زمانی که مسیحیان به ترجمه انجیل بزبانِ «اسکیموها» پرداختند، متوجه یکی از مشکلاتِ ترجمه شدند که اصطلاحاً آنرا «ترجمه ناپذیری» می گویند: اصطلاحِ «گوسفندِ خدا»(۱) را که در انجیل بدان اشاره رفته است، چگونه باید برای قومی که گوسفند ندیده است ترجمه کرد؟ و نتیجه شد: «فُکِ خدا».

زمانی که مسیحیان به ترجمه انجیل بزبانِ «اسکیموها» پرداختند، متوجه یکی از مشکلاتِ ترجمه شدند که اصطلاحاً آنرا «ترجمه ناپذیری» می گویند: اصطلاحِ «گوسفندِ خدا»(۱) را که در انجیل بدان اشاره رفته است، چگونه باید برای قومی که گوسفند ندیده است ترجمه کرد؟ و نتیجه شد: «فُکِ خدا».
اخبار روز
 چنانچه «ترجمه» را کاری خشک و خسته کننده می پندارید، پس ابتدا پاراگرافِ اول را بخوانید و بعد تصمیم بگیرید که به خواندن ادامه بدهید یا نه:
زمانی که مسیحیان به ترجمه انجیل بزبانِ «اسکیموها» پرداختند، متوجه یکی از مشکلاتِ ترجمه شدند که اصطلاحاً آنرا «ترجمه ناپذیری» می گویند: اصطلاحِ «گوسفندِ خدا»(1) را که در انجیل بدان اشاره رفته است، چگونه باید برای قومی که گوسفند ندیده است ترجمه کرد؟ و نتیجه شد: «فُکِ خدا».

ترجمه، بویژه در حوزه ادبیات، به هیچ وجه تنها دانستنِ دو زبانِ مختلف و جایگزین کردنِ لغات و جملات و اصطلاحاتِ این زبان با آن زبان نیست. ولی حیرت آور است که چه تعداد از مردم چنین تصوری از ترجمه ادبی دارند! از سوی دیگر نیز حیرت آور است که چه تعداد از مترجمان، به ترجمه های سرسری و بی مسئولیت می پردازند(2).

ترجمه نه تنها از منظرِ علومِ اجتماعی و انسانی (مثلاً زبانشناسی)، که بویژه ازمنظرِ فیزیولوژی اعصاب (نوروفیزیولوژی) روندی بسیار پیچیده است. برخی از محققانِ متخصصِ مغز و فیزیولوژیست های متخصصِ اعصاب به این نتیجه رسیده اند که دو عملِ «ترجمه» و «نواختنِ پیانو» پیچیده ترین فعالیت های مغزِ انسان در حالتِ «خودآگاه» هستند. چنین فرضیاتی معمولاً نه بر پایه حدسیات و تمایلات و امثالهم، بلکه بر پایه اندازه گیری های دقیقِ فیزیولوژیک استوار است. مترجمانِ ادبیِ بسیاری وجود دارند که ترجمه را «دشوار ترین کارِ جهان» می دانند. طبیعی ست که اینان دقت می کنند تا دراین قضاوت، «سوبژکتیو» نباشند و یکطرفه به قاضی نرفته باشند. حتی «چرچیل»، سیاستمدارِ مشهورِ انگلیسی که از اینگونه مسائل کمترین اطلاعی نداشت، به این نتیجه رسیده بود که «دیکتاتور ها باید از دو چیز بپرهیزند و خود را در مقابلِ آن حفظ کنند: از مترجمشان و از دندانپزشک شان؛ هر دوی اینها از خودِ او قدرتمند ترند».

شاید از زمانی که خداوند «برجِ بابِل»(3) را خراب کرد و زبانِ واحدِ انسان را چنان آشفته ساخت که دیگر کسی زبانِ دیگری را نفهمید، آدمی به وجودِ مترجمان نیاز داشته است. اما سادگیِ زبان و زندگی در آن دوران، کارِ مترجمان را هم ساده می کرده است. امروزه، یعنی دورانی که انسان اسیرِ و ذلیلِ پیچیدگی های ذهنی و تکنولوژیکِ خود گشته است، کارِ مترجم نه تنها راحت نیست، بلکه حتی گاهاً خطرناک هم هست.

جدیدترین نمونه «خطرِ ترجمه»، در ماهِ آوریلِ همین امسال (2003 مسیحی)(4) در جریانِ تشنجاتِ سیاسیِ بینِ آمریکا و کره شمالی بود. (به راست ودروغِ وقایع کاری ندارم و تکیه ام صرفاً به مطبوعات و خبرگزاری هاست): خبرگزاری ها بناگهان اعلام نمودند که «کره شمالی اذعان داشته است که دارای بمبِ اتمی می باشد و در صورتِ لزوم فوراً آماده استفاده از آن است». جنجالی در درون و بیرونِ آمریکا براه افتاد. اظهارات و پروتکل ها و مصاحبه ها سریعاً از سوی آمریکائی ها به یک تیمِ 11 نفره مترجمانِ مُجَرِب سپرده شد تا پیش از موضعگیریِ جدید، هرگونه سوتفاهمی برطرف شده باشد. نتیجه بررسیِ جدیدِ متونِ ترجمه شده این بود: «کره شمالی دارای بمبِ اتمی بوده و در صورتِ لزوم، فوراً آماده مذاکره بر سرِ این موضوع می باشد». و همه کسانی که به نوعی در موضوع دخیل بودند نفسِ راحتی کشیدند. آمریکا رسماً اعلام نمود که مشکل فعلاً حاد نیست و اشتباهی در ترجمه رُخ داده بوده است که رفع شده است.

این البته جدیدترین و معروف شده ترین نمونه بود؛ و الا این داستان سرِ دراز دارد.
در دسامبرِ سالِ 1999 میلادی، «اداره اروپائیِ ثبتِ اختراعات و اکتشافات» واقع در مونیخِ آلمان، جوازی برای «بدل سازی»(5) حیوانات برای دانشگاهِ «ادینبورگ» در انگلیس صادر می کند و اجازه قانونیِ این کار را در چهارچوبِ قوانینِ پارلمانِ اروپا می دهد. اما این فقط ظاهرِ قضیه بود و به اصطلاح آن اداره «چنین خیال» می کرد. در واقع موضوع پیچیده تر و خطرناکتر از اینها شد.
در «پروانه ثبت»، که از آلمانی به انگلیسی ترجمه شده بود، برای واژه «حیوان»، لغتِ انگلیسیِ (animal) را آورده بودند که در نگاهِ اول کاملاً هم درست است. منتهی این واژه در زبانِ انگلیسی، آن هنگام که در معنای بسیطِ کلمه بکار رَود، معنیِ «موجودِ زنده» هم می دهد. به عبارتِ ساده تر: از متنِ پروانه ثبتِ این تکنیکِ زیستشناسی، هم می شد «بدل سازی برای حیوانات» را استنباط کرد و هم «بدل سازی برای موجوداتِ زنده بطور کلی» را. و استنباطِ دوم شاملِ انسان هم می شود. ولی «اداره اروپائیِ ثبتِ اختراعات و اکتشافات» فقط استنباطِ اول را مدِ نظر داشته بود. بدین ترتیب دانشگاه «ادینبورگ» ناخواسته صاحبِ مجوزی برای «بدل سازی انسان» هم شده بود؛ که بنوعی به معنای نابودیِ کاملِ بشریت است.

چنین سوتفاهمی نتیجه کارِ سَرسریِ مترجم است. یا نتیجه کم اطلاعیِ او. و چنین چیزی می تواند عواقبِ خطرناکی داشته باشد. مترجم اگر دقتِ بیشتری می کرد، یا اگر اساساً اشتباهِ خود را می دانست، می توانست خیلی راحت با عبارتِ (non human animals)، یعنی موجوداتِ زنده به جز انسان، موضوع را بخوبی و خوشی به «زبانِ مقصد» برساند. چاره دیگرِ کار، آوردنِ «توضیحِ مترجم» یا آوردنِ پرانتز یا زیرنویس می بود. البته این احتمال هم وجود دارد که مترجم نه «معنای بسیطِ واژه»، بلکه معنای خاص و متداولِ کلمه را پایه کارِ خود قرار داده بوده باشد و فرض گرفته بوده باشد که «هر کسی متوجه منظورِ متن می شود». اینکار هم بنوعی همان بی دقتی یا کم دقتی است، چون بخصوص در چنین اسنادِ مهمی، به اصطلاح نباید «مو لای درز برود». منتهی مترجمانِ اسناد عادت نکرده اند که به معانیِ گاهاً بسیار متفاوتِ لغات توجه کنند. ترجمه اسناد معمولاً نیازی به «معادل یابیِ خلاق» ندارد. چنین متونی غالباً یکسان و غیرِ ادبی اند. تعدادِ واژه های آنان معمولاً محدود و از پیش تعیین شده اند. استمرارِ سر و کار داشتن با چنین متونی، عادت به خلاقیتِ مترجمانه را کاهش می دهد.

کار با ادبیات اما، بدتر و مشکلتر از این حرفهاست. «کار با ادبیات» یعنی زمانی که مترجم اساساً نویسنده ای را در حوزه زبانی جدیدی معرفی می کند و بقولی «او را اساساً پدید می آورد». اینجاست که مسولیتِ آبرو، اعتبار، سَبک، شیرینی، و پذیرفته شدنِ آن نویسنده در حوزه زبانیِ جدید، تماماً در دستانِ (در واقع در مغزِ) مترجم قرار دارد. تنها در ادبیات است که «کلیتِ محتوا» و «حداکثرِ سَبک» باید به زبانِ مقصد برگردانده شود. تنها در متونِ ادبیست که (در تقابل با اسناد و متن های مشابه) احساس و روحیه و حال و هوا و دل و دماغ و فضا و نظایرِ اینها هم باید «ترجمه» شود. و همینجاست که ده ها و گاهی صدها موضوعِ ریز و ظریف باید در آنِ واحد مَدِ نظرِ مترجمِ ادبیات باشند. از جمله معانیِ متفاوتِ یک لغت، تفاوت های بسیار ظریفِ حتی کلماتِ مترادف، احتمالِ ایجادِ سوتفاهم و سودرک در متن بدلائلِ بسیار گوناگون (مثلاً دلائلِ زبانی، فرهنگی، نَحوی، دستوری، تاریخی، سیاسی، نژادی، و غیره).

اشتباه در ترجمه، چه ترجمه شفاهی و چه کتبی، تقریباً اجتناب ناپذیر است. این موضوع، چنان که در بالا عرض شد، ناشی از طبیعتِ بسیار پیچیده این کار است. روزانه صدها و بلکه هزاران مورد اشتباه در همه شاخه های ترجمه رُخ می دهد. نگاهی متخصصانه و موشکافانه به هر متنِ ترجمه شده ای، اشتباهاتِ آنرا روشن خواهد کرد. از این دیدگاه، مترجمِ خوب فقط می تواند تعدادِ اشتباهاتش را کاهش بدهد یا در بهترین حالت به حداقل برساند. بسیاری از متخصصان حتی معتقدند که «ترجمه مطلقاً بدونِ اشتباه» رویائی بیش نیست.

(ادامه دارد)
________________________________________
توضیحات:

1- «گوسفندِ خدا» = اصطلاحی ست سمبولیک در «انجیل» برای حضرتِ عیسی مسیح؛ لاتین: Agnus Dei؛ آلمانی: Lamm Gottes؛ انگلیسی: Lamb of God.   
2- محورِ این نوشته ایران نیست، اما ترجمه های فارسی بطورِ کلی بی نهایت خراب و پُرایرادند. تازه در سالهای اخیر است که ترجمه ها کلاً دقتی بهتر و بیشتر یافته اند.
3- داستانِ «برجِ بابِل» داستانی ست در کتابِ مقدسِ «تورات».
4- این نوشته مربوط به همان دوران است.
5- بدل سازی = (Cloning)


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

منبع خبر: اخبار روز

اخبار مرتبط: زمانی که مسیحیان به ترجمه انجیل بزبانِ «اسکیموها» پرداختند، متوجه یکی از مشکلاتِ ترجمه شدند که اصطلاحاً آنرا «ترجمه ناپذیری» می گویند: اصطلاحِ «گوسفندِ خدا»(۱) را که در انجیل بدان اشاره رفته است، چگونه باید برای قومی که گوسفند ندیده است ترجمه کرد؟ و نتیجه شد: «فُکِ خدا».