چهره غمگین خانه‌های فراموش‌شده

چهره غمگین خانه‌های فراموش‌شده
فرهیختگان
تعداد بازدیدها: ۱۵ میلاد ظریف :نام این ستون هزارتو است و من این هفته میهمان این ستون هستم. احمد میرعلایی بزرگ چندین سال پیش كتابی گردآوری كرد با نام هزار توهای بورخس كه مجموعه‌ای خواندنی از داستان‌های مدور این نویسنده فقید است. به مناسبت تشابه نام این ستون و آن كتاب، بندی از داستان هزار تو را در اینجا می‌آورم: زئوس، حتی زئوس هم یارای گشودن این تورها را ندارد كه از سنگند و به دور منند. مغزم فراموش كرده است كسانی را كه من در طی راه دیده‌ام، راه نفرت‌بار دیوارهای یكنواخت، كه سرنوشت من است. تالارها به نظر راست می‌رسند اما مزورانه پر پیچ می‌خورند، دایره‌هایی پنهانی می‌سازند در خط سالیان، و طارمی‌ها از گذشت روزها صاف و صیقلی شده‌اند. ۱ ماهنامه خبری تحلیلی مهرنامه به شماره ۱۲ رسید. رسیدن به شماره ۱۲ برای مجله‌ای كه بیشتر به مسائل علوم سیاسی و علوم اجتماعی و علوم پایه از منظر تحلیلی می‌پردازد که كاری شگرف است. و صد البته ستودنی. در شماره ۱۲ مهرنامه در بخش سینما مسوولان این صفحه ویژه‌نامه‌ای را برای فیلمساز همه دوران نابغه جنوبی امیر نادری ترتیب داده‌اند. یك نیمچه گفت‌وگو هم با امیر نادری ترجمه شده درباره فیلم «وگاس، یك داستان واقعی» است كه سوال آخر گفت‌وگو كننده از گفت‌وگو شونده این است كه پروژه آینده شما چیست؟ امیر نادری می‌گوید مثل همیشه آینده بستگی به پول دارد.  این جواب را می‌شود گذاشت كنار تمام هیاهوهای این چند ساله در مورد قهر كردن! یا دلخوری‌اش از یكی از منتقدهای مجله فیلم كه می‌گویند (من نمی‌گویم) منجر به مهاجرت نادری شد كه سینما هرگز به خود ندیده! حالا خود نادری گفته كه دلیل مهاجرتش توهین منتقد مجله مذكور بوده یا برایش در آورده‌اند مهم نیست مهم حرف الان نادری است حرف امروز تقوایی است حرف امروز بیضایی است. مهم نیست كه نادری در این مملكت باشد یا در جای دیگر (تو رو خدا نگویید ریشه‌اش اینجاست و اگر نباشد ریشه‌اش می‌خشكد از این دست حرفا كه یكی نیست بگوید آدم مگر درخت است؟) مهم این است كه زنده است و به هزار زحمت پول فیلم بعدی‌اش را در می‌آورد و فیلم خودش را می‌سازد نه فیلمی را كه بگویند در قبال این پول بساز. راسیاتش چند وقت پیش همشهری ما امیرو وارد خواب ما شد و با هم توی یك خانه قدیمی و باشكوه بودیم. حسابی قد كشیده بود پشت لبش هم حسابی سبز شده بود اما هنوز همان صورت سبزه و با نمك را یدك می‌كشید، رو كرد بهم و گفت: «خانه‌های فراموش شده همیشه چهره غمگین دارن» ۲ بحث جایزه‌ها هم كه باز داغ شده و در ایجاد جایزه‌های نو با رویكردهای تازه و بكر قلم‌ها زده شده و كمتر چیزی از قلم افتاده جز این مطلب كه دوستان عزیز حتما خوب می‌دانند كه برای راه انداختن یك جایزه ادبی در ابتدا باید یك فكر بزرگ و بكر در ذهن و اندیشه دایركنندگانش مستتر باشد. ما شاهد هستیم كه بعضی از دوستان در عمل نشان داده‌اند كه رویكردی تازه و فكری نو در اندیشه و رفتار برای راه‌اندازی یك جایزه ادبی در چنته ندارند و دقیقا همان سلیقه‌ای را به خرج می‌دهند كه جایزه دیگر كه خودشان بعضا به آن ایراد دارند! لزوم برپایی هر پدیده تازه‌ای تعریف زیرساخت مناسب آن پدیده و قبل از آن هم بستر برپایی این زیرساخت است و قبل‌تر از آن كمی اندیشیدن درباره بدیهیات. این جمله نقض غرض است. و دردسر دقیقا از همین جمله نقض غرض شروع می‌شود. بانیان جایزه‌های ادبی ما به جز در دو سه مورد بقیه هیچ تعریفی از یك جایزه ادبی ارائه نمی‌دهند. در واقع نمی‌توانند بدهند چون فكر و ایده‌ای ناب در یك بستر مناسب تبیین و تعریف نشده است. تبیین نشده چون نیست. تعریف نشده چون ساز و كاری تعریف نشده. چطور ممكن است جایزه‌ای در دو دوره متفاوت كتاب‌هایی را برگزیند كه هر دوره با استناد كردن به كتاب برگزیده آن دوره فكر و اندیشه‌ای متفاوت حاصل شود؟! تازه اینها در صورتی است كه نظر آن دسته از دوستان را كه معتقدند شرایط و زمینه برپایی و ذات جشنواره و جایزه ادبی در این برهه زمانی مهیا نیست، هم در نظر داشته باشیم؛ اولویت با گزینه‌های دیگر است. از آن دو سه مورد جایزه ادبی كه مثال زدم یكی مرحوم شده. ۳ حالا كه قلم نگارنده این سطور به وادی جشنواره و جایزه ادبی كشیده شد نمونه‌ای از معناباختگی یكی از همین جایزه‌های ادبی را مثال بزنم كه خود شاهدش بودم: در كنار داور محترم در سالنی بزرگ و مجلل نشسته بودیم و به‌جز بنده و دو داور از سه داور دوره اول آن جشنواره و پنج نفر از ۱۰ نفر نویسنده دعوت‌شده به مراسم اختتامیه جشنواره و ۱۰ نفر دعوت‌شده به مراسم (به جز همراهانشان كه ده دوازده نفر بودند) و صد البته دبیر زحمت‌كش جشنواره كس دیگری در سالن اختتامیه اولین دوره جشنواره ادبی... نبود.  همچنان در كنار همان داور جشنواره نشسته بودم و به سخنرانی آن یكی داور جشنواره كه در مورد داستان و گفتمان در تحلیل روایت از داستایفسكی تا كوندرا بود و به دقت نوشته شده بود گوش می‌دادیم (و البته همان ۱۰نفر و هیات همراهشان و بقیه دعوت‌شدگان) كه یكهو از راهروی باریك مابین دو شقه صندلی‌های سالن دختر بچه‌های ۱۰ ساله با روپوش‌های آبی و مقنعه‌های سفید به ردیف وارد شدند و از جلو شروع كردند به نشستن بر روی صندلی‌هایی كه درونش غرق می‌شدند. و همچنان در كنار داور جشنواره و یك سالن پُر مشتاقان خردسال به داستان و گفتمان در تحلیل روایت از داستایفسكی تا كوندرا نشسته‌ایم. ۴ مجله ادبی نواك چند هفته پیش مصاحبه‌ای داشت با دوست نویسنده‌مان فرهاد بابایی و از ایشان در مورد كتاب‌های جدیدش پرسید و ایشان اشاره كردند كه چند كتابی را آماده چاپ و عرضه دارند و من یاد تنها كتاب تا این ساعت منتشر شده بابایی افتادم و به كتابخانه‌ام سری زدم و دوباره غرق در جهان منحصربه‌فرد و ناب كتاب شدم. كتاب پدر عزراییل حاوی ۱۳ داستان كوتاه است در هر یك از داستان‌ها این سخن بارت به نوعی مستتر است كه روایت به سادگی وجود دارد، مثل خود زندگی. چیزی كه بیش از همه در كتاب پدر عزراییل به چشم می‌خورد نحوه وجود ساختارهای روایی و شكل‌های متفاوت عرضه آن است. پدر عزراییل با تمام ساز و كارهای مرتبط با ساختارهای روایی از زمینه بینا‌ذهنی در متن گرفته تا علامت‌های روایی و زمینه‌های روایی عرصه بی‌مرزی را پدید می‌آورد كه داستان‌های مختلف می‌گوید قصه می‌گوید و از قصه گفتن فرار نمی‌كند. بابایی در پدر عزراییل به خوبی فهمیده كه روایتگری بی دو مفهوم زمینه و تكرار روایتی بی‌معنا (یادمان باشد كه تكرار شرط لازم معناست) و گیج است كه مثل كلافی به دور خودش می‌پیچد. در روایتگری پدر عزراییل ما از نمایشگری و تقلید چیزی نمی‌بینیم هر چه است شوری است كه حاصل از معناست كه در تك تك جمله‌های داستان با هنرمندی بسیار تنیده شده و این به این معنی است كه سه سطح توصیف در یك اثر روایی یعنی سطح كاركردها، سطح كنش، سطح روایتگری با یكی از شیوه‌های ادغام پیش‌رونده كه در این كتاب زبان روایت است به خوبی توانسته‌اند با هم جفت و جور و مرتبط شوند و ما با كتابی خوشخوان با ساختارهای روایی متفاوت یا به قول مارتین مكوئیلان در كتاب گزیده مقالات روایت، یك زهدان زاینده جمعی روایت روبه‌رو می‌شویم كه بدون هیچ مرز و محدودیتی گسترش می‌یابد و همچون یك حلقه مضاعف روی خودش تا می‌شود، روایت روایت‌ها. امیدوارم به‌زودی شاهد چاپ كتاب‌های در محاق رفته بابایی باشیم. ۵ روایت مظهر نوعی نظم است. ۶ كتاب بابایی (پدر عزراییل) را كه از كتابخانه كشیدم بیرون و برگ می‌زدم تكه كاغذی به اندازه كف دست لای كتاب نظرم را جلب كرد. دو تای كاغذ را كه باز كردم یادم افتاد زمانی من از این فرهاد بابایی یك كار ارزشمند یاد گرفتم. به بابایی كه كتابش را برایم فرستاده بود گفتم آقا این‌طور كه نمی‌شود من باید پول كتاب را برایت بفرستم. ایشان همان موقع اشاره كردند به رسمی كه مرسوم است و من به كل از آن بی‌خبر بودم. در چنین مواقعی شخص دریافت‌كننده كتاب وجهی حداقل به اندازه قیمت پشت جلد كتاب به حساب ۳۴۳۴ بانك ملی شعبه اسكان واریز می‌كند. این اعداد در گوشه‌ای از ذهن همه ما ثبت‌شده و با دیدنش یاد دختری می‌افتیم كه با چشمان پر از امید از صفحه تلویزیون به ما زل می‌زد و می‌گفت: هم‌اكنون منتظر یاری سبزتان هستیم. دیگر ندیدیم كسی به این كار ارزشمند اشاره كند ولی من از آن وقت به نیابت از همه كسانی كه كتابشان را برایم فرستادند این رفتار را می‌كنم. (نام این صفحه چاپ اول است كه دوشنبه‌ها و چهارشنبه‌ها چاپ می‌شود. پس اگر داستان خوب و چاپ‌نشده‌ای دارید به ایمیل This email address is being protected from spam bots, you need Javascript enabled to view it بفرستید و یادتان باشد كه سقف ۲۰۰۰ كلمه است. ۷ ملك خرد چو نیست مقرر به نام من هستم ذلیل گر مَلِك هفت كشورم

منبع خبر: فرهیختگان

اخبار مرتبط: چهره غمگین خانه‌های فراموش‌شده