«مرگ سینما و همین‌طور پدرم»؛ فیلم، واقعیت و موشک‌های ایران

جشنواره کن امسال به دلیل شیوع ویروس کرونا برگزار نشد و این روزها بخش بازار آن به شکل مختصری در حال برگزاری است. برگزارکنندگان این جشنواره سینمایی فیلم‌های برگزیده امسال را به عنوان فیلم‌های پذیرفته‌شده در بخش رسمی اعلام کرده‌اند و امید دارند که این فیلم‌ها «به عنوان فیلم‌های منتخب کن»، در جشنواره‌های دیگر نمایش داشته باشند و شاید حتی دیرتر -در ماه‌های پایانی امسال- در خود کن به نمایش دربیایند.

یکی از این فیلم‌ها در بخش «فیلم‌های اول» یک فیلم اسرائیلی است به نام «مرگ سینما و همین طور پدرم» ساخته دنی روزنبرگ که در آن فیلمساز به ترکیبی از واقعیت و فیلم می‌رسد و می‌خواهد دو جهان مختلف را به شکلی تو در تو روایت کند.

فیلم در واقع ترکیبی است از صحنه‌هایی به شکل رئالیستی و خام از زندگی یک فیلمساز در کنار همسر باردار و پدر و مادرش با فیلمی که او در حال ساختش است و بازیگران آن هم اعضای خانواده‌اش هستند.

فیلمی که این فیلمساز (در فیلم به نام آصف) در حال کارگردانی است داستان مردی است که در نیمه‌های شب دوستی به او تلفن می‌کند و می‌گوید خبر هنوز اعلام نشده‌ای دارد: جنگنده‌های اسرائیلی به ایران حمله کرده‌اند و به زودی موشک‌های ایرانی به اورشلیم می‌رسند. این مرد که پدر کارگردان نقشش را بازی می‌کند، مادرش، پسرش و نوه‌اش (چهار نسل مختلف) را سوار اتوموبیل می‌کند تا از اورشلیم دور شوند.

اما داستانی که پسر در حال کارگردانی‌اش است با واقعیت محیط اطرافش می‌آمیزد: پدرش - که پدر کارگردان فیلم نقش‌اش را بازی می‌کند - بیمار است و آخرین روزهای عمرش را می‌گذراند. در نتیجه فیلمبرداری در نیمه کار متوقف می‌شود.

پس از آن با ترکیب نوعی فیلم در فیلم روبه‌رو هستیم که می‌خواهد به ترکیب چند لایه در سطوح مختلف برسد: در لایه اول آصف در حال کارگردانی فیلمی است که پدر و مادر و همسرش در آن بازی می‌کنند. این لایه از فیلم را به عنوان واقعیت مستند در حال جریان می‌پذیریم در حالی که بازیگر نقش آصف در حال بازی در نقش کارگردان اصلی فیلم است. به این ترتیب لایه دیگری از بازی با واقعیت شکل می‌گیرد که فیلمساز می‌خواهد در عین حال با ترکیب مرگ واقعی پدرش با دو داستان جاری در طول فیلم، به روایت پیچیده‌ای برسد که در نهایت در آن موفق نیست.

ترکیب سینما و واقعیت و روایت فرآیند فیلمسازی در یک فیلم، سوژه چندان تازه‌ای نیست، شاید از این روست که فیلمساز می‌خواهد در این تجربه اولش، با چند لایه کردن روایت و پیچیده کردن محتوا در فضایی ساده، از کلیشه‌های مرسوم بگریزد، اما خامی تصاویر و شیوه مستندسازی شبیه به بداهه‌پردازی، گاه تصاویر خسته کننده‌ای خلق می‌کند که نمی‌تواند تماشاگر را در جهان فیلم درگیر کند.

شروع فیلم از جر و بحث پدر و پسر درباره سینماست. پدر خسته از همه چیز حاضر نیست که به بازی ادامه دهد و به پسرش می‌گوید که بر همسر باردارش متمرکز شود، اما پسر اصرار دارد که این فیلم همه چیز اوست. همین جا با آن که با تصاویری به شدت رئالیستی و مستندگونه روبه‌رو هستیم، دیالوگ‌ها و اصرار پسر بیش از آن که نوعی ادای دین به سینما تلقی شود، نوعی تلاش روشنفکرانه برای روایت ارزش سینماست؛ ارزشی که سینما- و فیلم- احتیاجی به آن ندارد و نوع روایت فیلم خود می‌توانست بازگوکننده آن باشد.

از طرفی فیلمساز می‌خواهد با مرگ پدر -و پایان متفاوتی که برای فیلمش در نظر می‌گیرد- از نسلی حرف بزند که در حال انقراض است و نوع تفکر آن به پایان خواهد رسید. فیلم در واقع با روایت وجهی طنزآلود از رفتار جنون‌آمیز این پدر در قبال ترس از حمله ایران، می‌خواهد به روانشناسی نسلی برسد که وارث هولوکاست و مصائب و ترس‌های آن است (زمانی که مرد برای بردن مادر پیرش به خانه او می‌رود، به او می‌گوید: «حمله کردند!» و مادر می‌پرسد: «آلمان‌ها؟» و پسر می‌گوید: «نه، ایرانی‌ها!»)

اما فیلم در نهایت خام‌تر از آن است که بتواند در لایه‌های گوناگونش به روانشناسی یک نسل بپردازد و حتی فیلمساز در روایت خودش -به عنوان شخصیت اصلی فیلم- هم به موفقیت کامل نمی‌رسد. در نهایت با تصویری انتزاعی از او روبه‌رو هستیم؛ از فیلمسازی که توانایی ترکیب منطقی جهان فیلم و جهان واقعیت را در زندگی واقعی‌اش- و همین طور در فیلمی که ساخته- ندارد.

منبع خبر: رادیو فردا

اخبار مرتبط: «مرگ سینما و همین‌طور پدرم»؛ فیلم، واقعیت و موشک‌های ایران