دلیل مهاجرت آرش را باور کنیم!

چکیده :روزگاری بود که مهاجرت معنی یافتن افقی تازه داشت. معنی دست یابی به فرصت هایی تازه و یا امکانی برای رشد برابر! امروز اما مهاجرت برای نسل جوان یعنی فرار از شرایطی که خواست هر نوع آزادی مساوی با تحمل تحقیری بی پایان است! آیا ما به واقع دغدغه ی ازدواج جوانان را داریم؟ اگر یک ارتباطی بین دو جنس در محیط های عمومی رخ دهد بهتر است یا از همان ابتدا در محیط هایی خصوصی رقم...


یاسر عرب

آرش جوانی ۱۷ ساله است که بعضا با من دیدار دارد. او یک نخبه است! نه از آن نخبه ها که انتگرال سطوح بالای مکانیک را حل می کنند. خیلی کمیاب تر! او نخبه ای در حوزه ی علوم انسانی است. خوش خوان، خوش فکر و خلاق! آرش در آخرین دیدار ما اما ترسیده بود.

علتِ ترس او نه آینده ی کاری مبهم در ایران بود و نه تامین معاش خود اش و نه عاقبت تحریم ها و امکان جنگ یا هر مقوله ی دیگر در این کشور است. آرش مثل هر جوان دیگری نیاز به ارتباط عاطفی با جنس مخالف دارد. او به تازگی با دختری آشنا شده و هر دو این آشنایی را به اطلاع خانواده ها رسانده اند. ارتباط آنها فعلا در مکان های عمومی مثل پارک و کافی شاپ و .. است. اما چند روز گذشته اتفاقی برای آرش افتاده است!

وقتی برای من تعریف می کرد تمام عضلات گردن و صورت اش می پرید و کف دست های اش عرق کرده بود! می گفت در پارک روی نیمکت نشسته بودیم و من از رویاهای آینده و زندگی که خواهم ساخت و خانواده ای که خواهیم داشت سخن می گفتم. از امکانِ زیستن درون جهانی آزاد و ساختن آینده ای مشترک.تصور بفرمایید آرش با شور و هیجان مشغول گفتگویی ساده است که ناگهان مامور پلیسی با موتور سر می رسد و ضمن سوال و جواب و اینکه «شما چه نسبتی با هم دارید؟» دستهای او را از پشت می گیرد و خم اش می کند روی موتور سیکلت و در همان حال جلوی دختری که قرار است در آینده همسر او باشد شروع می کند به بازپرسی و خرد کردن غرور این جوان! آنهم در حالتی که آرش شوک شده و اصلا نمی فهمد چه اتفاقی افتاده؟ و چه خطایی رخ داده؟ و چه گناهی مرتکب شده است؟ و ذهن اش قفل کرده!

بعد از دقایقی پلیس آنها را به حال خود رها می کند و می رود اما این احساس تحقیر و خرد شدن غرور حالا دست از سر آرش بر نمی دارد. روزی هزار بار آن صحنه را در مقابل ذهن میاورد. و حالا یک آرزو دارد، اینکه از ایران برود! امیداورم به چند جلسه گفتگوی دیگر و گذشت زمان حال آرش بهتر شود. اما باور نمی کنم که متولیان و حاکمان کشور ما به قدر ارزنی احساس همدردی داشته باشند! چند دهه است که با این شیوه ی برخورد ابلهانه و تحقیر نسل نوجوان و جوان بذر «رفتن از ایرانِ خراب شده» را در دل ایشان کاشته ایم؟

روزگاری بود که مهاجرت معنی یافتن افقی تازه داشت. معنی دست یابی به فرصت هایی تازه و یا امکانی برای رشد برابر! امروز اما مهاجرت برای نسل جوان یعنی فرار از شرایطی که خواست هر نوع آزادی مساوی با تحمل تحقیری بی پایان است! آیا ما به واقع دغدغه ی ازدواج جوانان را داریم؟ اگر یک ارتباطی بین دو جنس در محیط های عمومی رخ دهد بهتر است یا از همان ابتدا در محیط هایی خصوصی رقم بخورد؟

پ.ن: نگارنده خود در پارک های تهران صحنه هایی از هم آغوشی دختران و پسران می بیند که اگر قرار به برخورد بود شاید اولویت بیشتری داشت! این اعمال سلیقه نیست که ما در بسیاری موارد از در دروازده رد نمی شویم اما در برخی موارد از سوراخ سوزن عبور می کنیم؟ با چه ادبیاتی باید آرش ها را به ماندن در ایران ترغیب کنیم؟

منبع خبر: کلمه

اخبار مرتبط: دلیل مهاجرت آرش را باور کنیم!