شما که رفتید، سران ما مهمان دارالضیافه فهد شدند

شما که رفتید، سران ما مهمان دارالضیافه فهد شدند
خدمت
به گزارش خدمت؛ سیدمهدی شجاعی، نویسنده در سال 1372 و برای مراسم شهادت دوست دیرینش، سیدمرتضی آوینی متنی را نگاشته و قرائت کرد، پس از 22 سال و به‌مناسبت برگزاری نشست «روایت یک حقیقت» که به‌همت فرهنگسرای انقلاب اسلامی برگزار شد، این متن را در برابر دوربین برای شرکت کنندگان در این مراسم خواند.

متن این یادداشت به‌شرح زیر است:
بسم الله الرحمن الرحیم
این معز الاولیاء؟ این مذل الاعداء؟ این الطالب بدم المقتول بکربلا؟
شهیدان سلام
سلام بر آن روز نورانی که زاده شدید، سلام بر آن ایام نورانی که زیستید و سلام بر آن لحظات شیرین وصال که به معشوق پیوستید.

آخرین میهمان شما و آخرین مسافر ما «مرتضی» بهانه‌ای شده است تا ما پر و بال سوختگان، این سوی مرز ماندگان! بی‌پروانگان! از پرواز جاماندگان و دردمندان و حسرت کشان و غبطه خوران، تا ما هجران کشیدگان و حرمان دیدگان، در زیر چادر افسوس، سر بر شانه هم گذاریم و دردهای پنهان خویش را مویه کنیم.

دوست داشتم شما از آن سو بگویید نه این حقیر روسیاه از این سو. دوست داشتم شما از وعده های خدا بگویید از «تجارة مربحة سیّرها لهم ربّهم»، از «جنّات عدن»، از «فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر»، از «رضی الله عنهم و رضوا عنه»، از «ذلک فضل اللّه یوتیه من یشاء»، از «ولمن خاف مقام ربه جنّتان»، از «متّکئین علیها متقابلین»، از «بل احیاء عند ربّهم یرزقون»، از «ارجعی الی ربّک راضیة مرضیه»، از «فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی»، از «وسیق الذین اتّقوا ربّهم الی الجنّة زمراً، حتّی اذا جاءوها و فتحت ابوابها و قال لهم خزنتها سلامٌ علیکم طبتم فادخلوها خالدین»

از «و آخر دعواهم ان الحمد للّه ربّ العالمین».

سخن گفتن از این سو نیز نه برای آگاهی شماست که شما خود به عین الله بر این‌همه ناظر و حاضرید بل واگویه‌های دردمندانه جمعی است که از اصل شهادت خویش مانده است و میان او و معشوق خویش به‌قاعده یک جهان فاصله افتاده است، پس بشنوید از این سوی دیوار که پس از شما بر ما چه رفت.

...شما که رفتید بسیاری از ارزش‌ها هم با شما رخت سفر بست و جز در کوچه پس‌کوچه‌های غربت، نشانی از خویش باقی نگذاشت.
اگر زمانی داشتن و زیاده داشتن، عیب بود، پس از شما نداشتن عیب شد، بی‌عرضگی تلقی شد و ناتوانی.
مسابقه‌ای پدید آمد که هر که به هر دلیل از رفتن و دویدن بازماند یا سر باز زد، مهر باطل پیشانی‌اش را زینت داد.
شما که رفتید خون میز در رگهایمان دوید و هر کدام جزئی از صندلی‌هایمان شدیم، الهیکم التکاثر روشن‌ترین آیه‌ای است که سلوک ما را به تفسیر نشست.

شما که رفتید، ارتشاء در زیر سایه قانون نشست و ماشین کهنه «باج» روغن تازه خورد. شما که رفتید ارزش پول هم سقوط کرد و اقتصاد آن‌قدر سقوط کرد که درست در زیربنای هستی ما قرار گرفت. ارزش پول اکنون آن‌قدر کم شده است که با آن فقط انواع ملاهی و مناهی و فسق و فجور را می‌توان مرتکب شد البته با پول مکه هم می‌توان رفت، وارد دانشگاه هم می‌توان شد، سربازی هم می‌توان نرفت ولی عمدتاً کارهای بد با پول عملی‌تر است. با پول می‌توان عرق خورد، عربده کشید و احترام دید.

با پول می‌توان فرهنگ شاهنشاهی را زنده کرد، با پول می‌توان مجالس طاغوتی را دوباره رونق بخشید.
ارزش پول کم شده‌است، با پول فوقش بتوان از چنگال قانون گریخت، فوقش بتوان بر سبیل قانون نشست و نقاره زد. فوقش بتوان قانون نوشت اما از «شما» خبری نیست.
با پول برج جنایت را هم می‌توان بالا برد به‌شرط آنکه اضافه تراکمش را پرداخته باشی. ارزش پول آن‌قدر کم شده است که با آن عمده آدمهای کمتر از پول را می‌توان خرید، فقط به اتیکت‌های آشکار و نهانشان توجه باید کرد.
اینها همه به‌خاطر این است که ارزش پول ما کم شده است و گرنه با دلار کارهای بیشتری می‌توان کرد، همه کار می‌توان کرد. ارزش پول ما فقط به‌اندازه معامله ضدارزشها است، با دلار ارزش‌ها را می‌توان معامله کرد.

آری، شما که رفتید ارزش پول سقوط کرد اما پارتی به اوج ارزش خود رسید. رابطه اعم از سببی و نسبی و محتسبی معنای همه چیز را تغییر داد و حتی جای ارتباط با خدا نشست.

شما که رفتید سران ما بر سفره فهد نشستند، مهمان دارالضیافه فهد شدند، در فصل حج به طواف او پرداختند و او را همسنگ ایران، بالی برای اسلام شمردند.
شما که رفتید، دست‌دادگان خدا، دل‌سپردگان به خدا، چشم و پا و جسم دادگان به خدا، جانبازان و دل‌باختگان به خدا و حد فاصلان میان خلق و خدا، علی‌رغم فریادهای مظلومانه ناخدا، تبعیدی دیار فراموشی شدند و مدالهای عزتشان که شرف قبیله و آبروی تبارمان بود، زیر چرخهای تجدد، سیاست بازی، غربگرایی، منفعت طلبی، نفس پرستی و خط بازی، له شدند.

بگذارید روشن‌تر بگویم که پس از شما جانبازان، عتیقه شدند، آثار باستانی که هر از گاهی گردگیری و مرمتی می‌طلبند. کسی نگفت که اینها شاهرگ هستی ملت‌اند. کسی نگفت که قلب برای تپیدن است و چشم برای دیدن و این دونه برای در ویترین نهادن.
کسی جز علمدار پیر جانبازان از اینان سخن نگفت و کلامِ به بغض نشسته او را هم کسی نشنید.

به هر حال اکنون که سلاح سخن در نیام مصلحت زنگ زده است و از دوشکای فریاد، در سنگرهای همزیستی مسالمت آمیز به‌جای رخت‌آویز استفاده می‌شود، اکنون که سخن گفتن از حوض و فواره و چمن و گلدان مطلوب‌تر است از عشق و جبهه و جنگ و عرفان،

اکنون که در معرض تهاجم دشمن، خانه از پای‌بست رو به ویرانی است و بحثهای اصلی، رنگ و نقش و نگار ایوان،
در این حال و روز باید «مرتضی مردی» به پرده کعبه شهادت بیاویزد و خون مقدسش را بر کویر عطشناک وجدان‌هامان بریزد تا یادمان بیاید که کجا بوده‌ایم و اکنون به کجا رسیده‌ایم، برای چه آمده بودیم اکنون چه می‌کنیم، شعارهایمان چه بود اعمالمان چیست.
تا یادمان بیاید که «خلقتم للبقاء و لا للفناء»، تا هشدارمان دهد که «لم تقولون ما لاتفعلون کبر مقتاً عند اللّه ان تقولوا ما لاتفعلون».

صدق اللّه العلیّ العظیم و صدق و بلغ رسوله النبیّ الامین و نحن علی ذلکم من الشاهدین و الشاکرین والحمد للّه ربّ العالمین

منبع: تسنیم

منبع خبر: خدمت

اخبار مرتبط: شما که رفتید، سران ما مهمان دارالضیافه فهد شدند