آینده اصلاحات؛آیا سیاست ورزی به پایان رسیده است؟
حسین نورانینژاد
شاید هیچ زمانی اصلاحات و اصلاحطلبان به این حد از افول نرسیده باشند. حتی در زمان دولت دوم آقای خاتمی که سرخوردگی زیادی بین حامیان این طیف رخ داد، هم رد پای این جریان در قدرت بهتر از امروز بود و هم امید اجتماعی به آن. پس از انتخابات ۸۸ نیز همراهی اکثریت اصلاحطلبان با جنبش سبز، سرمایه اجتماعی جریان اصلاحات را به سطح کمنظیری از دوران حیات خود رساند و به همین جهت، علیرغم حبس و تضییقات فراوان، به لحاظ سیاسی و اجتماعی از تاثیر و نفوذ بالایی برخوردار شد.
اما شرایط در پسا ۹۶ به ضرر اصلاحطلبان تغییر کرده است. دولت مورد حمایت آنها به دلایل مختلف موفق نبوده، رضایت عمومی از فراکسیون امید پایین است، اصلاحطلبانی که مردم را دعوت به حضور در انتخابات کرده بودند هنوز نسبت به نتیجه آن دعوت با مردم، سخن روشن و پاسخگویی دقیقی نداشتهاند، جایگاه تصمیمسازی و تصمیمگیری و سخنگویی نیروهای دموکرات و سرمایههای نمادین اصلاحات به دلیل شرایط تحمیلی بر این جریان تا حد زیادی به نیروهای نه چندان محبوب معروف به بوروکراتها منتقل شده که نه کارآمدی بالایی داشتهاند و نه سخنگویان خوبی برای اصلاحاتند، اصلاحات توان پیشبردن برنامههای خود و کسب دستاورد را ندارد و به رویکردهای سلبی محدود شده است، اقتدارگرایی نوین تهاجمیتر از اصولگرایان سنتی علیه اصلاحطلبان عمل میکند، قصد یکدستسازی حاکمیت به طور جدی از سوی قدرتمندان دنبال میشود، جریان برانداز که در گذشته به محافل کوچک کماهمیتی محدود بود از دی ماه سال ۹۶ به این سو جان گرفته و رقیب اصلی خود را اصلاحطلبان تعریف کرده و به عنوان لبه دوم قیچی علیه این جریان فعالیت میکند. برخی جریانهای موسوم به تحولخواه و بخش رادیکال جنبش سبز که هنوز تمایزات و هدف خود را دقیقا روشن نکردهاند هویتسازی خود را با حمله بیهزینه و حتا گاهی با منفعت به پیکر کم رمق اصلاحطلبان شروع کردهاند. در مقابل اصلاحطلبان رسانه قوی ندارند، تعدد احزاب کار جبههای و هماهنگی را برایشان سخت کرده، فشارهای امنیتی بر آنها پابرجاست، تحریمها و فشار اقتصادی طبقه حامی این جریان را بیش از سایر اقشار تضعیف کرده، و خلاصه مجموعه این عوامل، این جریان را ضعیفتر از همیشه کرده است.
اما آیا این شرایط سخت به معنای پایان سیاست و اصلاحات است؟
آینده اصلاحات پارلمانتاریستی
تا حرف از اصلاحات میشود، اصلاحات از بالا و در قدرت در ذهن مخاطب شکل میگیرد. این امر عجیبی نیست چون در عمل هم مسیر غالب در اصلاحات همین بوده است. هم عادت نیروهای اصلاحطلب به این مدل نزدیکتر است، هم جامعه مدنی در ایران ضعیفتر از آن است که توان به دوش کشیدن بار سنگین اصلاحات در معنای دموکراسیخواهانه آن را داشته باشد و هم تجارب گذار در جهان نیز موید آن است که معمولا دموکراتیزاسیون از بالا موفقتر از اشکال جنبشی و از پایین بوده است. به عنوان شاهد، از حدود ۳۳ گذار به دموکراسی در موج سوم دموکراسی، تقریبا ۲۷ مورد آن از بالا و درون قدرت بوده است. بسیاری از گذارهای جنبشی و از پایین نیز در عمل به موجهای بازگشت یا تبدیل صورتی از اقتدارگرایی به صورتی دیگر از آن منجر شده است.
اما در شرایطی که هسته سخت قدرت در ایران با استفاده از ظرفیتهایی که بخش غیر دموکراتیک ساختار حقوقی برای تقویت و بازتولید قدرت آنها فراهم آورده، مانع از حضور واقعی اصلاحطلبان در قدرت و از جمله انتخابات شده و مصداق آن را در آخرین انتخابات مجلس به عیان دیدیم، آیا میتوان به این راه دل بست؟
نگارنده اگرچه به دلایلی که مجال دیگری برای بیان آن لازم است، سیاستورزی جامعهمحور در معنای تلفیقی از شبکهای و نهادی آن را که نافی حضور در قدرت نیست و حتا آن را تشویق میکند (در ادامه این مدلها توضیح داده میشوند) برای اصلاحات مفیدتر میداند، اما معتقد است که بازی سیاست در قدرت نیز برای اصلاحطلبان به پایان نرسیده است. اقتدارگرایان در شرایطی اقدام به حذف مجدد اصلاحطلبان از قدرت و یکدستسازی حاکمیت اصولگرا کردهاند که کشور با بحرانهای بزرگ اقتصادی، بینالمللی و اجتماعی مواجه است. حضور اصلاحطلبان در قدرت تاکنون باعث این بوده که از سیبل شدن کامل اصولگرایان در مقابل نارضایتیها و پرسشهای فراوان جامعه کاسته شود. در حالی که ریشه بحران در سیاست خارجی و حتا اقتصادی، دیپلماسی تنشزای اصولگرایانه بوده که تحریمها را برای کشور ایجاد کرده، آنها با روایت ناقص خودشان از مشکلات و بدون ریشهیابی بحران، برجام را مقصر اصلی جا میزنند و تلاش نسبتا ناکام دولت در دیپلماسی برجام (آن هم به دلیل روی کار آمدن دولت غیر عادی ترامپ که از معاهدات و کنوانسیونهای بسیاری به جز برجام هم خارج شده) را بهانهای برای ایجاد هیاهو و به بوته فراموشی سپردن ریشههایی قرار دادهاند که خود مسوول آنها هستند. برجامی که در واقع تلاشی برای جبران خرابیهای به بار آمده از دیپلماسی تهاجمی اصولگرایان بوده و حتا میتوان یکی از دلایل ناکامی همین برجام را رفتار نافی روح این توافقنامه از سوی تندروها دانست. اینها و مثالهای فراوان دیگری از این دست، مواردی هستند که از این پس و به تدریج اقتدارگرایان نمیتوانند تقصیرش را گردن دیگران بیندازند و در صحنه واقعنماتر قدرت، آنها میمانند و مردم مطالبهگر و ناراضی.
در مقابل برخی این نوع خروج یا اخراج از حاکمیت اصلاح طلبان را با شرایط ابتدای انقلاب و حذف نهضت آزادی و ملی مذهبیها از قدرت مقایسه میکنند، در حالی که این قبیل مقایسهها از اساس اشتباه است. برخورد حذفی با نهضت آزادی در شرایطی بود که اکثریت جامعه حامی سیاستهای حاکمیت بود، در هر شکلی که انجام شود. ولی آن حمایت چشم بسته از هر سیاستی که اعمال شود، دیگر وجود ندارد. رسانهها محدود به دو شبکه تلویزیونی دولتی و چند روزنامه خودی نیستند. در واقع همه چیز با آن زمان تفاوت دارد، جز کسانی که فکر میکنند آن سیاستها را میتوان به همان سادگی تکرار کرد.
اقتدارگرایان، با شناختی که از میزان کفایت آنها وجود دارد و عمق مشکلات موجود، در حل مسایل کشور ناتوان خواهند بود. آنها اشتباه میکنند که ایران را با چین مقایسه میکنند، آنچنان که برخیشان به صراحت میگویند جمعیت ۸۰ میلیونی حزب کمونیست توانسته جمعیت ۱ میلیارد و ۴۰۰ میلیونی را مدیریت و همه را سیر کند، پس ما هم میتوانیم، فقط کافی است مزاحمی در قدرت نداشته باشیم. آنها متوجه نیستند که اساسا ویژگیها و ظرفیتهای نظام و کشور ایران با چین متفاوت است. همچنین، راهی که چین برای توسعه طی کرد، از جمله پرهیز از تنشهای منطقهای و جهانی و پیوستگی با اقتصاد جهانی، با شعارها و راهبردهای اصولگرایان ایرانی تفاوت اساسی دارد. میماند این گزینه که اصولگرایان بخواهند مسایل را با رویکرد تعاملی و اصلاحی حل کنند، اما امضایش به نام اصلاحطلبان نباشد. شبیه ترامپ در آمریکا که یکی از دلایل اصلیاش در لغو برجام، گره خوردن آن با نام اوباما بود. این هم سناریویی غیر قابل تصور به نظر میرسد که حتی اگر بخواهند، بعید است دانش و توان آن را داشته باشند یا عقبه گفتمانی و اجتماعی آنها چنین اجازهای را بدهد، کما این که سعید جلیلی مدتها اختیار کافی برای حل مساله را داشت ولی از پس توافق بر نیامد.
مضاف بر همه اینها، آمریکا هم نشان داده که سطح تعاملش را با تحولات داخلی ایران تنظیم میکند. به عنوان مثال، اگر اتفاقات آبان نمیافتاد، بعید بود که ترور شهید سلیمانی رقم بخورد و حتا برخی اخبار و شایعات، حکایت از بهبود شرایط و احتمال برخی توافقات داشت. بر همین اساس، اصولگرایان هم با این دست فرمان، حتا اگر به دنبال توافق باشند به جایی نخواهند رسید، مگر این که امتیازات فراوانی را از جیب منافع ملی بپردازند که حد یقف آن معلوم نیست. یک شانس دیگر متصور برای آنها، شکست ترامپ در انتخابات بعدی ریاست جمهوری آمریکا و بر سر کار آمدن یک دموکرات و بازگشت آنها به برجام است که باز هم در چارچوب سیاستهای دموکراتها، با سیاست اصولگرایان به خصوص در منطقه همراهی نخواهد شد.
نتیجه این که، مسیر قدرت گرفتن ظاهری اقتدارگرایان، آغاز افول آنهاست. در این سالها، سیاستی نبوده که آنها جدی و مهم بدانند و پیاده نشده باشد. تنها تفاوت شرایط حاضر با گذشته این است که ویترین قدرت به سرعت با واقعیات قدرت در ایران یکی میشود و در نتیجه، اقلیت حامیشان کوچک و کوچکتر خواهد شد. در این صورت، اگر اتفاق خاصی در کشور رخ نداده باشد، آنها همانند سال ۹۲ مجبور به گشایش نسبی خواهند شد و آن زمان معلوم نیست که اصلاحطلبان با توجه به تجربه پسا ۹۲ و بازخورد منفی که از رویکرد قانونگرایی، اعتمادسازی و حداقلی خود گرفتند، وارد بازی آنها شوند. احتمالا در آن وضعیت، اصلاحطلبان مانند انتخابات اخیر عمل خواهند کرد. یا خودشان و با نیروهای اصلیشان میآیند و مسوولیت میپذیرند یا مسوولیت چیزی که اختیارش را ندارند، نخواهند پذیرفت. البته همه اینها بر اساس فرضیاتی مبتنی بر رخ ندادن اتفاقات خاص و پیشبینی نشده و ادامه روند موجود است. «اتفاق»؛ متغیری است که معمولا دیده نمیشود اما در هر محیط یا جامعه ثباتنیافته و دارای ضعفهایی چون کارآمدی، مشروعیت، مشارکت و سرمایه اجتماعی، احتمال تحقق و اثرگذاریاش بیشتر میشود. اگر اتفاق خاصی رخ دهد، همه این سناریوها میتواند منتفی شود.
در غیر این صورت و اگر همه این سناریوها و اتفاقات پیشبینی نشده رخ ندهند و اصولگرایان واقعا بتوانند مشکلات را برطرف و رضایت مردم را جلب کنند، فبها. تا زمانی که این توان را دارند، قدرت نوش جانشان.
سیاستورزی اصلاحطلبانه جامعهمحور
سیاستورزی جامعهمحور از آن دسته مفاهیمی است که اکثرا درباره آن اشتراک لفظی دارند، اما منظور خود را در این باره تدقیق نکردهاند. به اجمال می توان این راهبرد را به صورتهای زیر تقسیم کرد:
1- جامعهمحوری نهادگرا: این مدل مبتنی بر ارتباط سیاستمداران با جامعه مدنی است. مطالبات و پیشنهادات در تعامل با نهادهای مدنی شکل میگیرد، تبدیل به فشار از پایین شده و در چانهزنی از بالا دنبال میشود. این مدل البته نیاز مبرم به حضور در قدرت دارد.
2- جامعهمحوری نخبهگرا: در این مدل تلاش میشود مطالبات دموکراسیخواهانه در تعامل با اقشار مرجع همچون هنرمندان، فرهنگیان و روشنفکران با زبان آنها به جامعه منتقل شود. این مدل تنافری با سایر انواع سیاست ندارد و میتواند به موازات دنبال شود.
3- جامعهمحوری شبکهای: در این مدل، به جای تمرکز بر ارتباط با نهادهای مدنی، گفتمانسازی و مطالبهپروری در دل شبکههای اجتماعی و جامعه شبکهای با قدرت خلاقیت بیشتر شکل میگیرد و تبدیل به کنشهای مختلف اعتراضی یا مطالباتی میشود. در واقع، این مدل شکل بسطیافته و پسامدرن مدل نهادگرا است.
4- کنشگری اجتماعی: این مدل که اوایل نضج گرفتن مفهوم جامعهمحوری داغ شده بود، به سیاستمداران توصیه میکند که به جای کار سیاسی محض، به فعالیتهای اجتماعی عامالمنفعه بپردازند تا با بازگشت این گونه به جامعه، دوباره مرجعیت خود را پیدا کنند و از جنس مردم شوند. در واقع تعطیلی سیاست.
5- جامعهمحوری تودهگرا یا سیاستورزی راستین: این مدل مبتنی بر جنبشهای جدید که بیسر و بیسازمان، با اصالت دادن به اعتراض و نفی نهادها و احزابی که آنها را موجب تبعیض در سیاست میدانند، شکل میگیرد. در این مدل، هر فرد یک رهبر و یک رسانه و یک سخنگو است و از برابری آحاد جامعه در امر سیاست دفاع میشود. این رویکرد البته بیشتر در کشورهای دموکراتیک و توسعهیافته جواب میدهد، اما در کشورهای در حال توسعه، صرفا برای اعتراض به کار میآید و نه تغییر. چون چنین جنبشهایی، رهبر یا دست کم بازوی سیاسی مذاکرهکننده و تعیینکننده حدود مطالبات و فیصلهبخش را در تعامل و ارتباط با نهاد قدرت ندارد. مگر این که به مرور رهبری خود را بسازد که خود ورود به اشکال دیگر جنبشهاست.
در دوران جدید به نظر میرسد که طرفداران سیاستورزی جامعهمحور در هر یک از صورتهای فوق، فعالتر از پیش خواهند شد. مطالبهمحوری مجددا در کنشهای اصلاحی محوریت مییابد و با توجه به عدم نیاز قطعی به نیروهای کمتر متعهدی که تنها ویژگی آنها سفید ماندن برای بستن لیستها و تنزهطلبی است، تحرک و شعاع عمل بیشتری برای علاقهمندان به اصلاحات شکل گرفته و سرمایه اجتماعی کاهنده آن مجددا احیا خواهد شد. رقبای راهبردی و گفتمانی اصلاحات، همچون براندازی و صورتهای تعریف نشدهای که صرفا عبارات زیبا و نوعی جملهسازی به جای گفتمانسازی راهبردی است، مورد پرسش قرار خواهند گرفت و چه بسا در این تعاملات، هم آنها به چکش خوردن اصلاحات کمک کنند و هم نقدهای از منظر اصلاحطلبی به آنها کمک کند تا از آسمان جملات زیبا و انتزاعی، به زمین واقعی سیاست منضم شوند و عملگرایانهتر نظر دهند.
مشی اصلاحطلبی
فارغ از بحثهای پیشگفته که مبتنی بر سیاست نتیجهگرای مرسوم است، مشی اصلی سیاستورزی اصلاحطلبانه به دلیل ماهیتی که دارد، نه تمام میشود و نه از اثر میافتد. سیاست اصلاحطلبانه، نه حذفی، که تعاملی است و در پیروزی آن، هیچ کس شکست نمیخورد و حذف نمیشود.
زمانی یک سیاستمدار موفق و خوب را کسی میدانستند که بهتر از سایرین «دیگری» بسازد و اصطلاحا خطشناس و افتراقشناس خوبی باشد. اگر بحث برخی منفعتطلبیها یا نپختگیها را کنار بگذاریم، چه بسا ریشه تعدد احزاب اصلاحطلب نیز ناشی از رسوبات همین نگاه باشد. اما سیاستورزی اخلاقی و مدرن اصلاحطلبانه، صورت دیگری از سیاستورزی را معرفی کرده که شاید دیگرانش فانتزی بخوانند. اما همین سیاست تاثیر خود را بر رفتار دیگران و عملکرد قدرت خواهد گذاشت چرا که بر پایه ارزشهایی چون رواداری، حق بر خطا دانستن همگان، یافتن نقاط اشتراک با دیگری، گفتوگو و به حداکثر رساندن اعتماد و منافع و مطلوبیت مشترک است. این سیاست، چه درون قدرت و چه بیرون قدرت، هرگز نمیمیرد. شاید حاملان این اصلاحطلبی تغییر کنند اما اصل آن ماندنی و به سود جامعه است.
منبع: چشم انداز ایران
منبع خبر: کلمه
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران