آیا دینی سازی علم ریشه در ایدئولوژی و قدرت دارد؟

آیا دینی سازی علم ریشه در ایدئولوژی و قدرت دارد؟
خبرگزاری مهر

خبرگزاری مهر، گروه دین و اندیشه_ علی عسگری: بر پروژه علم دینی که طرح آن بعد از انقلاب اسلامی گسترش بیشتری یافت اشکالات گوناگونی تا کنون وارد شده است. گذشته از آنکه این مجموعه اشکالات دارای ریشه‌های معرفتی بوده و یا اغراض سیاسی-عقیدتی در پشت پرده آن نهان است قصد داریم تا برخی از این اشکالات را در بوته نقد گذاشته و بحث و بررسی کنیم.

علم دینی یعنی ایدئولوژیک کردن علم!

این اشکال مبتنی بر جامعه شناسی معرفت شکل گرفته است. در واقع معنای ایدئولوژیک کردن علم آن است که فرضا اگر حمایت‌های قدرت‌ها نبوده و علم در فضایی به دور از قدرت راه خود را پیش می‌گرفت؛ هیچ زمان ایده اسلامی سازی علوم مطرح نمی‌شد اما این قدرت‌ها بوده‌اند که به علت امیال سیاسی و بسط قدرت خود؛ این ایده را مطرح و یا در آن دمیده‌اند. برای مثال عده‌ای در بیان همین اشکال حکومت شوروی را اولین رژیمی می‌دانند که دم از علم جهت دار و علم کمونیستی زد و این در حالی است که خود مارکس و مارکسیست‌ها تا قبل از رسیدن به قدرت چنین مباحثی را مطرح نمی‌کردند.

برای نمونه مقصود فراستخواه در این زمینه می‌گوید: «بنده فکر می‌کنم در پشت گفتمان‌هایی مثل علم دینی، علم قدسی و علم بومی یک اراده معطوف به قدرت است. این میل قدرت به کسوت گفتمانی و ایدئولوژیک پوشانده می‌شود چه در پاکستان و آرای ابوالاعلی مودودی، چه در کنفرانسی که در مکه در اوایل انقلاب برگزار شد. این تعبیرها مستقیماً و غیر مستقیم متعلق به بنیادگرایان و نحله های سیاسی خاص و اراده‌های معطوف به قدرت در جهان اسلام بودند و هستند.» [۱]

استدلال به ایدئولوژیک کردن علم خود شکن است

در خصوص پاسخ به این اشکال می‌توان به چند استدلال نمود. نخست آنکه این اشکال خود شکن بوده؛ بدین معنی که شامل خود علوم غربی هم می‌شود.

برای نمونه خود آقای فراستخواه در ادامه همان مصاحبه خود چنین می‌گویند که: «جنبش علمی که از سده چهارده و پانزده شروع شد و رشد کرد… ریشه‌اش در اومانیسم و توسعه اقتصادی بود…» در واقع خود ایشان هم به نحوی قائل به تأثیر گذاری قدرت و ثروت در رشد اندیشه‌ها هستند. بنابراین اگر قدرت و سرمایه نبود شاید علوم موجود امروزی که داعیه جهانی بودن نیز دارند؛ محقق نمی‌شد. پس طبق این نگاه باید گفت که اندیشه با قدرت همواره دارای پیوند هستند. چه بسا تفکرات متقنی که به علت مخالفت اصحاب قدرت در طول تاریخ دفن شده و به دست ما نرسید و چه بسا تفکرات ضعیفی که به واسطه پیوند با قدرت گسترش پیدا کردند، بنابراین نگاه شاید نتوان هیچ نوع علمی را یافت که مستقل از قدرت رشد کرده باشد در نتیجه نمی‌توان با بهانه ارتباط با قدرت، ولو قدرت فاسد و نامشروع یک علم یا ایده را به کلی رد نمود بلکه در این میان نیاز به بررسی‌های موشکافانه علمی احساس می‌شود.

مغالطه جز و کل

مغالطه جز و کل یا تعمیم شتاب زده در جایی رخ می‌دهد که شما حکم یک مصداق را به دیگر مسائل سرایت دهید. برای مثال شما بنا بر استدلالی یکی از مکاتب فیزیک را باطل می‌دانید اما با تعمیمی شتاب زده همه مکاتب دیگر فیزیکی را با همین استدلال مردود اعلام می‌کنید. چنین به نظر می‌رسد که اشکال مذکور هم دچار چنین مغالطه‌ای شده است. جواب دوم آن است که این سخن شاید در مورد گسترش علم دینی در طول چند دهه اخیر درست باشد اما ریشه پیدایش آن به نظر، حداقل در برخی اشخاص ناشی از آزاداندیشی و تفکر انتقادی و مبتنی بر نظریه پردازی بوده است. برای نمونه اشخاصی همچون دکتر مهدی گلشنی که از اندیشمندان با سابقه در این موضوع هستند مبحث علم دینی را هرگز در جهت بسط قدرت مطرح نساخته بلکه دغدغه‌های علمی، وی را به این نظریات رسانده هرچند نظریات او در انتها منجر به بازتولید قدرت در جامعه دینی شود. به عبارت دیگر انگیزه فعالان علم دینی را می‌توان به دو قسم تقسیم نمود، نخست کسانی که با هدف جنبش نرم افزاری و ساخت نرم افزار اداره جامعه دینی پا به این عرصه نهاده‌اند و سپس کسانی که با انگیزه‌های علمی با این استدلال که علم دینی دارای واقع نمایی بیشتری است، در این عرصه فعال شده‌اند. اشکال مطرح شده نهایتاً در خصوص قشر اول مطرح شده و طیف دوم مبرای از آن هستند در نتیجه با رد جز نمی‌توان کل را مردود دانست و تنها می‌توان گفت که ما برخی از نحله های فعال در علم دینی را قبول نداریم نه آنکه از اساس با استدلال ایدئولوژیک کردن علم منکر علم دینی شویم.

تأملی در معنای ایدئولوژیک کردن

اما در خصوص پاسخ سوم باید گفت که این پاسخ مبنایی تر بوده بدین نحو که پیش فرض این اشکال مذموم بودن هر نوع ایدئولوژی و همچنین ایدئولوژی زدایی است. از همین رو لازم است توضیحی در خصوص معنای ایدئولوژی داشته باشیم. دکتر زرشناس در خصوص معنای این واژه می‌گوید:

«اولین بار واژه ایدئولوژی در نیمه اول قرن هجدهم در سال ۱۷۴۳ میلادی توسط یک فیلسوف پوزیتیویست به نام دوتراسی ساخته می‌شود. دوتراسی از فیلسوفانی بود که به دوره روشنگری تعلق داشت و به شدت معتقد بود که علم مدرن می‌تواند همه چیز را توضیح دهد و همه مسائل را حل کند. او از افرادی بود که در جریان انقلاب فرانسه با انقلابیون همراهی کرد و مدتی زندانی شد. او معتقد بود به همان طریقی که علم مدرن پدیده‌های فیزیکی و شیمیایی را مورد بحث قرار می‌دهد، با همان روش و رویکرد که رویکردی پوزیتیویستی است می‌توانیم جریان ظهور اندیشه‌ها و تطور آنها را بررسی کنیم. دوتراسی مدعی بود که چون تاریخ را اندیشه‌ها می‌سازند پس ما می‌توانیم از این طریق مسیر تاریخ را بفهمیم. دوتراسی با نگاهی پوزیتیویستی اندیشه‌ها را محوری می‌داند و می‌خواهد علمی بسازد که اندیشه‌ها را مورد بحث قرار دهد. لذا واژه ایدئولوژی به همین معنی است و خاستگاه واژه ایدئولوژی اینجاست. اما سیر معنایی این واژه تغییر می‌کند یعنی زمانی که سال ۱۷۹۹ ناپلئون کودتا می‌کند، او اگرچه فرزند انقلاب فرانسه است و در مسیر حرکت سرمایه داری و خواست‌های استعماری بورژوازی فرانسه حرکت می‌کند اما برخی باورهای لیبرالی را که در انقلاب فرانسه و به خصوص در جهان بینی روشنگری خیلی مهم بوده کنار می‌گذارد. برای همین گروهی از اعضای آکادمی رسمی علوم فرانسه که دوتراسی هم عضو آن است، مقابل ناپلئون قرار می‌گیرند. ناپلئون برای اینکه آنها را تحقیر کند، به آنها واژه ایدئولوگ را اطلاق می‌کند. یعنی این واژه را به عنوان استهزا و تمسخر به کار می‌برد. این سیر مفهومی ادامه می‌یابد تا سال ۱۸۴۶ میلادی که مارکس کتاب معروف ایدئولوژی آلمانی خود را می‌نویسد. آنجا مارکس وقتی در مورد ایدئولوژی حرف می‌زند معنایی منفی مد نظر اوست. او در مفهوم ایدئولوژی آلمانی می‌گوید که ایدئولوژی مثل یک تاریکخانه‌ای برای فکر بشر است که حقیقت را معکوس می‌کند، او می‌گوید وظیفه ایدئولوژی پوشاندن حقیقت است. جوهر حرف مارکس این است که ایدئولوژی دستگاهی مفهومی یا مجموعه‌ای سیستماتیک از تئوری‌ها و مفاهیم است که طبقه حاکم آن را مطرح می‌کند تا تصویر خود از جهان و واقعیت‌ها را به همه گروه‌ها و طبقاتی که تحت سلطه این طبقه هستند بقبولاند. از نظر مارکس این تصویر واقعی نیست و حقیقت را می‌پوشاند و قرار است ماهیت استثماری و ظالمانه مناسبات را بپوشاند. اینجا خود را ایدئولوژیک نمی‌داند و در نگاه خودش می‌خواهد از ایدئولوژی عبور کند.

مارکس معتقد است ایدئولوژی، آن آگاهی کاذبی است که طبقه حاکم اقتصادی می‌خواهد به دیگر طبقات القا کند. این کتاب بعداً دیگر مورد توجه مارکس قرار نمی‌گیرد و حتی چاپ نمی‌شود و خود انگلس می‌گوید ما آن را به دست نقد جونده موش‌ها سپردیم. از دهه ۱۹۶۰ به بعد جریان آرمان‌گرایی و تعهد گسترش پیدا کرد. آرمان‌گرایی در غرب مدرن به خصوص در قرن ۱۹ و ۲۰ به صورت ایدئولوژی ظاهر شد. بورژوازی قرن هجدهم انقلابی بود و نیازمند این بود که فئودال‌ها و اشراف را سرنگون کند و با باقیمانده سیطره حکومت کلیسا بجنگد. بورژوازی قرن بیستم نوعاً ضد انقلابی است چون کامل حاکم است و نمی‌خواهد اوضاع تغییر کند. احساس می‌کند هر نوع آرمان‌گرایی و ستیز و تعهد گرایی به ضد او تبدیل می‌شود و به درستی این را می فهمد.

در سراسر قرن بیستم بورژوازی با برخی از روشنفکران داخلی خود که داعیه تعهد و آرمان دارند مثل رومن رولان و… در می‌افتد مخصوصاً که تمایلات سوسیالیستی از خود نشان می‌دادند، از آن طرف هم مجموعه‌ای از آرمان‌گرایی در جهان سومی‌ها را می بیند که اینها ایدئولوژی‌های غربی را گرفته‌اند و آن را بازتولید می‌کنند و روایت‌های بومی می‌سازند و علیه منافع نظام سرمایه داری جهانی می‌جنگند. از چه گوارا و کاسترو بگیرید تا آسیای جنوب شرقی و ویتنام و.. که همه جای دنیا این تکان‌ها را می‌خورد. اینها مجبور می‌شوند که به سمتی بروند که اساساً منکر هر نوع ایدئولوژی و آرمان‌گرایی شوند.

از دهه ۱۹۶۰ دانیل بل، هانا آرنت، تا حدی پوپر، آیزایا برلین و… ایدئولوژی را مورد حمله شدید قرار می‌دهند و مفهوم آن را تغییر می‌دهند. می‌گویند ایدئولوژی عبارت است از دستگاه فکری متصلب، جزم اندیشانه، بیشتر بر رویه احساسی و عاطفی انسان‌ها تکیه دارد و جنبه‌های خردگرایانه ندارد و بیشتر تهییج می‌کند و آدم‌ها را به سمت ناکجاآبادی که غیرقابل تحقق است دعوت می‌کند. دقیقاً آیتم‌های منفی به ایدئولوژی می‌دهند. همزمان با این، ادبیاتی که می‌خواهد آرمان‌گرا باشد و پیام داشته باشد، حتی در مفهوم رئالیستی مدرن کلمه مورد حمله قرار می‌گیرد.

طبقه سرمایه داری در قرن هفده و هجده هنوز مجبور بودند انقلابی باشند چون نیاز داشتند. لازمه انقلابی بودن این است که شما ایدئولوژی داشته باشید و دعوت به تغییر بکنید. اگر شعارهای آنها را ببینید، حرف از صلح دائم، رفاه فراگیر، پیشرفت و غلبه بر مرگ و… می‌زنند.

در قرن بیستم اینها همه چیز را گرفته‌اند و احساس می‌کنند هر نوع تغییری و هر نوع دگرگونی رادیکال ضد اینهاست. بنابراین به خصوص موج جهان سوم را می‌بینند و خیلی وحشت زده می‌شوند. لذا مجبورند این را عوض کنند و به آرمان‌گرایی تحت عنوان ایدئولوژی حمله می‌کنند چون ایدئولوژی در غرب نماینده آرمان گرایی بوده است.»

به نظر می‌رسد ذکر همین مقدار از سخنان دکتر زرشناس بدون افزودن مطلبی دیگر در رد اشکال ایدئولوژیک کردن علم بر علم دینی کافی باشد.

 

منبع خبر: خبرگزاری مهر

اخبار مرتبط: آیا دینی سازی علم ریشه در ایدئولوژی و قدرت دارد؟