خاطراتی ازحضور رهبر معظم انقلاب در جبهه

خاطراتي ازحضور رهبر معظم انقلاب در جبهه
خبرگزاری فارس
خبرگزاري فارس:وقتي‌كه آقا در سال65 مي‌خواستند به جبهه بيايند، آقاي هاشمي رفسنجاني، متوجه شده بودند لذا فوراً به امام خبر داده بودند، حضرت امام هم به ايشان پيغام داده بودند كه به آن طرف نرويد تا اينكه سال آخر جنگ شد. پس از تجاوز رژيم بعثي به ايران، مقام معظم رهبري كه در آن دوره سمت نمايندگي حضرت امام (ره) در شوراي عالي دفاع و بعدها سمت رياست‌‌جمهوري را به عهده داشتند، مسايل جنگ را با جديت پيگيري مي‌كردند و در بسياري از مقاطع مختلف و حساسِ دفاع مقدس، شخصاً لباس نبرد به تن مي‌كردند و حضوري مؤثر و چشمگير در مناطق عملياتي داشتند. به‌علاوه‌ اين حضور موجب تقويت و افزايش روحية رزمي و معنوي و قوّت قلب زايدالوصفي در رزمندگان اسلام شد. آن چه خواهيد خواند گوشه‌اي است از خاطرات سرداران محمد كوثري، عبدالله عراقي،دكتر عوض حيدرپور ،نبي‌الله رودكي ،دكتر محمد ابراهيم سنجقي ، برادر كبيري ، مرتضي قرباني ، نورعلي شوشتري ، سيدعلي بني لوحي ، اصغر صبوري و هدايت لطفيان از حضور مقام معظم رهبري در دوران دفاع مقدس و ويژگي‌هاي نظامي ايشان : * به اعتقاد كساني كه مقام معظم رهبري را در جبهه ديده‌اند، ايشان با يك حالت معنوي و روحاني امّا قاطع، منظم و با صلابت در جبهه‌هاي جنگ حاضر مي‌شدند به‌طوري‌كه حضورشان تحولي چشمگير در روحية همة رزمندگان ايجاد مي‌كرد. وجود ايشان در همه‌جا براي نيروهاي انقلابي و رزمنده اميدبخش بود، حتي در تهران هم كه بودند مسايل جنگ را به خوبي زير نظر داشتند و گره‌هايي را كه به وجود مي‌آمد به تدبير خود باز مي‌كردند. * ايشان از ابتداي شروع جنگ با شهيد دكتر چمران حضور فعال و نزديك در جبهه داشتند، حتي اسلحه به دوش مي‌گرفتند و بعضي شبها هم در عملياتهاي شناسايي شركت مي‌كردند. در اواخر جنگ هم كه وضعيت جبهه‌ها حساس شد و برخي روحية خود را از دست داده بودند، ايشان با اينكه آن موقع رييس‌جمهور بودند، لباس رزم پوشيدند و با يك برنامة منظم به جبهه آمدند. * وقتي ايشان در روزهاي اوّل جنگ به اهواز تشريف آوردند در آنجا هم امور جنگ را زير نظر داشتند، هم سخنراني نموده و به بچه‌ها روحيه مي‌دادند و هم خودشان در عمليات‌هاي ضربه به دشمن، شركت مي‌كردند. آن روزها هنوز سپاه به درستي و كامل شكل نگرفته بود و سپاه خوزستان و خرمشهر و اهواز با نفرات كمي، شبها عليه دشمن عمليات چريكي مي‌كردند. آقا هم به عنوان يك رزمنده در مجموعه‌اي كه به همراه شهيد چمران راه‌اندازي كرده بودند، كار چريكي انجام مي‌دادند و با نيروها به جلو مي‌رفتند تا به خط دشمن لطمه بزنند و يا از آنان اطلاعات به‌دست آورند و وضعيت آنها را بشناسند. در همان ايام مصيبتي كه ما در جبهه داشتيم مصيبت بني‌صدر بود؛ آقا در يكي از سخنراني‌هاي عمومي خود در آن زمان اين‌گونه درد دل نمود: " ما تا ساعت يك و دو نصفه شب مي‌نشينيم و بحث مي‌كنيم كه چه بكنيم و در كجا به دشمن ضربه بزنيم و امكانات را چگونه جمع كنيم، امّا وقتي‌كه مي‌آييم در اتاق آقاي بني‌‌صدر-كه فرماندة كل قوا هستند- مي بينيم كه در آنجا خنده و شوخي و مزاح و هرزگي هست. " اين عمليات‌هاي چريكي ادامه داشت تا اينكه بعد از حصر آبادان و يا قبل از آن، آقا براي اولين بار پيشنهاد دادند كه سپاه براي خود تيپ درست كند. پس از آن تيپ‌ها به سرعت شكل گرفت و رفته‌رفته در كوران جنگ، تكامل يافت و به لشكر تبديل شد. * در آن زمان كه بني‌صدر فرماندة كل قوا و رييس‌جمهور ايران بود، حضور آقا در جبهه، پشتيباني محكمي در واگذاري امكاناتِ جنگي به سپاه و بسيج بود و باعث دلگرمي و تقويت روحية فرماندهان و رزمندگان مي‌شد. بني‌صدر خيلي تلاش مي‌كرد تا نيروهاي سپاه و بسيج را تضعيف كند، امّا آقا با همة وجود از آنان دفاع مي‌كرد. * حضور آقا در جبهه براي بچه‌ها غنيمت بود، چون ايشان با همه مثل بچه‌هاي خودشان صحبت مي‌كردند، به مشكلات توجه و رسيدگي مي‌كردند و آنها را به حضرت امام انتقال مي‌دادند و در شوراي عالي دفاع مطرح مي‌كردند و تصميم‌گيري مي‌شد. افراد ديگري مثل بني‌صدر هم مي‌آمدند امّا آمدنشان تشريفاتي بود و تازه او يك‌سري مسايل كذب را هم در شوراي عالي دفاع عليه بچه‌هاي حزب‌اللهي مطرح مي‌كرد. بني‌صدر دائماً بچه‌ها را دعوت به عقب‌نشيني مي‌كرد و با همفكرانش به‌دنبال اين تز بودند كه : " زمين بدهيم و زمان بگيريم " ،به همين خاطر اهواز و انديمشك و دزفول را از دست‌رفته مي‌دانستند و معتقد بودند بايد روي ارتفاعات زاگرس و خرم‌آباد پدافند كنيم. آقا هم با اين تز مخالف بود و بچه‌ها را به‌ حضور در آبادان و خرمشهر و ضربه‌‌زدن به دشمن تشويق مي‌كرد و خبرهاي واقعي را به حضرت امام مي‌رساند كه در روند تحولات جنگ، بسيار مؤثر بود. در آن زمان در واقع دو استراتژي در مقابل هم قرار داشت: يكي استراتژي "عقب‌نشيني و دفاع " كه بني‌صدر بر اساس آن مي‌گفت: "بايد اين منطقه را تخليه كرد و روي ارتفاعات خرم‌آباد و تنگه‌فني آمد و آنجا پدافند كرد " ، استراتژي ديگر "حضور و جانفشاني " بود كه آقا و همفكرانش بر طبق آن معتقد بودند بايد در اهواز و خرمشهر و آبادان ماند و از آن‌جا دفاع كرد لذا به اتفاق شهيد چمران عمليات پارتيزاني و چريكي عليه دشمن انجام مي‌دادند كه سرانجام استراتژي حضور به پيروزي رسيد. * در روزهاي اول جنگ كه آبادان تازه به محاصرة دشمن در آمده بود، يك روز مقام معظم رهبري (كه به اتفاق شهيد چمران در اهواز حضور پيدا كرده بود) به ستاد مركزي سپاه تلفن زدند و با شهيد كلاهدوز تماس گرفتند و فرمودند: "هر طور شده تعداد قابل‌توجهي نيرو به آبادان و خرمشهر بفرستيد و نگذاريد خرمشهر سقوط كند. " مسئوليت اعزام نيرو به بنده (كه مسؤوليت بسيج را عهده‌دار بودم) محول شد و توانستيم ظرف 48ساعت در شرايطي كه هنوز تشكيلات بسيج خيلي شكل نگرفته بود، 1800نفر نيرو را به دستور ايشان ظرف مدت كوتاهي با قطار به آنجا ببريم. * ايشان در حين شركت در كارهاي چريكي و ضربه زدن به دشمن، به امور بچه‌ها و سازماندهي فكر مي‌كرد و در جهت حل مشكلات آنان قدم برمي‌داشت. وقتي ما در منطقة دبّ‌حردان در 12-10 كيلومتري اهواز مستقر بوديم، 40روز از جنگ گذشته بود كه به همراه شهيد رستمي يك طرح عملياتي آماده كرديم و به اهواز رفتيم تا هم با مسؤولين صحبت كنيم و طرح خود را به تصويب برسانيم و هم براي اجراي آن امكانات بگيريم. وقتي شهيد تيمسار فلاحي طرح ما را ديدند و پرسيدند چه چيزهايي در اختيار داريم، گفتيم: " تعدادي اسلحة اِم‌يك و بِرنو و مقداركمي هم فشنگ. " وقتي همان‌جا از ايشان درخواست اسلحه و مهمّات كرديم، ايشان فرمودند: " به خدا قسم بني‌صدر به من دستور داده كه حتّي يك پوكه هم به شما ندهم. اگر مي‌خواهيد بخشنامه‌اش را هم به شما نشان دهم. " خود شهيد فلاحي وقتي طرح و آمادگي ما را ديد شيفته شده بود لذا وقتي يك روز قرار بود بني‌صدر به منطقه بيايد به ما گفت براي ديدار با او و صحبت دربارة طرح به اهواز برويم امّا بعد گفتند بني‌صدر انديمشك است؛ در انديمشك پس از 4-3ساعت پشتِ در ماندن، اجازه ندادند با او حرف بزنيم و سرانجام قرار شد سرهنگي برود و دربارة طرح با او صحبت كند. پس از يك ساعت برگشت و گفت: " آقاي بني‌صدر نظرشان اين است كه عمليات در اين منطقه هيچ فايده‌اي ندارد و بايد آن منطقه را هم كه هستيد، تخليه كنيد! " ما مأيوسانه برگشتيم و در اهواز خدمت آقا كه در مقرّ استانداري بودند رسيديم. ايشان با آغوش باز ما را پذيرفتند و فرمودند: " طرحِ بسيار خوبي است ولي در جناحينِ آن، برادران ارتش به شما كمك كنند. " بعد دستور دادند كه امكانات و غذا و پوشاك براي ما در نظر بگيرند. باز براي تأكيدِ بيشتر، نظر ايشان را خواستيم، فرمودند: " هدف دشمن تصرف اهواز و آبادان و نيز تصرف كامل خرمشهر و كلاً غُرُق كردنِ مناطق جنوب است و اگر ما اين‌جا را تخليه كنيم به دشمن كمك كرده‌ايم، پس بايد هرطور كه شده با چنگ و دندان و نفر به نفر بجنگيم و دشمن را مأيوس كنيم. من الآن مي‌خواهم به آبادان بروم و پاي طرح‌هاي عملياتي آبادان بنشينم تا آنجا را از محاصره درآوريم. شما هم با تمام تلاش‌تان كار را دنبال كنيد و من هم از شما پشتيباني مي‌كنم. " در واقع يكي از دلايل شكستِ حصرِ آبادان، حضور آقا و تقويت روحي رزمندگان توسط ايشان بود. هر يك از فرماندهان و رزمندگان، هر زمان كه مي‌خواستند به راحتي مي‌توانستند با ايشان صحبت كنند و طرح‌هاي خود را مطرح نمايند. به علاوه انديشة آقا و نيروهاي همفكرش و همين مقاومت‌ها و عمليات‌هاي چريكي و ضربه‌هاي پي‌در پي، نمي‌گذاشت دشمن جا خوش كند و زمينه‌ساز عمليات‌هاي بزرگ و پيروزمندانه‌اي همچون فتح‌المبين و بيت‌المقدس و آزادي سرزمين‌هاي ما شد. * وقتي در آغاز جنگ دشمن سوسنگرد را محاصره كرده بود، قرار بود عملياتي براي آزادسازي‌ِ اين شهر صورت بگيرد. در 23آبان مقام معظم رهبري- كه در آن زمان در شوراي عالي دفاع بودند- از ستادِ اهواز براي شركت در جلسة شوراي عالي دفاع به تهران آمدند و مسئلة سوسنگرد را عنوان كردند. بني‌صدر هم كه آن زمان رييس‌جمهور بود و در شورا حضور داشت، قول داد اقداماتي انجام شود. وقتي آقا به ستاد خود در اهواز برگشتند تلفني با بني‌صدر كه در دزفول مستقر بود تماس گرفتند و گفتند: " اقداماتي كه ارتش قرار بوده در اينجا انجام دهد صورت نگرفته و ما مي‌خواهيم يك كاري انجام بدهيم. " بني‌صدر به ايشان مي‌گويد: " برويد در ستاد لشگر92 اهواز و آنجا با مسئولين صحبتي بكنيد و من هم دستور مي‌دهم اقداماتي انجام دهند. " ايشان با آقاي غرضي(استاندار وقت خوزستان) به ستاد رفته و با فرماندهان جلسه‌اي تشكيل مي‌دهند و پيرامون طرح آزادسازي سوسنگرد، به توافق نظري مي‌رسند تا تيپ2 لشگر92 اهواز، كه در دزفول مستقر بود به اهواز رفته و صبح 26آبان عملياتي را جهت آزادسازي سوسنگرد آغاز كند. 11شب شهيد چمران به مقام معظم رهبري مي‌گويد: " از دزفول تماس گرفتند و گفتند تيپي كه قرار بود وارد عمليات بشود نمي‌فرستيم و لازم داريم. " آقا با تيمسار ظهيرنژاد(فرماندة وقت نيروهاي مسلح دزفول) صحبت مي‌كنند و مي‌پرسند اوضاع از چه قرار است؟ تيمسار مي‌گويد: " اين دستور فرماندهي است و ما آمديم به اهواز براي بكارگيري اين تيپ، اگر اين تيپ آنجا به‌كار گرفته شود احتمال شكست آنها زياد است و ما نمي‌توانيم از آن استفاده كنيم مگر اينكه دستور ويژه‌اي از فرماندهي برسد. " چون آن شب قرار بود هماهنگي بشود براي عمليات، از بيت حضرت امام از تهران، با ستاد آقا تماس گرفتند و از طرف امام پرسيدند آنجا چه خبر است؟ ايشان جواب مي‌دهند: " ما طرحي براي عمليات در سوسنگرد ريختيم ولي ترديد داريم مشكلاتي پيش بيايد كه اين كار عملي نشود مگر اينكه حضرت امام دستور ويژه‌اي صادر بفرمايند. " گوشي را به حضرت امام مي‌دهند و آقا با حضرت امام صحبت مي‌كنند و امام مي‌فرمايند: " سوسنگرد بايد تا فردا آزاد شود و تيمسار فلاحي هم بايد مباشر مستقيم عمليات بشود. " بعد از اين پيام، آقا در ساعت يك نصفه شب دو نامة جداگانه خطاب به سرهنگ قاسمي و تيمسار فلاحي مي‌نويسند و به سرهنگ قاسمي سفارش مي‌كنند كه مبادا به خاطر اطلاعات و اخباري كه از دزفول مي‌رسد تيپ 2 را رها كرده و از رده خارج كنند و او را موظف مي‌كنند كه تيپ را به‌كار گرفته و آماده كند. به تيمسار فلاحي هم مي‌نويسند كه او موظف است بيايد و كارها را به عهده بگيرد. سپس نامه‌ها را به شهيد چمران مي‌دهند كه نوشته‌اي پاي آنها بنويسد. شهيد چمران هم نامه‌ها را به پيك مخصوص مي‌دهد تا به آنها برساند. حدود ساعت 3 يا 4 صبح بود كه كم‌كم رزمندگان حركت كردند و تيپ2 هم به‌كار گرفته شد و تقريباً ساعت 5صبح از خطِ يك عبور و به طرف سوسنگرد به‌پيش رفتند و به لطف خدا و همّت رزمندگان و وجود مستمر و مؤثر مقام معظم رهبري وارد سوسنگرد شدند و اين شهر را آزاد كردند. * ايشان بعداً به جبهه‌هاي غرب هم رفتند، مثلاً يك‌بار در سال1360 به خط اولِ سومار در غرب رفتند. روزي مسؤول حفاظتي ايشان به ما اطلاع داد كه آقا مي‌خواهند به دوكوهه بيايند و ميان رزمندگان حضور پيدا كنند و مسائلي را مطرح نمايند. ما آماده شديم امّا چند روز بعد خبر داده شد آقا فعلاً نمي‌آيند. بعد فهميديم از زماني كه آقا رئيس‌جمهور شدند، حضرت امام "ره " رفتن به چهار استان جنگي خوزستان، كردستان، ايلام و كرمانشاه را براي ايشان ممنوع كرده بود. وقتي‌كه آقا در سال65 مي‌خواستند به جبهه بيايند، آقاي هاشمي رفسنجاني، متوجه شده بودند لذا فوراً به امام خبر داده بودند، حضرت امام هم به ايشان پيغام داده بودند كه به آن طرف نرويد. تا اينكه سال آخر جنگ شد و ايشان مصراً از حضرت امام خواسته بودند كه به جبهه بروند. امام هم اجازه فرمودند. ايشان پس از حضور در جبهه به همة لشگرها سركشي مي‌كردند تا وضعيت را از نزديك بررسي كنند و مشكلات را از دهان خود بچه‌ها بشنوند. * ايشان پس از رياست‌جمهوري، چندين بار برنامه‌ريزي كردند كه به جبهه بروند و از نزديك با رزمندگان باشند ولي امام اجازه نمي‌دادند. وقتي اواخر جنگ به جبهه تشريف آوردند، فرمودند: " آقا مرتضي، بالآخره حضرت امام به من اجازه دادند و من مي‌خواهم بمانم، انشاءالله پيروز شويم و برويم كربلا و يا شهيد شويم ". * مقطع حساس ديگري كه آقا از نزديك در جبهه حضور يافت، اواخر جنگ بود كه دشمن(پس از پذيرش قطعنامه از سوي ايران) باز به هوس حمله به مرزهاي ما افتاده بود و به ياري منافقين و كشورهاي ديگر، دور تازه‌اي از حمله‌ها را آغاز كرده بود. در اين هنگام آقا از حضرت امام اجازه گرفتند و با يك پيام تاريخي با ائمة جمعة سراسر كشور همة آنان را به حضور در جبهه فرا خواندند. همين حضور وضعيت جبهه‌ها را تغيير داد، چون من خود شاهد بودم كه آقا در جنوب، يگان به يگان، قرارگاه به قرارگاه، گردان به گردان راه مي‌رفتند و با سرباز، بسيجي، پاسدار، ارتشي، فرمانده... مي‌نشستند و زانو به زانو صحبت مي‌كردند و در آنها روح نشاط و پايداري به ‌وجود مي‌آوردند و ديديم در آخر بر اثر دفاع‌هاي مردانة رزمندگان، صدام مجبور شد آتش‌بس را بپذيرد. * در گوشة لچكي، يعني جايي كه كربلاي8 در آن زمان انجام گرفت تمام بچه‌هاي لشگر سيدالشهدا "ع " مورد حمله شيميايي قرار گرفتند و تعداد زيادي شهيد شدند. در جزاير هم وضع همين‌گونه بود. مقام معظم رهبري به عنوان امام جمعة تهران- البته رييس‌جمهور وقت هم بودند- پيام بسيار مهمي صادر كردند كه اولين پيامي بود كه آقا رهبرگونه دادند و آنچه بر روي كاغذ آوردند مثل حضرت امام بود. در آن پيام فرمودند: " من به عنوان امام جمعة تهران- نه رييس‌جمهور- به جبهه‌ها مي‌روم و ائمة جمعه هم بيايند ". لشگر امام حسين "ع " در آن زمان حدود 9گردان پياده داشت، آن‌قدر نيرو آمد كه گردان‌هاي پيادة ما به 24گردان رسيد. به مقر اصلي لشگر و 2پادگان ديگر هم نيرو برديم. آنقدر واحدهاي ما پر از نيرو شد كه گفتيم ديگر نيرو نياوريد. اين حركتِ آقا به سوي جبهه‌ها، به همراه خود امواجي از نيروهاي مردمي را دوباره به حركت درآورد و در دل دشمن رعب و وحشت ايجاد نمود و به رزمندگان روحيه بخشيد. * پيش از حضور نيروهاي مردمي و هجومشان به سوي جبهه‌ها، ايشان حدود دو يا سه هفته به‌طور متوالي در جبهه حضور داشتند و روزانه از هر كدام از يگان‌هاي سپاه و ارتش، بازديد مي‌كردند ودر جريان مسايل يگان‌ها قرار مي‌گرفتند. به نظر من، اينكه ايشان سعي داشتند تمام يگان‌ها را از نزديك بازديد نمايند چند دليل داشت كه مهمترين آنها عبارتست از: 1- بررسي روحية رزمندگان اسلام براي تداوم و مقاومت و ادامة نبرد. 2- ارزيابي امكانات و توان مادّي و رزمي و تهاجمي و تسليحاتي و چگونگي آمادگي آنها براي هجوم احتمالي دشمن. 3- حضور در جمع رزمندگان و روحيه دادن به آنها. ويژه نامه فارس براي هفته دفاع مقدس -1387 انتهاي پيام/

منبع خبر: خبرگزاری فارس

اخبار مرتبط: خورشیدی:کلهردوتاکشیده به من بدهکاراست