مرگِ عقبه‌ی ایدئولوژیک نظام

چکیده : از برخی اندیشمندانِ پیرترِ مایه‌دارِ علوم انسانی و علوم پایه که بگذریم، از میان جوان‌‌ترها، کمتر کسی را می‌شناسم که حرف تازه‌ای برای گفتن داشته باشد. اگر چه فقیه و استاد تمام کم نداریم، امّا جریان و جهت‌گیری علمی کشور، به ویژه در زمینه‌ی علوم حوزوی، به سمت تخصّص و فرهیختگی و نخبه پروری و پرورش استعدادها نیست و بازار علم در ایران، آدم‌های میان‌مایه و کاربردی را می‌خواهد، نه آدم‌های متخصّصِ عمیق...


به یاد فقیه عارف، مرحوم آیت‌الله ضیاءآبادی که دیروز از دنیا کوچید و از آخرین بازمانده‌های نسل پیشین حوزه بود.

مسعود فقیهی

یکی از پرسش‌هایی که ذهن بسیاری از پژوهش‌گران دینی را به خود گرفتار کرده این است که: چرا حوزه‌ی امروز، از پرورش شیخ انصاری‌ و آیت‌الله بروجردی‌ها در فقه و زهد، و شیخ مرتضی طالقانی‌ها و سیّد جمال گلپایگانی‌ها در عرفان ناتوان است؟

کمتر از ۲۰ سال داشتم که با دیدن و خواندن احوالات علما و فقها، تشنه‌کامِ یک استاد اخلاق، به همه جا سر زدم: در قم پای درس برخی علما رفتم؛ در تهران نزد پیر سلسله‌ی قادریه رفتم؛ در اصفهان نزد برخی فقها و علما و حتّی فقرا رفتم؛ در شیراز و همدان سراغ گرفتم؛ امّا روزی نشد که کسی دستگیری و راهنمایی کند. روزی که تشییع جنازه‌ی آقای بهاء‌الدینی رفته بودم، دانستم که غفلت از این طایفه‌ی کهن‌سال، مرا برای همیشه از آب گوارا محروم خواهد کرد.

آن زمان، در یکی از دهه‌های محرّم، شیخ انصاریان در مسجد سیّد اصفهان منبر می‌رفت. یک بار رفتم و با حالتی پریشان و برافروخته از او پرسیدم: «پس آن سفره‌ی اخلاق و سلوک و دستگیری کجا پهن است که من در به در می‌گردم و نمی‌یابم؟! چه باید کرد؟ سراغ که بروم که دوای درد باشد؟»؛ شیخ حسین همین‌جور که ابایش را روی شانه‌هایش صاف می‌کرد گفت: «اگر منظورت جلسات اخلاق و سلوک و دور همی‌های عرفانی است، آن سفره‌ها جمع شده؛ دنبال کسی نگرد که نمی‌یابی!». این سخن شیخ، آب سردی بود بر آن همه حرارت و عطش من. دریافتم که باید خودم برای خودم کاری بکنم.

من نه در حوزه ماندم، نه استاد اخلاق یافتم، نه در دانشگاه به جایی رسیدم، امّا شدم یک جست‌وجوگرِ دینیِ میان‌مایه که در هیچ چیزی متخصّص نیست امّا به یافته‌ها و بافته‌ها نیز خوشنود نمی‌شود.

سال‌ها از آن روزها گذشته و امروز می‌دانم که در این میان‌مایگی و «مذبذب» بودن تنها نیستم. از برخی اندیشمندانِ پیرترِ مایه‌دارِ علوم انسانی و علوم پایه که بگذریم، از میان جوان‌‌ترها، کمتر کسی را می‌شناسم که حرف تازه‌ای برای گفتن داشته باشد. اگر چه فقیه و استاد تمام کم نداریم، امّا جریان و جهت‌گیری علمی کشور، به ویژه در زمینه‌ی علوم حوزوی، به سمت تخصّص و فرهیختگی و نخبه پروری و پرورش استعدادها نیست و بازار علم در ایران، آدم‌های میان‌مایه و کاربردی را می‌خواهد، نه آدم‌های متخصّصِ عمیق را.

چرا جریان علم در حوزه، از ژرفا به پهنا گراییده و این همه دریا داریم که یک سانت بیشتر عمق ندارند؟!

افزون بر انگیزه‌های اقتصادی و عدالت‌خواهانه، اعتماد مردم به صفا و صداقت و پاکی علما سبب شد که به بیرون کردن شاه به پا خیزند و آرزوهای تازه‌ای را بجویند، امّا سال به سال که از آن سرچشمه دور می‌شویم، آب گل‌آلودتر و اعتماد مردم کمتر می‌شود، چرا؟!

من پاسخ را در این ۸ گرفتاری می‌بینم، که در کنار هم، سبب سترون شدن علوم انسانی حوزوی در ایران شده‌اند:

۱) مصرفی کردن آموزه‌های دینی؛ به ویژه در راستای سیاست و با شعارِ «حوزه عقبه‌ی فکری نظام است» و «تمدّن نوین اسلامی در حوزه پی ریزی می‌شود».

از یک نگاه، دانش‌ها را به دو گروهِ دانش‌های اصالی (یا «بنیادین» یا «محض» یا «پایه») و دانش‌های آلی (یا «کاربردی» یا «ابزاری») دسته بندی می‌کنند. دانش اصالی، هم چون سفره‌های آب زیرزمینی است که روی زمین برداشت می‌شود و مایه‌ی زندگی است. اگر برداشت بی‌اندازه از آب‌های روزمینی انجام شود و سفره‌های زیر، پر نشود، آرام آرام خشکی و بی‌آبی همه جا را می‌گیرد.

هنگامی که از یک سو بیشترین توش و توان علوم انسانی حوزوی و دانشگاهی کشور، معطوف به دفاع از نظام و مسئله‌های آن و کوشش در جهت تبیین و توضیح «تمدّن نوین اسلامی!» و یکی کردن سیاست و علم با دین باشد، و از سوی دیگر، پاسخ به شبهاتِ دینی و اخلاقی، بازمانده‌ی توش علوم انسانی را ببلعد، توانی نمی‌ماند برای پرداختن به دانش‌های پایه و محض. دانش‌های بنیادین، بازار مصرف بسیار کوچک و گرانی دارند، از این رو همه‌جا از پشتیبانی حکومتی برخورداند، امّا در ایران هیچ حمایتی از این دانش‌ها نمی‌شود، مگر در قالب مؤسّسات وابسته به حکومت که نیروی انسانی آن را تأمین می‌کنند. اگر این حمایت نباشد، یا مهاجرت مغزها را خواهیم داشت و یا میان‌مایگی پژوهش‌ها و پژوهش‌گران را؛ و رفته رفته، این سفره‌های آب زیرزمینی می‌خشکد. در حوزه‌های قدیم، فقه و اخلاق، محور اصلی بود و برخی مجتهدانٰ از سر علاقه به سیاست هم می‌پرداختند، امّا امروزه کدام یک از فقهای جدید است که آلوده‌‌ی سیاست نباشد؟!

از این جاست که روز به روز از شمار دانشجویان علوم پایه و طلّاب حوزوی کم می‌شود و می‌رسد به جایی که امسال کمتر از ۳۰۰ نفر به حوزه‌ی اصفهان گرویده‌اند.

۲) دانشگاهی کردن ساختار حوزه؛

از آن جا که همواره درخواست حاکمیّت از حوزه، پشتیبانی فکری و زبانی از نظام بوده است، و حوزه نمی‌توانست با ساز و کار پیشین‌اش این خواسته را برآورده کند، دو کار تازه در ساختار آموزشی حوزه رخ داد:

۲-۱) در همه‌ی کشور، نظام آموزشی همه‌ی حوزه‌ها را به ترمی-واحدی و اصالت حضور و غیاب، دگرگون کردند و نمره و سرعت در تدریس را جای‌گزین اجازات و مباحثات نظام قدیم حوزه کردند و بسیاری از کتاب‌های فربه و دشوار (مانند سیوطی یا کفایه) را به کتاب‌های ساده‌تر یا خلاصه‌ها و شرح‌ها کاهش دادند. این کار در راستای «هژمونی آموزش بر پایه‌ی حافظه و بازار» و جای‌گزین کردن «حافظه» به جای «هوش و مهارت» بود. بازار این گونه دانش، منبر و موضوعش، شبهات دینی و سیاسی است و کارکردش، «جذب حداکثری». در نظام حوزوی گفته می‌شود که یک طلبه، به یکی از این سه کار طلبه است: «تبلیغ»، «تدریس»، «تحقیق»، امّا هنگامی که می‌بینیم بخش پژوهشی حوزه تعطیل است و بخش تبلیغی آن بسیار پر کار و فعّال، درمی‌یابیم که مباحثات و حاشیه‌نویسی‌های قدیم و «کتاب‌های فرمانی»، جایی در این میدان ندارد و حوزه‌ی امروز، حوزه‌ی «حافظه» است، نه حوزه‌ی «تحقیق». این گرفتاری، خود را در این گزاره‌ی نامور در میان طلّاب، آشکارتر می‌کند: «کسی که ملبّس نشود، در حوزه به جایی نمی‌رَسد.»، و بدین سان استادان بسیار فرهیخته و ژرفی را می‌شناسیم که از تدریس در سطوح بالا محروم‌اند، چون لباس روحانیّت به تن نکرده‌اند. این چیرگی «نظام آموزشی مصرف‌گرا»، آفت اصلی حوزه شد و آن را نابود کرد.

۲-۲) برخی از علمای حوزه که نفوذ خوبی داشتند مانند آقایان مصباح یا مهدوی‌کنی یا برخی مؤسّسات نزدیک به مانند دفتر تبلیغات یا سازمان اوقاف یا سازمان تبلیغات، کار را یکسره کردند و به جای پیگیری دروس در قالب حوزه، دانشگاه تأسیس کردند و کوشش کردند با درآمیختن دروس حوزوی و دانشگاهی با هم، هم دستاوردهای تازه‌ای به دست دهند و هم «عقبه‌ی تئوریک نظام» شوند. اگر چه که گاهی درباره‌ی منصب «پشتوانه‌ی فکری نظام» بودن، اختلاف دارند و هر کدام در این باره مدّعی است، امّا این‌ها با قلب ماهیّت حوزه و تبدیل آن به یک نهاد میانجی، حوزه را تا سطح دانشگاه فروکاستند، به ویژه که هم از جهت اعتبار مدرک و هم از امکانات آموزشی و هم جهت آینده‌ی شغلی، بسیار بهتر از حوزه‌اند.

برخی دیگر از علما نیز، «عقبه‌ی فکری نظام» را به «زر و زور سالاری» معنا کرده و با ساختن حوزه‌های علمیّه‌ی کاخ‌مانند و پی‌ ریزیِ شبکه‌های قدرت و ثروت، کوشش کردند که نقش خود را در این میان بازی کنند.

( هر چند آماری در این باره منتشر نمی‌شود، بنگرید: https://www.isna.ir/amp/99042719757/)

همه‌ی این کارها، سبب شد که «طبقه‌ی اجتماعی ویژه برای حاکمیّت» پدید آید و بدین روش، قدرت از شبکه‌ و طبقه‌ی خودشان بیرون نرود.

برخی اینان به این اندازه هم بسنده نکردند و با راه‌اندازی مدارس ویژه، «جریان دانش» را در قالب «مؤسّسات و افراد»، یک‌سره در دست گرفتند و هر گونه ورود بی‌مجوّز به این طبقه را ممنوع کردند.

۳) صندلی‌های خالی اداری

از سال ۶۲ که امام خمینی حضور روحانیّون در صندلی‌های قدرت را جایز دانست (http://lib.eshia.ir/50080/18/178)، صندلی‌های ادارای، بازار کار آماده برای روحانیّون شد و موج رو به فزونی‌ای از ایشان، با کمترین دانش و مهارت، و بیشتر بر پایه‌ی پیوند با طبقه‌ی قدرت، خود را به این صندلی‌ها رساندند. ۶۳ دستگاه حکومتی و دولتیِ قانونی که در گستره‌ی فرهنگ، مسئولیّت‌هایی دارند و بیشترشان به حاکمیّت نزدیک‌اند و زیر نظر بیت رهبری اداره می‌شوند، گواه این سخن است. در برخی ادارات و نهادهای مذهبی مانند اوقاف و دفتر تبلیغات و سازمان تبلیغات و وزارت ارشاد، بیشترِ بدنه‌ی مدیریتی و اجرایی از روحانیّون است. اداراتی مانند ستاد ائمه‌ی جمعه و جماعات، ستاد اقامه‌ی نماز، ستاد امر به معروف و نهی از منکر و برخی دیگر از نهادهای نوبنیاد نیز، با باز کردن جای پا در ادارات دولتی، گنجایش بزرگی برای به کارگیری روحانیّون پدید آوردند.

بودجه‌های حکومتی یا دولتیِ سرشار، حقوق ثابت ماهانه و تضمین شغلی ۳۰ ساله، بازارِ آماده‌ای برای روحانیّت فراهم کرد که برای ورود به آن، دیگر نیاز به اجتهاد یا ژرفای علمی نبود، و همین سطح تخصّصی دانش حوزوی را به شدّت کاهش داد. این را بگذارید کنار جذب بسیار پایین طلبه در سال‌های گذشته، و این که اگر این شمار اندک هم جذب ادارات شوند، دیگر چه سرمایه‌ی علمی و انسانی‌ای برای حوزه می‌مانَد؟! به ویژه که شهریه‌ی طلبه، به هیچ روی برای گذران یک زندگی درویشانه هم بسنده نیست، و کمتر طلبه‌ای می‌تواند شرایط زندگی با شهریه را تاب بیاورد و دست از کار طلبه‌گی نکشد.

۴) شبهات گسترده و رخنه‌های ایمانی؛

درست است که از گذشته، «زیّ طلبه‌گی»، راهی بوده به سوی سلوک الهی و معنوی و نزدیکی به اولیای خدا، با این همه، دو دسته شبهه، بنیادهای ایمانی بسیاری از طلبه‌ها را سوراخ کرده و ایشان را به بیابان سرگشتگی آورده است: یک دسته شب

هات اعتقادی درباره‌ی نسبت اسلام و مقتضیّات زمان، به ویژه در گستره‌ی حقوق بشر، تکنوکراسی، پلورالیسم و زندگی مدرن.

دسته‌ی دوم، شبهاتی است که سوی کارکرد بد و کژ حکومتِ دینی به دین می‌رَسد. کارهایِ زشت حکومت که با دستورهای دینی ناسازگار است و ارکان دین و دین‌داری را به لرزه می‌افکند و برخی مردم و روحانیّون را از حکومت جدا می‌کند. بسیاری روحانیّون را می‌شناسم که با مراتب بالای درسی، از مخالفین سرسخت نظام‌اند و شوربختانه برخی‌شان، از خود اسلام هم بازگشته یا ناامیدند.

شبهات اعتقادی، تاریخی به درازای اسلام دارد و چندان تازه نیست؛ امّا شبهات حکومت دینی، از جنس رفتار و کار بوده و جز با بهبود کارکرد ج.ا، پاسخی ندارد.

از این جاست که روحانیّون که خود را رویاروی چنین موج سیل‌آسایی از شبهات می‌بینند، کوشش برای ژرف‌اندیشی را رها می‌کنند و برای رهایی از آن، یا تسلیم شبهات می‌شوند و یا به عرفانی تصوّف‌گونه و تخدیری پناه می‌برند.

۵) شبکه‌های اجتماعی و کاهش تمرکز

پیش از این، تنها رسانه‌‌ی همگانی حوزویان، منبر بود. امروزه رسانه‌ی اصلی حوزویان، شبکه‌های اجتماعی مجازی است. واکنش‌گرا بودن این شبکه‌ها و گستره‌ی موضوعات و ۲۴ ساعته بودنِ آن، انسجام و تمرکز و فرصت ژرف‌اندیشی را از ذهن همگان می‌گیرد و لایه‌ای نازک از دانش‌های گوناگون را روی آگاهی می‌کشد. طلّاب نیز از این قاعده مستثنی نیستند، به ویژه که بیشترین تمرکز ایشان بر «جذب حداکثری» و «دفاع از دین و نظام در برابر شبهات» است، پس فرصت چندانی برای تمرکز و پژوهش و زایش ندارند، و در درازمدّت دانش دینی، با بحران سرچشمه‌ها روبرو خواهد بود.

۶) اسلام فقهی و اسلام اخلاقی

یکی از چالش‌های مهمّ پیش روی اسلام، این است که آیا می‌توان دینی که دست و پایش در پوسته‌ی فقه گیر کرده را جهانی کرد و از دریچه‌ی فقه آن را به جهان شناساند؟ پژوهش‌گران دینی، پاسخ‌های گوناگونی به این پرسش داده‌اند، امّا بیشترین پاسخ‌ها، اسلام اخلاقی را در برابر اسلام فقهی می‌گذارد و بر این باور است که اسلام را تنها از دریچه‌‌ی گزاره‌های اخلاقی‌اش که گزاره‌هایی جهانی و «خرد پذیر»اند، می‌توان به جهان شناساند، به ویژه که بسیاری از پرسش‌ها از فقه، جز «تعبّد و تسلیم»، پاسخی ندارند، و نمی‌توان با ناباورمندان از این دریچه سخن گفت.

این نگاه و لزوم گفت‌وگوی دین با جهان، بار فقهی دینِ اسلام را در نگاه بسیاری از طلّاب کاهش داده و ایشان را به رودارای اخلاقی با مخالفان (در عمل و نظر) و پرورش جهات اخلاقی دین، انگیزانده است و همین، سبب شده که بخش‌های فقهی و عبادی اسلام روز به روز لاغرتر شود، تا آن جا که با گذشتِ بیش از ۱۵۰ سال از درگذشت شیخ انصاری و ۱۰۰ سال از درگذشت آخوند خراسانی، و بر پایی حکومت دینی به دست روحانیّون، ساختار علم اصول و فقه، هنوز بر بنیادی که این دست بزرگان بنیاد گذاردند!

اگر چه حلقه‌های «فقه مضاف»، مانند «فقه دولت»، «فقه قضا»، «فقه هنر» و «فقه رسانه» در قم و تهران راه‌اندازی شده، امّا نه این‌ها برون‌دادی در خور داده‌اند و نه سبب تقویت فقه و اصول شده‌اند. دلیل این که این‌ها به توانمندی فقه کمک نکرده‌اند، نبود «شبکه‌ی دانش» در علوم حوزوی است. پیشتر در این باره نوشته‌ام: «https://t.me/Bisarneveshteh/820»

۷) دین، متن پژوهشی یا دستور زندگی

از آغاز اسلام تا یکی دو سده پیش، اسلام یک سبک زندگی بود که مبنای زیست همگانی مردم ایران بود، امّا از یک‌صد سال پیش به این سو، به ویژه پس از نوگرایی‌های علوم انسانی که به دست «علی اصغرخان حکمت» و «سیّدحسن تقی‌زاده» و مانندان او آغاز شد و نگرش‌های باختریان به کتاب مقدّس به زبان فارسی راه یافت، دین یک ابژه (موضوع) شد و پژوهش‌گری در دین، یک رشته‌ی دانشگاهی. با این نگاه، پژوهش‌گر دینی بودن، نیازمند باور به دین نیست و دینْ جدا از باور پژوهش‌گر، مانند هر موضوع دیگری، می‌تواند دست‌مایه‌ی پژوهش باشد. این نگاه که به ویژه در رویکرد دانشگاهی به دین، چیرگی دارد، پژوهش‌های دینی را تا حدّ پایان‌نامه و مقاله کاهش داده است. در چنین فضایی، کارهای سترگِ پژوهشی مانند «جواهر الکلام» یا «التّحقیق» هرگز انجام نمی‌شود و دانشِ دینی به اندازه‌ای که بتواند مدرک تحصیلی را پشتیبانی کند، پژوهش می‌شود.

۸) زندگی پر هزینه و کمبود شهریه

و از پر رنج‌ترین چالش‌های حوزه، شهریه‌های بسیار اندک و انتظارات بسیار بالا است. در روند کنونی حوزه، یک طلبه در ۱۰ سال سطح و حتّی پس از آن، باید خود را در تمام دوران تحصیل، وقف تحصیل کرده و از هر کاری جز تحصیل و مباحثه، دوری کند؛ امّا از آن سمت، شهریه‌ای پرداختی به طلبه، حتّی به زندگی مجرّدی هم نمی‌رَسد، چه رسد که یک طلبه بخواهد ازدواج کرده و یا بچه‌دار هم بشود!! امروزه کمترین، برای ورود به حوزه حداقل باید دیپلم داشت، این یعنی ۱۸ سال سنّ، و دوره‌ی سطح هم ۱۰ سال طول می‌کشد و این یعنی ایرآن و تمدّن

یک جوان تا ۲۸ سالگی از کمترین امکانات بی‌بهره است و کمترین ارتباط را با جهان بیرون دارد. ناگفته پیداست که نتایج چنین تربیتی، آدم‌هایی گوشه‌گیر، بی‌مهارت، زیر کوهی از فشار جنسی و مالی و دور از اجتماع است که هیچ مهارتی برای حضور در جامعه ندارند، نه مدرک تحصیلی در خور، نه اعتبار اجتماعی خوب، نه پول، نه درسی که به کار بازار بیاید. در چنین فضایی، طلّاب، با ترفندهای گوناگون خود را از زیر فشار حوزه آزاد می‌کنند و برای درآمدزایی و تشکیل خانواده، به کار یا تبلیغ یا شغل اداری رو می‌آورند و از پژوهش‌های ژرف و درازدامن می‌گریزند.

بی‌گمان طلبه‌گی در شرایطی که همه‌ چیز علیه غریزه و نیازهای زیستی و اجتماعی است، طلبه را سر خورده کرده و او را از عمیق شدن دور می‌کند، مگر برای طلّابی که یا برخورداری مالی دارند و یا به «طبقه‌ی قدرت» پیوند دارند. استثناها که با رنج و سخت‌کوشی از این دایره می‌گریزند و خود را در علم، توانمند می‌کنند، دلیل آن نیست که این روند دانش‌ستیز را نادیده بگیریم. در میان طلّاب نیز مشهور است که «اگر طلبه‌ای به جایی رسیده، خودش رسیده و سامان حوزه جز این که ترمز او را بکشد، کاری برایش نمی‌کند».

به گمان من که سال‌هاست با این فضا از نزدیک آشنا هستم، این روند دانش‌افزایی در حوزه است و با چنین نگاهی، به زودی باید فاتحه‌ای بر جنازه‌ی حوزه بخوانیم!

منبع خبر: کلمه

اخبار مرتبط: مرگِ عقبه‌ی ایدئولوژیک نظام