علم و دانش دو متهم ردیف اول بیدادگاه چهارم/ بازخوانی مقاله‌ای از مصطفی ملکیان

علم و دانش دو متهم ردیف اول بیدادگاه چهارم/ بازخوانی مقاله‌ای از مصطفی ملکیان
موج آزادی
علل ضعف تحقیقات علوم‌انسانی در ایران از نظر من در ده مورد قابل بیان است كه هر چند همه‌ی علل ضعف تحقیقات علوم‌انسانی نیست، اما اهم این علل است. اما قبل از بیان این ده علت لازم است سه نكته را عرض كنم:نكتة اول این كه من این علل را به ترتیب اهمیت بیان نمی‌كنم. بلكه شاید به عكس باشد و گمان می‌كنم هر چه به طرف آخر برویم اهمیت این علت‌ها بیشتر می‌شود. بر این مسأله تأكید داشتم تا بتوانم در قسمت‌های اخیر سخن بسط كلام بدهم.نكتة دوم این است كه عللی كه عرض می‌كنم با یكدیگر رابطه دیالكتیكی دارند و علیت‌های دو سویه بین‌شان برقرار است. یعنی ممكن است عامل اول، علت عامل دوم باشد، اما خود عامل دوم هم به یك معنا علت عامل اول باشد؛ یعنی رابطة علی یك سویه بین‌شان وجود ندارد و خود این مسأله، اعتراف به این موضوع است كه من علل و معالل را در كنار هم نشانده‌ام.نكتة سوم هم این است كه بعضی از این علل فقط به ایران اختصاص ندارد. در غیر ایران هم مصداق پیدا می‌كند اما به گمان بنده در ایران به صورت اشد و آكدی وجود دارد و باید به صورت مؤكدتری بر آن تأكید و اصرار ورزید. بنده این ده علت را عرض می‌كنم كه احتمالاً خیلی از آنها هم مورد مناقشة سروران و اساتید قرار می‌گیرد. نخستین علتی كه دربارة ضعف تحقیقات علوم‌انسانی در ایران می‌توان گفت این است كه دانش‌آموختگان علوم‌انسانی در ایران نسبت به دانش‌آموختگان سایر علوم به طور متوسط ـ البته و نه در موارد استثنائی ـ از IQ كمتری برخوردارند؛ یعنی «هوش‌بهر» كمتری دارند. بنابراین شكی وجود ندارد كه وقتی دانش‌آموزی یا دانشجویی، هوش‌بهر كمتری داشته باشد، خود این دانش‌آموز یا دانشجوست كه استاد آن رشته می‌شود، اما طبیعتاً هوش‌بهرش افزایش پیدا نخواهد كرد. تبعاً استاد قاهر و مسلطی نخواهد بود و هرقدر هم در زندگی آكادمیك خود جدیت ورزیده باشد باز این IQ پایین در فرآوردة كار آنها مؤثر خواهد بود و این هوش‌بهر پایین در تدریس، تألیف، ترجمه و تحقیقات آنها مؤثر خواهد بود. از طرف دیگر وقتی همین استاد سر كلاسی می‌رود كه دانشجویانش هم IQ پایینی دارند، نیاز نخواهد داشت كه بر كارش تسلط داشته باشد، چرا كه با سلطة بسیار بسیار كمتر هم دانشجویانش را راضی خواهد كرد. دوستانی هم كه در علوم‌انسانی كار كرده‌اند، اگر سخنرانی یا درسی در دانشكده‌های غیر علوم‌انسانی داشته‌اند، این مسأله را به رأی‌العین دیده‌اند كه سؤالات، اشكالات و انتقاداتی كه مثلاً در دورة لیسانس دانشگاه شریف مطرح می‌شود هرگز در دورة دكترای رشته‌های علوم‌انسانی مطرح نمی‌شود. این موضوع از نظر من نكته‌ی غیر قابل انكاری است. البته من آماری در این زمینه نگرفته‌ام و حس خودم را بیان می‌كنم و ممكن است آمار خلاف این را بگوید، اما به این مسأله هم باید توجه كنیم كه به گفتة متفكری آمار برای پوشاندن حقایق است نه برای آشكار كردن آنها.نتیجة این نكته، نكتة‌ دومی است كه همان «درآمد كمتر» رشته‌های علوم‌انسانی است. وقتی رشته‌های علوم‌انسانی درآمد كمتری دارند سبب می‌شود كه پدران و مادران، فرزندان نخبة خود (دارای IQ بالا) را تشویق و ترغیب كنند و سوق دهند و حتی در موارد عدیده‌ای وادار كنند كه فنی و مهندسی یا پزشكی بخوانند و آن بچه‌هایی را كه ناچارند یا نمی‌توانند فنی ومهندسی یا پزشكی بخوانند می‌فرستند علوم‌انسانی؛ چون بالاخره هیچ پدری عالماً و عامداً تصمیم نمی‌گیرد بچه‌اش را بفرستد به رشته‌ای كه درآمد كمتری دارد. باید توجه داشت كه این دو علت، در واقع علت و معلول یكدیگرند یعنی IQ پایین‌تر باعث درآمد كمتر می‌شود و درآمد كمتر هم سبب می‌شود كسانی كه IQ پایین‌تر دارند در رشته‌های علوم‌انسانی درس بخوانند.علت سوم ضعف تحقیقات علوم‌انسانی در ایران این است كه علوم‌انسانی تنها علومی ‌اند كه «تجسد تكنولوژیك» ندارند در نتیجه تفاوت میان قوی و ضعیف و میان شیاد و راستكار در این علوم معلوم نخواهد بود. در حالی كه مثلاً اگر من در علوم فنی و مهندسی شیادی بورزم، پلی می‌سازم كه با اولین كامیونی كه از روی آن رد می‌شود سقوط خواهد كرد و معلوم می‌شود كه من دانش فنی و مهندسی لازم را نداشته‌ام. یا اگر پزشك شیادی باشم از هر 20 عمل جراحی كه انجام می‌دهم، 19 تای آن ناموفق از آب در می‌آید و همه می‌فهمند كه من پزشكی هستم كه یا شیادم یا آن قدر كه ادعا می‌كنم معلومات پزشكی ندارم. اما چه چیز است كه معلوم می‌كند كار یك محقق یا معلم علوم‌انسانی ضعیف بوده است؟ پلی نمی‌سازد كه این پل فرو بریزد و جراحی‌ای نمی‌كند كه این جراحی ناموفق از آب در بیاید و هر چه بگوید یك عده می‌توانند بر سخنان او پافشاری كنند. یعنی هر علمی كه «تجسد تكنولوژیك» نداشته باشد به روش‌های عینی (objective) نمی‌توان روشن كرد كه چه چیزهایی در آن ضعیف یا قوی است. در واقع در چنین شرایطی فرد می‌تواند خودش را در صف دانشمندان قرار دهد و ما نیز چه بسا نوعی «شارلاتانیزم» را شاهد باشیم. در چنین مواردی در علوم فنی و مهندسی همیشه نوعی «در آزمون بودن» وجود دارد كه در علوم‌انسانی این گونه نیست. در علوم‌انسانی فرد می‌تواند هر سخنی بگوید و اگر از خدا بیمی نداشته باشد و اگر وجدان كاری و وجدان اخلاقی‌اش بیدار و زنده نباشد، دیگر حتي رسوایی پیش مردم هم برایش معنایی نخواهد داشت. از نظر بنده همیشه یكی از این سه عامل باید وجود داشته باشد: «خدا» را ناظر و ناقد و داور بصیری بداند و آن وقت بگوید من كاری را كه بر عهده گرفته‌ام باید خوب انجام دهم؛ یعنی از عواقب اخروی بترسد. یا اگر دیدگاه دینی و مذهبی ندارد باید یك «وجدان اخلاقی» زنده و بیداری داشته باشد و دائماً ملامت‌گر درونی، ملامت‌اش كند كه چرا كارت را ضعیف انجام می‌دهی؟ چرا كاری را که بلد نیستی بر عهده گرفته‌ای؟ و .... غیر از این دو عامل، عامل سوم هم «رسوایی» پیش مردم است؛ حال اگر عامل اول و دوم نباشد می‌ماند عامل سوم. رشته‌های فنی و مهندسی و پزشكی رسوایی شان نزد مردم‌ مشخص است، اما در علوم‌انسانی مشخص نیست كه فرد چگونه رسوا خواهد شد و هر كسی می‌تواند هر چیزی را بگوید و كسی هم نتواند كوس رسوایی‌اش را بزند، چرا كه «تجسد تكنولوژیك» ندارد.نتیجة این وضعیت، همانا علت چهارم است؛ یعنی این كه اساساً ارزیابی تحقیقات علوم‌انسانی دشوار است كه البته این امر تا حدی معلول علت سوم است، اما خودش هم می‌تواند مستقلاً مورد بحث قرار بگیرد. ارزیابی رساله‌هایی كه در رشته‌های دیگر نوشته می‌شود ساده است اما این امر در علوم‌انسانی بسیار دشوار است.علت پنجم این است كه علوم‌انسانی به طور یكنواخت وارد ایران نشده است و به صورت «گزینشی و كاریكاتوری» وارد ایران شده. در حالی كه علوم‌انسانی در كشوری رشد می‌كند كه همة اجزایش «متوازن» پیش برود. برخی از رشته‌های علوم‌انسانی در كشور ما قوی‌تر و برخی هم به صورت بسیار بسیار فاحش، ضعیف‌تر است. به هر حال باید توجه داشت كه علوم‌انسانی، علومی هستند كه وابستگی‌شان به علوم دیگرِ انسانی، بیشتر از علوم فنی مهندسی نسبت به یكدیگر است.علت ششم هم این است كه در عرف جامعه گفته می‌شود «مسایلی اورژانسی‌تر از علوم‌انسانی» وجود دارد و گویا مسایل فوری و فوتی كشور ما، مسایلی غیر از علوم‌انسانی‌اند. البته این مسأله تا حدی هم درست است و كشوری كه نیازهای بیولوژیك مردم‌اش آن چنان كه باید و شاید برآورده نمی‌شود، معلوم است که آن نیازهایی که فوق نیازهای بیولوژیك هستند و علوم‌انسانی متكفل آنهاست كمتر مورد اعتنا باشد. اما به نظر من تأكید بسیار ناسالمی روی این نكته می‌شود كه باید به آن توجه داشت.علت هفتم مسایل معرفت‌شناختی است كه در كشور ما گشوده نشده است. علوم‌انسانی «مشكلات معرفت‌شناختی‌« ای دارد كه هنوز مسایلی حل ناشده در معرفت‌شناسی و روش‌شناسی علوم‌انسانی است؛ مسایلی مانند این كه علوم‌انسانی تا چه حد می‌توانند objective یا subjective باشند؛ روش‌های هرمنوتیك چه قدر در علوم‌انسانی توفیق‌آمیز یا شكست‌دهنده ‌اند و... كه دربارة این موضوعات تنقیح مناط به نحو درست انجام نشده است.مسألة هشتم این است كه وقتی محقق بداند «عملاً تحقیقاتش مورد استفاده قرار نمی‌گیرد»، هم انگیزة كارِ خوب را از دست می‌دهد و هم در نظرش چنین می‌آید كه می‌تواند كار خودش را با «تقلب» به پیش ببرد. من كمتر دیده‌ام كه به یك تحقیق علوم‌انسانی در كشور ما ترتیب اثر علمی داده شود و نتیجة تحقیقات در علوم‌انسانی به جد گرفته شود. البته در میان علوم‌انسانی، اقتصاد یك استثناست و اگر از آن بگذریم در سایر علوم شما هرقدر هم تحقیق‌تان عمیق باشد، باز كسی در مقام عمل به آن ترتیب اثر نمی‌دهد.نكته‌ی نهم هم این است كه ما به خاطر «حكومت دینی» ای كه داریم در واقع نسبت به علوم‌انسانی احساس «استغنا» می‌كنیم. ما هر آن‌چه را كه از علوم‌انسانی می‌خواهیم در قرآن و روایات داریم و بنابراین برای چه باید در علوم‌انسانی تحقیق كنیم؟ یعنی می توان گفت تا احساس نكنیم كه درباره‌ی انسان هیچ نمی‌دانیم، یا آن‌چه می‌دانیم بسیار كمتر از آن است كه تصور می‌كنیم، علوم‌انسانی را جدی نخواهیم گرفت. من در مناظره‌ای كه با یكی از آقایان داشتم بحث به این جا كشیده شد كه گفت ما دیوار اسلامی، سیب‌زمینی اسلامی و دیگ اسلامی داریم. این سه، عین تعبیر وی است. چند سال قبل هم از مؤسسه‌ای كه ایشان یكی از پژوهشگران آن است بنده شنیده بودم كه هندسه اسلامی، تراكتور اسلامی و كشاورزی اسلامی وجود دارد. وقتی چنین دیدگاهی وجود دارد، دیگر چه برسد به علوم‌انسانی. طبیعی است كه بگویند روان‌شناسی اسلامی، اقتصاد اسلامی و... وجود دارد.اما عامل دهم كه تا حدی متأثر از عامل نهم است این است كه گاهی ممكن است احساس استغنا كنیم، اما گاهی اتفاق بدتری می‌افتد و در نتایج تحقیقات «مداخله» می‌كنیم و می‌گوییم نتایج تحقیقات باید خودشان را با آن چه ما به آن‌‌ها اعتقاد داریم «تطبیق» دهند.از نظر من این ده عامل كه البته روابطی دیالكتیكی هم با یكدیگر دارند در ضعف تحقیقات علوم‌انسانی بسیار مؤثر بوده‌اند.منبع: سایت عقلانیت و معنویت

منبع خبر: موج آزادی

اخبار مرتبط: علم و دانش دو متهم ردیف اول بیدادگاه چهارم/ بازخوانی مقاله‌ای از مصطفی ملکیان