روایتی دست اول از آخرین نبرد و شهادت سردار افسانه ای فلسطین

روايتي دست اول از آخرين نبرد و شهادت سردار افسانه اي فلسطين
خبرگزاری فارس
خبرگزاری فارس - ۴ مرداد ۱۳۸۸

خبرگزاری فارس:یک ساعت بعد که برگشتم و عبدالقادر بیدار شده بود، نزد وی رفتم و سلام کردم. وی بسیار پریشان بود. از سلاح و هیچ چیز دیگری از او نپرسیدم. چون اوضاع روشن بود ، او سریعاً مرا مأمور کاری کرد. *:جنابعالی به عنوان یکی از فرماندهان گردان های ارتش جهاد مقدس به رهبری عبدالقادر حسینی در فلسطین برای دفاع از فلسطین فعالیت کردید و در جنگ این سال حضور داشتید.

"خبرگزاری فارس:یک ساعت بعد که برگشتم و عبدالقادر بیدار شده بود، نزد وی رفتم و سلام کردم"در آوریل همین سال یکی از بزرگترین درگیری های قدس یعنی نبرد قسطل رخ داد. در این نبرد بود که عبدالقادر حسینی به شهادت رسید و جنابعالی اقدام به آزادی قسطل از چنگ یهودیان نمودی ... قسطل از نظر استراتژیک چه اهمیتی داشت؟ *بهجت :اجازه بدهید که از مسأله ای که قبل از نبرد قسطل رخ داد سخن بگویم و از این مقدمه برای ورود به بحث استفاده کنم. ما تا ماه مارس از نظر استراتژیک نسبت به یهودیان قدس،برتری داشتیم.چون قدس محاصره شده بود و روحیه آنها پایین بود. هرچند تعداد آنها چند برابر نیروها ی ما بود.ما یک هزار و یا یکهزار و پانصد رزمنده بودیم.

شمار یهودیان حدود چهار هزار یا پنج هزار نیرو بود. *: یعنی سه یا چهار برابر نیروهای شما. *بهجت : بله! این محاصره تا جایی پیش رفت که یهودیان دچار سختی های جدی شدند. تلفات زیادی هم دادند. نتیجه این شد که «ترومن» رییس جمهور آمریکا که خود تمامی تلاش هایش را به کار بسته بود تا قطعنامه تقسیم فلسطین در سال ۴۷ صادر شود، توسط نماینده امریکا در سازمان ملل "وان اوستن " اعلام کرد که ایالات متحده دیگر به این قطعنامه پایبند نیست.

"*:جنابعالی به عنوان یکی از فرماندهان گردان های ارتش جهاد مقدس به رهبری عبدالقادر حسینی در فلسطین برای دفاع از فلسطین فعالیت کردید و در جنگ این سال حضور داشتید"این مسأله در تاریخ ۱۹ مارس ۴۸ رخ داد. *: به دلیل فشار نظامی که شما بر یهودیان وارد کردید این مسأله را اعلام کردند؟ *بهجت : دقیقاً همینطور است. ترومن رئیس جمهور وقت امریکا شخصاً گفت ما تصور نمی کردیم این قطعنامه چنین خسارت هایی را برای یهودیان به دنبال داشته باشد. ما گمان نمی کردیم این قطعنامه تا این اندازه اصطکاک و خسارت به همراه داشته باشد. ...

این عین عبارتی است که آنها اظهار نمودند. اما مسأله اصلی این بود که گرچه ایالات متحده به قطعنامه تقسیم پایبند نبود ولی از طرف دیگر به سازمان ملل پیشنهاد می داد که فلسطین را به طور موقت تحت قیمومیت سازمان ملل در آورد. انگلیس، چین و فرانسه با این پیشنهاد موافقت کردند، اما اینها مذاکراتی بود که به صدور قطعنامه منجر نشد. ولی پس از مدتی کوتاه... *: شوروی در آن موقع مخالف بود؟ *بهجت :شوروی با این پیشنهاد موافق نبود.

"در این نبرد بود که عبدالقادر حسینی به شهادت رسید و جنابعالی اقدام به آزادی قسطل از چنگ یهودیان نمودی .."*: یعنی آنها بر باقی ماندن اسرائیل و روند تقسیم فلسطین اصرار داشتند؟ *بهجت : بله! دبیر سازمان ملل یعنی «تریگیف لی»، نیز که در سازمان ملل برای خود وزنه ای بود، به تقسیم فلسطین اصرار داشت. پس از مدتی نه چندان طولانی امریکا به دلیل فشار یهودیان دست از پیشنهاد خود بر داشت و تصمیم گرفت بیش از هر زمان دیگری گسترده ترین حمایت های خود را از یهودیان بکند و به آنها هواپیما و مهمات بدهد که این جریان بسیار مفصل است. *: یعنی می توانیم بگوییم که ممکن بود قطعنامه تقسیم یکبار دیگر با شکست مواجه شود؟ *بهجت : اصلا نزدیک بود که لغو شود. *: همانطور که در سال ۱۹۳۷ یک بار این اتفاق افتاده بود. *بهجت : بله! این از دیدگاه ما به دلیل مقاومت اعراب بود که در آن زمان صورت گرفت.

اما هنگامی که یهودیان از حمایت گسترده تری بهره مند شدند، کفه ترازو به نفع آنان سنگینی کرد. *: سایر اعراب کجا بودند؟ چه کار می کردند و چه حمایتی از شما می نمودند؟ *بهجت : ما تنها از حمایت اندکی برخوردار بودیم اما یهودیان با حمایت گسترده از سراسر جهان مواجه شدند. از سوی چک و اسلواکی برای آنها معامله بسیار بزرگی امضا شد. امریکا نیز دفاتری به نام فلان و بهمان شرکت در سراسر ایالات متحده راه اندازی کرده و به طور داوطلبانه اقدام به جمع آوری سلاح برای یهودیان نمود و نیز کشتی هایی تهیه کرد تا محموله ها را به یهودیان برسانند. *: یعنی داوطلبانی که وارد جنگ دوم جهانی شدند؟ *بهجت : از تمامی جهان آمدند.

"قسطل از نظر استراتژیک چه اهمیتی داشت؟ *بهجت :اجازه بدهید که از مسأله ای که قبل از نبرد قسطل رخ داد سخن بگویم و از این مقدمه برای ورود به بحث استفاده کنم"از کارشناسان جنگ دوم جهانی آمدند و در نتیجه کفه ترازو به نفع آنها سنگینی کرد. «عبدالقادر الحسینی» از من و امثال من ناراحت بود. وی نسبت به مسأله سلاح شکوه می کرد. حتی یک بار من در نامه ای از او خواستم که استعفا بدهم. دیگر حاضر نبودم که مسئولیت بپذیرم.

چرا؟ به او نوشتم چون در آوریل ۱۹۴۷ با شما بر سر فلان مسأله و ... توافق کرده بودیم. اما یک چهارم این توافقات نیز عملی نشده است. چگونه از من انتظار داری که ...خلاصه نامه استعفای خودم را نوشتم. اما از آن صرف نظر کردم و گفتم که وقتی قرار شد خیابان و محله من سقوط کند، من هم با آن سقوط خواهم کرد وراهکار درستش همین است.

"ما تا ماه مارس از نظر استراتژیک نسبت به یهودیان قدس،برتری داشتیم.چون قدس محاصره شده بود و روحیه آنها پایین بود"*:پس یعنی تصمیم گرفتی که تا آخر بجنگی؟ *بهجت:تا آخر، اتفاقاً نامه استعفای من را به وی نداده بودند. من زخمی بودم. تیر به فاصله یک سانتیمتری قبلم خورده بود... خلاصه اینکه عبدالقادر از این مسأله رنج می برد. وی از اتحادیه عرب و کمیته نظامی آنها این موضوع را درخواست می کرد.

وی وی برای من پیام فرستاد و گفت که من به سوی شام می روم. کمیته نظامی از ما دعوت کرده است. خواسته شما چیست؟ من به عنوان مثال به او گفتم که پنج مسلسل می خواهیم، او می گفت که ده عدد می آوریم... هرچه می گفتم وی می گفت دوبرابرش را تهیه می کنیم. *: این جریان در مارس ۱۹۴۸ بود، چون وی در تاریخ ۲۶ مارس۱۹۴۸ قدس را به مقصد دمشق ترک کرد.

"هرچند تعداد آنها چند برابر نیروها ی ما بود.ما یک هزار و یا یکهزار و پانصد رزمنده بودیم"*بهجت : وی آنجا را در اوایل آوریل ترک کرد. *: اما اطلاعاتی که در اختیار من می باشد نشان می دهد که وی ۲۶ مارس یعنی پایان ماه مارس از قدس خارج شد تا با سران کمیته نظامی دیدار کند. *بهجت : عبدالقادر پیش از خروج از قدس، با یکایک فرماندهان ارتش جهاد مقدس تماس گرفت و به آنها وعده میزان قابل توجهی سلاح ومهمات را داد. وقتی که به دمشق مسافرت کرد، تا با اعضای کمیته نظامی یعنی طاها پاشا و اسماعیل صفوت دیدار کند. اما آنها وی را تحقیر کردند.

*: تحقیرش کردند؟؟ *بهجت: به این معنا که به خواسته های وی پاسخ مثبت ندادند و از موضع بالا با وی صحبت کردند. به او گفتند که ما مهمات نداریم ، فلان نداریم ،بهمان نداریم. سوال این بود که چطوری سلاح های جدید ساخته کشور «چک» را به ارتش نجات دادند اما به ما [ارتش جهاد مقدس] فقط تفنگ های انگلیسی و المانی ته مانده در انبارهای جنگ جهانی را می دادند؟ اتحادیه عرب در آن زمان حتی با ورود «عبدالقادر» به فلسطین مخالفت می کرد. وی بعد از کلی میانجی گری و اعمال فشار توانست وارد فلسطین شود. *: وی در قاهره اقامت داشت؟ *بهجت : آنان با ما همسو نبودند ، لذا بعد از چند روز حاج امین را واسطه کردند.

"*: به دلیل فشار نظامی که شما بر یهودیان وارد کردید این مسأله را اعلام کردند؟ *بهجت : دقیقاً همینطور است"*: حاج امین در آن زمان در سوریه زندگی می کرد؟ *بهجت :بله! مردمی از لبنان، از سوریه و ... واسطه شدند و نزد طاها پاشا و اسماعیل صفوت رفتند. در آن زمان با همه این تلاش ها تنها سه قبضه مسلسل "برین " ،آن هم بدون مهمات به ما تحویل شد، آن هم در حالی که آتش جنگ شعله می کشید.آخرش هم قسطل به دست یهودیان افتاد . سقوط قسطل یک عملیات در چارچوب طرحی گسترده بود. *: در سوم آوریل ۱۹۴۸ ، قسطل به دست یهودیان افتاد؟ *بهجت :بله! درست است.

یهودیان چندین بار تلاش کرده بودند تا محاصره میان تل آویو و قدس را بشکنند تا بتوانند آذوقه و غذا منتقل کنند و تجذیذ روحیه کنند اما این کاروان ها مورد حمله قرار می گرفتند و ناکام می ماندند. در بسیاری موارد، محاصره خیلی شدید می شد و آنان از انگلیس کمک می خواستند تا با مبارزان به توافق برسند و یهودیان را نجات داده و سلاح و نیازمنذی های آنها برآورده شود. یهودیان در آن زمان در اوایل آوریل تصمیم گرفتند که این طرح را اجرا کنند و روستاها و کوههای مشرف بر دره یهودیان را به اشغال خود درآورند. و همین کار را کردند و با عملیات نظامی وارد شدند. چون راه منتهی به ورودی قدس که «باب الواد» نام داشت، دره ای بود که از سوی ارتفاعات و بلندی های آن مورد محاصره قرار گرفته بود.

"ترومن رئیس جمهور وقت امریکا شخصاً گفت ما تصور نمی کردیم این قطعنامه چنین خسارت هایی را برای یهودیان به دنبال داشته باشد"این راه با سنگ های بزرگ تا مسافت دو کیلومتری بسته بود و فرود بر آنها بسیار سخت بود. همچنین این منطقه در تیر رس تفنگ های مبارزان قرار داشت. *: یعنی برای تأمین نیازها و کمک رسانی این کار شد؟ *بهجت : آنها از جاده نمی آمدند، بلکه از همان روستاها آمدند و اشغال کردند.. *: آنها کمک ها را از راه این مسیر ارسال کردند و از آن محافظت کردند؟ *بهجت : آنها می خواستند راه را بازکنند تا کمک رسانی نمایند. یکی از روستاهایی که قرار بود اشغال شود، روستای «قسطل» بود.

این اقدام در چارچوب طرح "هاگلگال " بود. زمانی که قسطل سقوط کرد، عبدالقادر در سوریه بود .وی بسیار عصبانی شد. نام «قسطل» از کلمه " Castle " گرفته شده که به معنای قلعه می باشد. آنجا قلعه ای باستانی متعلق به روم قرار داشت و موقعیت این روستا مهم بود چون در شمال غربی قدس قرار داشت. "نبی صموئل "و "قسطل " از مهمترین موقعیت های نظامی در منطقه قدس به شمار می روند.

"اما مسأله اصلی این بود که گرچه ایالات متحده به قطعنامه تقسیم پایبند نبود ولی از طرف دیگر به سازمان ملل پیشنهاد می داد که فلسطین را به طور موقت تحت قیمومیت سازمان ملل در آورد"به همین دلیل عبدالقادر عصبانی شد ، در تمام طول شب با ما تماس می گرفت که «قسطل» یعنی همه قدس و به من دستور داده بود که از منطقه خودت حرکت نکن و تکان نخور. چون منطقه تو بین محله یهودیان "مشیرم " و "باب العمود "، قرار دارد. *: شما دقیقاً در چه منطقه ای بودی؟ *بهجت : منطقه ای تنگ و باریک بود. می توان گفت که این منطقه در شمال قدس واقع شده بود. یعنی کوی "باب الزاهره " و "مصراره " و محله "سعد و سعید " و بخشی از محله "شیخ جراح " منطقه من را تشکیل می دادند.

بخش دیگر "شیخ جراح " به عهده دیگران بود. همچنین مسئول کوی "وادی الجوز " یا دره "جوز " فرد دیگری بود. ما در این منطقه یعنی شمال قدس بایکدیگر همکاری می کردیم. ما کمی از شمال غرب را نیز داشتیم. اما بهتر است بگوییم شمال قدس ، منطقه ما بود.

"انگلیس، چین و فرانسه با این پیشنهاد موافقت کردند، اما اینها مذاکراتی بود که به صدور قطعنامه منجر نشد"فاصله میان این منطقه و بخش قدیمی قدس و میان یهودیان کوتاه بود. هرگونه پیشرفت نیز... *: یعنی نقطه تماس با آنها به شمار می رفت؟ *بهجت : بله! بسیار نزدیک بود. اگر این منطقه سقوط می کرد این خطر بود که همه قدس سقوط کند. به من می گفت که تو نباید از جای خود حرکت کنی.

چون ما گاهی وقتها گروههایی را برای جنگ می فرستادیم، و درگیری رخ می داد. حتی برخی از دسته های نظامی ما همین تخصص را داشتند. به عنوان مثال «ابراهیم ابودیه» و دسته وی یک دسته نظامی متخصص بودند که ما به آنها «نیروی تهاجمی» می گفتیم. اما این نیرو در وهله بعد تحرکات خود را متوقف کرد و مسئول دفاع از کوی "القطمون " و "البقعه " شد. خلاصه اینکه عبدالقادر در سوریه بسیار عصبانی شده بود.

"*: یعنی آنها بر باقی ماندن اسرائیل و روند تقسیم فلسطین اصرار داشتند؟ *بهجت : بله! دبیر سازمان ملل یعنی «تریگیف لی»، نیز که در سازمان ملل برای خود وزنه ای بود، به تقسیم فلسطین اصرار داشت"وی بر سران کمیته نظامی یعنی بر اسماعیل صفوت و طاها پاشا فشار وارد می کرد اما آنها پاسخ منفی می دادند و به او می گفتند که : بفرما جناب عبدالقادر، دیدی که قسطل هم سقوط کرد، خوب بفرما برو و این روستا را از آنان پس بگیر...در کلامشان نوعی تمسخر وجود داشت... اما عبدالقادر از آنان می خواست که برایش توپ تهیه کنند.آنها به او می گفتند این هم توپخانه، این زره ... که نوعی مسخره کردن عبدالقادر بود. این امر موجب برانگیخته شدن خشم عبدالقادر شد و به آنها گفت که شما خائن هستید. وی شب هنگام از سوریه خارج شد و مستقیم به سوی قدس حرکت کرد.

صبح زود به قدس رسید و وضعیت روحی نامناسبی داشت. *: شما وقتی برگشت او را دیدی؟ *بهجت :بله! برادر من صبحی زخمی شده بود، تیر به سر او اصابت کرده بود. در سوریه در حال مداوا بود. ما در قدس مسئولی داشتیم. او با عبدالقادر آمد .

"*: یعنی می توانیم بگوییم که ممکن بود قطعنامه تقسیم یکبار دیگر با شکست مواجه شود؟ *بهجت : اصلا نزدیک بود که لغو شود"من هنوز از خواب بیدار نشده بودم که برادرم صبحی آمد، او تا چند لحظه ساکت بود و هیچ چیز نمی گفت. وی فراموش کرده بود که زخمی بوده است و من فهمیدم که عبدالقادر آمده و او نیز همراهش به قدس برگشته است. من سریع برخاستم و گفتم: کجاست؟ عبدالقادر به خانه ای که نزدیک خانه ما قرار داشت رفته بود. خانه برادرش«فرید بیک» در آنجا بود.آن موقع فرزندان پاشا را با پسوند "بیک " صدا می زدند و موسی کاظم پاشا پدر آنان بود. ما به آنها "سامی بیک "، "فرید بیک " و "عبدالقادر بیک " و...

می گفتیم . خلاصه اینکه به من گفت به خانه "فرید بیک " می رود. من نیز رفتم همانجا. محافظ شخصی او را دیدم. جوان خوبی بود.

"اما هنگامی که یهودیان از حمایت گسترده تری بهره مند شدند، کفه ترازو به نفع آنان سنگینی کرد"به او گفتم که چه خبر؟ ابوموسی کجاست؟ او پاسخ داد که دارد استراحت می کند، خوابیده است. به من گفت که اجازه بده یک ساعت بخوابد چون در تمام مسیر تا اینجا نخوابیداست. به او گفتم که اشکال ندارد.اما با خود چه سلاحی آورده اید؟ *: شما پیگیر همان قول هایی بودی که عبدالقادر داده بود؟ *بهجت : بله!ما نیاز جدی داشتیم چون وضعیت دشوارتر می شد. عبدالقادر برای آنها گزارش برده بود و ما چشم امیدمان به آنها بود. *:به کی ها؟ *بهجت :منظورم کمیته نظامی است.

قبل از سفر گفته بودیم که ما در اینجا ایستادیم و مبارزه می کنیم، اما نه به این دلیل که نیروی زیادی داریم بلکه چون یهودیان که چند برابر ما هستند افرادی ترسو هستند و دچار وحشت شده اند. اما انگلیسی ها در بخشی از قدس در حد فاصل ما و یهودیان قرار دارند. لذا خطوط جنگ گسترده تر می شد و کسی که ا مکانات بیشتری داشت می توانست از آن بهره ببرد. منظور اینکه در آن روز وقتی محافظ عبدالقادر به من گفت که ما چیزی نیاورده ایم، خیلی ناراحت و عصبانی شدم. تا جاییکه به او گفتم عبداقادر با چه رویی می خواهد با ما مواجه شود؟ او به ما قول داده بود که ...یک ساعت بعد که برگشتم و عبدالقادر بیدار شده بود، نزد وی رفتم و سلام کردم.

"*: سایر اعراب کجا بودند؟ چه کار می کردند و چه حمایتی از شما می نمودند؟ *بهجت : ما تنها از حمایت اندکی برخوردار بودیم اما یهودیان با حمایت گسترده از سراسر جهان مواجه شدند"وی بسیار پریشان بود. از سلاح و هیچ چیز دیگری از او نپرسیدم. چون اوضاع روشن بود ، او سریعاً مرا مأمور کاری کرد. *: چه کاری؟ *بهجت :آن زمان که او در سوریه بود در راه بین قدس - الخلیل و نزدیکی بیت لحم در نزدیکی اردوگاه "الدهیشه " درگیری رخ داده بود. در آنجا یک کاروان بزرگ نظامی یهودیان وجود داشت.

اتوبوس هایشان زره پوش بودند. به مستعمره "کوهارسیون " رفتند . به عنوان یک تیم برای پشتیبانی و گروهی به آنجا اعزام شدند . اواخر شب بود که به راه افتادند و به مستعمره رسیدند. اما وقتی که به قدس بازگشتند ، در راه با کمین مواجه شدند.

"اما از آن صرف نظر کردم و گفتم که وقتی قرار شد خیابان و محله من سقوط کند، من هم با آن سقوط خواهم کرد وراهکار درستش همین است"در اینجا درگیری رخ داد و یهودیان توان تحرک نداشتند چون محاصره شده بودند. شماری از آنان کشته شدند. یک تیم کمکی از قدس اعزام شد، اما این تیم نیز توانست کاری بکند. لذا انگلیسی ها راسا وارد نبرد شدند و با کامل عریقات، که از سوی ارتش جهاد مقدس بر نبرد نظارت می کرد، به توافق رسیدند. توافق کردند که یهودیان خوردروهای زرهی و سلاح ها را به طور کامل تحویل دهند و در برابر انگلیسی ها نیز نفرات را نجات دهند.

این چیزی بود که اتفاق افتاد. از جمله غنایم گرفته شده ، زره پوش و مسلسل بود که نزد کامل عریقات بود. عبدالقادر به من گفت که برو پیش کامل عریقات.او با تو دوست است. برو و زره پوش و مسلسل هایی که دارد بگیر و بیاورد. من هم رفتم خدمت «کامل» ، با او کمی گرم گرفتیم و وارد موضوع شدیم.

"*:پس یعنی تصمیم گرفتی که تا آخر بجنگی؟ *بهجت:تا آخر، اتفاقاً نامه استعفای من را به وی نداده بودند"خلاصه اینکه توانستم زره پوش را بیاورم و چهار مسلسل هم آوردم. اما یهودیان قبل از اینکه اینها را تحویل بدهند، خرابشان کرده بودند. آنها سوزن مسلسل ها را شکسته بودند. اما با این حال این سلاح ها را آوردم. تقریباً ساعت یک بعد از ظهر بود که برگشتم.

ابوموسی نیز در قطمون نزد ابراهیم ابودیه بود. ابراهیم ابودیه از برجسته ترین سران ارتش جهاد مقدس بود. وی شجاعترین و پرشور ترین آنها بود. خلاصه اینکه من با قطمون تماس گرفتم ، آنها گفتند که بیا ، ابوموسی و ابراهیم ابودیه پیاده از قدس به قسطل به راه افتاده اند. *: چند کیلومتر راه بود؟ *بهجت :از «عین کارم» نزدیک دوازده تا پانزده کیلومتر راه بود.

"خواسته شما چیست؟ من به عنوان مثال به او گفتم که پنج مسلسل می خواهیم، او می گفت که ده عدد می آوریم.."گفت که حرکت کنید.نزدیک ده الی پانزده نفر بودیم. *: اراده مردم به هنگام جهاد تغییر می کند. *بهجت : آنان از فرماندهی ابراهیم ابودیه به من گفتند که به سوی قسطل حرکت کنید. بیایید... زره پوش را نگرفته بود، وی مرا برای زره پوش فرستاد...

چه اتفاقی در آن شب افتاده بود؟ من نمی دانم. *: شب هفتم یا هشتم آوریل بود. *بهجت :من بسیار احتیاط می کردم، در ذهنم این مسأله بود که خطراتی هست. ممکن است یهودیان اقدامی بکنند. من بسیار احتیاط می کردم.

"*: اما اطلاعاتی که در اختیار من می باشد نشان می دهد که وی ۲۶ مارس یعنی پایان ماه مارس از قدس خارج شد تا با سران کمیته نظامی دیدار کند"در آن شب برای من اتفاقی نیافتاد. صبح زود خبر رسید که عبدالقادر حسینی در قسطل محاصره شده، نگفتند که به شهادت رسیده است... *: شما حرکت کردی و موقعیت خود را ترک کردی؟ *بهجت : امور را تا اندازه ممکن سامان دادم و با خود زره پوش برداشتم. *: همان زره پوش های های غنیمت گرفته شده؟ *بهجت :خیر، من زره پوشی داشتم که از پلیس بود. ما آنرا از انگلیسی ها گرفته بودیم.البته زره پوش یهودیان را نیز برداشتم.

چون قوی تر بود. با خودروی لوری حرکت کردم و نزدیک چهل جوان رزمنده نیز با ما بودند.من وجب به وجب منطقه را می شناختم. چون من پیقراول بودم. من زمانی گردشگری درس می دادم. من از راهی رفتم که خودرو ها از آنجا عبور نمی کردند.

"*بهجت : عبدالقادر پیش از خروج از قدس، با یکایک فرماندهان ارتش جهاد مقدس تماس گرفت و به آنها وعده میزان قابل توجهی سلاح ومهمات را داد"از شمال شرقی آمدم و با خودرو به نزدیکترین روستای نزدیک آنجا یعنی روستای بیت سوریک رفتم. مسافت بین بیت سوریک و قسطل تنها دو یا سه کیلومتر بود. ما این مسیر را پیاده رفتیم. هنگامی که رسیدیم، درگیری شروع شده بود. چون گروهها از تمام نقاط فلسطین از جمله "لد " و "رمله " آمده بودند.

اینها به فرماندهی «شیخ حسن سلامه» تحرک خود را انجام داده و نیروهای زیادی را گسیل داشته بودند. از الخلیل و از خود قدس نیروی گسترده ای آمده بود. این منطقه محاصره شد و ما از پشت به یهودیان زدیم. *: یعنی از عقب یهودیان آمدید و آنان متوجه شما نشدند؟ *بهجت :بله! از عقب یهودیان آمدیم و راههای ارتباطی قسطل به مستعمر "دلب " که نقطه ارتکاز و محوری آنان بود، قطع کردیم. در آنجا دو مستعمره بود.

"وقتی که به دمشق مسافرت کرد، تا با اعضای کمیته نظامی یعنی طاها پاشا و اسماعیل صفوت دیدار کند"ما راه را بستیم و وارد قسطل شدیم. قبل از اینکه بیایم درگیری ها شروع شده بود. هنگامی که وارد قسطل شدیم، دیدیدم که در نقطه ورود ما کشته های فراوانی وجود دارد یعنی ده یا دوازده کشته بود که بیشتر آنها توسط یهودیان جمع آوری شده بودند تا با خود ببرند. *: پس کشته های خود را ببرند؟ *بهجت : بله! ما به قله قسطل رسیدیم. کمی بعد از آن به ما خبر رسید که عبدالقادر شهید شده است.

*: یعنی فرمانده کل ارتش جهاد مقدس که در فلسطین می جنگید، کشته شده است. *بهجت :بله! عبدالقادر در واقع حلقه اتصال مردم مردم فلسطین به یکدیگر بود.من سنگینی این خسارت را درک کردم و می دانستم که چه پیامدهایی به دنبال دارد. *: بعد از اینکه قسطل را از یهودیان بازپس گرفتید، این خبر به شما رسید؟ *بهجت :بله! یهودیان دور شده بودند و بر قسطل تسلط کامل داشتیم. *: وقتی فهمیدی که فرمانده مستقیم شما دیگر زنده نیست و در حقیقت فرمانده تمامی مجاهدان کشته شده، چه احساسی داشتی؟ *بهجت :نمی توانم بگویم! در حقیقت نوعی فروپاشی در من رخ داد اما خودم را آرام کردم و سرجایم نشستم، نرفتم جنازه وی را ببینم. *: چرا؟ *بهجت :برایم سخت بود که عبدالقادر را شهید ببینم.

"*: تحقیرش کردند؟؟ *بهجت: به این معنا که به خواسته های وی پاسخ مثبت ندادند و از موضع بالا با وی صحبت کردند"من نرفتم پیکر او را ببینم، درحالیکه او در فاصله یکصد یا دویست متری من قرار داشت. وی را سریعاً منتقل کردند.تصورش را بکنید که این مسأله چه پیامدهایی داشت؟ متأسفانه ترس بجایی هم بود. به محض اینکه عبدالقادر حسینی را منتقل کردند، ما نیروهای نظامی دیگر کسی را نداشتیم که به همه فرمان بدهد. در قسطل دست کم سه هزار رزمنده فلسطینی بود. حتی آمار رزمندگان بیشتر از این هم بود.

تقریباً نیم ساعت طول نکشید که در قسطل تنها چهل یا چهل و پنج نفر باقی ماند. *: همه باهم رفته بودند؟ *بهجت :حتی یکی از عزیزترین دوستان مبارز من که فرمانده یک گروهان بود، به سوی من پیک فرستاد. چون من تصمیم گرفته بودم در آنجا بمانم. من به او گفتم که اینجا می مانم. نیروهای من نیز همراهم هستند.

"*: وی در قاهره اقامت داشت؟ *بهجت : آنان با ما همسو نبودند ، لذا بعد از چند روز حاج امین را واسطه کردند"در حالی که من هنوز درد جراحت داشتم. بر اثر تیری که به نزدیکی قلبم خورده بود هنوز درد داشتم. *: چند تیر به شما خورده بود؟ *بهجت : تا آن زمان یک تیر به دستم خورده بود. این تیر دومی بود که به من خورده و نزدیک قلبم اصابت نموده بود. *: مجموعاً چند تیر خوردی؟ *بهجت : در تاریخ ۱۹/۵/۱۹۴۸ یکباره چهار تیر به من خورد.

پیش از آن نیز یک تیر به من خورده بود و نیز ترکش هم در بدنم بود.می توان تقریباً گفت هشت گلوله به من خورده بود. *:پس سرتا پایت تیر خورده است؟ *بهجت : نه! این دیگر مبالغه است. برگردیم به اصل موضوع. من در همان لحظه که مردم می رفتند، «انور نسیبی»، دبیر کمیته میهنی سراسر قدس، -من به او احترام می گذاشتم. چون او مردی سیاستمدار بود - مرا دید و با من رایزنی کرد.

"در آن زمان با همه این تلاش ها تنها سه قبضه مسلسل "برین " ،آن هم بدون مهمات به ما تحویل شد، آن هم در حالی که آتش جنگ شعله می کشید.آخرش هم قسطل به دست یهودیان افتاد "گفت که آنهایی که با تو هستند، اینجا بمانند، اما تو که زخمی هستی برگرد. من گفتم که نه، من تیم خود را ترک نمی کنم. خلاصه اینکه ما آنجا ماندیم. *: ماندی برای حفاظت از قسطل؟ *بهجت : بله! چون واکنش دشمن سریع و فوری بود. یهودیان از گذشته تا کنون نسبت به کشته های خود حساسیت ویژه ای دارند.آنها تمام تلاش خود را به کار می بندند تا اجساد کشته های خود را نیز به دست آورند.

از سوی دیگر در این سو و آن سوی قسطل، مستعمره های یهودیان بود . من به انور گفتم که چه می خواهیم. به او گفتم که خوراکی، مهمات و نیروی جایگزین... چون شب هنگام نباید خوابید و نیروها باید پست خود را عوض کنند، چون احتمالات زیادی وجود داشت. *: در آن زمان چند رزمنده با شما بود؟ *بهجت :من و تیم همراهم و گروه "محمد عادل نجار " که فرمانده گروهان در دره "الجوز " بود، جمعاً ۴۵ نفر بیشتر نبودیم.

"یهودیان چندین بار تلاش کرده بودند تا محاصره میان تل آویو و قدس را بشکنند تا بتوانند آذوقه و غذا منتقل کنند و تجذیذ روحیه کنند اما این کاروان ها مورد حمله قرار می گرفتند و ناکام می ماندند"*: در زمان بازپس گیری قسطل بیش از سه هزار نیرو وجود داشت. *بهجت : بله! گفتم که حتی عزیزترین دوستان من که در آنجا حضور داشت و در نبرد شرکت داشت، عقب نشینی کرد و فقط پیک فرستاد که اگر خطر شما را تهدید کرد ما را مطلع نمایید. من به آنها گفتم شما کجا هستید؟ گفتند که در روستای صوبا. *: کشته شدن عبدالقادر حسینی چه تأثیری بر روند مبارزات قدس و به طور کلی در فلسطین داشت، با توجه به اینکه ارتش های عربی نیز هنوز وارد عمل نشده بودند؟ *بهجت :اثر دو سویه داشت. از یک سو احساس زیان و خسارت سنگینی داشتیم و احساس می کردیم که مقاومت فلسطین دچار ضعف شود.

بدتر از همه اینکه یهودیان درصدد تحرکات نظامی بودند. آنان در ابتدا تلاش کردند فعالیت های تروریستی انجام دهند، اما به دنبال اشغال کردن نبودند. آنان در این مرحله به دنبال حمله به روستاهای فلسطینی ها بودند. در همان شبی که ما در قسطل ماندیم ، به دیر یاسین حمله شد و آنجا را به خاک و خون کشیدند. بین من و دیر یاسین تنها یک دره بود.

"در بسیاری موارد، محاصره خیلی شدید می شد و آنان از انگلیس کمک می خواستند تا با مبارزان به توافق برسند و یهودیان را نجات داده و سلاح و نیازمنذی های آنها برآورده شود"*: که در تاریخ ۹ آوریل به آنجا حمله شد. *بهجت : بله! در همان شبی که عبدالقادر را از دست دادیم، آنان به دیر یاسین حمله کردند. دیریاسین یک موقعیت نظامی برای قدس نیز بود. این روستا را به خاک و خون کشیدند. این مسأله در روحیه ها اثر منفی داشت.

اما خداوند

منابع خبر

اخبار مرتبط

دیگر اخبار این روز

خبرگزاری فارس - ۴ مرداد ۱۳۸۸
خبرگزاری فارس - ۴ مرداد ۱۳۸۸