برزخ تمدن و تدین در یک گزارش سفر از سال ۱۳۰۲ خورشیدی

برزخ تمدن و تدین در یک گزارش سفر از سال ۱۳۰۲ خورشیدی
خبر آنلاین

مقدمه
متن حاضر با عنوان سرمایه سعادت، سفرنامه ای است که توسط میرزا حسن احقاقی در موضوع سفری از کربلا تا تهران نوشته شده و البته قرار بوده است مجلد دومی با عنوان حیات جاوید داشته باشد که موضوع آن گزارش ادامه سفر از تهران تا مشهد باشد، اما یا نوشته نشده یا اگر هم نوشته شده، منتشر نشده است. سفر در مرداد ماه ۱۳۰۲ آغاز شده، و گزارش آن  در سال ۱۳۰۳ در مشهد منتشر شده است.

سرمایه سعادت، مانند بسیاری از سفرنامه های دیگر، گزارش یک سفر، از نظر شرح راه و اقامت در شهرها و قریه های مختلف، وقایع طول راه و مسائلی از این دست است، اما این سفرنامه از این نظر که نویسنده جوان آن، به موضوع مشکلات جهان اسلامی، ایران، غرب و تمدن و تجدد آن و نیز مساله عقب افتادگی و ضعف مسلمانان علاقه نشان داده است، می تواند منعکس کننده بخشی از تصورات جامعه ایرانی در سالهای نزدیک به برآمدن سلسله پهلوی در ایران با شعار تجدد باشد. میرزا حسن احقاقی، از چشم یک طلبه جوان اما پرشور نسبت به وطن، کسی که علاوه بر طلبگی قدری از علم جدید هم خوانده و نیز به عنوان یک منتقد  تمدن غرب ودر عین حال واقف به جنبه های مثبت آن، سخن می گوید. نوشته او به نسبت سن و سالش، از نظر نثر و نیز توصیف و تشریح آنچه دیده و نیز گزارش گفتگوهایش با افراد مختلف و نظرات، متنی قابل توجه است.

نکته دیگر در باره او این است که وی بعدها، یکی از مشایخ جریان شیخی احقاقی شد، جریانی که در ماجراهای منازعه شیخیه و متشرعه، جایگاه خاص خود را داشته است. شیخ پس از رسیدن به مقام مرجعیت جماعت خود، مسیر نگاه انتقادیش را که در این کتاب نشان داده، دنبال نکرد، و گرچه در جریان برآمدن کسروی، کتابی با عنوان نامه شیعیان نوشت، اما در چارچوب مرجعیت دینی در میان جماعتی که به او و خاندانش علاقه مند بودند، در قالب یک عالم مذهبی باقی ماند.

در اینجا، سعی می کنم مباحث خود به عنوان مقدمه سرمایه سعادت، در دو بخش تدوین کنم. نخست شرح احوال خاندان و خود وی با معرفی آثارشان، دوم گزارش کتاب سرمایه سعادت با تأکید بر آنچه در باره وضع جهان اسلام و جنبه های علمی و تمدنی آن گفته است. شرحی نیز در باره برخی از آثار دیگر او از جمله نامه شیعیان در نقد کسروی و نامه آدمیت او خواهیم داشت.

بخش اول: گذری بر احوال و آثار خاندان احقاقی

خاندان احقاقی اسکویی، از خاندان های علمی آذربایجان، و البته به لحاظ مذهبی، از پس از درگذشت سید کاظم رشتی در سال ۱۲۵۹ق، در یک خط مستقل در کنار جریانهای انشعابی دیگر این دوره است. سید کاظم، خود از مریدان سرسخت شیخ احمد احسایی (م ۱۲۴۱ق) بود، کسی نام شیخیه از او گرفته شده است.

می دانیم جریان شیخیه، پس از فوت سید کاظم رشتی، در چند شاخه ادامه یافت. معروف ترین آنها، جریان شیخیه کرمان با رهبری حاج محمد کریمخان کرمانی بود. علاوه بر آن، در همدان و آذربایجان هم دو جریان دیگر شکل گرفت که نسبت به جریان کرمان معتدل تر اما به هر روی سازمان ویژه خود را داشت. در آذربایجان، این نحله، در سه خانواده استقرار یافت. خاندان ثقة الاسلام (میرزا محمد شفیع، میرزا موسی وثقه الاسلام شهید) خاندان حجت الاسلام ممقانی، و سوم خاندان احقاقی ها. جریان ثقة الاسلامی ها تا سالها فعال بود، اما بعدها  به دلیل انقطاعی که در این خانواده از نظر ادامه تحصیلات حوزوی رخ داد، رو به انحلال رفت، اما جریان احقاقی ها که جماعت خاص خود را در  برخی زا شهرهای آذربایجان، و نیز کویت و احسا داشت، ادامه یافت. پس از انقلاب، و به دنبال دشواری هایی که در ایران پدید آمد، این جریان، بیشتر در کویت ادامه یافت و تاکنون فعالیت  آنها که از قدیم بین سه نقطه عتبات، آذربایجان و مناطق عربی قطیف و احساء و بحرین و کویت بوده، بیش و کم ادامه یافته است.

شیخ ملاعبدالرسول احقاقی (متولد ۱۳۰۷ش)، فرزند ارشد نویسنده ما یعنی میرزا حسن احقاقی، کتابی با عنوان «جاودانگان تاریخ: دو قرن اجتهاد و مرجعیت شیعه امامی اثنی عشری در خاندان معظم احقاقی» را در ۵۶۰ صفحه نوشته [اصلش عربی و با عنوان «قرنان من الاجتهاد و المرجعیه» منتشر شده ] و سعی کرده است تا همه معلومات مربوط به خاندان را از ابتدا تا شرح حال دیگر اجداد و عموزادگان و نیز پدرش میرزا حسن را در آن بیاورد. در فصول اولیه کتاب، شرح حال شماری از خاندان احقاقی، و کسانی از خاندان حجت الاسلام و ثقه الاسلام را آورده است. فصل سوم، اختصاص به میرزا موسی، پدر میرزا حسن دارد. فصل چهارم به شرح حال میرزا علی پسر میرزا موسی و بردار بزرگ میرزا حسن، فصل پنجم، شرح حال میرزا آقا فرزند دیگر میرزا موسی اختصاص یافته است.

فصل ششم این کتاب به شرح احوال میرزا حسن احقاقی اختصاص دارد که از او با عنوان «آیت الله العظمی مونالا الحاج میرزا حسن الاحقاقی الحائری الاسکویی» یاد کرده است. این شرح حال زمانی نوشته شده که هنوز پدرش میرزا حسن در قید حیات بوده است.  پدرش در سال ۱۴۲۰ق و خود وی در سال ۱۴۲۴ درگذشتند.

در آغاز این فصل، یک شرح حال چند صفحه از نورالدین شاهرودی، به نقل از کتاب او با عنوان «المرجعیة الدینیه، و مراجع الامامیه» آورده که کوتاه و با ارائه فهرستی از ده کتاب رساله و رساله ایشان خاتمه یافته که در آنها، از این سفرنامه هم یاد نشده است». (جاودانگان تاریخ، صص ۱۸۷ ـ ۱۹۰). آنگاه مرحوم ملاعبدالرسول شروع به نگارش شرح حال پدرش کرده که طی صفحات ۱۸۶ تا ۴۴۰ آمده است. این فصل، هم شرح حال عمومی پدر است و هم شماری از خاطرات و مراتب فضل و دینداری وی را توضیح داده است. وی از پدرش با عنوان «امام مصلح» یاد کرده است. به نظر می رسد، با وجود آن شرح، نیازی به این که آن مطالب در اینجا تکرار شود، نباشد. با این حال، سعی می کنم، داده های اولیه در باره زندگینامه معمول او را استخراج  و ارائه کنم. در این زمینه، به اختصار، شرح حال اجداد وی را آورده و سپس به میرزا حسن خواهیم رسید. تکیه اصلی این مطالب، روی گزارش های ملاعبدالرسول در جاودانگان تاریخ است و مواردی که پرانتز و شماره صفحه آمده، ارجاع به همان کتاب است.

در باره خانواده حائری احقاقی

تاریخ این خانواده، با ملامحمد سلیم آغاز می شود که از اهالی قراجه داغ بوده، و در راه زیارت عتبات، با دعوت مردم اسکو، در این محل اقامت گزیده است. این اتفاقی گویا حوالی سال ۱۲۰۰ هجری بوده است.

فرزند وی، میرزا محمد باقر اسکویی است که سال ۱۲۳۰ ق به دنیا آمده، همانجا تحصیل کرده و سال ۱۲۶۱ برای ادامه تحصیل به نجف رفته و نزد شیخ مرتضی انصاری و شماری دیگر به تحصیل پرداخته است. وی چندین کتاب دارد که فهرست آنها را ملاعبدالرسول آورده است (جاودانگان، ص ۵۱ ـ ۵۴). وی که عالمی بنام، و دارای رساله عملیه و مناسک حج هم بوده، در سال ۱۳۰۱ق درگذشته است. (نیز بنگرید به مقدمه رساله حجتیه» محمد تقی ممقانی «تبریز، ۱۳۳۳ش»، ص ۱۴، پاورقی)

[در این جا، و ضمن معرفی رهبران این جماعت، نامی از میرزا حسن گوهر ـ به عنوان استاد میرزا محمد باقر (جاودانگان، ص ۷۴)  ـ به میان می آید که  از همان دیار ارسباران (هم ولایتی میرزا محمد سلیم)  (و متوفای ۱۲۶۶ در مکه)، و فردی عالم و فقیه و از زمره شاگردان شیخ احمد احسایی و سید کاظم رشتی (ص ۷۴) و صاحب تألیفات بوده است (ص ۷۷).

از سه خاندان شیخی آذربایجان که متفاوت با شیخیه کرمان و همدان بودند، یکی از همین میرزا محمد باقر آغاز می شود که بعدها نام احقاقی را به خود می گیرند. چنان که گذشت، دومین آنها، خاندان ثقة الاسلام است (میرزا شفیع، فرزندش میرزا موسی و سپس شهید میرزا علی ثقه الاسلام و دیگر افراد خاندان). صاحب این قلم، قبلا سفرنامه ای از یکی از تبریزیان را که همراه میرزا شفیع به حج رفته، منتشر کرده و اطلاعات زیادی در باره وی در آنجا ارائه داده است. سومین خاندان این جماعت، خاندان حجت الاسلام [میرزا محمد ممقانی ـ پسر میرمحمد بزرگ شاگرد میرزا محمد باقر بن محمد سلیم اسکویی ـ و فرزندان سه گانه او: محمد حسین ممقانی صاحب علم المحجه، میرزا محمد تقی نیّر، و میرزا اسماعیل است. میرمحمد بزرگ نیز در درس شیخ احمد احسایی شرکت می کرده است. (جاودانگان، ص ۹۵). علم المحجّه همراه با مقدمه ای در معرفی خاندان حجت الاسلام توسط این بنده خدا، منتشر شده است. رساله حجتیه او هم توسط عبدالرسول احقاقی در سال ۱۳۳۳ ش منتشر شده است. میرزا ابوالقاسم فرزند محمد حسین ممقانی، آخرین فرد روحانی این خاندان بود که طی صد و پنجاه سال امتداد داشتند. وی در سال ۱۳۶۲ق درگذشت. (حجتیه، مقدمه، ص ۱۵) بدین ترتیب این سه خاندان در کنار هم شیخیه آذربایجان را در مقابل گروه های دیگر شیخی تشکیل می دهند.

شیخیه آذربایجان در این سه خاندان، با شیخیه کرمان، از همان آغاز میانه ای نداشتند. میرزا حسن گوهر اثری در رد بر حاج محمد کریم خان نوشت، (جاودانگان، ص ۷۸) چنان که میرزا محمد باقر نیز چندین اثر در نقد آثار حاج محمد کریمخان داشت و به همین دلیل، این دو گروه شیخی، برابر هم قرار گرفتند. طبعا شیخیه آذربایجان، بسیار معتدل تر از شیخیه کرمان بودند. گروه مزبور از همان زمان در بحرین و قطیف و احساء مقلدانی داشتند (طبقات اعلام الشیعه: ۱۲/۸۷) که تاکنون نیز ادامه دارد. میرزا محمد باقر، دارای آثار فراوانی بود و مرحوم میرزا محمد حسن احقاقی، فهرست بلندی از تألیفات جد خود، میرمحمد باقر را در انتهای کتاب سرمایه سعادت آورده که شامل آثاری در کلام و فقه است. از جمله مصباح منیر او در شرح فصول مهمه حاج محمد کریم خان و نقد آن است، چنان که کتاب کشف المراد او نیز در نقد هموست.

شیخ موسی اسکویی احقاقی ـ به دلیل نوشتن کتابی به نام احقاق الحق ـ (۱۲۷۹ ـ ۱۳۶۴ق) فرزند میرزا محمد باقر، از عالمان برجسته این خاندان است. او در نجف شاگردی میرزا حبیب الله رشتی، فاضل شربیانی و آشیخ هادی تهرانی و شماری دیگر را کرده است. (ص ۱۱۲) مریدان خاندان، زمانی که هنوز وی جوان بود خواستار مرجعیت وی شده، او را به بلاد خود فراخواندند، به طوری که رساله عملیه وی در سال ۱۳۱۶ ق منتشر شد (جاودانگان، ص ۱۱۵). استقرار مرجعیت دویست ساله در این خاندان، طبعا به همین دلیل است که مریدان، با حفظ مرجعیت در این خاندان، سعی کردند انسجام خویش را حفظ کنند. میرزا موسی، نقش مهمی در شکل دهی به این جماعت و توسعه آن داشته است، این زمان، دایره نفوذ این خانواده از عراق تا بحرین و احساء و کویت تا آذربایجان بوده است، مناطقی که یک جماعت منسجم بر محور مرجعیت خاندان احقاقی شکل گرفته است. میرزا موسی با شماری از عالمان قطیفی و بحرینی و مردم آن نواحی مرتبط بوده، و شیخ عبدالله قطیفی هم در سال ۱۳۳۳ ق برای او اجازه ای نوشته است (طبقات اعلام الشیعه: ۱۵/۱۲۱۸). وی ابتدا در حائر حسینی نماز می خواند، اما فشارها، مانع از ادامه فعالیت های وی شده و او در حسینیه ای بود که برابر صحن مطهر ساخته شد، برای جماعت خود اقامه نماز می کرد (ص ۱۲۱).

منشأ نام احقاقی در این خاندان، از کتابی است که میرزا موسی با عنوان احقاق الحق نوشته است.  وی در این کتاب، از اختلافی که در باره شیخ احمد احسایی پیش آمد و گروه هایی که در این میانه متولد شدند سخن گفته و می گوید، در آغاز اختلاف میان علما بود، پس از آن اختلاف میان «عوام و جهال و انعام» هم آغاز شده و دایره آن توسعه یافت. آنها با الفاظ زشت با یکدیگر برخورد کرده و روابط دینی خود را قطع کردند. وی می گوید، گروهی مثل یک معصوم با او برخورد کرده، و گروهی به قدح وی مشغول شدند. همچنین انکار معاد جسمانی و برخی عقاید نادرست دیگر را به او نسبت دادند. میرزا موسی می گوید من با آثار شیخ احسایی آشنا هستم، آنها را، هم خوانده و هم تدریس کرده ام. تصمیم گرفتم در باره باورهای او کتابی را  بنویسم و عقایدی را که انتساب آنها را به وی درست می دانم، در اینجا بیاورم. وی می افزاید: من کتابی را که یکی از مولفان معاصر در  نقد آراء احسایی نوشته مبنا قرار داده و مطالب خود را در اطراف آن بیان می کنم. قصد وی از کتابی که به نقدهای آن پاسخ داده، تریاق فاروق از میرزا محمد حسین شهرستانی (م ۱۳۱۵ق) است که در سال ۱۳۰۱ ق آن را در نقد آرای شیخ احمد احسایی نوشته است. (بنگرید: مقدمه احقاق الحق، ترجمه عیدی خسروشاهی، شرح حال  میرزا علی برای میرزا موسی، ص ۴۰ ـ ۴۱). تریاق فاروق، اثری است که برخی دیگر از شیخیه نیز بر آن نقد نوشته اند. از آن جمله کتاب «الاجتناب» از میرزا محمد باقر همدانی که نقدش را سال ۱۳۰۷ نوشته است. میرزا موسی تاریخ نگارش کتاب «احقاق» خود را سال ۱۳۲۷ق یاد کرده است. (احقاق الحق، کویت، ۲۰۰۰، ص ۳۰ ـ ۳۴).

باید یادآور شد که کتاب احقاق الحق، مکرر منتشر شده  [چاپ اول ۱۳۴۳ق در نجف] و چاپ چهارم آن توسط جامع الامام الصادق (ع) کویت در سال ۱۴۲۱ ـ سال درگذشت میرزا حسن احقاقی ـ انتشار یافته است. مقاله نخست کتاب در باره معاد، مقاله دوم در باره معراج، مقاله سوم در باره شق القمر، مقاله چهارم در باره وحدت ناطق، مقاله پنجم در باره علل اربعه در خلق، مقاله ششم در باره نبی العوالم محمد بن عبدالله بوجوده الشخصی، مقاله هفتم «علم الله القدیم و الحادث»، مقاله هشتم فی کون الخلق عبیدا للمعصومین الاربعة عشر، مقاله نهم نام احمد و محمد برای نبی الله، مقاله دهم در باره تفویض، مقاله یازدهم در باره علم الامام، مقاله دوازدهم «فی تحقیق مسألة الامکان» است. در تمام این کتاب، تلاش شده است تا آراء و برداشت دیگران [شیخیه کرمان] از آثار شیخ احمد احسایی و سید کاظم و کسانی که به نقد برخی از مطالب آنان پرداخته اند، نقد شود. برای مثال، در بخش معاد جسمانی، در باره انکار آن توسط حاج محمد کریمخان سخن گفته شده و این که مشایخ اصلی شیخیه، چنین باوری نداشتند. گفتنی است که شرح حالی هم از میرزا موسی با تصویری از وی در آغاز این کتاب آمده است. این کتاب در سال ۲۰۱۵ در دوم مجلد توسط موسسة الاحقاقی با مقدمه توفیق ناصر البوعلی در بیروت منتشر شده است.

کتاب «احقاق الحق در رد اتهام و رفع ابهام» در دو مجلد، توسط آقای محمد عیدی خسروشاهی ترجمه و به فارسی نیز منتشر شده است. (مجلد اول، تهران، ضمیر روشن، ۱۳۹۲ش، مجلد دوم، قم، دارالعلم، بی تا). به طور کلی، میرزا موسی خواسته تا تصویری از شیخ احمد احسایی عرضه کند که مرام او با سایر اثناعشریه تفاوتی ندارد (بنگرید: احقاق الحق، ج ۲، ص ۳۳۵ ـ ۳۳۸، و نیز ترجمه این چند صفحه در مقدمه احقاق الحق، ترجمه عیدی خسروشاهی، ج ۱، ص ۱۴ ـ ۱۵). این نکته ای است که البته شیخیه کرمان قبول نداشتند و همواره خود را در یک مرزبندی با دیگر شیعیان می دانستند.  تفاوت این دو جریان شیخی از همین جا ناشی شده و منشأ منازعات آنان نیز همین جاست.

برخی دیگر آثار میرزا موسی ـ به نقل از میرزا حسن احقاقی در پایان سرمایه سعادت ـ اینهاست: کتاب البوارق فی ابطال وحدت الناطق؛ تنزیه الحق؛ فارسی؛ الفصول الغریه فی رد الصوفیه، و چندین رساله دیگر که عمدتا در پاسخ سوالاتی است که از شهرها و مناطق از وی پرسیده می شده است.

میرزا موسی، سه فرزند داشت:

یکی میرزا علی آقا (۱۳۰۵ ـ ۱۳۸۶ق «۱۳۴۵ش») که در کویت و تا زمان درگذشتش بزرگ خاندان بود (آثار وی را بنگرید: جاودانگان تاریخ، ص ۱۵۳ ـ ۱۵۷ در سی و یک عنوان). ملاعبدالرسول در فصل چهارم کتاب جاودانگان شرح حال وی را آورده است (همان، ص ۱۳۹ به بعد). میرزا علی آثاری داشته است که میرزا حسن، در سال ۱۳۰۳ در انتهای سرمایه سعادت از آنها یاد کرده است. برخی از آنها عبارت اند از: شرح الزیاره سابعه عربی؛ تقریرات حضرت آیة الله اخوند حضرت امیر(ع)؛ ملا محمد کاظم خراسانی قدس سره در اصول و ایضا تقریرات ایشان در فقه، شرح دعای رجب؛ عربی، شرح الزیاره رجبیه؛ عربی؛  تقریرات حضرت آیة الله شریعت اصفهانی در اصول و ایضا تقریرات ایشان در فقه، شرح دعای صباح و برخی رسائل متفرقه دیگر.

دوم میرزا آقا و در واقع، میرزا محمد باقر (همان، ص ۱۷۳ ـ ۱۸۳)، و سوم میرزا حسن احقاقی که نویسنده سرمایه سعادت یا همین سفرنامه ماست.او در این سفرنامه مرتب از حضرت خدایگانی یاد کرده که مقصودش برادر بزرگ میرزا علی است و در این سفر با یکدیگر بوده اند.

میرزا موسی  در ۵ رمضان ۱۳۶۴ ق / ۱۳۲۴ش درگذشت.

میرزا حسن احقاقی نویسنده سفرنامه سرمایه سعادت

میرزا حسن متولد دوم محرم سال ۱۳۱۸ ق (۱۲ اردیبهشت ۱۲۷۹ش) در کربلای معلی است. وی نزد برادر بزرگترش میرزا علی، و شماری دیگر از استادان، در نجف تحصیل کرده است. پس از مدتی به کربلا آمده و در درس پدرش، دروس سطح فقه و اصول و حکمت را خوانده و بار دیگر به نجف بازگشته است. در آنجا، در درس آیات  شیخ الشریعه، نائینی و سید مصطفی کاشانی شرکت کرد. آن زمان، مدرسه حسینی، برای دانش آموزان ایرانی در کربلا دایر بوده که او در آنجا به تحصیل دروس جدید هم پرداخته است. بعدها زمانی که وی میانه سالهای ۱۳۲۰ ـ ۱۳۲۲ ش و نیز ۱۳۲۴ ـ ۱۳۲۵ در مشهد بود، در درس علمای وقت مشهد از جمله فقیه سبزواری و شیخ احمد کفایی نیز شرکت کرد.

جریان و جماعت مذهبی متعلق به این خانواده، از پدر وی میرزا موسی تقلید می کردند، و پس از او نیز برادرش میرزا علی که در کویت بود، همین موقعیت را داشت. میرزا حسن نیز در ایران، رهبری جماعت را در آذربایجان داشت. پس از درگذشت برادرش، مرجعیت دینی و فقهی جماعت، به او منتقل شد و به همین دلیل به مرکز این گروه، یعنی کویت رفت. افرادی که متعلق به این نحله مذهبی بودند، سخت به وی باور داشتند؛ چنان که خود او هم از نظر اطلاعات دینی و مذهبی فردی مطلع بود و علی الرسم، برای مریدان رساله عملیه هم داشت.  وی سه فرزند پسر با نام های ملاعبدالرسول، احمد، و محمد احقاقی [دو نفر تاکنون زنده اند] و سه فرزند دختر داشت.

چنان که گذشت، میرزا حسن، همراه با برادرش میرزا علی در سال  ۱۳۰۲ ش سفری به قصد زیارت مشهد به ایران آمد که شرح آن سفر، همین سفرنامه است و شرح آن خواهد آمد. در سال ۱۳۱۲ ش پدرش به دنبال درخواست مردمانی از اسکو که گلایه از رواج کمونیسم و بی دینی در آذربایجان را داشتند، میرزا حسن را مکلف کرد به آن منطقه برود. آن وقت، آن وقت، برادرش میرزا علی در کویت و برادر دیگرش در کربلا در خدمت پدر بود. میرزا حسن به ایران آمده و در اسکو استقرار یافت. وی که خاطراتش را برای فرزندش ملاعبدالرسول نقل کرده، گفته است که در آن وقت، چند مشکل در ایران بوده است. یکی «زمزمه های تجدد»، دیگری «وجود بعضی از آخوندهای بی خبر از خدا» که کارشان دادن احکام ناسخ و منسوخ و دست اندازی به مال مردم بود، سوم این که «عده ای از عمال بیگانه و نوکران ماوراء بحار» تحت عنوان کمونیستی و بابیگری و بهائیگری فعالیت می کردند. وی شرحی از فعالیت های خود در اسکو، در آبادانی مسجد و برپا کردن نماز جماعت و تبلیغ میان جوانان را برای فرزندش بیان کرده است (جاودانگان تاریخ، ص ۲۳۰ ـ ۲۳۳ و ادامه آن).

میرزا حسن بر رفتار معقول خود در برخورد با منحرفین اشاره کرده و شرحی از آنچه یک جوان بهایی با او داشت و وی به نرمی با او رفتار کرد، بیان کرده است. (ص ۲۳۶ ـ ۲۳۷). او می گوید که در اثر این فعالیت ها، فضای اسکو، کاملا مذهبی و دینی شد. نکته جالب این است که میرزا حسن، در برنامه موسسه وعظ و خطابه ـ در مدرسه سپهسالار وقت ـ شرکت کرده و طی سه سال ۱۳۱۵ تا ۱۳۱۷ خورشیدی درس خوانده و مجوز ارشاد و تبلیغ  گرفته است. (ص ۲۴۲؛ فهرستی از درسهایی را که در آنجا خوانده و جزوه های در خانه ایشان بوده را بنگرید در: همان، ص ۴۵۰ ـ ۴۵۱). ملاعبدالرسول می گوید که پدرش در سن ۲۲ سالگی اجازه اجتهاد گرفته بوده و تحصیل در موسسه وعظ و خطابه، از لحاظ علمی، برای وی اهمیت زیادی نداشته است. یک جا هم از پدرش خاطره ای از آمدن مأموران اصل چهار ترومن برای کمک به ساخت حمام و ... در اسکو نقل کرده که میرزا حسن، از پذیرفتن کمک آنها خودداری کرده است (ص ۲۹۰).

خبر دیگر در باره او این که در سال ۱۳۱۳ به مشهد می رود و در بازگشت، برای دیدار با مریدان جدش که در شیروان بوده اند به این شهر سفر می کند و مورد استقبال قرار می گیرد (ص ۳۰۴). به نظر می رسد، میرزا حسن، میان سالهای ۱۳۱۷ تا ۱۳۲۰ به کربلا برگشته و بعد از آن دوباره به ایران رفته است. با آغاز جنگ جهانی دوم و ورود روسها به ایران، و تسلط شان بر آذربایجان (ص ۴۶۹)، در سال  ۱۳۲۰ـ ۱۳۲۲  مشهد بوده، آنگاه طی سالهای ۱۳۲۲ ـ ۱۳۲۳ در زمانی که جهان جهانی دوم برپا بوده، چنان که خود می گوید به حج و از آنجا به هفوف (نامه آدمیت: ۲/ ۶۵)  و منطقه احساء  رفته است (ص ۴۷۱ـ ۴۷۸). پس از آن باز در سال ۱۳۲۴ ـ ۱۳۲۵ به ایران (تبریز و مشهد) آمده است. به گفته ملاعبدارسول، در سال ۱۳۲۴ عده ای از مردم تبریز از او دعوت کرده اند تا به تبریز بیاید وآمد (ص ۲۸۲). به احتمال، این باید پس از ماجرای پیشه وری باشد و به احتمال اقامت او هم در مشهد، به دلیل شرایط سخت آذربایجان برای او بوده است. میرزا حسن در تبریز، به تعمیر مسجد چهل ستون که طی پانزده سال دوره پهلوی، رها شده بوده، پرداخت و فعالیت تبلیغی خود را آغاز کرد. همین طور مدرسه مبارکه صاحب الامر را که آن هم مخروبه بوده، تعمیر و دایر نمود (۲۴۸ ـ ۲۴۹، ۴۸۲ ـ ۴۸۷). طبیعی است که تمرکز کار او، روی مقلدان خاندان احقاقی بوده و این ارتباط میان آنها، استوار و به طور طبیعی با بقیه کمتر ارتباطی بوده است.

اقامت میرزا حسن در آذربایجان تا سال ۱۳۴۰ش که امور دینی مراکز خود در تبریز را به ملاعبدالرسول داده (ص ۵۰۵) و خود  به تهران منتقل شدند ادامه داشت. در تهران، در خانه ی بزرگ که سالنی از آن را بیت الزهراء نامیدند، [خیابان فرهنگ. تصاویر آن در جاودانگان تاریخ: ۳۵۲ ـ ۳۵۳)] اقامت گزیده و مراسم مذهبی خود و مقلدان را در آن بر پا می کردند. (ص ۲۵۵)، جایی که بعدها در سال ۱۳۷۴ بازسازی شد و بنای جدید افتتاح گردید. ملاعبدالرسول از فعالیت خودش در تهران در دو مرکز پس از پدر یاد می کند. (ص ۲۶۰). بیت الزهراء و نیز حسینیه امام سجاد (ع) همچنان محل فعالیت این جاعت درتهران بوده و جناب آقای عیدی خسروشاهی برنامه های آنها را اداره می کند.

از جمله کارهای وی، تأسیس مکتب شیعیان تبریز است که شماری از آثار فقهی و مذهبی متعلق به جماعت را در آن منتشر کرد. از جمله رساله منهاج الشیعه، از میرزا علی احقاقی، نامه شیعیان از پدرش میرزا حسن، کتاب منظومه قدوسی، [در رد منکران فضائل اهل بیت در آذربایجان]، حقایق شیعیان اثری از شیخ احمد احسایی، ندای شیعیان در باره شهادت ثالثه، برهان شیعه، علم المججه، شرح زیارت جامعه از احسایی و جمعا ۴۸ اثر که فهرست آنها را ملاعبدالرسول آورده است (جاودانگان، ص ۵۰۵ ـ ۵۲۰، ۵۲۶ ـ ۵۲۷).

با درگذشت میرزا علی، برادر بزرگ میرزا حسن، در کویت در سال ۱۳۴۵ش، میرزا حسن تهران را ترک و به عنوان مرجع جماعت، در کویت اقامت گزید. مرکز فعالیت آنها جامع امام صادق (ع) کویت بود که برادرش آن را در سال ۱۳۴۵ق / ۱۳۰۵ شتأسیس کرد و در سال ۱۳۹۹ق / ۱۳۵۸ توسط میرزا حسن بازسازی و به صورت مسجد بزرگی درآمد (ص ۳۳۲ ـ ۳۳۳. این همان مسجدی که در ۲۶ ژوئن ۲۰۱۵داعش در آن بمب گذاری کرد و طی آن ۲۷ نفر کشته و ۲۲۷ نفر زخمی شدند). ادامه فعالیت در ایران، بر عهده فرزندش ملاعبدالرسول بوده و او تا مرداد ماه ۱۳۵۹ به این فعالیت ها ادامه داد (ص ۲۵۱). وی پس از آن، و بعد از آن که مشکلاتی برایش پیش آمد، از تبریز به تهران منتقل شده، در حالی که پدرش میرزا حسن همچنان در کویت بوده است.

چنان که اشاره شد، پس از درگذشت میرزا علی احقاقی در سال ۱۳۲۸ش / رمضان ۱۳۶۸ق در کویت،  تمایل رهبران جماعت و متنفذان این بدو تا مرجعیت را به میرزا حسن بسپارند که آن وقت از ایران به کویت رفته بود تا در تشییع برادر حاضر باشد. از آن پس وی رهبری جماعت را در دست گرفت و طبعا در کویت مستقر شد.(ص ۳۱۵ ـ ۳۱۷). او رساله عملیه اش را با عنوان احکام الشیعه نوشت. ملاعبدالرسول می گوید، وی این متن را آماده کرد تا پدر نظرات خود را در آن آورده و تبدیل به رساله عملیه ایشان شد (شرحی در باره آن را بنگرید در ص ۵۲۱ـ ۵۲۴. خود وی بعدا کتاب احکام الشریعه را به عنوان رساله فتوایی خود منتشر کرد، ص ۵۲۷، پاورقی و آثار دیگرش: ۵۲۸).

میرزا حسن، به جز رساله عملیه، آثار متعددی نوشته است. سرمایه سعادت، در سال ۱۳۰۲ ش نوشته و سال بعد از آن در مشهد منتشر شد. او در پایان آن کتاب، شماری از تألیفات خود را یاد می کند: الدرر الغالیات فی توضیح المشکلات، در تطبیق اخبار متشابهه با وجدانیات عربی [از این کتاب درمتن  سرمایه سعادت هم نام برده، اما تاکنون اثری از آن نیافته ام]، جغرافیای طبیعی، مفصل؛ معارف؛ یا معراج رفرف شریعت، مجموعه سیاسیات در ترقیات. جغرافیای سیاسی، مفصل؛ معارف روحانیان اسلام با کمال سهولت، سد سکندر در جلوگیری پیشرفت‌های کشیشان نصارا هر نقطه‌ای که باشند. حیات جاوید» جلد دوم سفرنامه‌ای که اکنون در وی اشتغال دارم، هنوز تهذیب نشده [است]. بنده از این نوشته ها، تاکنون نشانی نیافته و حتی در فهرستی از کتابها هم که ملاعبدالرسول برای پدرش یاد کرده، نامی از آنها نیامده است. طبعا برای ما مهم، حیات جاوید به عنوان مجلد دوم سرمایه سعادت بود که معلوم نیست نوشته شده است یا خیر.

ملاعبدالرسول، از پانزده اثر پدرش یاد کرده است:

۱ـ احکام شیعیان یا احکام الشیعه (رساله عملیه)،   ۲ ـ نامه شیعیان یا رساله الایمان، ۳ ـ نامه آدمیت یا رسالة الانسانیه، ۴ ـ مناسک حج، ۵  ـ سرمایه سعادت، ۶ ـ منهج الرشد، ۷ـ منظرة الدقائق، ۸ـ الدین بین السائل و المجیب، ۹ـ تفسیر آیات مشکله قرآن (غیر مطبوع)، ۱۰ـ اصول الشیعه، ۱۱ ـ حاکم عدل (غیر  مطبوع) [علیه شیخی های کریمخانیه]، ۱۲ـ مجموعه الرسائل، در جواب به مسائل علمی، ۱۳ ـ رساله در تعیین قبله، (غیر مطبوع)، ۱۴ ـ ترجمه رساله تطهیریه ی پدرش، ۱۵ـ قصائد و اشعار. (ص ۳۲۴). نمونه ای از اشعار وی که در صحن امام رضا (ع) در توسل سروده است (جاودانگان تاریخ، ص ۳۸۶ ـ ۳۹۰). (و نمونه ای از سروده عربی او، ص ۳۹۴ ـ ۳۹۸). کتاب الدین بین السائل و المجیب فقهی ودر باره مسائل مستحدثه است. در فهرست ها کتابی هم با عنوان حل مشکلات شرح الزیارة الجامعة للشیخ الاوحد الاحسایی از او دانسته شده که کما بیش دلبستگی این جریان به آنچه را که خود روش درست شیخیه ـ نه لزوما با این نام ـ می دانستند، نشان می دهد.

آنچه ملاعبدالرسول در جاودانگان تاریخ در باره پدرش نوشته، همه در حیات پدر و در ۲۷ رجب ۱۴۱۵ / دی ۱۳۷۳ پایان یافته است.

در ادامه در باره نامه شیعیان و نیز سرمایه سعادت، سخن خواهیم گفت. عنوان سرمایه سعادت، در عبارتی در داخل کتاب آمده است، آنجا که نویسنده از «حس وطن پرستی» یاد کرده و می گوید، این سرمایه سعادت ما بود که آن را از دست داده ایم. (سرمایه سعادت، چاپ اول، ص ۲۲].

میرزا حسن احقاقی در سال ۱۴۲۱ ق در تهران درگذشت، و در بقعه خانوادگی در بهشت زهرا دفن شد. این در حالی بود که سه سال بعد از آن، ملاعبدالرسول هم در دوم شوال ۱۴۲۴ (۱۳۸۲ ش) فوت کرد و در کربلا مدفون شد.

در پایان شرح حال میرزا حسن احقاقی، مناسب است از منازعه میان شیخیه احقاقی با شیخیه کرمان که در آذربایجان هم فعالیت فکری داشتند، یادی بکنیم. در واقع، شیخیه تبریز دو مشکل داشتند، یکی با متشرعه این شهر که میانشان اختلافات فکری از همان اواسط قرن سیزدهم هجری وجود داشت، دیگری با شیخیه کرمان که قسیم یکدیگر بوده و از زمان درگذشت سید کاظم رشتی، برابر هم قرار گرفتند. طبعا شیخی ها، همگی، با بابیه هم مشکل داشتند، زیرا آنها نیز گروهی منشعب از جریان سید کاظم رشتی بودند، و شیخیه می بایست آنان را طرد می کردند تا متهم به این که گرایشی مشابه آنان دارند، نباشند.

اشارتی کتابشناسانه در باره نزاع فکری احقاقی ها و شیخیه کرمان

در تبریز، گفتگوهایی میان شیخیه و متشرعه  در باره فضائل اهل بیت در جریان بود. بخشی از این مطالب را در مقدمه «علم المحجه» اثر محمد حسین ممقانی شرح داده ام. در آن کتاب از آثار متعددی که از برخی هم نشانی نیست، یاد شده که مربوط به همین مجادلات است. دست کم نیم قرن قبل از نگارش علم المحجّه هم، این مباحثات بین گروهی که خود را اهل بیتی تر از دیگران دانسته  و آنان را متهم به ناصبی بودن می کردند، وجود داشته است. پیش از این یک رد و ایراد مفصل در باره جایگاه اهل بیت در این مباحثات را در مقالات تاریخی دفتر هشتم منتشر کرده ام.

در یک مقطع، گروهی با عنوان جمعیت شیخیه آذربایجان اما وابسته به کرمان، به مقابله با میرزا حسن و فرزندش ملاعبدالرسول پرداختند. این گروه که خود را جمعیت شیخیه آذربایجان می نامید، چندین اثر در رد بر احقاق الحق میرزا موسی احقاقی نوشت و منتشر کرد. از جمله وقتی میرزا حسن کتاب «منهج الرشد» را در نقد کریمخانیه نوشت، و موارد متعدد تفاوت آرای آنها را با شیخ احمد احسایی بیان کرد،

حسن سردرودی کتاب «الاصلاح در جواب منهج الرشد» را منتشر کرد که توسط چاپخانه مظفر [در تبریز؟] منتشر شد. نویسنده الاصلاح، در مقدمه کتابش، سخت از فرقه بازی می نالد، و به امید روزی است که اتحاد و اتصال کامل فراهم شد. وی سپس از رفتار «احقاقیین» گلایه کرده که «بهتانها و دروغها و افتراهایی» به «شیخ اوحد نسبت داده بودند» و همین طور به «یگانه نماینده او حامل علم و حکمت .... حاج محمد کریمخان و نجل او حاج محمد خان» مطالب ـ به گفته وی ـ زیاده از آنها از دروغ و بهتان، به اینها نسبت داده اند. به هر روی این اثر ۱۳۸ صفحه ای در نقد احقاقی هاست. حسن سرودی آثار دیگری هم علیه آنان دارد و خود فهرستی از آثارش را در انتهای همین الاصلاح آورده است.

در پاسخ به کتاب احقاق الحق میرزا موسی نیز آثاری از سوی این جماعت، یعنی شیخیه کرمان مستقر در آذربایجان انتشار یافت. از آن جمله کتابی است با عنوان «محرقة الصواعق در تکذیب مفتریات احقاق الحق و منظرة الدقایق». نیز کتابی با عنوان «بوار النواصب در رد مفتریات احقاق الحق» منتشر کردند. زمانی که در اوائل دهه سی، یکی از آثار محمد حسین ممقانی با عنوان رساله حجتیه توسط ملاعبدالرسول احقاقی در سال ۱۳۳۳ ش منتشر شد، (تبریز، چاپ اختر شمال، کتابفروشی سعادت) رساله ای با عنوان «شهاب ثاقب در رجم نواصب» [۴۲ صص، ؟ چاپخانه مظاهری، خیابان اکباتان؟] به عنوان نشریه شماره ۱۰ از نشرات جمعیت شیخیه آذربایجان، علیه آن انتشار یافت.

در آغاز شهاب ثاقب، گفته شد که انتساب رساله حجتیه به ملامحمد حسین ممقانی درست نیست و او فقط سؤالات قفقازیه داشته است. محتوای این کتابچه، ضمن آن که مقدماتش در رد مطالبی است که در مقدمه حجتیه آمده، در اثبات رکن رابع است. رکن اول، معرفت خدا، رکن دوم، معرفت رسول، رکن سوم معرفت ائمه، و رکن چهارم معرفت شیعه است، امری که به خصوص در شیخیه کرمان، از آن برداشت وحدت ناطق هم شده و به نوعی امتداد امامت دانسته شده است، اما در حالت عادی، بیانی که از آن می شود، معرفت شیعه، به معنای تولی و تبری است. نویسنده شهاب ثاقب اصرار دارد که این باور خود شیخ احمد احسایی بوده است. (شهاب ثاقب، ص ۲۷ ـ ۲۸). نویسنده این رساله، جمله جالبی هم خطاب به احقاقی ها دارد که «آیا در عصر اتم تصور می کنند که هنوز در قرون وسطی زندگی می کنیم؟ و خیال می نمایند که ایران عزیز ما هم اسپانیاست؟ و دوران، دوران کشیشانست که می خواهند بساط تفتیش عقاید بگسترانند؟ (شهاب ثاقب، ص ۳۴ ـ ۳۵). نویسنده مدعی است که این فرقه ـ یعنی احقاقی ـ بغیر از شهرستان تبریز در هیچ یک از نقاط دیگر ذکری از آنها نیست، حتی در شهرستان مراغه که مجاور شهرستان تبریز است، کسی آنها را نمی شناسد. (شهاب ثاقب، ص ۴۰)

کتابی نیز با عنوان کتاب اسکات النواعق در جواب مقدمات حجتیه منتشر شد که در رد مطالبی بود که ملاعبدالرسول در مقدمه همان رساله حجتیه نوشته بود. این اثر از شیخ حسن سردرودی و به عنوان نشریه شماره ۸ جمعیت شیخیه آذربایجان است.  محور بحث این است که ملاعبدالرسول، بحثی در انکار رکن رابع در میان شیخیه داشت، و نویسنده اسکات النواعق کوشید تا آن را عقیده ای قرآنی و مبتنی بر عقاید ائمه و علمای شیعه بداند. (بنگرید به مقدمه ملاعبدالرسول احقاقی  که در مقدمه «حجتیه» محمد حسین ممقانی، باور به رکن رابع را انکار کرده و می گوید: مرحوم شیخ احسایی نه خود را رکن رابع می داند، و نه به رکن رابع اعتقاد دارد. وی همچنین می گوید که شیخ معتقد به روش اصولیان و نیز به معاد جسمانی باور داشته است. بنگرید: حجتیه، مقدمه، ص۲۳ ـ ۲۵).

چنان که گذشت، مجادله میان شیخیه کرمان و آذربایجان، یکی از گره های کور این مسائل در آذربایجان و بیشتر علیه احقاقی ها بوده است. داستان هم به خود کتاب احقاق الحق میرزا موسی بر می گردد که در اصل علیه جریان شیخیه کرمان است.

نکته ای هم که در این زمینه، به سفرنامه سرمایه سعادت از میرزا حسن احقاقی مربوط می شود این است که در بخشی ازآن، مولف وقتی به زنجان می رسد، حکایت رفتنش به یک مدرسه علمیه را داده و گزارش منازعه دو طلبه یکی شیخی و دیگری متشرعی را می دهد. در لابلای این گفتگو، انتقاداتی بر شیخیه کرمان وارد می شود و به نظر می رسد، تعمدی برای نقد شیخیه کرمان درآن دیده می شود. مدتی بعد، کتابچه ای چهل صفحه ای با عنوان ازالة الغی (در ۴۰ صفحه) علیه این بخش از سرمایه سعادت نوشته می شود. در آنجا آمده است که اساسا این داستان خیالی است: «مردمان هوشیار می دانند که در قرون اخیره این طور مباحثه های خیالی را برای نشر کردن بعضی اغراض شخصی می سازند». سپس می گوید «چون در آن مباحثه بهتان بسیار و دروغ زیاد به موالی کرام ما گفته بود، پاره ای از بیانات حقه آن بزرگواران را برای گول دادن عوام و به وحشت انداختن ایشان، کج و منحرف نقل کرده بود» و به همین دلیل، این رساله نوشته شده تا به آن مطالب پاسخ داده شود. (ازالة الغی، ص ۱، نگارش در ۱۳۵۱ق / ۱۳۱۱ش).

خاندان احقاقی، بیش از همه میرزا حسن و به پیروی از وی فرزندش، بر آن بودند تا اختلاف میان خود و جامعه شیعی را بسیار ناچیز نشان داده و حتی به کلی انکار کنند. در این زمینه، میرزا حسن فعال تر بود، اما به هر روی، وجود مریدان در سطح وسیع، در آذربایجان، کویت و احساء، و به احتمال، حضور گروهی به عنوان راهبری این جریان، آن را تا اندازه ای مستقل استمرار داد. ملاعبدالرسول در خاتمه رساله حجتیه، صفحاتی در باره لزوم یکپارچگی جامعه شیعی نوشته و می نویسد: «علت پیشروی حیرت آور طبیعیان و عقب نشینی تأسف انگیز مسلمانان، همانا اختلاف و دوئیت های گذشته می باشد که اساس اسلام را ضعیف ساخته و افراد مسلمان را از یکدیگر متنفر و منزجر کرده است». وی همانجا، به نقش عوام در ایجاد اختلافات مذهبی تأکید کرده و تحلیلی مشابه آنچه میرزا موسی، جدش، در احقاق الحق دارد، ارائه کرده است. ملاعبدالرسول در همان مقدمه اشاره می کند که یکی از اختلافات بزرگی که خسارات زیادی بر اتحاد تشیع وارد آورده، هیاهوی شیخی و متشرع است که سالهاست این تخم فساد بدست اجانب در بین افراد شیعه کاشته شده و تاکنون خون های ناحق زیادی در این راه ریخته شده است».

او معتقدات شیخ احمد را مانند دیگر شیعیان دانسته و می گوید که هیچ کدام لقب شیخی را برای خود بکار نبرده اند و اساسا این نام گذاری وجهی ندارد. او می گوید با این که این اختلاف به مرور کمتر شده، اما متاسفانه «در این چند روز اخیر کتابی با نام «درّ منظوم ـ تاریخ چهاردهم معصوم» تألیف یکی از فضلای معاصر بدست این احقر رسید که مرا بی اندازه متاسف و متأثر کرد». این نوشته گویا علیه شیخ احمد احسایی بوده و عقایدی در آن به او منسوب شده که ملاعبدالرسول آن را قبول ندارد و چنان که اشاره شد، بر آن است که عقاید او را چونان دیگر شیعیان است. او این قضاوت مولف درّ منظوم را که شیخ احمد احسایی را موسسه مکتب شیخیه می داند، قبول ندارد (حجتیه، ص ۸۴ ـ ۸۶). به هر روی، روشن است که این خاندان، دلبستگی به شیخ و سید دارند، روی آن تأکید هم دارند، اما اصرار هم دارند که باورهای آنان، هیچ تفاوتی با دیگر شیعیان ندارد.

ملاعبدالرسول کتابی هم با عنوان حقایق شیعیان نوشته که سال ۱۳۴۴ در تبریز منتشر شده و محتوای آن دفاع از شیخ احمد احسایی یا آنچنان که روی جلد آن آمده «در ذکر حقایقی چند راجع به حضرت شیخ بزرگوار شیخ احمد بن زین الدین احسایی» است. بخش قابل توجه آن مربوط به روزگار «پس از شیخ احمد احسایی» است که ضمن آن، اشاره به جریانهایی انشعابی دارد که از آن جمله، جریانی است که از سمت میرزا حسن گوهر، به میرزا محمد باقر پدر میرزا موسی اسکویی رسیده است. جریان تبریز در هر سه خاندان، مخالف رکن رابع و ادعاهای شیخیه کرمان بودند (بنگرید: حقایق شیعیان، ص ۵۶). وی از میرزا موسی و فرزندش میرزا حسن احقاقی و آموزه های آنها در این سمت و سو، همزمان دفاع از شیخ احمد احسایی و رد نسبت های نادرست یا به گفته خودش «ترهات» به او، یاد کرده است. وی فهرستی شامل ۹۴ عنوان رساله و کتاب برای احسایی در انتهای حقائق شیعیان یاد کرده است. چنان که اشاره رفت، این کتاب در سال ۱۳۳۴ش / ۱۳۷۴ ق منتشر شده است.

بخش دوم: چالش مدرنیته و دین در افکار میرزا حسن

در میان آثار میرزا حسن حائری احقاقی، گزارش سه کتاب را خواهیم نوشت. یکی سرمایه سعادت، همین سفرنامه است که در سال ۱۳۰۳ منتشر شده و شرح آن خواهد آمد. دو کتاب دیگر او یکی نامه شیعیان است که سال ۱۳۲۶ علیه کسروی نوشته شده، و دیگری نامه آدمیت در دو جلد که یکی در سال ۱۳۴۳ و دیگری سال ۱۳۴۹ش انتشار یافته است. ابتدا در باره این دو کتاب، و سپس در باره سرمایه سعادت با تفصیل بیشتری سخن خواهیم گفت.

الف: در باره نامه شیعیان میرزا حسن

می دانیم در حوالی سال ۱۳۲۲ ش دو کتاب علیه شیعه نوشته شد. یکی اسرار هزار ساله از علی اکبر حکمی زاده که شرح آن را و نقدهای بر آن را در کتابی که در باره او با عنوان «حکمی زاده در چهار پرده» نوشته ام، آورده ام. دیگری شیعیگری کسروی که آن هم توسط شماری از علمای وقت نقد شد و فهرستی از آنها را در کتاب جریانها وسازمانهای سیاسی ـ مذهبی آورده ام. نامه شیعیان، یکی از نقدهای کسروی است که طبعا به دلیل این که مربوط به جامعه شیخی بوده، خیلی مورد توجه قرار نگرفته، اما توسط خود احقاقی ها، مکرر منتشر شده است.

اشاره کردم که آنچه در کتاب سرمایه سعادت برای نویسنده این سطور جالب است، دیدگاه های وی در باره وضع ناهنجار جهان اسلام از لحاظ تمدنی و مشکلاتی است که بر سر راه آن بوده است. در این زمینه، مباحث مقدماتی نامه شیعیان نیز نکات قابل تأملی دارد.

میرزا حسن در مقدمه این کتاب، ابتدا از اهمیت «تبلیغ» و نقشی که هدایت جامعه دارد، سخن می گوید. به نظر او، در حال حاضر، جامعه گرفتار فقر وجود مبلغان واقعی دین است. «حقیقت تبلیغ در جامعه ی اثنا عشریان کمیاب بلکه به کلی در شمار عدم است». وی کسانی را که به عنوان «واعظ و روضه خوان» در شهرها هستند، «فاقد سرمایه های عملی و علمی» کافی می داند. حکایت آنها این است که کوری عصاکش کوری دیگر شده است. اندک کسانی هستند که در رقابت با مبلغان دیگر مذهب، مقهور و شکست خورده اند. به نظر وی، مشکل اصلی این است که کسی در دنیای جدید نمی تواند با ابزارهای قدیمی کاری از پیش ببرد. وی سپس به ضعف جهان اسلام «به علت نداشتن آلات جدید اختراع اغلب ملت های شرق» پرداخته و این که «سیادت و استقلال خویش را باختند و قسمت بزرگی از مملکت های آنان هم، و در معنی غالب خاور زمین جزو مستملکات غربی ها قرار گرفت». در حوزه فرهنگ و دین نیز «طبیعیان و دیگران با دلائل و براهین تازه ، موافق فهم و سلیقه ی جوانان عصر» اسلام را مورد حمله قرار داده و ما به دلیل نداشتن ابزارها قادر به دفاع از خود نیستیم، به طوری که هزاران جوان ما «از جاده ی حقیقت منحرف گشته بر عده ی دشمنان دین می پیوندند».

توجه احقاقی به ضعف دنیای اسلام، دامنه گسترده تری دارد و در اینجا، بویژه روی آموزش مبلغان و آشنایی آنان با «فنون روحی عصر» تأکید دارد، به طوری که «علوم متداوله اسلامی» برای این کار کافی نیست. یکی از ابزارهای مهم، نشریات است، آثاری که در شکل کتاب و نشریه، به ترویج غرب و مظاهر آن مشغول هستند. وی از اینجا، حساسیت خود را روی غربگرایی نشان می دهد. کاری که این نشریات می کنند این است که «جرثومه های امراض مسری روحی ممالک غرب را به میان هم میهنان ما منتقل می سازند و روز به روز بنیان بهداشت دین و ایمان را سست و ناتوان می کنند». به نظر وی، آنچه در ایران در دفاع از عقاید شیعیان منتشر می شود اساسا کافی نیست، چرا که «در برابر نعره های مادی ها و غرش نیرنگ بازان بسیار ضعیف و نارسا است». آنچه منتشر می شود «کتاب های دعا و زیارت و رساله های عملیه» است که اگر چه لازمند اما «جزو تبلیغ نیستند».

اما غرب چه مشکلی دارد؟ به نظر وی غرب، یک روح شریر مادیگری دارد که «از  مملکت غرب برخاست و به سرعت برق سرتاسر کشور شرق را فرا گرفت، و در همه ی توده های بشر علم استقلال بر افراشت». این روح فساد، توحید و آدمیت را از بین برده است. ادبیات ضد غربی، در اوج تسلط دولت رضاشاهی، حتی بین روشنفکرانی مانند کسروی هم محبوبیت داشت، چه رسد به روحانیون که همه چیز، مخصوصا مبارزه با مذهب را از چشم غرب می دیدند. احقاقی می نویسد: «این ابر مجاز ، که از جانب باختر بلند شد و از افق اروپا نمایان گشت فضای جهان ما را به اندازه ای تیره و تار ساخته که فعلا آفتاب حقیقت یکباره ناپیدا و منخسف است. مادیگری در هر شهر و ناحیه ای نسبت به استعداد مردم آن مرز و بوم ظهور نموده و اکنون آنچه که در میان بشر دیده می شود تماماً جلوه های رنگارنگ مادیت است. گویا روح جاهلیت و طبیعت پرستی، عصر حاضر را مظهر کلی خود قرار داده است. و شاید در همه ی دوره های بنی آدم روز مناسب و زمینه ی مساعدی برای پرورش جرثومه های خانمان برانداز خود پیدا ننموده است». این ادبیات که غرب را «جاهلیت» بنامد، بعدها در نوشته های سید قطب هم خودنمایی جدی داشت. میرزا حسن، از وحشی گری غرب که در لباس تمدن ظاهر شده، سخن می گوید: «آری ،در هیچ زمان، وحشیگری و نادانی چنین ریاکاری نکرده بود که در لباس تمدن و معرفت، خود نمائی کند. شرک و خودپرستی تا به این حد به شیوه ی تزویر آشنا نگشته بود که به دروغ کلاه توحید و خداپرستی بر سر گذارد؛ در جهان امروز است که این نوباوه ی خاکی آنچه آتش بر سر برادران خویش می باراند، یا تیشه به ریشه ی آدمیت می زند، یا شرف و آبروی بشر می برد، یا نام ناموس انسانیت می درد، و هر جنایت بزرگی را که مرتکب می شود همه اش به نام تمدن و علم و معرفت است». این مطالب دو سال بعد از جنگ جهانی دوم نوشته شده، دوره ای که تصویر دنیا از غرب، بسیار زشت و آدمکشانه بود: «اکنون آدم کشی، خودپسندی، ستم گری، اسراف و تبذیر، خویشتن آرائی، شهوت رانی، نفاق و دوروئی، شرارت و خیانت، حیله و مکر و دروغگوئی و دیگر صفت های زشت از کارهای عادی مردم شده بلکه یک دسته ی آن ها مایه ی ناز و افتخار اعم و اغلب است. این سطوت و ستمگری به عنوان تجدد است که بنیاد دین و آیین، ایمان و یقین را منهدم می سازد». این تفسیری است که در این دوره از تجدد عرضه می شود. جنبه های سیاسی آن هم، زیر سایه استعمار، نابودن کردن استقلال ملت ها و از بین بردن دیانت در میان آنان بود. احقاقی غرب را «عصر طلائی درندگی و عیاشی» می داند که در آن «چندین گله و رمه ی ببر و پلنگ و گرگ و...» با زدن ماسک انسانی در حال زندگی هستند. غرب نابود کننده «کاروان نامی آدمی» است  و دنیا باید کاری کند تا خود را از این وضعیت نجات دهد.

اکنون سوال این است که چه جایگزینی برای غرب هست؟ نویسنده ما از مفهوم آدمیت استفاده می کند. یک جامعه فاضله دینی که خودش هم دو جلد کتاب با عنوان «نامه آدمیت» در باره آن نوشته است. این ها آموزه هایی است که در دین اسلام و بعثت حضرت خاتم آمده است: «تعلیمات الهی وکلمات ربانی را که درس دقیق انسانیت و نامه ی مقدس آدمیت است و کلیه ی ملایمات روحی و جسمی ، مادی و معنوی ، ظاهری و باطنی، غیبی و شهودی این نوع شریف در آن درج شده است به نام (قرآن) برای رفع همه گونه احتیاجات نوباوگان آدم، تاروز قیامت میان آنان یادگار نهاد». دو تمدن غربی و اسلام برابر هم هستند و محتوای تمدن اسلامی، همان درس آدمیت است که «تحقیقات علمی» روز هم

منبع خبر: خبر آنلاین

اخبار مرتبط: برزخ تمدن و تدین در یک گزارش سفر از سال ۱۳۰۲ خورشیدی