تراژدی دوستی/فرمول‌های نوشتن یک‌رمان از جنگ جهانی دوم برای جوانان

تراژدی دوستی/فرمول‌های نوشتن یک‌رمان از جنگ جهانی دوم برای جوانان
خبرگزاری مهر

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ _ صادق وفایی: رمان «اعترافات یک جاسوس» نوشته الیزابت وین (نویسنده انگلیسی_آمریکایی) سال گذشته با ترجمه نیلوفر امن‌زاده توسط نشر خوب، زیرمجموعه انتشارات پرتقال در بازار نشر کشور عرضه شد. این‌رمان با نام اصلی «نام کد وریتی (حقیقت)» در سال ۲۰۱۲ منتشر شد و داستانش مربوط به بازه زمانی ۸ ماهه‌ای از سال ۱۹۴۳ است. نویسنده این‌کتاب که عموماً به‌خاطر آثارش برای جوانان شناخته می‌شود، در این‌کتاب هم دست به خلق رمانی برای مخاطبان جوان زده که موضوعش جنگ جهانی دوم و مبارزه متفقین با نازی‌هاست.

داستان «اعترافات یک جاسوس» درباره دو زن انگلیسی یا بهتر بگوییم انگلیسی و اسکاتلندی است که در سال‌های جنگ جهانی دوم، یکی؛ خلبان هواپیماهای ترابری انگلستان برای کمک‌رسانی به فرانسه اشغالی و دیگری؛ جاسوسی است که مأموریت‌های مخفی داشته است. ساختار کلی رمان هم در ۲ بخش اصلی یعنی نگارش اعترافات کویینی (زن جاسوس) و نوشتن خاطرات مدی (زن خلبان) جمع شده است. این‌دو با هم دوست نزدیک بوده و زندگی‌شان به هم گره خورده است؛ در حالی‌که مدی، کویینی را به‌صورت اضطراری با چتر در منطقه‌ای مخفی در فرانسه فرود آورده و خودش سقوط کرده، و حالا در مقطع شروع داستان، کویینی اسیر نازی‌هاست و دارد اعترافاتش را برای آن‌ها روی کاغذ می‌آورد. محل نوشتن اعترافات هم آن‌طور که در صفحه ۱۵ کتاب مشخص می‌شود، هتلی در شهر اُرمه فرانسه اشغالی است که نیروهای نازی آن را تبدیل به مقر گشتاپو کرده‌اند.

کویینی در مقام راوی اول شخص، به‌طور مرتب ضمن نوشتن اعترافات، از خیانت و فروختن روحش به دشمن می‌گوید و الیزابت وین نویسنده کتاب هم به بهانه نوشتن اعترافات و روده‌درازی‌های این زن اسیر، قصه می‌گوید، تاریخ را روایت می‌کند و واقعیات را با طرح داستانی‌اش درهم‌می‌آمیزد. آن‌چه این‌میان و بین برخی صفحات خسته‌کننده کتاب، خود را نشان می‌دهد، میل نویسنده به قصه‌گویی‌وقصه‌گو بودن است که در اعتراف‌نویسی شخصیت اصلی قصه هم خود را نشان می‌دهد؛ به این‌ترتیب که او می‌خواهد قصه گذشته را بگوید (و یا وقت بکشد) اما وقت و کاغذ کافی ندارد. به‌عنوان نمونه در پایان یکی از فصل‌های رمان در صفحه ۱۲۵ آمده است: «دوباره وقتم تمام شده. گندش بزنند. داشت بهم خوش می‌گذشت.» بنابراین، قصه‌گویی، هم برای الیزابت وین لذت‌بخش است، هم برای شخصیت مخلوق‌اش. و این‌نویسنده که پیش‌تر هم داستانی جنگی درباره یک‌دختر خلبان نوشته (با نام «کاری که ارزش انجام دادن داشته باشد» منتشر شده) این‌بار طرح جدیدی را برای نوشتن از زنان رزمنده و خلبان در دوران جنگ جهانی دوم برای جوانان، انتخاب کرده است.

همان‌طور که خود نویسنده تذکر داده، آدم‌های قصه‌اش واقعی نیستند اما با توجه به واقعیت‌های جنگ خلق شده‌اند. او گفته برای نوشتن این‌قصه، هم یک‌خلبان می‌خواسته هم یک‌جاسوس که هر دو هم دختر باشند چون واقعاً زن‌هایی در طول جنگ جهانی دوم بوده‌اند که این‌مشاغل را داشته‌اند. وین از این‌جهت می‌گوید کتابش قرار بوده یک‌قصه خوب باشد نه یک‌تاریخ خوب. بنابراین پشت هر امر جزئی و قسمتی از کتاب، یک‌داستان واقعی وجود دارد. اصلی‌ترین هدف از نگارش این‌کتاب را هم می‌توان در دغدغه نویسنده‌اش در فراموش‌نکردن میراث گذشتگان یعنی نیروهای متفقین دانست؛ یعنی همان‌طور که خودش نوشته: «مباد که فراموش کنیم.»

پیش از شروع به بررسی ساختاری و محتوایی این‌کتاب، باید به تمهیدی که نویسنده برای جذابیت‌زایی از آن بهره برده، اشاره کنیم. تعلیق، گره‌گشایی و نشان‌دادن حقیقت با زاویه و روایتی دیگر از جمله عناصری هستند که الیزابت وین برای نشاندن مخاطب، پای کتاب خود از آن‌ها استفاده کرده است. طرح ظاهری داستان «اعترافات یک جاسوس» را می‌توان در صفحه ۱۴۸ آن با این‌جملات مشاهده کرد: «من یه فرستاده نظامی‌ام که توی قلمرو دشمن با ظاهر غیرنظامی دستگیر شدم. جاسوس محسوب می‌شم. کنوانسیون ژنو از من حمایت نمی‌کنه…» اما همان‌طور که اشاره شد، در نگارش داستان این‌کتاب از امور ظاهر و باطن استفاده شده و با این‌که ابتدای قصه، شخصیت اصلی مرتب بر خائن‌بودن و بزدلی‌اش تاکید می‌کند، در انتها مشخص می‌شود قضیه به‌گونه دیگری بوده است. این‌میان برای گمراهی مخاطب و منحرف‌کردن حواسش، از اطلاعات مستند و واقعی، ارجاعات تاریخی، ادبیاتی و شخصیت‌پردازی استفاده شده است؛ مانند اشاراتی که به مستندات مربوط به گشتاپو، ویلیام والاس اسکاتلندی، دعوای قدیمی انگلیسی‌ها و اسکاتلندی‌ها و یهودا بودن راوی (البته راوی بخش اول) شده است.

نکته مقدماتی مهم دیگر درباره کتاب موردنظر، این است که یک رمانِ جوان است و بناست میراث گذشتگان را برای جوانان امروز فرهنگ انگلوساکسون زنده نگه دارد. بنابراین بد نیست در خلال بررسی کتاب، به این‌نکته توجه داشته باشیم که کتابی که با آن روبرو هستیم، برای جوانان نوشته شده و البته نویسنده‌اش، مخاطب را مانند بزرگسالان جدی گرفته و اصطلاحاً آن‌ها را بچه یا خام حساب نکرده است.

برخی از مطالبی که پیش‌تر درباره ادبیات و تاریخ جنگ جهانی دوم در مهر منتشر کرده‌ایم، از این‌قرار اند: «اعدامی و جلاد هردوجانی‌اند / زمانیکه دلار چندمیلیارد مارک آلمان بود» درباره رمان «مرگ کسب و کار من است»، «واقعیت‌های اشغال پاریس به دست نازی‌ها با روایتی جذاب اما مغرضانه» درباره کتاب «پاریس زیرزمینی»، «گردگیری خانوادگی گونترگراس با رمان / دیدن دیروز و امروز با شهر فرنگ» درباره رمان «شهر فرنگ»، «وقتی تساهل و تسامح کار دست جامعه می‌دهد / چگونگی قدرت‌گرفتن نازی‌ها» درباره نمایشنامه «بیدرمن و آتش‌افروزان»، «کلنجار رفتن با زمانی که نمی‌گذرد / دشمنی سرنوشت با آزادی» درباره رمان «بی‌سرنوشتی»، ««خانم زایدنمان زیبا»؛ رمانی جامع‌الاطراف از رنج مردم لهستان» درباره رمان «خانم زایدنمان زیبا»، «معامله اروپا با یهودیان / آیا زیاده‌خواهی غربی‌ها پایانی دارد؟» و «بررسی معماهای یهودستیزی و محاکمه آیشمان در فلسفه هانا آرنت» درباره تاریخ و فلسفه هانا آرنت و «بررسی ریشه‌های تنفر هیتلر از مارکسیسم و یهودیت / در ضدّیت دموکراسی» و «وقتی تنها راه رستگاری آلمان جنگ بود / تاکتیک‌های تبلیغاتی هیتلر» درباره کتاب «نبرد من».

در ادامه، محورهای اصلی سازنده رمان «اعترافات یک جاسوس» را مرور می‌کنیم.

* ۱- اطلاعات تاریخی، مستند و داستانی

در داستان «اعترافات یک جاسوس» اطلاعات تاریخی، مستند و داستانی تلفیق شده‌اند. محورهای اصلی این‌اطلاعات هم، خلبان‌ها و هواپیماهای جنگی و تدارکاتی انگلیسی در جنگ جهانی دوم و تقابل تاریخی انگلیس و اسکاتلند هستند. راوی قصه در بخش اول کتاب که خود را با نام «کویینی» معرفی کرده، در صفحه ۳۶ می‌گوید «مثل این‌که فون‌لیندن گفته نوشته‌هایم "نمای کلی جالبی از موقعیت بریتانیا در گذر زمان" ارائه می‌دهند.» (فون لیندن افسر بازجو و آلمانی است.) میان ارائه اطلاعات واقعی از آن‌دوران، به تاریخ کشف رادار و دشواری‌های جهت‌یابی با هواپیما و محدوده‌یابی رادیویی خلبان‌ها هم اشاره می‌شود. این‌مسائل و اهمیت‌شان در سال‌های جنگ جهانی دوم، چندمرتبه در صفحات کتاب، تکرار می‌شوند.

۱-۱ سختی‌های زنان انگلیسی برای خلبان‌شدن

این‌کتاب به‌نوعی ادای احترام به زنان خلبان زمان جنگ هم هست که با سختی، نگاه مردسالارانه مردان کشور خود را کنار زده و توانایی‌های خود را ثابت کردند. از این‌جهت، می‌توان آن را درس استقامت و خودباوری برای دختران امروز انگلیسی و آمریکایی دانست. تاریخ مقاومت زنان انگلیسی برای خلبان‌شدن و استقامت‌شان در این‌زمینه، یکی از مفاهیم مهمی است که الیزابت وین پیش روی مخاطب کتابش می‌گذارد؛ این‌که در خدمات هوایی جنگی و خلبان بودن، بین زن و مرد تفاوت گذاشته می‌شد [«خلبان زن! زنی که با هواپیما پرواز کنه!» (صفحه ۲۵)] یا این‌که چرچیل نخست‌وزیر انگلستان مایل نبوده زن‌ها به‌عنوان خلبان جنگی و تیرانداز فعالیت کنند: [«اول باید توش گلوله بذاری، ولی نخست‌وزیر دوست ندارن دخترها شلیک کنن.» (صفحه ۷۹)] در همین‌زمینه جالب است که در غرب متمدن و پیشرفته تا همین چنددهه پیش یعنی سال‌های جنگ جهانی دوم، تبعیض‌های شدیدی علیه زنان وجود داشته و بخشی از تاریخ آن‌هاست: مثلاً [«الان هیچ دوره آموزش پروازی واسه زن‌ها نیست.» (صفحه ۸۷)] و [«سه تا مرد بودند. دخترها اجازه نداشتند سوار جنگنده شوند، حتی جنگنده‌های خراب» (صفحه ۱۰۳)] یا [«تو خیلی از پروازگاه‌ها فقط پسرها رو به غذاخوری راه می‌دن…» صفحه (۱۰۴)]

نویسنده کتاب «اعترافات یک جاسوس» شخصیت اصلی داستانش را زنی اسکاتلندی (کویینی) در نظر گرفته که در صفحه ۱۷۸ می‌گوید: «هر آشغالی که باشم؛ انگلیسی نیستم.» اما دارد در نیروی هوایی سلطنتی انگلستان علیه آلمان‌ها می‌جنگد و هنگامی هم که اسیر نازی‌ها شده، نسبت به انگلیسی‌خوانده‌شدنش، واکنش نشان می‌دهد مساله تاریخی دیگری که مربوط به کشور بریتانیاست و در این‌کتاب به آن اشاره شده، تفاوت طبقاتی است که البته به‌قوت و حجم مساله تبعیض جنسیتی درباره خلبان‌بودن زنان و مردان نیست.

۱-۲ کینه قدیمی انگلیس و اسکاتلند

ظاهراً برای آلمانی‌های دوران جنگ جهانی دوم، انگلیسی یا اسکاتلندی بودن دشمن، فرق زیادی نداشته اما شخصیت اصلی داستان «اعترافات یک جاسوس» که الیزابت وین طراحی‌اش کرده، دارای تعصب ملی اسکاتلندی است و براساس همین تعصب، دوست ندارد انگلیسی خطاب شود. همان‌طور که می‌دانیم، تاریخ انگلستان و اسکاتلند از سال‌های قرون وسطی، مملو از فرازهایی است که مربوط به مبارزات استقلال‌طلبانه اسکاتلندی‌ها و استعمارطلبی‌های انگلیسی‌هاست. نمونه بارزی که در اولین‌مواجهه با این‌مساله به ذهن متبادر می‌شود، فیلم سینمایی «شجاع‌دل» درباره زندگی و مبارزات ویلیام والاس، مبارز اسکاتلندی است که البته خیلی از مطالب مندرج در فیلمنامه و به‌تصویرکشیده‌شده‌اش در فیلم، غیرواقعی و مخلوق ذهن نگارنده‌اش هستند. با این‌حال در این‌که ویلیام والاس توسط انگلیسی‌ها اعدام شد و اعضای بدنش به چهارگوشه انگلستان فرستاده شدند، شکی نیست. به‌هرحال، نویسنده کتاب «اعترافات یک جاسوس» شخصیت اصلی داستانش را زنی اسکاتلندی (کویینی) در نظر گرفته که در صفحه ۱۷۸ می‌گوید: «هر آشغالی که باشم؛ انگلیسی نیستم.» اما دارد در نیروی هوایی سلطنتی انگلستان علیه آلمان‌ها می‌جنگد و هنگامی هم که اسیر نازی‌ها شده، نسبت به انگلیسی‌خوانده‌شدنش، واکنش نشان می‌دهد. او در اعترافاتش که مخاطب در حال خواندن آن‌هاست (یعنی متن رمان) چندین‌مرتبه خود را نواده ویلیام والاس می‌خواند. اما نکته و پیام زیرپوستی موجود در این‌بحث، این است که مخاطب جوان کتاب به‌طور ناخودآگاه به این درک و برداشت می‌رسد که انگلیسی یا اسکاتلندی، فرقی ندارد. در جنگ علیه آلمان‌های نازی، همه با هم متحد بوده‌ایم.

در ادامه همین‌بحث و استعمارطلبی انگلستان، اشارات مستقیم و غیرمستقیم زیادی در کتاب وجود دارد که یکی از آن‌ها در صفحه ۱۳۱ آمده است: «بعضی از ما اسکاتلندی‌ها هنوز انگلیسی‌ها را به خاطر نبرد کالودن، آخرین نبردی که در سال ۱۷۴۶ داخل خاک بریتانیا اتفاق افتاد، نبخشیده‌ایم. فکرش را بکنید دویست‌سال دیگر در مورد آدولف هیتلر چه خواهیم گفت.» نکته بارز و حقیقت انکارناپذیری که از این‌سطور کتاب می‌توان استخراج کرد، این است که تاریخ انگلستان با امر استعمار و استعمارطلبی گره خورده و نویسنده داستانِ خوبی مثل «اعترافات یک جاسوس» هم نمی‌تواند کاری برایش بکند؛ حتی اگر بخواهد دشمن و نیروهای منفی داستانش را، آلمانی‌ها و نازی‌های جنگ جهانی دوم در نظر بگیرد.

الیزابت وین نویسنده کتاب

۱-۳ نازی‌ها و گشتاپوی مخوف

سنگدلی نازی‌ها از دیگر محورهای موضوعیِ اطلاعات تاریخی و داستانی این‌کتاب است. مثلاً یکی از اطلاعات مستندی که الیزابت وین درباره سال‌های جنگ جهانی دوم به مخاطب جوانش داده، قانون یا سیاست شب و مهِ پلیس ( nacht und nebel) گشتاپو است. طبق این‌قانون، نیروهای گشتاپو مجاز بودند خرابکاران یا مظنون‌های سیاسی را بدون محاکمه دستگیر کرده و در صورت لزوم آن‌ها را در نقاط نامعلوم، اعدام کنند. کسی هم از سرنوشت آن‌ها مطلع نمی‌شد. یعنی به‌عبارتی این‌افراد در شب و مه گم می‌شدند. در طول روایت داستان «اعترافات یک جاسوس» چندمرتبه با کنایه به این‌قانون اشاره می‌شود. دیگر اشاره تاریخی نویسنده به تاریخ پلیس گشتاپو در دوران جنگ جهانی دوم، کنایه‌ای است که در صفحه ۷۵ کتاب آمده و مربوط به انواع شکنجه‌هایی است که نازی‌های عضو گشتاپو برای به‌حرف‌آوردن متهمان از آن‌ها استفاده می‌کردند: «نمی‌دانم مهارت معلول‌کردن افراد بدون شکستن پاهایشان را از کجا می‌شود یاد گرفت…»

یکی از مسائلی هم که راوی داستان در نوشتن اعترافاتش به آن اشاره کرده و در تاریخ هم واقعیت دارد، تمهیدی است که مأموران گشتاپو در طراحی محل کار و ادارات خود به کار می‌بردند، به این‌ترتیب که اتاق‌های بازجویی و شکنجه در بالاترین طبقات ساختمان قرار داشت تا متهمان نتوانند به‌راحتی فرار کنند و با در خروجی فاصله داشته باشند: «زندانی‌های واقعی در سه طبقه بالای ساختمان زندگی می‌کنند. وقتی حداقل دوازده‌متر با زمین فاصله داری، فرار کردن سخت‌تر می‌شود.» (صفحه ۱۴۹) در این‌زمینه اطلاعات تاریخی جالبی در کتاب «گشتاپو» نوشته و گردآوری حمید عشقی درج شده که به‌عنوان یک‌منبع مستند قابل دسترسی و مطالعه هستند.

اما درباره سنگدلی نازی‌ها، نویسنده کتاب، نظرگاهی جانبدارانه دارد و متفقین را در تقابل با نازی‌ها، نیروهای انسانی و اخلاق‌مدار می‌داند. چنین‌رویکردی را می‌توان در جایی از کتاب شاهد بود که راوی می‌گوید متفقین لااقل به‌طور عمد روی سر مردم غیرنظامی بمب نمی‌ریزند یا آمریکایی‌ها در روز روشن مواضع دشمن را بمباران می‌کنند نه شب تاریک. در این‌زمینه الیزابت وین با توجه به انگلیسی‌آمریکایی‌بودن و این‌که اسلافش در جبهه متفقین بوده‌اند، از این‌واقعیت استفاده کرده که نازی‌ها شب‌های زیادی شهر لندن و دیگر شهرهای استراتژیک را با هواپیماهای زیاد، مورد حمله و بمباران سنگین قرار می‌دادند.

*۲- ارجاعات ادبی و تاریخی داستان

داستان «اعترافات یک جاسوس» ارجاعات ادبی و تاریخی زیادی دارد که علت وجودی‌شان در ظاهر و متن داستان، روده‌درازی و وقت‌کشی جاسوس اسکاتلندی در نوشتن اعترافاتش؛ و در باطن، مرور تاریخ و ادبیات برای جوانان و مخاطبان کتاب است. این‌ارجاعات هم به‌طور مستقیم‌وصریح و هم غیرمستقیم و کنایی در اثر حضور دارند. نمونه یکی از ارجاعات کنایی نویسنده که اشاره به یهودای اسخریوطی و خیانتش به مسیح (ع) دارد، این‌گونه است: «حالا سی تا سکه نقره بهم می‌دهید؟» البته در صفحات کتاب، چند اشاره مستقیم هم به یهودا و داستان خیانتش شده است؛ مثلاً در صفحه ۱۱۷: «من تنها یهودایی نیستم که بین دیوارهای این هتلِ بی‌حرمت‌شده حبس شده.»

کاپیتان هوک، پیتر پن، ویلیام والاس، مکبث به‌عنوان یکی از اجداد احتمالی کویینی، مری ملکه اسکاتلند به‌عنوان یکی از اجداد مشهور کویینی، گوته و فاوست، مادام دفراژ از رمان داستان دو شهر چارلز دیکنز، لوسیفر (نام شیطان پیش از آن‌که از درگاه خدا رانده شود)، جادوگر شهر اُز، شهرزاد قصه‌گو، ادیت کاول پرستار ایثارگر بریتانیایی در جنگ جهانی اول، «پارزیوال» (کتابی عاشقانه از وولفرام فون اشنباخ از قرون وسطی آلمان) و رمان «خاموشی دریا» نوشته ژان بروله (که به‌طور مخفی در فرانسه تحت اشغال نازی‌ها چاپ شد) از جمله ارجاعات ادبی و تاریخی مهم در این‌داستان هستند.

همچنین، در فرازی از داستان، راوی (کویینی) خود را در جایگاه شرلوک هولمز و دوستش مدی را در جایگاه دکتر واتسون (دستیار شرلوک هولمز) می‌بیند.

بخشی از ارجاعات ادبی کتاب هم در بازجویی‌های فون لیندن از کویینی قرار دارند چون همان‌طور که اشاره می‌شود، فون‌لیندن به‌عنوان شخصیت منفی داستان، پیش‌تر مدیر مدرسه بوده و با آثار زیادی از عالم ادبیات آشناست: «فون لیندن پرسید آس‌وپاس در پاریس و لندن اثر ارول را خوانده‌ام یا نه.» (صفحه ۱۰۰) یکی از ارجاعات ادبی کنایی داستان هم در صفحه ۱۱۴ آمده است؛ جایی که راوی می‌گوید: «مثل آلیس مشکوک شدم.» و اشاره‌اش به داستان «آلیس در سرزمین عجایب» است.

اما در زمینه ارجاعات تاریخی، می‌توان از صفحه ۱۰۶ کتاب هم شاهد مثال دیگری آورد که درباره پوشش کهن و قومیتی مردمان اسکاتلند است. همان‌طور که می‌دانیم مردان (و زنان) اسکاتلندی دامن‌هایی با پارچه‌های طرح چهارخانه داشتند که در فیلم «شجاع‌دل» هم از آن‌ها استفاده شده بود. یکی از ارجاعات کنایی _ تاریخی کتاب پیش‌رو درباره همان‌مساله تبعیض جنسیتی در زمینه خلبان‌شدن زنان در انگلستان است: «دیگه وقتشه به اعضای نیرو هوایی دامن اسکاتلندی بپوشونن.» منظور گوینده هم این است که باید حضور زنان در نیروی هوایی انگلستان را به‌رسمیت پذیرفت.

«بی‌محابا حرف‌زدن سر آدم رو به باد می‌ده.» این‌جمله هم که اشاره به یکی از جملات آثار ادبی و نمایشنامه‌های انگلیسی دارد، بارها در موقعیت‌های مختلف داستان توسط کویینی و مدی به کار گرفته می‌شود و تبدیل به رمزی مخفی بین آن‌ها شده است.

بنابراین، نویسنده کتاب تمهیدی اندیشیده که مخاطب جوانش، با خواندن «اعترافات یک جاسوس» هم با تاریخ و هم ادبیات تا حدودی آشنا شود.

یکی از طرح‌جلدهای کتاب

* ۳- شخصیت منفی داستان

هاوپت اشتورم فیورر فون لیندن، شخصیت منفی داستان «اعترافات یک جاسوس» است و البته قرار است در فرازهایی هم، شخصیت کاملاً سیاه نباشد. این‌شخصیت به‌موازات ساخت شخصیت اصلی داستان، در قصه ساخته و پرداخته می‌شود و با وجود منفی و شکنجه‌گر بودنش، یک‌آلمانی نفرت‌انگیز نیست. نمونه‌های چنین‌رویکردی را می‌توان از همان صفحات ابتدایی کتاب مشاهده کرد؛ مثلاً در صفحه ۱۴، جایی که راوی اول داستان (کویینی) می‌گوید هنگامی که ناچار است جلوی همه مأموران گشتاپو لباسْ عوض کند و همه به او نگاه می‌کنند، فون لیندن، نگاه نمی‌کند: «او تنها کسی است که نگاه نمی‌کند.» همین‌جا باید به هوشمندی نویسنده در زمینه نوشتن برای جوانان اشاره کرد و گفت با توجه به جدی‌گرفتن مخاطبش، شخصیت مخفی داستانش را مثل افسانه‌های قدیمی، مطلقاً سیاه در نظر نگرفته است. بلکه او را در قامت پدری ترسیم کرده که دختری هم‌سن‌وسال شخصیت‌های اصلی قصه دارد ولی باید در دشمنی با متفقین، به وظیفه‌اش عمل کند.

همین‌شخصیت منفی است که یکی از جذابیت‌های داستان را در صفحه ۷۰ به آن می‌افزاید؛ این‌که راوی یا همان‌نویسنده اعترافات (دوست مدی)، همان کویینی است که در نوشته‌هایش، از خود با استفاده از ضمیر سوم شخص یاد می‌کند. تعلیقی که نویسنده در این‌زمینه به کار برده، تا این‌صفحه چندین مرتبه تکرار می‌شود و اسامی مختلف راوی را که یک‌جاسوس اسکاتلندی است، مشخص می‌کند. شخصیت فون لیندن باید نماینده و آینه‌دار خشکی و مقرراتی‌بودن آلمان‌ها هم باشد؛ همان‌عاملی که بارها در داستان‌ها و روایت‌های مختلف مربوط به جنگ جهانی دوم درباره آلمان‌ها و نازی‌ها خوانده‌ایم: «فکر می‌کنم صورتش از گچ پاریس درست شده بود، ولی مطمئنم که خندید.» (صفحه ۷۰) و یا «فون‌لیدن آن‌جا بود، با لباس غیرنظامی، خونسرد و آرام مثل زمین یخ‌زده هاکی.» (صفحه ۲۰۶)

الیزابت وین در خلق شخصیت فون لیندن، شتابزده عمل نکرده و جذابیت‌هایی برای کشف رفتار و حدس درونیات وی به‌کار برده است. او را می‌توان نمونه داستانی آلمانی‌هایی مثل دکتر یوزف منگله پزشک جانی اردوگاه آشوویتس یا رودولف هس فرمانده این‌اردوگاه مرگ دانست؛ که البته شخصیت فرهیخته و کتابخوانی دارد و پیش از جنگ مدیر یک‌مدرسه بوده است. و همین‌شخصیت است که یکی از جذابیت‌های داستان را در صفحه ۷۰ به آن می‌افزاید؛ این‌که راوی یا همان‌نویسنده اعترافات (دوست مدی)، همان کویینی است که در نوشته‌هایش، از خود با استفاده از ضمیر سوم شخص یاد می‌کند. تعلیقی که نویسنده در این‌زمینه به کار برده، تا این‌صفحه چندین مرتبه تکرار می‌شود و اسامی مختلف راوی را که یک‌جاسوس اسکاتلندی است، مشخص می‌کند. همچنین بناست آلمانیِ زرنگ و تندوتیزی مانند فون لیندن از راز این‌خاطره‌گویی پرده‌برداری کند که از دو دوستی که راوی مشغول نوشتن درباره‌شان بوده، خودش هم در قصه حضور داشته و این‌که: «زندانی ما هنوز توضیح مفصلی درباره نقشش به‌عنوان اپراتور بی‌سیم در پروازگاه میدزند نداده.» پس از رفع این‌تعلیق، مخاطب کتاب در صفحه ۷۱ با این‌جملات روبرو می‌شود: «حالا می‌خواست بداند چرا تصمیم گرفته‌ام درباره خودم به‌شکل سوم‌شخص بنویسم. می‌دانید، تا موقعی که این‌سوال را پرسید، خودم هم نفهمیده بودم که این کار را کرده‌ام.»

در یک‌جمع‌بندی، هوشمندی نویسنده کتاب در طراحی شخصیت‌ها _ازجمله شخصیت منفی داستان_ برای مخاطب جوانی که ممکن است فکر کند او را جدی نمی‌گیرند و داستان‌هایی مثل داستان‌های بزرگسال پیش رویش نمی‌گذارند، قابل تحسین است. البته نویسندگان و ناشران موفق کشورهایی مثل انگلستان و آمریکا، سال‌هاست مخاطبان جوان، نوجوان و کودک خود را جدی می‌گیرند.

* ۴- شخصیت مدی

شخصیت مدی که در بخش اول داستان، حضوری غایبانه و در حکم «دیگری» دارد، در بخش دوم کتاب با عنوان «کیتی هاوک»، اهمیت بیشتری پیدا می‌کند و تبدیل به راوی می‌شود. یعنی از بخش دوم، دفترچه خاطرات مدی است که پیش روی مخاطب گذاشته می‌شود و بناست حقایق را از زاویه دیگری مشخص کند. با ورود مدی به حلقه روایت داستان، تراژدی قصه هم به‌مرور شکل می‌گیرد و محور اصلی این‌تراژدی، بر جمله‌ای تکیه دارد که در صفحه ۸۱ درج شده: «کشف بهترین دوست مثل عاشق‌بودن است.» تراژدی اصلی داستان هم، کشته‌شدن کویینی (که مشخص می‌شود اسم واقعی‌اش جولی است) به دست مدی است.

اگر بخواهیم دو شخصیت مذکور را از زاویه روان‌شناسی تحلیل کنیم، باید بگوییم تفاوت‌هایی که دارند، باعث جذبشان به‌سمت یکدیگر و شکل‌گرفتن دوستی‌شان می‌شود. شخصیت کویینی عاشق این است که شخصیت‌های مختلف باشد و به‌قول خودش، عاشق نقش‌بازی‌کردن است. اما مدی با وجود این‌که جسارت کرده و با همه سختی‌ها خلبان شده، خود را به‌شجاعت و دلاوری کویینی نمی‌داند الیزابت وین در زمینه ساخت شخصیت‌های کویینی و مدی و دوستی‌شان، و همچنین جذابیت‌زایی در مسیر قصه‌گفتنش، عنصر ترس‌های این‌دو را به کار اضافه کرده است؛ ترس‌های دو دختر جوان که برای مخاطبان جوان کتاب هم جذاب است. باید توجه داشت که در ادامه، بسیاری از وجوه مختلف شخصیت کویینی در تقابل با شخصیت مدی تعریف می‌شود. دو دختر جوان، ترس‌های خود را برای هم فهرست می‌کنند و موارد این‌فهرست در مواقع مختلف، تغییر می‌کنند. در همین‌زمینه نویسنده در شخصیت‌پردازی کویینی در نوشتن اعترافاتش، از عامل روان‌شناسی و به‌کارگیری تضاد شخصیتی استفاده کرده است؛ به این‌معنی که کویینی در نوشتن فهرست جدید ترس‌هایش در موارد ۹ و ۱۰ نوشته است: «۹- این‌که نتوانم نوشتن ماجرا را تمام کنم. ۱۰- این‌که نوشتن ماجرایم را تمام کنم.» که البته این‌تناقض، پس از تمام شدن مطالعه کتاب، خود را در ساحت یک‌کنایه هم نشان می‌دهد: این‌که کویینی بتواند یا نتواند مأموریت نهایی خود یعنی منفجرکردن ساختمان گشتاپو انجام دهد.

کویینی یا همان جولی در جایی از رمان، شغل جاسوسی خود را با شغل خلبانی مدی مقایسه می‌کند و جاسوسی را نسبت به خلبانی، شغلی کثیف می‌داند: «شغل خوبی نیست. مثل شغل تو… بی‌گناه نیست.» (صفحه ۱۸۰) اگر بخواهیم دو شخصیت مذکور را از زاویه روان‌شناسی تحلیل کنیم، باید بگوییم تفاوت‌هایی که دارند، باعث جذبشان به‌سمت یکدیگر و شکل‌گرفتن دوستی‌شان می‌شود. شخصیت کویینی عاشق این است که شخصیت‌های مختلف باشد و به‌قول خودش، عاشق نقش‌بازی‌کردن است. اما مدی با وجود این‌که جسارت کرده و با همه سختی‌ها خلبان شده، خود را به‌شجاعت و دلاوری کویینی نمی‌داند. کویینی یا همان جاسوس داستان، اسم‌های مختلف دارد. در صفحه ۱۸۵ معلوم می‌شود ایوا سایلر است. یا در صفحات دیگر مشخص می‌شود مارگارت برودات هم هست. اما در صفحه ۲۱۵ است که اسم واقعی و اسکاتلندی‌اش مشخص می‌شود: «جولیا لیندزی مکنزی والاس بوفورت استوارت.» با وجود این‌که در این‌مقطع مشخص می‌شود اسم اصلی کویینی، جولی است ولی می‌گوید «ولی هیچ‌وقت خودم را بانو جولیا نمی‌دانم. خودم را جولی می‌دانم. من اسکاتی نیستم. ایوا نیستم. کویینی نیستم. با هر سه تای این اسم‌ها صدایم کرده‌اند، ولی من هیچ‌وقت خودم را با این اسم‌ها معرفی نمی‌کنم.» (صفحه ۲۱۵ به ۲۱۶)

روایت مدی در بخش دوم کتاب، از صفحه ۲۲۳ آغاز می‌شود. این‌تذکر هم بی‌لطف نیست که کیتی هاوک نام نوعی هواپیمای جنگنده انگلیسی در جنگ جهانی دوم است که بر سردر بخش دوم کتاب قرار گرفته است. با شروع بخش دوم، مساله تعلیق زنده‌بودن مدی که از ابتدا به‌صورت یک‌معما و اضطرابِ کویینی مطرح شده، تمام می‌شود. همان‌طور که اشاره کردیم بهانه اعتراف‌نوشتن کویینی، علاقه نویسنده کتاب به قصه‌گویی است. بهانه مدی هم برای نوشتن خاطرات (و در واقع ادامه کتاب از بخش دوم)، این‌چنین مطرح می‌شود: «واقعا نباید این‌ها را بنویسم. برایم مهم نیست. بعداً می‌سوزانمش. تا وقتی ننویسم نمی‌توانم درست فکر کنم.» (صفحه ۲۲۸) و مشخص می‌شود ادامه متن رمان، دفترچه یادداشت خلبانی مدی است و او در حالی‌که در انباری بالاخانه یک‌خانواده فرانسوی مخفی شده، در حال نوشتن است. در ضمن ارجاع تاریخی به یهودا مانند اعترافات کویینی، در نوشتن‌های مدی هم وجود دارد؛ «جایزه ده‌هزار فرانکی برای هر کسی که خدمه پرواز یا چتربازهای متفقین را دستگیر کند»

نکته مهمی که در یادداشت‌های دو بخش کتاب یعنی اعترافات کویینی و خاطرات مدی وجود دارد، بی‌خبری و نگرانی دو شخصیت برای یکدیگر است. و باید با توجه به این‌نکته گفت، یکی از مهم‌ترین عناصر معنایی و محتوایی که نویسنده کتاب برای سروشکل‌دادن داستانش از آن استفاده کرده، مفهوم دوستی نزد جوانان است؛ نیازی بسیار مهم و حیاتی برای جوانانی که قصد ورود به اجتماع را دارند و نیازهای عاطفی مختلفی دارد که باید با حضور یک‌دوست صمیمی به آن‌ها پاسخ گفت.

الیزابت وین ترجیح داده برای مساله تاریخی یهودستیزی آلمانی‌ها در جنگ جهانی دوم، شخصیت مدی را دختری یهودی ببیند. در قدم بعدیِ ثبت خاطرات مدی هم، از مأموریت جولی ابهام‌زدایی می‌شود: «او باید به بایگانی‌های شهر دسترسی پیدا کند و به‌دنبال نسخه اصلی نقشه‌های معماری هتلی قدیمی بگردد که گشتاپوی ارمه از آن به عنوان مقر فرماندهی استفاده می‌کند…» (صفحه ۲۳۵) مرحله بعدی رفع تعلیق و جذابیت‌زایی هم در صفحات بعدی قرار دارد: «اگر برنامه‌ها درست و منظم اجرا شوند، مقر فرماندهی گشتاپوی ارمه است که مثل وزوو آتش می‌گیرد…» (صفحه ۲۴۸)؛ ضمن این‌که مشخص می‌شود هرچه کویینی یا جولی اعتراف کرده، اطلاعات غلط و کدهای رمز اشتباهی بوده است؛ در حالی‌که پایان اعترافاتش مرتب و بارها نوشته است: «من حقیقت رو گفتم…» نویسنده کتاب برای غافلگیری بعدی مخاطب، از هویت واقعی زندان‌بان زنِ آلمانی (فرولاین انگل) هم پرده‌برداری کرده و او را به‌عنوان جاسوس انگلیسی‌ها معرفی می‌کند.

به‌بیان ساده، بخش‌های اول و دوم کتاب، قرینه یکدیگر هستند و اعترافات کویینی و خاطرات مدی به موازات یکدیگر پیش رفته و مکمل هم هستند. اما یکی از موارد مهم تفاوت بین این‌دوشخصیت، این است که مدی باید حرف‌های ضدجنگ نویسنده کتاب را بیان کند: «چه حرف مزخرفی! سرباز بودن توی خون من نیست.» یا «من عاشق ساختنم.» (هر دو مورد در صفحه ۲۸۷).

همان‌طور که اشاره کردیم، شخصیت مدی در فرازی از داستان که تراژدی شکل می‌گیرد، ناچار می‌شود برای کاهش درد و رنج کویینی، او را با تیر بکشد. پس از آن، حس گناه و انتقام در درونش می‌جوشد و وقتی هم به انگلستان برمی‌گردد، این‌حس را با خود دارد. مدی پس از کشتن جولی، جمله و کنایه مهمی دارد که حاوی پیام انسانیِ ضدجنگ و بین‌المللی نویسنده کتاب است: «دوست دارم بدانم الان امن‌ترین جای دنیا کجاست.» و ادامه می‌دهد: «شاید آمریکای جنوبی امن باشد.» (صفحه ۳۰۵)

۴-۱ مواجهه مدی با شخصیت منفی داستان

اشاره شد که فون لیندن، با وجود منفی‌بودنش، شخصیت کاملاً منفی و منزجرکننده‌ای نیست. به‌عکس باید او را در مقام دشمنی دانا و متفکر دید؛ عامل و شخصیتی که جوانان دوست دارند در رمان‌های معمایی و حادثه‌ای با آن روبرو شوند. در جایی از داستان، مدی از مخفی‌گاهش در روستا به شهر می‌رود و فون‌لیندن را از نزدیک می‌بیند. توصیفاتی که شخصیت مدی از فون لیندن ارائه می‌دهد، می‌توانند نیمه دیگر شخصیت او را که کویینی در بخش اول کتاب ساخته، تکمیل کنند: «نمی‌دانم چه انتظاری داشتم، ولی شبیه آدم‌های عادی بود، شبیه مردهایی که می‌آیند توی مغازه تا برای تولد شانزده سالگی دخترشان موتورسیکلت بخرند…» که منظورش از این‌جمله، تشابه فون لیندن به پدر خودش است که در انگلستان برایش موتور سیکلت خریده بود. یا مثلاً در صفحه ۳۲۹: «حرف مودبانه‌ای بهم زد، با چهره‌ای عمیقاً بی‌احساس.»

چنین‌اشاراتی در طول کتاب، تلنگری به پدر بودن فون لیندن و این‌که او هم دختری دارد، هستند. صحنه مکمل مواجهه مدی با فون لیندن، پیش‌تر در بخشی از خاطرات کویینی که مربوط به اعدام دختر فرانسوی است، قرار دارد. در آن‌صحنه، بین کویینی و فون لیندن درباره شغل غیرانسانی فون لیندن و مواجهه احتمالی دخترش با این‌حقیقت، گفتگویی پیش می‌آید. «تو هیچ‌وقت دروغ نمی‌گی؟ شغل تو چیه؟ به دخترت چی می‌گی؟ ایزولده عزیزت وقتی درباره شغلت می‌پرسه، چه حقیقتی رو از دهنت می‌شنوه؟» این‌جملات را کویینی به فون لیندن می‌گوید چون چندسطر پیش‌تر فون لیندن به او گفته: «دروغ بگم؟ تو هم همین‌کار رو می‌کنی؟»

نویسنده کتاب در تمهیدی دیگر، ترجیح داده، از نمای کامل‌تر شخصیت مدی از خلال همین‌دیدارش با فون لیندن پرده‌برداری کند؛ از خلال تفکرات درونی دختر جوان در مواجهه با مرد میانسال و بد آلمانی: «فکرش را هم نمی‌کرده من همه آن چیزی هستم که دارد باهاش مبارزه می‌کند، من بریتانیایی‌ام، یهودی‌ام، زنم و در امداد حمل‌ونقل هوایی کار یک‌مرد را می‌کنم و حقوق مردها را می‌گیرم و کارم این است که هواپیماهایی را به مقصد برسانم که رژیمش را نابود خواهند کرد.» (صفحه ۳۲۸) در تکمیل ساخت شخصیت مدی به‌عنوان یک‌یهودی، وجه اعتقادی او نیز در این‌جملات (در صفحه بعد) عیان می‌شود: «این را هم نمی‌دانست که من به خدا اعتقاد ندارم ولی اگر داشتم، اگر داشتم، خدایم خدای موسی بود.» احتمالاً این‌اشاره اعتقادی برای شخصیت مدی، یادآور یهودیانی است که به‌واسطه دیدن جرم‌وجنایت‌های آلمانی‌ها در جنگ جهانی دوم به این‌باور رسیدند که خدایی وجود ندارد و الیزابت وین نیز با این‌جملات، چالش اعتقاد یا بی‌اعتقادی به خدا را در داستانش آورده است. اما مدی به‌جز این‌واکنش درونی، واکنشی بیرونی هم نسبت به فون لیندن نشان می‌دهد که به این‌ترتیب است: «با او دست دادم. عین روانی‌ها لبخند می‌زدم.» بنابراین او هم با این‌واکنش متظاهرانه، دارد جا پای دوست جاسوس‌اش می‌گذارد که با لبخند و ظاهرسازی، حقیقت را می‌پوشانده است.

نویسنده کتاب کنار یکی از هواپیماهای قدیمی مربوط به جنگ جهانی دوم

* ۵- پایان‌بندی و دیگرمسائل

اما نویسنده به‌جز حذف قطب منفی، یک‌پیام و مفهوم انسان‌دوستانه و اجتماعی را هم در این‌پایان آورده تا تک‌بعدی به قضیه نگاه نکرده باشد؛ افسوس مدی برای دخترِ فون لیندن که ناشی از دید انسانی و البته زنانه نویسنده به مقوله جنگ است: «بالیوال آرام گفت: "خودکشی. یه مرد بیچاره دیگه." تصحیح کردم: "یه دختر بیچاره دیگه." پایان‌بندی «اعترافات یک جاسوس» حاوی امید و نگاه به آینده است. ضمن این‌که نوشتن پایان داستان، با توجه به علاقه نویسنده به قصه‌گویی، یکی از دغدغه‌هایی است که شخصیت اصلی قصه یعنی کویینی هم دارد: «پایان داستانم را چطور تمام کنم؟ آیا پایان داستانم مشخص نیست؟» در این‌زمینه باید دوباره به ارجاع راوی داستان به شخصیت شهرزاد قصه‌گو که ابتدا به آن اشاره کردیم، برگردیم که در اشارات شخصیت قصه وجود دارد.

در انتهای قصه، به مدی خبر می‌رسد فون لیندن با شلیک گلوله به سرش، خودکشی کرده و به‌این‌ترتیب قطب منفی داستان هم برای رسیدن به آن‌آینده امیدوارانه، حذف می‌شود. اما نویسنده به‌جز حذف قطب منفی، یک‌پیام و مفهوم انسان‌دوستانه و اجتماعی را هم در این‌پایان آورده تا تک‌بعدی به قضیه نگاه نکرده باشد؛ افسوس مدی برای دخترِ فون لیندن که ناشی از دید انسانی و البته زنانه نویسنده به مقوله جنگ است: «بالیوال آرام گفت: "خودکشی. یه مرد بیچاره دیگه." تصحیح کردم: "یه دختر بیچاره دیگه."» (صفحه ۳۴۷)

تا صفحات پایانی کتاب، به‌طور صریح مشخص نیست کویینی چه کرده که توسط نازی‌ها دستگیر شده و ناچارش کرده‌اند در اعترافاتش بنویسد: «متفقین دختران بی‌گناهی مثل من را مجبور کرده‌اند کارهای کثیفی مثل کارهای من بکنند.» همچنین، انتهای داستان است که مشخص می‌شود بیشتر شخصیت‌های قصه جاسوس بوده‌اند؛ از جمله فرولاین انگل و حتی زن خبرنگار آمریکایی. تا صفحه ۱۹۶ هنوز درباره سرنوشت مدی و زنده‌ماندن یا نماندنش حین سقوط مرگبار هواپیما، تعلیق وجود دارد. گره این‌قضیه تاحدودی در صفحه ۲۱۳ (پایان بخش اول) گشوده می‌شود («تصمیم گرفت سعی کند فرود بیاید، ولی نه با مسافر.») و به‌طور کامل در بخش دوم کتاب که شخصیت مدی سکان روایت را به دست می‌گیرد، تعلیقش از بین می‌رود.

به محل داستان یعنی مقر گشتاپو در ارمه، هم یک‌بار در صفحه ۱۵ و بار دوم در صفحه ۵۰ اشاره می‌شود. در طول بخش اول داستان هم نویسنده، از پرانتزها و توضیحاتی استفاده کرده تا مخاطب فراموش نکند در حال خواندن اعترافات کویینی است مثلاً «خلبان‌های ترابری اجازه ندارند بالاتر از ارتفاع پنج‌هزار پایی پرواز کنند. تبدیل واحد را اِنگِل باید انجام دهد؛ ببخشید.» (صفحه ۱۰۹)

الیزابت وین برای ساختن قصه خوبی که در ابتدا به آن اشاره کردیم (نه یک تاریخ خوب)، برخی مسائل فرهنگی و انسانی را بین ملل مختلف به داستانش اضافه کرده است. مثلاً تفاوت بین آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها در صفحه ۱۴۳: «ظاهرا یانکی‌ها به هر چرت‌وپرتی گوش می‌کنند به‌شرطی که موسیقی خوب داشته باشد. بی‌بی‌سی برایشان زیادی جدی است.» و یا جلب توجه مخاطب به این‌نکته که افسرهای اطلاعاتی چه انگلیسی باشند چه آلمانی، هر دو مثل هم ترسناک هستند. در این‌زمینه مدی در صفحه ۳۴۳، درباره افسر انگلیسی که پس از بازگشت به انگلستان از او بازجویی می‌کند، می‌گوید: «این مرد مرا تا سرحد مرگ می‌ترساند.»

* ۶- زبان مترجم

ترجمه فارسی رمان «اعترافات یک جاسوس» روان و خوب است. مترجم نیز به‌جز مسائل معمول و رعایت اصول نگارشی، واژه‌های معادل جالبی برای برخی کلمات به کار برده است. از جمله «پروازگاه» به‌جای فرودگاه یا «آوابر» به‌جای بی‌سیم یا رادیو [«مدی توی آوابر داد زد.»] از دیگر واژگان معادل مناسب این‌ترجمه می‌توان به این‌نمونه اشاره کرد: «آسمانه» به‌معنی پوشش شفاف اتاقک هواپیما یا همان کاناپی.

یکی از اصطلاحات عامیانه که البته در کتاب‌های تألیفی و فارسی دیگر شاهدش بوده‌ایم، لفظ «شهیدبازی» است که مترجم در فرازی از داستان که آلمانی‌ها قصد شکنجه و اعدام دختر فرانسوی را دارند، از آن استفاده کرده است؛ جایی‌که کویینی خطاب به دختر فرانسوی فریاد می‌کشد: «دروغ بگو! بهشون دروغ بگو، گاو احمق! یه چیزی بگو! این‌قدر شهیدبازی در نیار و دروغ بگو!» (صفحه ۲۰۵)

منبع خبر: خبرگزاری مهر

اخبار مرتبط: تراژدی دوستی/فرمول‌های نوشتن یک‌رمان از جنگ جهانی دوم برای جوانان