استقلال و آزادی گشتن است.

۲/٣. انحراف مسیر انقلاب نیز حکمی متناقض است. چراکه بازسازی استبداد را انحراف مسیر انقلاب نمی‌گویند. کودتا برضد انقلاب می‌گویند.

"بدون کمترین ترید، هیچ عقل قدرتمداری نمی‌تواند از این اصول و این اندیشه راهنما، سوء استفاده کند زیرا عقل قدرتمدار به بکار بردنشان توانا نیست"مسیر یک انقلاب را نمی‌توان منحرف کرد. انقلاب یک کار است، جهت دادن به قهر انباشته در سینه‌های انسانها کاری دیگر است. این خشونت است که می‌تواند به نیروی محرکه رشد بدل گردد و نیز می‌تواند در مرگ و ویرانگری بکار گرفته شود. هرگاه این خشونت بخواهد در رشد کاربرد پیدا کند، زور می‌باید به نیرو بازگردانده شود و با بکار بردن قواعد خشونت زدائی، میزان خود‌انگیختگی ( = استقلال و آزادی هر انسان) جامعه را به حداکثر رساند تا که همگان به کار متحول کردن جامعه خود به جامعه باز و برخوردار از جمهوری شهروندان، برخیزند. بکاربردن خشونت متراکم در مرگ و ویرانگری، را اسلام، به مثابه بیان استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت، غیر ممکن می‌کرد.

این‌شد، که نخست این اسلام، اسلامی کنار گذاشته شد که پیروزی گل بر گلوله را ممکن ساخته بود. به جای این دعوی نادرست و پرتناقض، ماجرای ستیز اسلام فیضیه با اسلام بنی‌صدر را باید به یاد نسل امروز، آورد.

  اما در جهت دادن به خشونت، آقای خمینی و رهبران حزب جمهوری اسلامی تنها نبودند، تمامی گروه‌های سیاسی، به استثنای جانبداران اندیشه راهنمائی که بیان استقلال و آزادی بود، در این جنایت سیاسی شرکت داشتند. اینک بر پرسش کننده‌است که از خود بپرسد: ازچه رو، این واقعیت بس عیان را نمی‌شنود و دروغی را می‌شنود که «تأکید بر انگیزه‌های دینی در مبارزه سیاسی» است؟ چرا راست با دروغ را جانشین می‌کند؟ بر او و دیگران است که بدانند تشکیل «نهادهای انقلاب» از سوئی و دست زدن به «قیامهای مسلح» از سوی دیگر و این دو عمل از سوئی و گروگانگیری و محاصره اقتصادی و تجاوز عراق به ایران و... از سوی دیگر را انحراف مسیر انقلاب نمی‌گویند.

"چرا که اگر «لائیک» یعنی معارضه کننده با دین، دولت به ضرورت استبدادی با مرام ضدیت با دین می‌شود و یک‌بار دیگر، ایران را گرفتار فاجعه می‌کند"بازسازی استبداد وابسته می‌گویند که همه آنها که این یا آن مرام قدرت را در سر داشتند، در آن شرکت کردند و خود نیز قربانی آن شدند.

 بر پرسش کننده‌است که بداند مسیر یک انقلاب را نمی‌توان منحرف کرد. انقلاب به مسیر خود ادامه می‌دهد. انقلاب تا رسیدن به هدف، به مسیر خود ادامه می‌دهد اگر شرکت کنندگان درآن، تجربه را رها نکنند. بدیهی است وقتی خشونت انباشته در مرگ و ویرانی بکار می‌افتد، رها نکردن تجربه اراده‌ای از پولاد می‌خواهد و این اراده را پهلوانانی دارند که تجربه را ادامه می‌دهند، نخست از رهگذر الگوی هدفی شدن که انقلاب دارد.



٣ - این حکم که چون سانسور شدید در ایران برقرار است، شهروندان غیر مذهبی از نظرهای بنی‌صدر آگاه نیستند،

٣/۱. مسئولیت را از دوش آن شهروندان برداشتن است و با مسئولیتمندی انسانهای حقوقمند در تناقض است. حل تناقض به این‌است که هم آنها و هم قشرهای مذهبی، خود را مسئول بدانند و به حقوق ذاتی خویش، از جمله حق آگاه شدن، عمل کنند. از سانسورها که یک جامعه قربانی آن می‌شود، آنهایی که مردم خود بکار می‌برند، بسیار بیشتر و کارسازتر هستند. از جمله آن سانسورها، یکی همین توجیه است که پرسش کننده بکار برده‌است: وقتی توجیهی بر حقوق و مسئولیت انسان پرده غفلت می‌کشد، سانسور است و از نوع خطرناک‌ترین نوع سانسورها است.

" بهوش باید بود! آنها که لائیسیته را ضدیت با دین می‌انگارند، ضد لائیسیته نیز هستند"ایران امروز، بیشتر از هر سانسور دیگر از این نوع سانسور رنج می‌برد که مردم کشور خود آن را، برای توجیه زیست در استبداد، می‌سازند.

٣/۲. آیا راه‌حل هم‌آواز شدن با «شهروندان غیر مذهبی» و یا «قشرهای مذهبی» است؟ نه. زیرا هریک از این دو راه‌حل، زیستن در استبداد است. آیا راه‌حل در کنار گذاشتن اندیشه راهنما است؟ نا ممکن است.

حیاتمندی نیاز به اندیشه راهنما دارد. آیا راه‌حل، اندیشه‌راهنمای لائیک است؟ نه. زیرا لائیسیته اندیشه راهنما نیست. دو کاربرد بیشتر ندارد: یکی کاربرد در اندیشه راهنمائی که بیان استقلال و آزادی است برای خالی کردن دولت از دین و مرام و پرکردنش از حقوق و روابینی پیروی از این دین یا آن مرام و دیگری، برخوردار کردن دولت از بیان قدرت و چماق کردن لائیسیته برای قرق کردن عرصه از هر دین و مرام مزاحم آن بیان. آیا راه حل، رها کردن اسلام بمثابه بیان استقلال و آزادی و گرویدن به بیان قدرتی با صفت دینی و یا غیر دینی است؟ به کدام بیان قدرت باید گروید؟ الگوی موفق کدام است؟ در ایران و در دنیا آن بیان قدرتی که در بن‌بست نیست و می‌توان پذیرفت کدام است؟ آیا درب عقل را بر روی حقیقت و واقعیت بستن به این عذر که رژیم دین را ایدئولوژی خشونت‌گری کرده ‌است، ستم بزرگ به خود نیست؟ آیا درست به همین دلیل نیست که می‌باید دین را بمثابه بیان استقلال و آزادی و پیشنهاد روشهای خشونت زدائی باز جست؟

 روشی که با نوشته پرسش کننده بکار می‌برم، بی‌خدشه‌ترین روشها است.

"چنان‌که این‌گونه لائیک‌ها وقتی خویشتن را ناگزیر از پاسخ گفتن می‌بینند، می‌گویند دولت لائیک دولت بی‌مرام نیست"زیرا دروغ را با رفع تناقض راست می‌کند. پس بر او و هر ایرانی و هر انسانی است که این روش را بیاموزد و در نقد بکاربرد. هرگاه چنین کند، می‌بیند اسلام ستیزی گریز از حقوق خویش و بدترین نوع سانسورگری است. زیرا ستیز جز بکاربردن زور نیست و بکاربردن زور، حقیقت را آشکار نمی‌کند، آن را در تاریکی بیشتر فرو می‌برد. راه‌کار وجود دارد: اسلام بد، از راه نقد، یعنی یافتن و رفع تناقضها، با بکاربردن همین روش که من در این کار و درکارهای دیگر، از جمله اسلام بیگانه شده در بیان قدرت بکاربرده‌ام، بیان استقلال و آزادی می‌گردد.

 

٭ نقد مقدمه پرسش و پاسخ به پرسش:

  استفاده من «از اصطلاح‌ها و کلمه ‌های چند پهلو و دارای ایهام»:

۱ – از توحید شروع می‌کنم. آیا کلمه توحید چند پهلو است و دارای ایهام است؟ آیا در زبان آزادی، کلمه‌ها می‌توانند چند پهلو باشند و دارای ایهام؟ نه. این در زبان قدرت است که کلمه‌ها و اصطلاح‌ها و جمله‌ها، بن‌مایه‌ای از قدرت (= زور) پیدا می‌کنند. باوجود‌این، کلمه‌هائی هستند که نمی‌توان بن‌مایه آنها را زور گرداند. مگر به نگاه داشتن کلمه و تغییر معنای آن و آن معنی را در ذهن‌ها نشاندن.

"اما کدام مرام؟ در غرب لیبرالسم سلطه گر مرام دولت است و در جامعه‌های ما، مرام لیبرالیسم سلطه پذیر مرام دولت استبدادی زیر سلطه گشت"توحید، امامت، عدل، استقلال، آزادی، حق، از این نوع کلمه‌ها هستند. پوپر، براین‌نظر است که افلاطون بانی این تقلب بزرگ بوده‌است.

۲ – بدین‌قرار، کلمه‌ها نه چند پهلو و نه دارای ایهام هستند. کلمه نمی‌تواند دارای ایهام باشد، این ذهن است که گرفتار ایهام می‌شود. در حقیقت، تقصیر ذهن است که به پای کلمه نوشته می‌شود.

ذهن‌هائی که گرفتار دشمنی با کلمه‌ها می‌شوند، ایهام ذهن خود را ، که تقصیر خود آنها است، به کلمه‌های بی‌تقصیر نسبت می‌دهند تا دشمنی خود را با آنها توجیه کنند. غافل از این‌که کاری جز سانسور خود نمی‌کنند. و نیم قرن کار مداوم بنی‌صدر جز رهاکردن ذهن‌ها از ابهام و ایهام نبوده است و او همچنان براین کار است.

٣ – بن‌مایه ابهام و ایهامی که پرسش کننده درآن است، این‌است که گمان می‌کند کلمه توحید صفت دینی دارد و بدین‌خاطر، بکار بردنش، در عرصه‌های دیگر چند پهلو کردن سخن می‌شود. غافل از این‌که کلمه‌ها را هیچ دینی نمی‌سازد.

"  در عوض، دولت خالی از مرام و پر از حقوق، شفاف است و اگر تنها بیان استقلال و آزادی پیشنهادش می‌کند، بدین‌خاطر است که هیچ بیان قدرتی نمی‌تواند آن‌را پیشنهاد کند"انسانها در طول زمان می‌سازند برای رساندن معنا و بسا معنی‌هائی. اما این انسانها تغییر می‌کنند. طرزفکرهاشان تغییر می‌کنند و با تغییر طرز فکر، معانی کلمه ها را نیز تغییر می‌دهند. بدین‌سان، چند پهلوئی صفت ذهن‌ها و ناشی از گوناگونی ذهنیت‌ها است.

۴ – اصلها نیز ساخته‌های دین‌ها نیستند.

حقوق نیز ساخته‌های دین‌ها نیستند. در زندگی، در هستی، هستند. چون هستند، دین‌ها از آنها سخن می‌گویند و نه چون دین‌ها از آنها سخن می‌گویند هستند. اما این واقعیت را تا عقل استقلال و آزادی خویش را بازنیابد، آن‌سان که هست نمی‌بیند. وارونه می‌بیند این‌است که چند پهلو بینی ناشی از طرز فکر و ابهام و ایهامی که ذهن بدان گرفتار است را به کلمه نسبت می‌دهد.

"زیرا دولتی از این نوع، با آن بیان در تناقض قرار می‌گیرد و حل تناقض درگرو خالی شدن دولت از آن مرام می‌شود"

  به وجود موازنه عدمی، ایرانیان نخستین کسان بودند که پی برده‌اند. اصول پنج‌گانه‌ای که ارکان هر موجود زنده‌ای را تشکیل می‌دهند، در زندگی است که هستند. هرکس در خود بنگرد، می‌بیند مجموعه‌ای از اجزاء است (توحید) و این اجزاء بایکدیگر در رابطه‌اند و همساز فعال می‌شوند (ساختها و سامانه‌ای از ساختها و برخوردار از اطلاعات) و رهبری دارد که وقتی زندگی را عمل به حقوق و بکاربردن همآهنگ استعدادها و فضلها می‌کند، خودانگیخته‌است و هدفش رشد در استقلال و آزادی است (امامت) و فعالیتهای موجود زنده جهت و مسیر دارد و وقتی عمل به حق هستند، این مسیر خط مستقیم می‌شود (خط عدالت) و زندگی هدفمند است (هدفداری = معاد). هرگاه کسی بخواهد در شناخت روش علمی بکاربرد، و خویشتن را بمثابه انسان خودانگیخته بازشناسد، ناگزیر می‌باید این ۵ اصل را شناسائی کند. انکار کردن این اصول، انکار هستی‌مندی خویش است.

کاربایسته، رها کردن کلمه‌ها از بن‌مایه زور است. بدون دادن معانی که بن‌مایه‌ای از زور دارند، ممکن نبود و نیست به آنها معانی بخشید که دین بمثابه بیان قدرت به این اصول بخشیده‌ است. اگر او ویژگی‌های حق را نیز بشناسد، شناسائی او دقیق‌تر نیز می‌شود.

  اینک بر پرسش کننده و هرکس دیگری است که در این اصول اندیشه کند. هرگاه تناقض یا تناقضهایی می‌یابد، بازشان گوید و رفعشان کند، تا اگر واقعیت و حقیقت جز این‌است شناخته ‌آید.

"در باره لائیسیته، دو تحقیق انتشارداده‌ام که در کتاب ارکان دموکراسی نیز گنجانده‌ام"و اگر تناقضی درآنها نیافت، پس راست و سخن حق است و نپذیرفتن و بکار نبردن آنها دور از شأن انسان است .

۵ – بدیهی است دینی که این اصول را اصول راهنمای خود می‌کند، هرگاه بیان قدرت باشد، کلمه‌ها را نگاه می‌دارد و معانی آنها را تغییر می‌دهد. اگر دینی چنین کرده باشد، راه‌حل انکار واقعیت و حقیقت، یعنی این اصول نیست، تناقض زدائی از معانی است که دین قدرتمدار به آن داده ‌است. انکار اصولی که ارکان زندگی را تشکیل می‌دهند، خلاء پدید می‌آورد و این خلاء را قدرت (= زور ) پر می‌کند. بنگریم انکارکنندگان زورباور و بکاربرنده زور شده‌اند یاخیر؟:

۵/۱.

در طول تاریخ، انکار توحید، با قبول ثنویت انجام گرفته است و ثنویت سه نوع بیشتر نجسته است:

● نوع اول، ثنویت تک محوری: یک محور فعال و یک محور فعل پذیر. این ثنویت به رواج ترین نوع ثنویت است.

● نوع دوم، ثنویت دومحوری: هردو محور، در روابط قوا و نسبت به یکدیگر فعال و فعل پذیر هستند. اما بنابراین که در روابط قوا، کار به نابرابری می‌انجامد، این نوع ثنویت استحاله می‌جوید به ثنویت تک محوری.

● نوع سوم، ثنویت دیالکتیکی که بنابرآن، دو ضد، به نوبت، فعال و فعل پذیر می‌شوند.

"۲ – دعوی سوء استفاده آقای خمینی و سران حزب جمهوری اسلامی از تأکیدهای بنی‌صدر بر «انگیزه‌های دینی»، تناقض‌های بس آشکار در بردارد: ۲/۱"چنان‌که در نظام سرمایه‌داری، نخست بورژوازی فعال است و طبقه کارگر را پدید می‌آورد اما بتدریج، پرولتاریا بزرگ و فعال و بورژوازی فعل‌پذیر می‌شوند.

 طرفه این‌که هر سه ثنویت، نیازمند توحید هستند. چراکه تا مجموعه‌ای پدید نیاید، محور فعال و غیر فعال وجود پیدا نمی‌کنند. سومی با توحید آغاز می‌شود و با توحید نیز به پایان می‌رسد: جامعه بی‌طبقه ابتدائی و جامعه بی‌طبقه انتهائی. انگلس گمان برده بود توحید را عربها کشف کرده‌اند.

ای کاش در زندگی خود تأمل می‌کرد و ارکان زندگی خویش را همان‌سان که هستند می‌یافت.

  در هر سه نوع ثنویت، اصل بر روابط قوا است. غافل از این‌که براین اصل، زندگی پدیدآمدنی نبود. و نیز غافل از تناقض‌های موجود در ادعای خویش و این واقعیت که اگر تناقضهای قول خویش را شناسائی می‌کردند، اصول پنج‌گانه را باز می‌شناختند و بدان، بیان استقلال و آزادی را باز می‌یافتند و زندگی‌ها عمل به حقوق می‌شدند. برسم امتحان و روش آموزی، تناقضهای هریک از این سه ثنویت را می‌یابم و رفع می‌کنم:

۱- هر سه ثنویت ساخته ذهن برای توضیح رابطه قوا هستند و در هستی وجود ندارند.

"اندیشه راهنمای انقلاب ایران، اسلام بمثابه بیان استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی بود"هیچ موجودی بر وجود این ثنویتها گواهی نمی دهد. در حقیقت، ثنویت‌ها یک جزء واقعی دارند که هر پدیده‌ای وجودش را از آن دارد و آن توحید است و یک جزء، دو محور، که ذهن آن را ساخته‌است و وجود ذهنی بیش ندارد. این جزء بکار توضیح پدیده حیاتمند نمی‌آید، بکار توضیح رابطه قوا میان پدیده‌ها می‌آید. این توضیح نیز واقعیت را گزارش نمی‌کند. دلخواه توضیح کننده را بیان می‌کند.

هرگاه بخواهیم تناقض را رفع کنیم، ناچار، می‌باید ساخته ذهن را که دروغ است، حذف کنیم. و

۲ – ثنویت‌ها با حیات تناقض دارند. در حقیقت، اگر اصل بر روابط قوا بود، زندگی نبود و هیچ موجود زنده‌ای نیز نبود. چراکه رابطه قوا یعنی رابطه‌ای که تخریب و حذف می‌کند. پس دو طرف تخریب می‌شوند و تخریب می‌کنند.

"پس تأکید بنی‌صدر بر استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی و حقوق و کرامت انسان و ولایت جمهور مردم بود"از تخریب حیات پدید نمی‌آید، مرگ پدید می‌آید. باز رفع تناقض ثنویت با حیات، به حذف ثنویت است. و

٣ – در زندگی هر موجود و در رابطه انواع آفریده‌ها بایکدیگر، روابط قوا پدید می‌آیند. چنانکه اگر کسی به سرطان مبتلی شود، در تن او، سرطان محور فعال و اندام او محور فعل پذیر می‌شوند و مرگ سرانجام بیمار می‌گردد. این رابطه، هم تصدیق ربط مستقیم ثنویت با مرگ و ربط مستقیم توحید با زندگی و هم تصدیق طبیعی بودن سلامت و عارضه بودن بیماری را می‌کند.

بدین‌قرار، رفع عارضه به حذف ثنویت و بانی آن، سرطان است.

  در رابطه دوکس نیز، بنابراین که هر انسان استعداد انس و دوستی دارد، دوستی طبیعی و دشمنی عارضه است. دوستی ترجمان توحید و دشمنی ترجمان ثنویت است. هرگاه آدمی بدان حد بیمار فکری و روانی نباشد که تضاد را اصل و توحید را فرع بیانگارد، در رفع دشمنی خواهد کوشید و اگر بیمار بماند، بر دشمنی خواهد افزود و خود را یا با این توجیه مرگبار قانع خواهد کرد که «تضاد عامل رشد» است و یا خود را به این فریب خواهد سپرد که دشمن من شر مطلق است. کوری ناشی از دشمنی سبب می‌شود که تناقض در پندار و گفتار و کردار خویش را نبیند و خویشتن را به مرگ، در زندان تنهائی، باحصارهای بلند از دشمنی، محکوم ‌کند.

"اما این ادعا دروغی آشکار است زیرا: ● آقای خمینی به این اصول و حقوق پشت کرد و با صراحت گفت: در فرانسه از راه مصلحت حرفهائی را زده‌ام متعهد به آنها نیستم و اگر لازم ببینم، خلاف آنها را می‌گویم"مرگی فرآورده انواع شکنجه‌های روانی و جسمی.

۴ – ثنویتها اصول راهنمای دستگاه‌های فلسفی قدرت محور و انواع بیان‌های قدرت هستند. عقلهای قدرت محور، موازنه عدمی و توحید را نمی‌توانند حتی تصور کنند. از این‌رو است که وقتی دین در بیان قدرت از خود بیگانه می‌شود، به کلمه معنائی را می‌دهند که ضد آن‌است: ثنویت تک محوری. بنابراین معنی، جبر جانشین استقلال و آزادی انسان می‌شود.

خداوند قدرت (= زور) مطلق و انسان ناتوانی فعل پذیر می‌گردند. حال اگر توجه کنیم که الف - زور از رابطه قوا پدید می‌آید و متعین است و زور مطلق ضعف مطلق است و خداوند نمی‌تواند زور مطلق باشد و ب- از حق جز حق صادر نمی‌شود، تناقض را یافته و قابل رفع کرده‌ایم: خداوند توانائی مطلق می‌شود و انسان، آفریده حق، بنابراین،حقوقمند و توانائی نسبی، می‌گردد. موازنه عدمی بیانگر رابطه انسان مستقل و آزاد و توانائی نسبی با خداوند استقلال و آزادی و توانائی مطلق می‌شود و

۵ – قائل شدن به ثنویت در هستی، حاصل متعین انگاری هستی است. اما دربالا دیدیم هرگاه ثنویت وجود عینی می‌داشت هستی مادی نیز نبود. و چون ثنویت نیست، هستی در ماده ناچیز نمی‌شود و ماده به یمن وجود نامتعین، رها از جبر است.

"تازه اداره انتخابات باکسانی بود که می‌گفتند یا انتخابات انجام نمی‌شود و یا بنی‌صدر رئیس جمهوری نمی‌شود"نخستین دو حاصل این تناقض زدائی، یکی بازکردن افق دانش تا بی‌نهایت و دیگری، رها شدن از بیان‌های قدرت و یافتن بیان استقلال و آزادی و راهنمای پندار و گفتار و کردار کردن آن‌است.

۶ – ثنویت بمثابه ساخته ذهن نیز ساخته‌ای متناقض است. چراکه اگر ثنویت هستی‌مند باشد، پس توحید نباید باشد. حال آنکه نخست می‌باید مجموعه‌ای باشد تا ذهن بتواند، در آن، دو محور را تصور کند. پس، توحید پیش از ثنویت وجود دارد و هستی بخش است.

و اگر ثنویت پدید آید، عارضه است و هرگاه درمان نشود، مرگ می‌آورد. به سخن دیگر، سازندگان اصلهای راهنمائی که ثنویت‌ها هستند، غافل بوده‌اند که توحید را تصدیق و ساخته ذهن خود را که ضد آن‌است تکذیب می‌کنند.

  بدین قرار، در زبان آزادی، از توحید شفاف‌تر نیست و هرگاه بخواهی آن را مبهم و «چند پهلو» بگردانی، نیاز به زبان و هم بیان قدرت پیدا می‌کنی و معنائی که بدان می‌دهی، تناقض و بسا تناقضها دارد که دروغ بودن تعریف را به فریاد باز می‌گویند.

  می‌ماند پرسش من از پرسش کننده و همه دیگر ایرانیان: این‌امر که اصل راهنمای ولایت فقیه ثنویت تک محوری، ضد کامل توحید است، عیان است. مخالفت با این رژیم، چرا شما را به مخالفت با ثنویت تک محوری، که اصل راهنمای اکثریت بزرگی از انسانها است – که اگر جز این بود ولایت مطلقه فقیه استقرار نمی‌جست – و دونوع ثنویت دیگر بر نمی‌انگیزد و شما را به جان توحید می‌اندازد که، بدون آن، نه وجود می‌یابید و نه استقلال و نه آزادی و نه حقوق دیگر انسان، حتی قابل تصور می‌شوند، چه رسد به تعریف شفاف؟ از چه رو است که اهل دانش بی‌غرض تعریف بنی‌صدر از توحید را روشن و راه‌حل می‌دانند و شما «چند پهلو» و دارای ایهام؟ به تازگی، آقای دلخواسته مقدمه اقتصاد توحیدی را به انگلیسی برگردانده و انتشار داده‌است.

"اگر اکثریت بزرگ، از آن آگاه نیست، چاره رها کردن این اصول و پیوستن به قدرت باوران نیست، ایستادن بر این اصول و این حقوق و الگوی زندگی در استقلال و آزادی و رشد در استقلال و آزادی گشتن است"ارزیابی زیر، از آقای داوید هوویلر David Huwiler، رئیس دانشگاه امریکائی بلغارستان است که به تازگی، خود را بازنشسته کرده‌ است. او، در ۲ دسامبر ۲۰۱٣، به آقای دلخواسته نوشته است:

●«تبریک به خاطر انتشار مقدمه اقتصاد توحیدی نوشته ابوالحسن بنی صدر:

 مفهوم توحید بس جالب توجه است. در ورای بکاربردنش در نظریه سیاسی و اقتصادی، راه و روشی است برای درک واقعیت. تجدد وجدان را چند پاره کرده است و توحید بسا راه و روشی‌است برای شعور بر پیوند و همبستگی متقابل اعضائی که یک کلیت را تشکیل می دهند.

 بدین قرار، مستقل از زمینه خدا شناسیش، توحید یک مفهوم عمومی است.

من از بسطی که توحید در زبان بنی‌صدر یافته‌است، تکان خوردم. دیگر سنتهای بزرگ خداشناسی از آن غافل بوده‌اند. به تازگی، « The Experience of God » را می‌خواندم. درآن، داوید بنتلی هارت Hart David Bentley، خدا شناس و فیلسوف، در اندریافتهائی که اکثر مذاهب جهان از خدا دارند، مفهوم خدا را می‌کاود. در بحث از یکتا پرستی، او نکته‌ای را می‌گوید که می‌تواند تصدیق تعریف بنی‌صدر از توحید باشد: سخن گفتن شسته رفته (صحیح) از «خدا» - بکاربردن کلمه در معنائی که در ادیان،یهود و مسیحی و اسلام و مذهب سیک و هندوئیسم و بهائی، بخش عمده‌ای از پاگانیسم باستان و ...

"این خشونت است که می‌تواند به نیروی محرکه رشد بدل گردد و نیز می‌تواند در مرگ و ویرانگری بکار گرفته شود"دارد – سخن گفتن از یک سرچشمه بی‌پایان از هرآنچه ابدی، دانای و توانائی مطلق و حضور مطلق، بی‌نیاز از علت، زاده نشده و وجود کامل دارای همه این صفات، که بدین‌خاطر نسبت به همه چیز مطلقا بلاواسطه و درونی، است. خدائی که این‌سان درک می‌شود، در بیرون جهان و در برابر آن نیست، خود جهان نیز نیست. او یک «موجود» همانند یک درخت و یک کفش دوز و یا خدائی که موجودی باشد و یا شئی‌ای در مجموعه اشیاء نیست. مطلقا شئی نیست. بعکس، هرآنچه می‌زید، زندگی خود را بطور مستمر از او دریافت می‌کند.

او خالق ازلی و ابدی همه آفریده‌ها است. همه چیز (هرگاه بخواهیم زبان متون مسیحی را بکار بریم) زندگی و حرکت و بودن خویش را از او دارد. در یک معنی، او در«ورای بودن» است. اگر «بودن» را هرآنچه مطلق نیست، هرآنچه پایان پذیر است، بدانیم.

  به سخن دیگر، او «خود هستی» است.

"بکاربردن خشونت متراکم در مرگ و ویرانگری، را اسلام، به مثابه بیان استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت، غیر ممکن می‌کرد"بدین صفت، او منشاء پایان ناپذیر تمامی واقعیتها است. مطلقی است که همه ممکن‌ها همواره وابسته به او هستند. واحد و بسیطی است که همه آفریده‌های گوناگون و مرکب و پایان پذیر از او هستند.

 بازگردیم به نظریه اقتصادی: بنابر رویه، ما این و آن انتخاب را می‌کنیم: سرمایه داری یا سوسیالیسم، آزادی یا امنیت، پیشرفت یا حفظ محیط زیست. آنچه ما گم کرده‌ایم توحید و پیوستگی چیزها به یکدیگر و درک این معنی است که رشد منابع اقتصادی جدا از رشد انسان، رشد جامعه، رشد طبیعت و منابع معنوی نیست.

کودتای ۱۹٨۱ برضد بنی‌صدر فرصت اثبات کارآئی الگوی بدیل را از میان برد».

 یادآور می‌شوم که ماکسیمو کچاری، فیلسوف ایتالیائی همانند این ارزیابی را به عمل آورده‌است:

 «کف زدنهای ما ایتالیائیها برای آقای بنی‏صدر، امیدوارم آگاهانه باشد. امیدوارم این آگاهی وجود داشته باشد که در صحبتهای بنی‏صدر، نه نظر ماکیاول، نه قول ماکس وبر، نه فکر مارسیلیو دی پادوا و نه اندیشه اسمیت وجود دارند. از فرهنگ سیاسی سخن گفت که هیچ کلامی از این شخصیتها در آن نبود. با سیاست زدگی غربی ما که بر پایه بینشهای این صاحب نظران است، تفاوت بسیار دارد.

"این‌شد، که نخست این اسلام، اسلامی کنار گذاشته شد که پیروزی گل بر گلوله را ممکن ساخته بود"

 در دید مدرن غربی معاصر، تمام سعی بر اینست که همه آنچه را بنی‏صدر سعی در توحیدشان می‏کند، از یکدیگر جدا کنیم. سعی بنی‏صدر بر اینست که اینها به توحید برسند در صورتی که ما غربیها، بر عکس، همه را از یکدیگر جدا می‏کنیم».

 روژه گارودی، فیلسوفی که زمانی عضو حزب کمونیست فرانسه و رئیس موسسه مارکس بود و... نیز.

● و در باره «انقلاب اسلامی» فراوان توضیح داده‌ام: انقلاب اسلامی یا به معنای انقلاب در اسلام بقصد بازیافت آن بمثابه بیان استقلال و آزادی است که نشریه انقلاب اسلامی درخدمت آن بوده‌است و هست و هدفهایش در سایت انقلاب اسلامی بطور مداوم در دسترس مراجعه کنندگان هستند و یا بمعنای انقلابی است که اسلام بمثابه بیان استقلال و آزادی و رشد برمیزان عدالت اجتماعی، اندیشه راهنمای آن بوده‌است.

هردو معنی شفاف و سر راست هستند.

● کلمه «ناموس» را هیچ‌گاه در دین بکار نبرده‌ام. در جامعه شناسی تاریخی خانواده، بکاربرده‌ام بدین‌خاطر که بیانگر یک نوع از رابطه‌های مرد با زن، بوده‌است و هست.

 بدین‌قرار، مشکل در زبان بنی‌صدر نیست. او همه عمر در ابهام زدائی کوشیده ‌است.

"به جای این دعوی نادرست و پرتناقض، ماجرای ستیز اسلام فیضیه با اسلام بنی‌صدر را باید به یاد نسل امروز، آورد"کوشیده‌است روش علمی کار را بیابد و بکاربرد. کوشیده‌است با تناقض زدائی، کدر را شفاف کند. کوشیده‌است عقل خویش را مستقل و آزاد کند. کوشیده‌است موازنه عدمی را اصل راهنما کند. کوشیده‌است پندار و گفتار و کردار را از زور خالی کند.

کوشیده‌است زبان قدرت را با زبان آزادی جانشین کند. چنان که کلمه‌ها یک و همان معنی را داشته‌باشند و کلمه‌ها و جمله‌ها بن‌مایه‌ای از زور نداشته‌ باشند. زیرا می‌داند که زبان قدرت، از جمله، ابهام ساز است. این کوشش نیز مورد توجه کاچاری شد.

  امروز، او نمی‌تواندبگوید موفقیتش کامل است.

"بازسازی استبداد وابسته می‌گویند که همه آنها که این یا آن مرام قدرت را در سر داشتند، در آن شرکت کردند و خود نیز قربانی آن شدند"اما می‌تواند به پرسش کننده و هر انسان دیگری بگوید که بدین کوشش انسان به زندگی معنی می‌دهد. زندگی را بس شاد و دلپذیر و سرشار از امید و شجاعت می‌کند.

  با این‌همه، عقلهای قدرتمدار که دلها را پر از غرض و کین می‌کنند، هرچه خود می‌سازند را به بنی‌صدر نسبت می‌دهند. او و دوستانش، در محاصره آتشی هستند که زورپرستان برگرداگرد آنها از دروغ و ناسزا و بهتان برافروخته‌اند. در تاریخ ایران، هر بار کسانی که برحق ایستاده‌اند، در این حلقه، قرارگرفته‌اند.

آنها که از ایستادن برحق خسته و مأیوس نشده‌اند و روش، دروغ زدائی از راه یافتن تناقضها و رفع آنها بکار برده‌اند، آتش را برخود سرد کرده و عامل ادامه حیات ملی ایرانیان گشته‌اند. علائم شکسته شدن حصار سانسور نمایانند و آتشها دارند سرد می‌شوند و امید که او و دوستان او از کوشش باز نایستند و، این‌بار، تجربه انقلاب ایران قرین موفقیت بگردد

اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

منابع خبر

اخبار مرتبط