هیچ‌چیز مثل نوشتن درد را تخلیه نمی‌کند/از اینستاگرام می‌ترسم

هیچ‌چیز مثل نوشتن درد را تخلیه نمی‌کند/از اینستاگرام می‌ترسم
خبرگزاری مهر

خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ: فهیم عطار نویسنده دو کتاب «قاب‌های خالی» و «وقتی سروها برگ می‌ریزند» حدود ۱۴ سال است از ایران رفته و در آمریکا زندگی می‌کند. او متولد سال ۱۳۵۴ است و از جمله نویسندگانی است که به تاثیر مهاجرت بر قلم تاکید دارد.

عطار در کنار نویسندگی از فعالان نوشتن در فضای مجازی است و یادداشت‌ها و روزنگاره‌های زیادی در این‌زمینه دارد. در فرصتی که پیش آمد موفق شدیم با او گفتگویی داشته باشیم و درباره داستان‌نوشتن، مهاجرت و تاثیرش بر قلم، شروع کارش به‌عنوان نویسنده، وبلاگ‌نویسی و موضوعاتی از این‌دست گفتگو کنیم.

مشروح متن این‌گفتگو در ادامه می‌آید:

* آقای عطار در ابتدای صحبت، از خودتان حرف بزنیم. اطلاعات زیادی از شما در فضای مجازی نیست. علتش چیست؟

من هیچ‌چیز خارق العاده‌ای در زندگیم ندارم که بخواهم قایمش کنم. خیلی به جدایی هنر و از هنرمند معتقدم و سعی کردم زندگی شخصی‌ام را از کار و نوشتن جدا کنم. شاید به همین دلیل است که در فضای مجازی چندان اطلاعات تازه‌ای درباره من نیست. من متولد ۱۳۵۴ هستم و ۳ سال پیش از انقلاب، در رشته راه و ساختمان در دانشگاه خواجه نصیر درس می‌خواندم. در حال حاضر ۱۴ سال است که مهاجرت کرده‌ام ولی بخشی از روحم را در ایران جا گذاشتم.

* شما یک بلاگر هستید اما داستان نویسندگی‌تان از کجا شروع شد؟ این‌سوال را می‌پرسم چون اول از وبلاگ‌نویسی شروع کردید و شما را بیشتر به‌عنوان وبلاگ‌نویس می‌شناسند. چه شد که به کتاب رسیدید؟

سوال خیلی سختی پرسیدید. نوشتن به هر حال یک نیاز است. خیلی از آدم‌ها این‌نیاز را حس می‌کنند که به طریقی این انرژی درونی را خالی کنند. من هم یکی از آنها هستم. حالا خیلی‌ها می‌توانند با راه‌های دیگر با این انرژی کنار بیایند. ولی من چیزی که از دستم برمی‌آمد فقط نوشتن بود. یادم نمی‌آید در دوران مدرسه چندان تبحری در نوشتن داشته باشم. انشایم بد نبود. معلمی داشتیم به اسم آقای طالب زاده. بعضی وقت ها من را خیلی به نوشتن تشویق می‌کرد. ولی فکر می‌کنم یک جورهایی این ژن را از پدرم گرفتم.

من هنوز هم خودم را وبلاگ‌نویس محسوب می‌کنم تا نویسنده. چون تبحر من بیشتر در وبلاگ‌نویسی است تا نوشتن کتاب. همیشه هم به جان کسی که وبلاگ‌نویسی را خلق کرد دعا می‌کنم. چون واقعاً مثل یک سوپاپ خطر است که هر یک روز دو روز می‌توانی به کمک آن، فشار درونیت را خالی کنی. باور کنید هیچ‌چیزی مثل نوشتن و قطعاً هنر، آدم را از دردهای درونیش خالی نمی‌کند پدرم خیلی اهل نوشتن است و هنوز هم می‌نویسد. شعر می‌گوید. با این‌همه احتمالاً دلیل بزرگترش می‌تواند مهاجرت باشد که ماشه بعضی چیزها را توی ذهنم چکاند. مهاجرت فشار دارد، سختی دارد. مثل خیلی چیزهای دیگر و فکر می‌کنم شروع نوشتن جدی من از آن نشات بگیرد. من هنوز هم خودم را وبلاگ‌نویس محسوب می‌کنم تا نویسنده. چون تبحر من بیشتر در وبلاگ‌نویسی است تا نوشتن کتاب. همیشه هم به جان کسی که وبلاگ‌نویسی را خلق کرد دعا می‌کنم. چون واقعاً مثل یک سوپاپ خطر است که هر یک روز دو روز می‌توانی به کمک آن، فشار درونیت را خالی کنی. باور کنید هیچ‌چیزی مثل نوشتن و قطعاً هنر، آدم را از دردهای درونیش خالی نمی‌کند.

* با این همه هر نوشته وبلاگی، مخاطب ندارد و نوشته‌های شما، خب دارای مخاطب هستند. هم از لحاظ تکنیک و زبان این‌چنین است و هم از لحاظ محتوا. علت ارتباط‌گرفتن آن‌دسته از مردم را که مخاطب نوشته‌های شما شده‌اند، در چه می‌دانید؟

مردم خیلی لطف دارند که مطالب من را می‌خوانند. ولی باز هم نهایتاً گروه خاصی هستند که می‌خوانند. این را که چرا می‌خوانند، من نمی‌توانم جواب بدهم. احتمالاً باید بگویم چون خوب می‌نویسم، ولی خب من این را نمی‌گویم. چون واقعیتش خوبی و بدی، خیلی معقوله نسبی‌ای است. من خودم را به نسبت خیلی‌های دیگر، پرخواننده محسوب نمی‌کنم.

می‌تونم بگویم نسبت به کسانی که صرفاً مطلب بلند می‌نویسند، پرخواننده‌ام. این قضیه هم البته باز نسبی است. می‌دانیم برای مردم ما، ‌خواندن خیلی معقوله مهیجی نیست. اگر ۵۰ هزار نفر آدم هستند که لطف می‌کنند و نوشته‌های من را می‌خوانند. کسانی که به نحو دیگری آنها را سرگرم کنند، بسیار بیشتر هستند. به همین خاطر من خودم را پر خواننده محسوب نمی‌کنم. فقط شاید بتوانم بگویم به نسبتِ کسانی که متن‌های بلند در فضای مجازی می‌نویسند، پرخواننده‌ام است.

* درباره همین‌مساله پرمخاطب‌بودن نویسنده، فکر می‌کنم نگاه شما به زندگی است که در این‌مساله تاثیر دارد. یعنی اگر بخواهیم بگوییم چه‌طور بنویسیم که مخاطب داشته باشد، باید پاسخ دهیم که پیش از نوشتن، باید درباره نوع نگاه به زندگی فکر کنیم. شما باید نزدیک به مخاطبان و مردم عادی ایران فکر کنید و بنویسید!

نوشتن به شکلی که مخاطب زیادی داشته باشد، اول از همه تمرین می‌خواهد. در واقع شما فکر می‌کنید یک مایعی در درونتان است و می‌خواهید آن را درون یک ظرف جا بدهید و باید فکر کنید چه‌طور باید این کار را کرد. خود من همیشه همین‌مشکل را دارم. این‌همه‌سال است می‌نویسم اما هنوز این مشکل را دارم. وقتی مساله‌ای را می‌بینم تا بخواهم به متن تبدلیش کنم، می‌فهمم که چه دردسری دارد. این‌که چه‌طور افکارت را رام و سرکش کنی و تبدیلشان کنی به کلمه؛ مشکل است و تمرین می‌خواهد. فکر می‌کنم حتی برای نوشتن پست‌های وبلاگی هم باید همذات‌پنداری بکنید. یعنی شما باید خواننده‌تان را وادار کنید با شما همذات‌پنداری کند و این‌قضیه‌ای است که واقعاً تمرین می‌خواهد.

فکر می‌کنم بخشی از پُرخواننده‌بودن همین است و اینکه ما خودمان را در آن نوشته می‌بینیم یک جورهایی به ما ربط دارد.

* آقای عطار خواننده شما قرار است با شما همذات‌پنداری کند و شما ۱۴ سال است که از ایران دور هستید. این‌همذات‌پنداری چه‌طور باید شکل بگیرد؟ توانسته‌اید ارتباطتان را با مخاطب داخل کشور حفظ کنید.

به‌نظرم مشکلات و مسائل ما جهانی نشده‌اند. الان هم به غیر از کرونا هیچ‌مشکلی جهانی نیست و همه، مشکلاتی برای خودشان دارند. همان‌طور که گفتم، من نیمی از روحم را در ایران جا گذاشتم. این‌قضیه قطعاً می‌تواند در این‌که من هیچ‌وقت نتوانستم خودم را با فرهنگ یک کشور دیگر وِفق بدهم دخیل باشد؛ نه اینکه نخواسته باشم نتوانستم.

جهان‌شمولی نوشته وابسته به مکان و زمان خاصی نیست. فکر می‌کنم تفاوت بزرگ خیلی از نوشته‌ها همین است. یک سری‌شان در یک مقطع خاص اثرگذارند و برخی نه. من ترجیح‌ام این است که همیشه چیزهایی بنویسم که وابسته به مکان و زمان خاصی نباشند. اینکه بیایم با هم یه چایی بخوریم، وابسته به زمانی نیست. همیشه بوده و هست و خواهد بود من در یک سن بالاتری برای مهاجرت، مهاجرت کردم؛ یعنی در سی سالگی. و سی سالگی برای من سنی است که فکر کنم در آن کاملاً نهادینه شدم. در این‌سن، بتن شخصیت و خواسته‌ها و شخصیت آدم سفت می‌شود ولی من تا جایی‌که توانستم، نوشته‌هایم را جهان‌شمول دیدم و سعی کردم وابسته به مکان جعرافیایی و زمان خاصی از تاریخ نباشد. من سیاسی نمی‌نویسم و دلیل اصلی‌ام هم برای این‌کار این است که این‌گونه نوشته‌ها، همه زمان دارند؛ یعنی تاریخ انقضا.

هنرمند باید مشکلات زمانه‌اش را بنویسد اما یک پارامتر دیگر هم هست که باید به آن توجه کنیم؛ چیزی‌که من اصلاً نمی‌خواهم با آن خودم را توجیه کنم. شما اشعار شاعران قدیمی را نگاه کنید؛ یا داستان‌هایی که از قدیم مانده و ما الان داریم دوباره می‌خوانیم‌شان. همه آنها جهان‌شمول هستند. همه‌جا تا آخر دنیا قابل لمس و دیدنی هستند. سعی من هم همین است که با نوشتن، همین جهان‌شمولی را تمرین کنم.

منِ ایرانی وقتی نوشته‌های کسی مثلاً بورخس را می‌خوانم، آن را می‌فهمم.چون جهان‌شمولی نوشته وابسته به مکان و زمان خاصی نیست. فکر می‌کنم تفاوت بزرگ خیلی از نوشته‌ها همین است. یک سری‌شان در یک مقطع خاص اثرگذارند و برخی نه. من ترجیح‌ام این است که همیشه چیزهایی بنویسم که وابسته به مکان و زمان خاصی نباشند. اینکه بیایم با هم یه چایی بخوریم، وابسته به زمانی نیست. همیشه بوده و هست و خواهد بود.

* به بحث وبلاگ‌نویسی برگردیم. از سال ۸۳ یا ۸۴ شروعش کردید! ‌؟

البته من دوسه تجربه ناموفق وبلاگ‌نویسی داشتم. آن‌زمان تعداد کسانی که وبلاگ می‌نوشتند، خیلی کم بود. من از سال ۸۰ شروع کردم. تا اینکه بالاخره سبک خودم را پیدا کردم و فهمیدم دقیقاً چه می‌خواهم بنویسم. هرکسی که می‌نویسد، نوشته‌اش یک امضا دارد که شما هرجا آن نوشته را بخوانید، متوجه نویسنده‌اش می‌شوید. این به نظرم مهم است و هر نویسنده فعالی می‌تواند با تمرین به آن برسد. شما اگر متن‌های آقای دولت‌آبادی را بخوانید، احتمالاً چهارتا کتاب تازه او را ببینید، می‌فهمید کار او هستند؛ بدون این‌که اسم نویسنده را بررسی کنید. جلال آل احمد هم همین‌طور است، احمد محمود هم. خیلی‌ها همین‌طورند. نوع روایت مثل اثر انگشت مخصوص خود فرد می‌ماند. کلمات همیشه همان کلمات هستند. ولی این‌که چطور بچینیم‌شان، به کار ما امضا می‌دهد. من لااقل برای اینکار تمرین می‌کنم. حالا این را که واقعاً این‌طور می‌نویسم یا نه، نمی‌دانم.

* امضای نوشته‌های شما، ظاهراً دربردارنده یک طنز تلخ ناپیدای اجتماعی و زیرپوستی دائمی است.

قطعاً همین طور است. من همیشه دردهای درونی‌ام اجتماعی است. چیزهایی را می‌گویم که به خودمان برمی‌گردد. چه مشکلاتی که خودم ایجاد می‌کنم و چه چیزهایی که باقی برایم ایجاد می‌کنند و درباره طنز هم حرفتان صحیح است چون من واقعاً به آن اعتقاد دارم.

* از نظر زبان اثر چه‌طور؟ به‌نظر سعی می‌کنید ساده بنویسید!

سعی می کنم همین‌طور باشد. من خیلی غامض‌نویسی بلد نیستم؛ هر چند که گاهی دوست دارم این‌گونه بنویسم.

* در آن‌مواقع نگران ریزش مخاطب‌تان نیستید؟

دوست دارم بعضی وقت‌ها سنگین و قامض بنویسم. خواندنش سخت است ولی می‌خوانمش. دوست دارم وقت‌هایی هم مثل عبید زاکانی بنویسم ولی خب این‌کار، در توانم نیست. نه اینکه نخواهم، نمی‌توانم. در نتیجه کارم بیشتر با ساده‌نویسی جلو می‌رود. سعی می کنم متن‌هایم ساده باشد؛ کوتاه، بدون پیچیدگی و بدون خیال.

* به‌نظرتان ادبیات کتاب «قاب‌های خالی» تان تحت تاثیر وبلاگ‌نویسی نیست؟ ظاهراً شما متن‌های وبلاگ قاب‌های خالی را در کانال تلگرامتان می‌گذاشتید و بعد مجموعه آنها را تبدیل به کتاب کردید!

«قاب‌های خالی» یک کتاب کاملاً داستان‌محور است، که براساس اتفاق‌ها نوشته شده و تا جایی که یادم می‌آید، از حوادث روزانه لااقل چیزی در آن ننوشتیم. شاید بعضی از دیدگاه‌ها بعضی از چیزهایی را که در وبلاگ نوشتی، بخواهی در غالب داستان به خواننده‌ات بگویی، ولی آن اثر کاملاً یک داستان مجزا و مستقل بود که شاید یک‌سری حرف های تکراری هم میانش باشد. من این‌کتاب را سال ۹۱ نوشتم و ۹۲ منتشر شد. سال ۹۱ کانال تلگرام من عمرش به سه سال هم نرسیده بود. من این‌دوتا را به‌عنوان دو موجود مجزا نگاه کردم. ولی درباره کتاب دیگرم «مجموعه قاف لبخند: گودرز و شقایق»، پست‌های وبلاگی را آقای مهدی نژاد تصمیم گرفت تبدیل به کتاب کند.

روی یک نوشته وبلاگی نمی‌شود نقد نوشت. نوشته وبلاگی یک برشی از زندگی شماست. شما یک برش یک‌روزه از زندگیتان را در سه پاراگراف خلاصه می‌کنید و به‌نظرم هیچ معنا و مفهومی از نظر ادبیات ندارد، که بخواهید نقدش کنید

* شما چه تفاوتی بین کتاب نوشتن و وبلاگ‌نویسی یا نوشتن برای پست‌های فضای مجازی قائل‌اید؟

کاش می‌پرسیدید چه شباهتی دارند! چون به نظرم هیچ‌شباهتی ندارند و برای من کاملاً متفاوت‌اند. نوشتن یک‌کتاب، رمان و داستان خیلی قاعده و سبک و قانون دارد که باید رعایت بشود اما نوشتن در وبلاگ خیلی آزاد و رها است و شما هیچ قاعده و قانونی ندارید. یادم هست خیلی سال پیش _حدود پنج یا شش سال پیش_ چیزی نوشتم که داستان یک کارگری بود که افتاد توی چاه و تا بیرونش بیاروند، یک کارگر دیگر بالا سرش ایستاد و شروع به حرف زدن کرد و به او امید می‌داد. این‌داستان سه پاراگراف بود و خیلی وایرال شد و همه‌جا چرخید و هنوز هم این‌داستان به اسم‌های مختلف به ذهن خودم می‌آید.

خیلی جالب است. نویسنده‌های مختلف اسم کاراکترها را عوض کردند و حتی وقایع را هم. یادم است یکی نقدی بر این داستان نوشت و یک‌سری ایرادات و نکات مثبت در آن دید. در حالی‌که به نظر من روی یک نوشته وبلاگی نمی‌شود نقد نوشت. نوشته وبلاگی یک برشی از زندگی شماست. شما یک برش یک‌روزه از زندگیتان را در سه پاراگراف خلاصه می‌کنید و به‌نظرم هیچ معنا و مفهومی از نظر ادبیات ندارد، که بخواهید نقدش کنید.

* در هر دو اثری که نامش را بردیم، مساله روانشناسی اهمیت دارد. ظاهراً یکی از شخصیت‌های داستانی‌تان را هم به این‌مساله اختصاص داده‌اید!

من واقعاً از روانشناسی سر در نمی‌آورم. یعنی در این‌زمینه آگاهانه کاری نکرده‌ام و نخواسته‌ام به نوشته‌هایم بُعد روانشناسی بدهم. اما همیشه تلاش کرده‌ام نوشته‌هایم به شکلی یادآور مقوله مرگ مولف باشند و همچنین هنر را از هنرمند مستقل ببینم. سعی هم نکرده‌ام خودم را بنویسم. شاید بخش‌هایی از ناخودآگاه خودم در داستان باشد اما دیدگاهم مثل شخصیت‌های قصه یعنی ترنج، شهاب و پونه نیست.

* راستی شما کلاس داستان‌نویسی رفته‌اید؟ یا به‌صورت تجربی...

نه. به‌طور کامل، نوشتن را تجربی یاد گرفتم. متاسفانه به هیچ‌کلاسی نرفته‌ام و کتاب‌هایم هم ایرادات زیادی دارند که اگر به دست یکی از اهالی فن بدهید، احتمالاً گوشزدشان می‌کنند. خودم حالا پس از ۷ سال که کتابم را می‌خوانم، ایرادهای سازه‌ای داستان را می‌بینم که آن‌وقت‌ها ندیده بودم. چون پیش از آن، آموزشی در کار نبوده است. الان این‌اشکالات از دید کسی که شغلش ادبیات باشد، مخفی نمی‌ماند. ممکن است اگر به چشم یک داستان روایی به آن نگاه کنند، لذت ببرند اما از نظر قواعد داستان‌نویسی یک‌سری ایرادات دارد.

البته وبلاگ‌نویسی به من کمک کرد. چون بخشی از کتاب‌نوشتن این است که چگونه بنویسی، کلمات را چگونه کنار هم بگذاری، فکر را چگونه منسجم کنی و ….در این‌زمینه‌ها وبلاگ‌نویسی به کمک آمد ولی خب نه در اسلوب داستان‌نویسی.

شخصیت‌های رمان معمولاً در روند کار به دنیا می‌آیند. در واقع مثل زندگی است. آدم تنها به دنیا می‌آید. دور و برش آدم‌های جدید اضافه می‌شوند و شخصیت‌های اطرافش را می‌بیند. برای من این‌تجربه، همین‌گونه بود. در مسیر راه یک‌سری آدم‌ها اضافه می‌شوند و سوار این اتوبوس می‌شدند و جمعیت‌اش دائم زیاد می‌شود و جلو می‌رودبرای نوشتن«قاب‌های خالی» من داستان را از صحنه آخر شروع کردم؛ صحنه‌ای مربوط به دو تا آدم که زیر آب بودند و بعد یک داستان را به آن چسباندم. حالا شاید عجیب به نظر بیاد ولی فکر می‌کنم بخشی از آن ،در روند کار تولید شد. شخصیت‌های رمان معمولاً در روند کار به دنیا می‌آیند. در واقع مثل زندگی است. آدم تنها به دنیا می‌آید. دور و برش آدم‌های جدید اضافه می‌شوند و شخصیت‌های اطرافش را می‌بیند. برای من این‌تجربه، همین‌گونه بود. در مسیر راه یک‌سری آدم‌ها اضافه می‌شوند و سوار این اتوبوس می‌شدند و جمعیت‌اش دائم زیاد می‌شود و جلو می‌رود. برای من داستان‌نویسی بیشتر این‌وضعیت را داشت وگرنه این‌که یک کار حساب شده با این کیفیت که از نقطه A به نقطه B برسم باشد، نبود.

به جز سیاتل که محل شروع داستان در آن‌جاست، تقریباً همه مکان‌های قصه‌ام را دیده‌ام. هیچ‌وقت سیاتل نبوده‌ام ولی سعی کردم اطلاعاتی درباره‌اش پیدا کنم. این‌که چرا قصه را از آن‌جا شروع کردم صرفاً به خاطر موقعیت جغرافیایی‌اش بود.

* موقعیت جغرافیایی‌اش چه ویژگی‌ای داشت؟

فکر کنم به چیزی که می‌خواستم نزدیک بود.

* شما مرزبندی‌هایی مثل داستان پرمخاطب، نخبگانی یا روشنفکری را قبول دارید؟

قبولش دارم. دو رمان خودم را عامه‌پسند می‌دانم. اما اگر بخواهم کتاب سومی بنویسم، سعی می‌کنم این‌گونه نباشد. نه این‌که عامه‌پسندبودن بد باشد؛ من می‌خواهم تجربه جدیدی بکنم؛ تجربه‌ای که در آن عمق داستان بیشتر باشد.

فکر می‌کنم جدا از سبک نوشتاری، کتابی که می‌نویسید، نمایشی از عمق تفکراتتان است. مثلاً برای من مرشد و مارگاریتا کتابی بود که باید دو بار خوانده می‌شد یا حتی سه بار؛ تا آن را بفهمم. من این اثر را خیلی عامه پسند محسوب نمی‌کنم. چون خیلی نکته‌ها دارد که باید چندبار خوانده شود تا متوجهش بشویم. چرا این‌کاراکتر اینجاست، چرا این‌اتفاق افتاده است و…اما من داستان خودم را کاملاً عامه پسند محسوب می‌کنم که اتفاقاً کاملاً بد هم نیست. در کل به‌نظرم نه خوب است، نه بد.

حتماً می‌دانید که الان خواندن در فضای مجازی با خواندن کتاب در حال رقابت است؛ آن هم به شکلی ناعادلانه. جایی می‌خواندم که به این خوانش در فضای مجازی خرده‌خوانی می‌گویند. برایم جالب بود که این‌خورده‌خوانی لابد یک‌خورده‌نویسی هم با خودش دارد.

واقعیتش را هم بخواهید، اینستاگرام فضای نوشتن نیست. آن‌روزی که سازنده‌اش آن را ساخت، هدفش اشتراک تصاویر بود. حالا اما مبدل شده به تنها فضایی که بدون دردسر در ایران واردش می‌شویم و برای همین پرطرفدار است. فضای عجیبی هم هست. من همیشه از آن می‌ترسیدم. * وبلاگ‌نویسی، فیس‌بوک‌نویسی و اینستاگرامر بودن را خرده‌نویسی می‌دانید؟

به باور من اگر آدم انرژی نوشته‌های وبلاگی را برای داستان‌نویسی بگذارد، قطعاً یک محصول پر ارزش‌تری حاصل می‌شود. با این‌همه فکر می‌کنم الان خرده‌نویسی جزو لازمه‌های زندگی اجتماعی شده است. نیازی که قبلاً راهکاری برایش نبود. به‌عنوان آدمی که قبلاً نه وبلاگ می‌خواندم و نه می‌نوشتم، با خورده‌خوانی و خورده‌نویسی بیشتر با آدم‌ها آشنا می‌شوم و آنها را به‌طور عام می‌شناسم. یعنی می‌فهمم چه‌طور دارند فکر می‌کنند. بعد یک سری معضلاتی که اصلاً به آن‌ها فکر نمی‌کردم به چشمم می‌آید. یک‌سری چیزهایی که تابو بوده و تابویشان شکسته شده است. چیزهای بدی که من به آن‌ها توجهی نمی‌کردم و حالا با نکوهش و مکرر خواندنشان به این نتیجه رسیدم که چه‌قدر بد هستند و من چه‌قدر در جهالت بودم که آنها را نمی‌دانستم. و در نتیجه از آن‌ها چیز یاد می‌گیرم. این خیلی خوب است و شاید حتی فوق العاده.

ولی اگر بخواهم جدی به ادبیات نگاه کنیم فقط باعث از بین رفتن انرژی است. چون اگر همه این‌ها را جمع و وصله پینه کنیم، یک‌داستان خوب از دلش بیرون نمی‌آید. ولی خب مردم کتاب نمی‌خوانند و ترجیح می‌دهند دو پاراگراف بخوانند یا بدتر از آن این‌که، عکس و ویدئو ببینند.

* ظاهراً به تازگی وارد اینستاگرام هم شده‌اید؛ فضایی که ابزارش علاوه بر کلمه، عکس و تصویر است.

من نمی‌توانم از طریق عکس حرفی بزنم. ابزارم کلمه است. از عکس نمی‌توانم هیچ‌استفاده‌ای کنم. اما واقعیتش را هم بخواهید، اینستاگرام فضای نوشتن نیست. آن‌روزی که سازنده‌اش آن را ساخت، هدفش اشتراک تصاویر بود. حالا اما مبدل شده به تنها فضایی که بدون دردسر در ایران واردش می‌شویم و برای همین پرطرفدار است. فضای عجیبی هم هست. من همیشه از آن می‌ترسیدم.

برای پسر خودم هم هیچ‌وقت توصیه‌اش نمی‌کنم و سعی می‌کنم هیچوقت آن را نداشته باشدش. البته تا جایی‌که زورم برسه چون این‌موضوع خیلی دست من نیست ولی سعی می‌کنم حداقل طوری آگاه بشود که بداند وارد چه فضایی می‌شود. چون به نظرم خوبی‌های خودش را دارد اما بی‌راهه هم زیاد دارد.

منبع خبر: خبرگزاری مهر

اخبار مرتبط: هیچ‌چیز مثل نوشتن درد را تخلیه نمی‌کند/از اینستاگرام می‌ترسم