«یک رویا و دو بستر: تنش‌زدایی از دانشگاه و علوم انسانی» منتشر شد

«یک رویا و دو بستر: تنش‌زدایی از دانشگاه و علوم انسانی» منتشر شد
خبرگزاری فارس
«یک رویا و دو بستر: تنش‌زدایی از دانشگاه و علوم انسانی» منتشر شد کتاب «یک رویا و دو بستر: تنش‌زدایی از دانشگاه و علوم انسانی» نوشته دکتر خسرو باقری توسط پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم منتشر شد.

به گزارش خبرنگار آئین و اندیشه خبرگزاری فارس، عنوان کتاب، از اثر آندره فونتن(ترجمه مهدوی) تحت عنوان "یک بستر و دو رویا" الهام یافته است. فونتن به چالشی نظر دارد که در دوران جنگ سرد میان کندی و خروشچف جریان داشت. عنوان مذکور در اثر حاضر به صورت معکوس یعنی "یک رویا و دو بستر"  مورد استفاده قرار گرفته است. مقصود از این تعبیر آن است که در دانشگاه ایران یک رویا وجود دارد و آن نیل به دانشگاهی تراز و مطلوب است اما این رویا در دو بستر و دو مسیر متفاوت حرکت می کند.

یک بستر و مسیر برای نیل به دانشگاه تراز عبارت است از توسل شتابزده و تقلید از دانشگاه مدرن، به ویژه در شکل های معاصرتر آن. دانشگاه مدرن خود فراز و فرودی داشته است. دانشگاه مدرن در اندیشه جان نیومن و در دانشگاه کیمبریج در قرن نوزدهم، به صورت دانشگاهی آموزشی در نظرگرفته شده بود که به آرمان دانش برای دانش اهمیت محوری می داد و رسالت دانشگاه را آشنایی و جذب فرهنگ برتر اروپا توسط دانشجویان می دانست. سپس، در ایده ویلهم فن هومبولت و در دانشگاه برلین قرن نوزدهم، دانشگاه مدرن چون دانشگاهی پژوهشی آشکار گردید که هدف اصلی آن، نه تاکید بر دانش پایدار و انتقال آن به دانشجویان، بلکه تولید دانش های جدید در نظر گرفته شد. اما دانشگاه مدرن در امریکا جلوه نهایی دیگری می یافت به طوری که در 1890 از دانشگاه شیکاگو با عنوان "بازار هارپر" یاد می شد (کِر، 1396، ص 137). در این دیدگاه، دانشگاه مدرن، با منطق بازار ملازم می شود و دانش در خدمت تولید ثروت قرار می گیرد. این گونه سوم از دانشگاه مدرن، چیزی است که در بستر نخست، الگویی برای دانشگاه های ما قرار گرفته است.

بستر و مسیر دوم، در تکاپوی فراهم آوردن دانشگاه اسلامی است. دانشگاه اسلامی، نخست بیش تر با تاکید بر منش و رفتار افراد در دانشگاه و سپس با تاکید مشابه بر فکر و اندیشه اسلامی، که در آموزش معارف اسلامی آشکار گردید، و سرانجام در ایده علم دینی و اسلامی کردن محتوای علوم انسانی دانشگاهی مطرح شده است.          

در اثر حاضر، نظر بر آن است که در هر دوی این بسترها، رویای دانشگاه تراز، رویایی آشفته است. هم سراسیمگی بستر نخست در تشبه به دانشگاه مدرن، جای چندوچون دارد و هم سرسپردگی به دانشگاه اسلامی، در خور نقدهای فراوان است. از این رو، کتاب در سه بخش تنظیم شده است. در بخش نخست، پی­جویی تقلیدوار دانشگاه مدرن مورد بازبینی قرار گرفته و در بخش دوم، سرسپردگی خام به دانشگاه اسلامی مورد نقد واقع شده است. بخش سوم، ناظر به تلاشی است برای گشودن راهی نو که در حد امکان از سوگیری­های دو مسیر پیشین برکنار باشد.

بخش اول کتاب تحت عنوان "سراسیمگی در همراهی با دانشگاه مدرن" خود شامل دو فصل است. فصل نخست با عنوان "تاملی بر روابط فرهنگ بازار و دانشگاه"  در پی آن است که تشبه به دانشگاه مدرن در چهره متاخر آن را مورد بازبینی قرار دهد. این فصل حاکی از آن است که در زمان ما دانش و دانشگاه چنان تطوری یافته است که آشکارا مرزبندی سنتی میان عقل نظری، عقل عملی، و فن ورزی را در هم نوردیده و رابطه ای بسیار پیچیده میان این سه قلمرو فراهم آورده است. آنچه از  آن به عنوان ویژگی "بازاری شدن دانش" یا "تجاری شدن دانش" یاد می شود، می رود تا به معیاری برای سنجش همه قوای آدمی، اعم از عقل نظری، عقل عملی، و خلاقیت، و دستاوردهای آنها تبدیل شود. پدیده تجاری شدن دانش از آن جهت شگفت آور است که در حال تبدیل شدن به بازی یگانه ای است که همه دانشگاه ها را در سراسر دنیا به پیروی از قواعد خود وامی دارد. کشور ما و دانشگاه های آن نیز از این ماجرا مستثنی نیستند. با این حال، چالش هایی که با ایدۀ تجاری شدن دانش برخاسته، مغتنم و قابل تامل است. توسل جستن به امر والا در تعبیری پست مدرن که لیوتار در پی آن است، یا پناه گرفتن در ذیل عقل عملی و عدالت که ریدینگز آن را به میان آورده و یا دانشگاه زیبا که بِرن از آن سخن می گوید، همگی هشدارهایی در برابر آهنگ شتابان تجاری کردن دانش و دانشگاه است. در جامعه ما نیز قابلیتی برای چالش با این ایده وجود دارد و آن سنتی تنومند از دانش و دانش پژوهی حقیقت گرایانه  است که جانمایۀ دانش را در حقیقت می جوید و هرگز آن را به منفعت و کارآمدی فرو نمی کاهد. با این حال، استنطاق این سنت تنومند، هنوز به صورت جدی رخ نداده است و مقاله حاضر در پی آن است که این ضرورت را در برابر دید قرار دهد.

فصل دوم با عنوان "علم و عالم در دام صورت گرایی" نقادی نسبت به مسیر نخست را از منظری دیگر به انجام می رساند. در این فصل، نظر بر آن است که دانشگاه ما در تاسی به دانشگاه مدرن، گرفتار صورت­گرایی شده و حتی دانشگاه مدرن را به نحو تام الگوی خود قرار نمی دهد بلکه جسمی بی جان و صورتی بی محتوا از آن را به نمایش می گذارد. به این مساله که روح یا محتوای اساسی دانشگاه چیست، پاسخ های متفاوتی داده شده است؛ از قبیل: حقیقت جویی؛ تامل ورزی و بحث و گفتگو؛ رهایی بخشی؛ و کارآفرینی. اما اگر حتی با هر یک از این معیارها به دانشگاه خودمان بنگریم، در خواهیم یافت که کم و بیش از آنها تهی هستیم و صورت و شمایلی از آنها را داراییم. 

بخش دوم تحت عنوان "سرسپردگی به دانشگاه اسلامی" شامل سه فصل است. در این بخش، سه تلاش برای سخن گفتن از علم دینی مورد نقادی قرار گرفته است. در فصل نخست، دیدگاه علامه جوادی آملی بررسی شده است در این فصل سعی بر آن بوده که باورهای پشتیبان "هندسه معرفت دینی" در باب دین، علم، و نسبت دین و عقل بررسی و نقادی شود و در پرتو آن، انگاره علم دینی مربوط به این دیدگاه مورد ارزیابی انتقادی قرار گیرد. در بررسی باورهای مربوط به دین، خلط امور تکوینی/دینی، تناقض­آمیز بودن تعریف موسع دین و ویژگی دائره­المعارفی دین؛ در بررسی باورهای مربوط به علم، واقع­گرایی خام و لوازم آن؛ و در بررسی نسبت میان دین و عقل، منقاد کردن عقل، خلط عقل بالقوه و بالفعل، غفلت از حکم تنفیذی عقل و هندسه نامنتظم که عقل در آن جایگاه مناسب خود را نیافته، مورد بحث قرار گرفته است. در باب علم دینی، ایده برآمده از "هندسه معرفت دینی" از وجوه زیر مورد انتقاد قرار گرفته است: خصیصه انفعالی و قبول نظریه­های موجود؛ حالت تعلیق به مشخص شدن کشف واقعیت؛ خطر جزمیت­گرایی دینی در مواجهه با یافته­های علمی؛ فقه­گرایی و برآمیختن منطق معذوریت مکلف با منطق واقع­نگر فضای علم؛ و ساده­سازی در اسلامی کردن دانشگاه و منابع درسی آن. با نظر به مشکلاتی که در "هندسه معرفت دینی" وجود دارد، بدیلی برای آن پیشنهاد شده است: به جای در نظر گرفتن عقل و نقل چون دو بال پرواز دین و معرفت دینی باید بگوییم که عقل و دین، با استقلال نسبی از یکدیگر، دو بال پرواز آدمی­اند که در بن تداخل دارند و در کناره­ها تعامل.

فصل دوم این بخش به بررسی دیدگاه آیت الله مصباح یزدی در باب علم دینی اختصاص یافته است. از دیدگاه ایشان، علوم یا توصیفی اند یا تجویزی. علوم توصیفی، علومی هستند که در پی توصیف واقعیت اند. این علوم که موضوع، مسائل و اهداف آنها با دین ارتباطی ندارد، دینی یا غیر دینی نیستند و ماهیتی خنثی دارند. بر این اساس، حتی آن دسته از علوم انسانی که به توصیف صرف پدیده ها می پردازند، در شمار علوم خنثی قرار دارند. در جایی که علوم وارد قلمرو دین می شوند، و می توان از علم دینی سخن گفت، جایی است که ارزش­ها و هنجارها آشکار می شوند. اینجا عرصه علوم توصیه ای و تجویزی مانند مدیریت، تعلیم و تربیت و... است و دین با ارزشگذاری و هنجارهای خود بر آنها موثر واقعی می شود. با این حال، آیت الله مصباح بر آن است که می­توان با تلاشی فلسفی، مبانی مختلف فلسفی (در عرصه های معرفت شناسی، هستی شناسی و انسان شناسی) فراهم آورد که هم با دین اسلام سازگار باشد و هم زمینه ای برای شکل دادن علومی باشد که به دلیل سازگاری با اسلام بتوان آنها را علوم دینی نامید. در این فصل استدلال شده است که به رغم آن که در این دیدگاه، تحت تاثیر گرایشی اثبات گرایانه به علم توصیفی، بار دین سبک شده است، اما در نهایت، نظر بر آن شده که می توان مبانی فلسفی یقینی فراهم آورد که با اسلام سازگار باشد و مبنای علم دینی قرار گیرد. ادعای یقینی بودن مبانی فلسفی، که خود به لحاظ فلسفی محل تردید است، می تواند زمینه ساز جزمیت در دانشگاه اسلامی باشد.

فصل سوم حاوی نقدی بر انگاره علم دینی در دیدگاه دکتر مهدی گلشنی در کتاب " از علم سکولار تا علم دینی" است. مولف در نقد رویکرد سکولار دو گام اساسی برمی دارد. نخست، استدلال می کند که علم نیازمند جهت است؛ جهتی که از جهان بینی دانشمند حاصل می شود. در ضمن این استدلال، مولف به نقد دیدگاه اثبات گرایی (پوزیتیویسم) می پردازد و می کوشد نشان دهد که علم پیش فرض­های متافیزیکی دارد. دوم این که علم در مقام کاربرد یافته ها محتاج اخلاق است و بدون آن به تخریب می انجامد. در این فصل، با استفاده از روش نقد درونی و بیرونی، استدلال شده است که به رغم توجه مولف به ارتباط علم با متافیزیک، وی در تبیین این رابطه توفیق نیافته است زیرا آن را از سویی به مقام کاربرد و اخلاق مربوط کرده و از سوی دیگر به صورت افزودن چارچوب متافیزیکی به علم به صورت پسینی محدود کرده است. همین رویکرد افزودنی و پسینی، مولف را ناگزیر از اذعان به ماهیت خنثای علم کرده است که خود نشانگر عدم رهایی کامل وی از اثبات گرایی است. در این فصل پیشنهاد شده است که مفهوم مناسب علم دینی، در گرو توجه به رابطه ارگانیک میان علم و متافیزیک است. این رابطه، به رغم تصور رایشنباخ و به تبع وی استنمارک، علم را دچار نسبیت گرایی مذموم نمی سازد؛ هر چند درجه ای مناسب از نسبیت گرایی را موجب می شود.

بخش سوم کتاب حاضر مربوط به اتخاذ دیدگاهی جایگزین برای دو رویکرد پیشین است. این بخش شامل پنج فصل است. فصل اول در پی آن است که چارچوب معرفت شناختی مناسبی را برای علوم انسانی فراهم آورد و در پرتو آن از اصول و روش های مناسب آموزش علوم انسانی در دانشگاه سخن بگوید.

فصل دوم، استقلال دانشگاه را مورد بحث قرار می دهد. یکی از نکاتی که باید از دانشگاه مدرن، به ویژه الگوی هومبولتی دانشگاه برلین، آموخت همانا استقلال دانشگاه است. در این فصل،  دو جنبه از استقلال مورد بحث قرار گرفته است: یک جنبه حاکی از آن است که استادان بتوانند بدون ترس از اتهام بیگانه گرایی به مواجهه ارزیابانه علوم انسانی معاصر بپردازند. رشد دانشگاهی ما در گرو دیالوگ با نظریه های موجود است. جنبه دیگر از استقلال دانشگاه مربوط به نظریه پردازی استادان قلمرو علوم انسانی است. در این زمینه نیز دانشگاه باید استقلال و آزادی مناسبی را احساس کند و نگران مواجهه با سدهایی از اقتدارگرایی در حوزه علم نباشد.

فصل سوم، رابطه آزاد اندیشی و علم دینی را پی جویی می کند. رابطۀ علم و دین می تواند چالش ها و تعارض هایی را دامن بزند و موجب ممانعت از آزادی اندیشه ورزی باشد. در این فصل نظر بر آن است که رابطه علم و دین باید به گونه ای سامان یابد که موجب محدودیت اندیشه ورزی در عرصه علم نشود. این سامان دهی مستلزم اعمال قواعدی از این دست است: باور کلامی نباید مانع انجام مشاهده و آزمون شود؛ یافته های علمی را نباید دستمایه استلزام های قطعی کلامی دانست؛ در هنگام تعارض، به جای تکفیر باید به تعلیق پرداخت؛ در تأویل متون دینی بر حسب یافته های علمی باید محتاط بود.

فصل چهارم، الگویی نوین در سخن گفتن از  علم دینی را پیش می نهد. در این فصل، پس از نقد رویکردهای مخالف علم دینی و نیز رویکردهای مختلفی از علم دینی، به پیشنهاد الگوی اصلی پرداخته شده است. بر این اساس، علم دینی تا جائی که علم است باید راه تکوین علوم تجربی را بپیماید. نمی­توان گفت علم دینی وجود دارد، اما تن به تجربه نمی­دهد. از سوی دیگر، علم دینی تا جایی که دینی است باید بر پیش­فرض­هایی که از آموزه­های دینی استنباط شده تکیه کند. دینی بودنِ علم دینی به این معناست که پیش­فرض­های علم، برگرفته از آموزه­های دینی است؛ نه اینکه لزوماً آیات و روایات، بسان فرضیه­هایی از سوی ما مورد آزمون قرار گیرند و در صورت تأیید، آنها را علمی بنامیم. در این نگاه، عناصر برون علمی (از جمله باورهای دینی) می­توانند در صورت­دهی (صورت به معنای ارسطوئی) به علم موثر باشند؛ به این معنا که ماده علم می­تواند از جاهای مختلف بدست آمده باشد، اما دین به آن مواد صورت می­بخشد. صورت آن است که ملهَم از پیش­فرض­های برآمده از آموزه­های دینی است.                                          

فصل پنجم، شأن دانشگاه در تربیت دینی را مورد ارزیابی قرار می دهد. نظر بر آن است که تربیت دینی در دانشگاه محتاج تحلیل دقیق ابعاد آن است تا از بدفهمی ها پیشگیری شود. برای انجام این تحلیل، سه مفهوم اساسی دانشگاه، دین، و تربیت همچون سه راس یک مثلث در نظر گرفته شده و در نتیجه، تحلیل در سه ضلع دانشگاه- دین، دانشگاه- تربیت و دین- تربیت و سه رابطه حاصل از آنها  صورت پذیرفته است.  در هر یک از سه ضلع، نقطه بهینه، اختلال در رابطه مورد نظر،‌ و راه برون رفت مورد بحث قرار گرفته است. در ضلع دانشگاه- دین، نقطۀ بهینه، مواجهۀ عقلانی با دین، اختلال به عنوان غلبه مناسک، و راه برون رفت، تفکیک دین از دینداران است. در ضلع دانشگاه- تربیت، نقطۀ بهینه، تعامل تام استاد و دانشجو، اختلال به عنوان مهندسی رفتار، و ‌راه برون رفت، بازاندیشی اساسی در مفهوم تربیت بر حسب تعامل پیشنهاد شده است. سرانجام، در ضلع تربیت- دین،‌ نقطۀ بهینه، تحول ایمانی، اختلال به عنوان غلبه ظاهرگرایی، و راه برون رفت نشان دادن خردمندی ها و زیبایی های ایمان در نظر گرفته شده است.

 

منبع خبر: خبرگزاری فارس

اخبار مرتبط: «یک رویا و دو بستر: تنش‌زدایی از دانشگاه و علوم انسانی» منتشر شد